نویسنده: دکتر صالح عضیمه
مترجم: دکتر سید حسین سیدی



 
راغب در المفردات بخل را چنین تعریف کرده است. امساک ورزیدن دستاوردهایی که، بازداری آنها شایسته نیست و در برابر بخشش قرار می‌گیرد.» مراد از آن، خود انسان، دیگران و حتی حیوان است که جایز نیست حق خوردن، نوشیدن، آسایش و نگاهداری را از او منع کرد، در تعریف بخیل هم می‌گوید: کسی که بخل از او زیاد سر زند.» در ادامه می‌گوید: «بخل دو گونه است: بخل به درآمد و اندوخته‌های خود، و بخل به درآمد و اندوخته‌های دیگران؛ که این ‌یکی زشت‌تر است، دلیل آن هم این آیه‌ی قرآن می‌باشد: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَیأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ (1).»
شریف جرجانی چند تعریف از بخل می‌آورد که هر یک معنایی متفاوت و متمایز از دیگری دارد. در یک تعریف چنین می‌گوید: «بهره مند نشدن از مال و ثروت خویش.» یعنی شخص خود را از بهره مندی مال شرعی خود و لذت بردن از فعل طبیعی که گریزی از آن نیست محروم سازد که اگر آن کار را انجام ندهد دچار بیماری می‌گردد و به بدنش آسیب می‌رسد؛ مانند این که شخص خود را از برخی از غذاهای خوب برای پرورش و رشد جسم محروم کند. در تعریفی دیگر می‌گوید: «بخل یعنی ترک ایثار به هنگام نیاز.» منظور وی این است که آدمی گرایش جدی را پاسخ نگوید و نیاز مهم را نادیده گیرد، به این تصور که از دست دادن آنچه دارد، بیمناک باشد.
به دنبال این تعریف، جرجانی از برخی حکیمان نقل می‌کند: «بخل از میان بردن صفات انسانی و برپایی عادتهای حیوانی است.» این از بهترین تعریف‌های بخل است. آنچه حکیم در پی آن است این که، آدمی دارای ویژگیهایی است که وی را از دیگر آفریده‌های زمینی- همچون حیوان، نبات و جماد- متمایز می‌سازد. از جمله‌ی این صفات، عقل، علم و ادراک و جانشینی خداوند در زمین و آفریدهای به چهره‌ی رحمان است. این صفات و امثال آن جوهر و حقیقت انسان و ذات و فطرت اویند. هرگاه آدمی به غیر این صفات- همچون ثروت و دارایی که فانی شدنی است- وابسته شود، نفس و ذات خود را از دست داده؛ و از صفات اساسی که اصل و فصل و جوهر اوست روی برگردانده، به طبیعت حیوانی که همان أنانیت آز، طمع و فرونشاندن غریزه و شهوت است- و همگی ریشه در بخل دارند- گرایش پیدا کرده است. بنابراین، بخل چیزی نیست جز حرص ورزیدن به‌ اشیای نابود شدنی و خودداری از بخشش و خرج کردن آنچه که بخشیدن آن لازم است؛ چه این که بر خود انسان باشد و چه بر اطرافیان او. آن حکیم ویژگی آدمی را «صفات» و حیوان را «عادات»، نامیده است؛ گویی اشاره دارد؛ به این که آدمی از روی عادت تنها به طبیعت حیوانی گرایش پیدا می‌کند نه به فطرت؛ و هرگاه عادت بر او غالب شود و قدرت گیرد، حیوان است؛ و هرگاه به سرشت خود وابسته باشد و به آن بگرود، خود را در مرتبه‌ی انسانیت حفظ کرده و ذات انسانی او بر عنصر حیوانی‌اش غالب گشته است.
جرجانی فراموش نکرده است که میان «بخل » و «شُح» (آزمندی) فرق بگذارد. تعریف او از بخل این بود که انسان خود را از مالی که صاحب آن است محروم کند؛ و نیازهایش را برآورده نسازد؛ و از آن بهره مند نگردد. امّا، آزمندی؛ یعنی «بخل ورزیدن بر مال دیگری» که از بخل بدتر است؛ یعنی آدمی از دیدن ثروت دیگران دلتنگ گردد؛ و وقتی که دیگران را بهره مند می‌بیند احساس خوشی نداشته باشد، هر چند که خودش هم از آن محروم نباشد. این، از سویی بدترین و زشت‌ترین نوع حسادت است، البته اگر کسی دقت کند و خوب بیندیشد درمی یابد که بخل همان حسد است. در حدیث آمده است: «إتَّقُوا الشُّحَّ فَإنّّ الشُّحَّ أهلَکَ مَن کانَ قَبلَکُم.»

ممکن است بر این اعتقاد باشیم که جرجانی در جدایی نهادن میان بخل و شح، تحت تأثیر سخن امام صادق (علیه السلام) بوده، هر چند که آن را نقل نکرده است. در مقایسه‌ی میان دو سخن، بهترین دلیل بر درستی سخنان او وجود دارد. سخن امام صادق (علیه السلام)، آن گونه که در معانی الخبار صدوق آمده، چنین است: «فضیل بن عیاض از امام صادق (علیه السلام) روایت می‌کند که ایشان فرمودند: آیا می‌دانی شحیح (آزمند) کیست؟ گفتم: همان بخیل است. فرمود: شحیح از بخیل بدتر است! چون بخیل به آنچه که خود دارد بخل می‌ورزد؛ و شحیح نسبت به آنچه که در دست مردم و در دست خودش می‌باشد بخیل است؛ به طوری که هر که چیزی در دست مردم می‌بیند به حلال و حرام آرزوی داشتن آن را دارد، و به چیزی که خداوند روزی او کرده است، سیر و قانع نمی‌شود.»

در همین کتاب، صدوق همچنین از قول امام صادق (علیه السلام) تعریف دیگری از بخیل ارائه می‌دهد که: «کسی که مالی را از راه غیر حلال به دست آورده و در راه باطل خرج کند.» بنابراین، نعریف بخل معنایی غیر از معنای خودداری و در تنگنا زیستن دارد؛ یعنی به منشأ کسب و روزی و شیوه‌ی تصرف آن نظر دارد. به عبارت دیگر، همان شناخت شیوه‌ای است که سرمایه و کسب آدمی از آن طریق حاصل می‌شود آیا حلال است یا حرام؟ همچنین شناخت شیوه‌ی انفاق آنچه که به دست آورده است آیا مشروع است یا حرام؟ که اگر کسب و انفاق حلال بودند، بخل نامیده نمی‌شود و صاحب آن هم بخیل نیست؛ و اگر کسب و انفاق حرام بودند، بخل است.
این معنا کاملاً درست است، چون امام صادق (علیه السلام) وقتی وجه حلال مال را در نظر گرفته است، احساس عمیق و فراگیری داشته؛ و آن این که، انسان برای آن رنج و عذاب می‌کشد و سپس راضی نمی‌شود به خاطر سختی‌اش ریخت و پاش و اسراف کند. احساس ایشان دقیق بوده است، وقتی وجه حرام را برای کسب و جمع مال آسان جلوه داده است، چون انسان به خاطر آن رنج نمی‌کشد و عرق نمی‌ریزد. لذا انفاق در راه حرام بر او آسان، و اسراف آن در اموری که مایه جلب رضایت خداوند نیست و خیر و منفعتی را در بر ندارد، زیاد است و جز رنج و مشقت چیزی نصیب دست نمی‌شود؛ چون دست بدون رنج و زحمت در آن دخل و تصرّف می‌کند.
رأی امام صادق (علیه السلام) و درستی نظر ایشان را سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)تأیید می‌کند که فرمود: «بخیل کسی نیست که زکات واجب مالش را بدهد و بخشش در قومش را مانع شود، بخیل به واقعی کسی است که زکات واجب مالش را نمی‌دهد و به بخشش میان قومش می‌پردازد و در امور دیگر اهل ریخت و پاش است.»
در اینجا باید یادآور شویم که تعریف بخیل در شرع آن است که: کسی از فعل واجب مخالفت کند، و بخل همان، دفع و منع واجب را گویند. امّا غزالی در کتاب احیاء به این مسأله پرداخته و بحث ظریف و مستقلی درباره‌ی آن کرده است و به این مطلب رسیده که: «واجب دو گونه است: واجب در شرع، واجب در جوانمردی و عادت. و بخشنده کسی است که مانع واجب شرعی و واجب جوانمردانه نمی‌شود؛ و اگر یکی از آنها را مانع شود او بخیل است. امّا کسی که مانع واجب شرعی می‌شود بخیل است، مانند کسی که مانع زکات دادن می‌شود؛ و نفقه‌ی خانواده‌اش را نمی‌دهد و یا می‌دهد، ولی بر او دشوار است. چنین کسی طبعاً بخیل است و از سر تکلف بخشش می‌کند. یا کسی که عاشق مال و ثروت خود است؛ و قلبش نمی‌پسندد که بهترین مالِ خویش و یا متوسط آن را ببخشد، همه‌ی اینها بخل است.»
غزالی قبل از این سخن، هدف از وجود مال را بیان و علت انفاق و بخل را آشکار ساخته است؛ گو این که وی به شرح سخن امام صادق (علیه السلام) که بیانش گذشت، پرداخته است. می‌گوید: مال برای حکمت و مقصودی آفریده شده و صلاح آن برای نیازهای مردم است؛ و ممکن است از مصرف آن در چیزی که برای آن خلق شده امساک کرد؛ و ممکن است در اموری که مصرف در آن نیکوست، بخشید؛ و ممکن است با عدالت در آن تصرف کرد؛ یعنی آن جا که باید حفظ شود، حفظ؛ و آن جا که باید بخشیده شود، بخشش صورت گیرد. پس، امساک در جایی که بخشیدن واجب است، بخلی؛ و بخشش در جایی که امساک واجب است، اسراف است؛ و میان این دو پسندیده است. شایسته است که جود و سخا تعبیری از آن باشد، چون به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمانی جز سخا داده نشده است. و به او گفته شد: وَلَا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ (2). و خداوند هم فرمود: وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یسْرِفُوا وَلَمْ یقْتُرُوا وَكَانَ بَینَ ذَلِكَ قَوَامًا (3).
از سخنان مشهور علی (علیه السلام) در باب بخل آن است که فرمودند: «البخلُ عارٌ» (بخل، ننگ است) یا: « البخلُ جامع لمساوئ العیوب و هو زمامٌ یقاد به الی کل سوء.» (بخل فراهم شده‌ی همه‌ی عیبهاست و افساری که [آدمی] به واسطه‌ی آن به هر بدی کشانده می‌شود.) از سخنان زیبای حضرت درباره‌ی بخیل آن است که فرمود: «بخیل نزدیک بین است. در دنیا همچون فقیران زندگی می‌کند و در آخرت همچون ثروتمندان محاسبه می‌شود...» سپس افزود: «بخیل آبرویش به مقداری که از ثروتش بخل می‌ورزد، می‌بخشد؛ و سخی از آبرویش به مقداری که از ثروتش می‌بخشد، بخل می‌ورزد.»
از ضحاک نقل کرده‌اند که درباره‌ی آیه‌ی: إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا (4) گفته است: «منظور بخل است، و خداوند دستشان را از انفاق در راه خدا بسته است، و هدایت را درنمی‌یابند.»
حکیم سلطان محمد گنابادی پس از شرح مفهوم بخل از جوانب متعدد- لغوی، شرعی و اجتماعی- به توضیح جنبه‌ی اخلاقی و روحی آن می‌پردازد و می‌گوید: «وقتی اصل آنچه که به انسان نسبت داده می‌شود، خودنگری و انانیت او باشد که نسبت وجود به نفس اوست و اصل همه انفاقها و هدف و علت آنها انفاق از انانیت باشد. و اصل جمیع آنچه که انفاق می‌شود، ولایت باشد. هر کس أنانیت خود را در راه ولایت و بر نفس خود و بر کسانی که زیر دست اویند- به طریق واجب یا مستحب یا مباح- انفاق نماید، انفاق او سخاست؛ و هر کس به أنانیت خود بخل ورزد و در راه ولایت انفاق نکند، بخل است. گفته‌اند: متکبران کسانی‌اند که در هزینه‌ی أنانیت خود در راه ولایت، بخل می‌ورزند.

پی‌نوشت‌ها:

1- حدید (57)، آیه‌ی 24: همانان که بخل می‌ورزند و مردم را به بخل ورزیدن وامی دارند.
2- اسراء (17)، آیه‌ی29: و دستت را به گردنت زنجیر مکن، و بسیار هم گشاده دستی منما.
3- فرقان (25)، آیه‌ی67: و کسانی‌اند که چون انفاق کنند نه ولخرجی می‌کنند و نه تنگ می‌گیرند و میان این دو [روش] حد وسط را برمی‌گیرند.
4- یس (36)، آیه‌ی 8: ما در گردنهای آنان تا چانه‌‌هاشان، غُلهایی نهاده‌ایم.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم