واژهی خلیفه در قرآن
مترجم: دکتر سید حسین سیدی
در غرائب القرآن و رغائب الفرقان قمی نیشابوری و تفسیر کبیر فخر رازی آمده است: «مراد از آن آدم (علیه السلام) است، چه این که خلیفه جنیان قبل از او باشد- بنا به روایت ابن عباس- و چه جانشین خداوند در حکم بین مخلوقات او، مثل آیهی: یا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ (4)، بنا به روایت ابن مسعود و سدی و به روایت حسن، مراد از خلیفه، فرزندان آدمند که جانشین یکدیگر میشوند و مؤید این سخن کلام خداوند است: وَهُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ (5)
آلوسی در روح المعانی خلیفه را مشخص نمیکند و یک بار میگوید: «مشهور آن است که مراد آدم (علیه السلام) باشد.» و بار دیگر میگوید: «گفته شده است آدم و نسل اویند.» در نهایت، به رأی و اعتقاد خاصی روی میآورد که اعتقاد به آن لازم است: «و نزد خداوند مراد از خلیفه، آدم (علیه السلام) است و او جانشین خداوند و ابوالخلفاست.» پیداست که وی نسل آدم را در خلافت با آدم (علیه السلام) شریک میداند. این عین آن چیزی است که علامه طباطبایی در المیزان گفته است و با عزم و حرارتی خاص از آن دفاع میکند. میگوید: خلافت مذکور، خلافت خداوند است و نه خلافت نوعی از موجودات زمینی که قبل از انسان در زمین بودهاند و منقرض گشتهاند؛ آن گاه خداوند اراده کرده است که به واسطهی انسان جانشینی برای آنها قرار دهد. این احتمال برخی از مفسران است؛ چون پاسخی که خداوند به آنها داده است: یعنی تعلیم اسماء به آدم، با آن سازگاری ندارد. بنابراین، خلافت منحصر در شخص آدم (علیه السلام) نیست، بلکه فرزندان او هم در آن شریکند. و معنای تعلیم اسماء، به ودیعت نهادن آن دانش در انسان است که به تدریج و همیشگی از او ظاهر میگردد و اگر به راه راست هدایت شود، ممکن است آن را از قوه به فعل درآورد. آیات زیر هم عام بودن خلافت را تأیید میکنند: إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ (6)؛ ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِی الْأَرْضِ (7)؛ وَیجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ (8).
به اعتقاد ابن عربی، خلافت برای انسان است که همان آدم و فرزندانش میباشند. این قول در کتابها و رسالههایش کاملاً پیداست؛ از جمله سخن او در عقلة المستوفز چنین است: «خداوند بنا به علم ازلیاش حکم کرد که او را (انسان) در زمین خلیفهی خود قرار دهد. و او را نسخهای از کلِ عالم آفرید و حقیقتی در عالم نیست، مگر این که در وجود انسان میباشد. انسان کلمهی جامع و مختصر شریف است؛ و حقایق الهی را خلق کرد که به آفرینش تمام جهان و آفرینش این نشئهی انسان امامی روی نمود....» در جای دیگری از فتوحات مکیه میگوید: «خلافت برای آدم (علیه السلام) بوده است نه دیگر اجناس عالم، چون خداوند وی را به صورت خویش آفرید.» در این سخن، وی منکر این نیست که فرزندان آدم جانشینان پدرشان باشند؛ چون آنها هم مثل او بر صورت رحمان آفریده شدهاند.
باز هم در فتوحات میگوید: «انسان مشخصاً مقصود خداوند از جهان است و او خلیفهی حقیقی است و محل ظهور اسماء الهی و جامع تمام حقایق عالم است.» آن گاه میگوید: «معنای انسانیت همان خلافت و جانشینی خداوند است.» لازم است به این نکته توجه نمود که حکمت الهی بر این حکم کرد که همهی افراد بشر جانشین او نباشند، مگر کسی که توانایی تکامل عقلش را داشته باشد و نفس را مطیع و خادم فرمان او گرداند؛ و به احکامی بپردازد که خداوند آنها را بر رسولانش نازل کرده است. ابن عربی هم میگوید: «خلیفه باید آن چه را که نسبت به آن خلافت دارد، ظاهر نماید و گرنه خلیفه نیست؛ و خداوند امر و نهی را به او اعطا کرد و او را خلیفه نامید.»
چون هر انسانی از حیث صورت حامل معنای خلافت در ذات خود است، ناچار باید برای این صورت معنایی باشد و شاید این معنا خودِ او باشد؛ و این صورت حجت و شاهد راستینی است بر این که وی حامل آن است، ولی ارزش آن را نمیشناسد و به گنجهای پنهان در وجودش توجه نمینماید و تمام عمرش را فقیرانه زندگی میکند و هنگام مرگ میبیند که ثروتی عظیم و دائمی را پشت سرش نهاده و در دستش چیزی نیست، که این جا حسرت و بدبختی ابدی برای اوست. پس، حامل صورت انسانی همان حیوان است اگر ارزش و معنایش را درک نکرده باشد و برای او تنها نقش بندگی باقی میماند که برای آن انسانی که ارزش صورت خویش را شناخته و حقش را پرداخته و معنایش را ارج نهاده و حقایقش را جمع نموده و استحقاق خلافت الهی را یافته و به احکام او پرداخته و به تبلیغ دستورهای او میپردازد، خدمت نماید. این همان چیزی است که مراد ابن عربی است. آن جا که میگوید: «انسانِ حیوان جانشین انسانِ کامل است و او صورت ظاهری است که حقایق عالم را در خود جمع کرده است؛ و انسان کامل کسی است که به جمع خود، حقایقی عالم و حقایق حق را که به واسطهی آن خلافت برای او صلاحیت مییابد، اضافه نموده است.»
ابن عربی تنها کسی نیست که این چنین آرا و اعتقادهایی دارد. گروهی از صوفیان، فقها و اندیشمندان هم در این رأی با او شریکند که یا قبل از او بودند و یا بعد از او، غزالی گاهی به اشاره و گاهی به تصریح در بیشتر نوشتههایش به سخن ابن عربی پرداخته و در آن به تفصیل سخن گفته است. همچنین فخر رازی در تفسیر کبیر و قمی نیشابوری در غرائب القرآن، که بیان صادقانهی رازی و پیشنهاد اوست؛ ترجیح دادیم از این تفسیر بیان کنیم؛ چون معتقدیم این تفسیر، خلاصهی سخنان مفسران قدیم و جدید است، میگوید: «در حقیقت انسان جانشین تمامی موجودات روحانی و جسمانی و آسمانی و زمینی است و چیزی جانشین او نمیشود. اگر در چیزی که در وی جمع شده است، جمع نکرده باشد. در جهان چراغی نیست که به نور خداوند روشن گردد و انوار صفای او را ظاهر سازد از باب جانشینی او، جز چراغ انسان؛ چون چراغ راز در شیشهی قلب به او اعطا شد و شیشه در مشکوة جسم است و در شیشهی قلب روغن روح که روغن آن تقریباً از صفات عقل روشن میگردد، اگر آتش نور وی را مس نکند. و در چراغ راز قبیلهای است پنهان، که هرگاه چراغش به آتش نور خداوند روشن گردد، خلیفهی خداوند در زمین است و انوار صفای او در این عالم با عدل و احسان، رأفت و رحمت، لطف و قهر ظاهر میگردد. و این صفات نه بر حیوان ظاهر میشود و نه بر فرشتگان.»آلوسی در روح المعانی سخن قمی و رازی و ابن عربی را تکرار میکند، ولی با بیانی بلیغ و عباراتی با معانی بیشتر؛ از جمله سخن او که مراد انسان است، چنین میباشد «اضداد در او جمع شده و آفرینش کامل و حقِ ظاهر است و پیوسته خلافت در انسان کامل تا روز قیامت ادامه دارد. حتی زمانی که انسان این عالم را ترک کند و بمیرد؛ چون او روحی است که قوامش به آن است و ستون معنوی آسمان میباشد؛ و زندگی دنیا یکی از اعضای پیکر علمی است که روحش انسان است. وقتی این اسم جامع قابلیت ذاتی در حضور باشد، خلافت و تدبیر عالم برای او درست است و خداوند سبحان هر چه را که اراده کند، انجام میدهد.» علامه طباطبایی هم به این معانی والا و دقیق در باب خلافت توجه نموده و میگوید: «خلافت کامل نمیشود، مگر این که خلیفه در تمامی امور وجودیاش و آثار آن و احکام و تدابیر وی، از جانب کسی که به خلافت رسیده تقلید کند.» در جای دیگر میگوید: «شأن خلیفه آن است که در نیکیها و اعمال مستخلف تقلید کند؛ او بر خلیفهی خداوند است که اخلاق خدایی بگیرد؛ و اراده و فعل او، اراده و فعل خداوند باشد؛ و حکم و قضاوت او، حکم و قضاوت خداوند باشد؛ و راه خداوند را برود و از آن تجاوز ننماید.»
عبدالقادر جزائری در المواقف میگوید: «خلافت، همان امانتی است که خداوند بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت و آنها نپذیرفتند. معنای پذیرش انسان همان تحقق به جمیع اسماء الهی است. و شایسته خلافت نیست، مگر این که در این مرتبه باشد. امیرحسن مکزون توانسته است به واسطهی مهارت و موهبت خدادادی این معنا را به شعر بیان کند.
إلى الرَّحمَنِ نِسبَةُ كُلِّ عَبدٍ *** ظُهورُ صِفاتِهِ الحُسنى عَلَیه
فَیَعلَمُ مَا لَهُ بِالغَیبِ مِنهُ *** ِبنِسبة مَا لِمُولاهُ لَدَیهِ (9)
عبدالقادر بار دیگر در همین کتاب میگوید: «اما آدم (علیه السلام) و فرزندانش به عنوان خلیفه، آفرینششان اقتضا میکند که تعلق اسماء هم به آن آفرینش باشد؛ چون دو دست دارد و دو صورت؛ صورت الهی از حیث باطن و صورت ظاهری، این جمع برای جنس فرشتگان نیست لذا؛ اولین خلیفه آدم است و هر کس خلافت را به فرزندانش به ارث بگذارد، با تمامی اسماء ظاهری و الهی ظاهر میشود.»
چه بسیار مفسران و حکیمان تلاش کردهاند تا حکمت تعیین آدم به عنوان خلیفهی خداوند دریابند و اسباب و عللی ذکر کردهاند و به استدلالها و دلایلی روی آوردهاند که سخن در این باب دشوار و طولانی است. اما تنها به سخن عارف عبدالرحمن جامی میپردازیم که تلاش میکند برخی از جنبههای حکمت خلافت الهی در زمین را روشن نماید. از آن جا که آدم دارای جهت روحانی است، « به واسطهی آن با خداوند مناسبت دارد و از جهت عبودیت با خلق، و لذا خداوند او را در میان مخلوقات خلیفه قرار داد تا به جهت روحانیاش از جانب خداوند آنچه را مردم میطلبند، برگیرد؛ و به واسطهی جهت عبودیت و آفرینش جسمانی به آنها برساند. با این دو جهت است که امر خلافت کامل میگردد. چنان که خداوند فرموده است: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَیهِمْ مَا یلْبِسُونَ (10)؛ طبیعت انسانها اقتضا میکند که آنچه را که میگویند و تبلیغ میکنند. بفهمند و همچنین صاحب طبیعتی باشند که فیوضات پروردگار را بپذیرند تا احکامی را که حکم میکنند، برگیرند و رسالت او را به مخلوقات برسانند.»
پینوشتها:
1- یونس (10)، آیهی 14: آن گاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم.
2- اعراف (7)، آیهی 69: و به خاطر آوردید زمانی را که [خداوند] شما را پس از قوم نوح جانشینان آنها قرار داد.
3- بقره (2)، آیهی 30: و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین جانشینی خواهم گماشت.»
4- ص (38)، آیهی 26: ای داود! ما تو را در زمین خلیفهی [خود] برگماشتهایم، پس در میان مردم به حق داوری کن.
5- انعام (6)، آیهی 165: و اوست کسی که شما را در زمین جانشین یکدیگر قرار داد.
6- اعراف (7)، آیهی 69: زمانی را که [خداوند] شما را پس از قوم نوح جانشیانان آنان قرار داد.
7- یونس (10)، آیهی 14: و اوست کسی که شما را در زمین جانشین یکدیگر قرار داد.
8- نمل (27)، آیهی 62: و شما را جانشینان این زمین قرار میدهد.
9- نسبت هر بنده و ظهور صفات نیکویش به خداوند است. و او آنچه را که از غیب و نسبت مولا با اوست، میداند.
10- انعام (6)، آیهی 9: و اگر او را فرشتهای قرار میدادیم، حتماً وی را [به صورت] مردی درمیآوردیم و امر را همچنان بر آنان مشتبه میساختیم.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}