نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
اصل فقر در لغت، یعنی کسی که مهره‌ی پشت او شکسته باشد؛ یعنی دچار حادثه‌ای شده و مهره‌اش شکسته است. و «أفقرک الصیدُ فارمِهِ»؛ یعنی شکار پشت کرد و می‌توانی او را بزنی. گفته شده است از «فُقرة» به ضم فاء یعنی حُفره می‌باشد. گفته شد: هر گودالی که در آن آب جمع شود، فقیر نامیده می‌شود؛ و «فقرتُ لِلغَسیل» یعنی برای آن گیاه حفره‌ای کَندم و آن را در آن جا کاشتم.
راغب می‌گوید، فقر به چهار وجه به کار می‌رود: 1- وجود نیاز ضروری؛ و برای انسان تا زمانی که در دنیا هست عام و فراگیر است و حتی برای همه‌ی موجودات. لذا قرآن آمده است: یا اَیُّها النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ إلى اللهِ (1). به این، در وصف انسان هم اشاره کرده است: وَ ما جَعَلناهُم جَسَداً لا یَاکُلُونَ الطَّعامَ (2). 2- عدم کسب و دستاورد آیات: لِلفُقَراءِ الَّذینَ اُحصِرُوا (3)؛ إِنْ یكُونُوا فُقَرَاءَ یغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ (4)؛ و إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلفُقَراءِ وَ المساکینِ (5) آمده است. 3- فقر نَفس یعنی حرص و طمع که در حدیث آمده است: کاد الفقر ان یکون کفراً. که در مقابل «الغنی غنی النفس» (بی نیازی همان بی نیازی نفس است)، می‌باشد. و یا مراد این سخن است که می‌گویند: هر کس قناعت را از دست دهد، ثروت را بی نیاز نمی‌کند. 4- فقر به خداوند، که در حدیث حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن اشاره شده است: «خدایا! مرا به فقر و نیاز به سوی خودت غنی ساز و مرا به بی نیازی از خودت فقیر مساز.» و این آیه به همین مطلب توجه دارد: رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ (6). و لذا شاعر به آن توجه کرده و گفته است:

و یُعجِبُنی فَقری إلیكَ، و لم یكن *** لَیُعجِبُنی، لَو لا مَحبّتُكَ، الفقرُ (7)

معنای مشهور در بین مردم از سخن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند: «کاد الفقر أن یکون کفراً» همان از دست دادن نیاز ضروری و فقر؛ و محرومیت او، مشکل دستیابی به اسباب و عللی است که به موجب آن فقر برطرف، نقص، کامل و ضرر و زیان مرتفع می‌گردد؛ و کسی که ابزار کسب روزی نداشته باشد و آنچه که ادامه‌ی زندگی را تأمین می‌کند، در اختیار نداشته باشد، چنین کسی فقیر است. این معنا هر چند که درست است ولی کم ارزش‌تر و کم اعتبارتر از آن معنایی است که بصیرت راغب از آن پرده برداشت؛ یعنی حرص و طمع. یعنی انسانی که عمرش را در جمع مال صرف نماید و تا یک نیاز برآورده نشد به نیازهای دیگر روی می‌آورد، و تا یک خواسته برطرف نشد، خواسته‌‌های فراوانی وی را تشویق می‌نماید، چنین کسی حریص است تا آنچه را که در دست مردم هست و یا در دستشان نیست، از آنِ خود نماید و حتی اگر خود نیازی هم نداشته باشد باز از تلاش باز نمی‌ایستد و از انباشته کردن، سیر نمی‌گردد و از آنچه که دارد قانع و راضی نیست. چنین کسی در حقیقت فقیر است و حرص و طمع وی را به احساس نیاز سوق می‌دهد و حرص نیاز به آنچه را که صاحب نیست، برای او به تصویر می‌کشد، پس سخن علی (علیه السلام) که فرمودند: «اگر فقر، یک انسان بود حتماً وی را می‌کشتم» به این معناست، ما فقر را نه می‌پذیریم و نه به تعریف آن می‌پردازیم، اگر به خاطر تنبلی و در پی اسباب و علل نرفتن و کارنکردن برای اموری که در ادامه‌ی زندگی از آن گریزی نیست آن هم به دلیل زهد ورزیدن باشد؛ این کاری است که با سنت خداوند در آفرینش ناسازگار است و شریعت و قانون بشری هم آن را روا نمی‌بیند.
این فقر و آنچه که بر انسان وارد می‌شود و توان کاستن یا دفع آن را ندارد در یک سطح نیستند، چون این یکی از اراده‌ی آدمی خارج است و موجب آن عللی است که گاهی با حکمت آن آشکار و گاهی پنهان است. شاید آنچه که ابوطالب مکی در قوت القلوب آورده است تعریف دقیقی برای این دو نوع فقر مختلف باشد. او می‌گوید: «علی (علیه السلام) فرمودند: «خداوند در میان بندگانش، هم پاداش فقر قرار داده است و هم عذاب، از نشانه‌‌های فقر وقتی که پاداش باشد آن است که، اخلاقش را نیکو می‌گرداند و به اطاعت پروردگارش وامی‌دارد و از وضعش شکایت نمی‌کند و خداوند را علیرغم فقرش شکر می‌گوید؛ و از نشانه‌‌های فقر وقتی که عذاب باشد آن است که، اخلاقش بد و نافرمان به خداوند و بسیار اهل شکوه و شکایت و بر قضای الهی ناراضی.» ابوطالب مکی در ادامه می‌گوید: این نوع که همان عذاب فقر است، فقری است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن به خدا پناه می‌برد و فقر نفس نام دارد.»

قشیری از ابودرداء و وی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است که فرمود: «شما را از همنشینی با مردگان برحذر می‌دارم. گفتند:‌ ای رسول خدا! مردگان چه کسانی‌اند؟ فرمود: «ثروتمندان.» چون آنها تنها به واسطه‌ی رفتن در راههای فاسد از قبیل دروغ، احتکار، ربا و زیر پاگذاشتن آبرو و ارزشها و ضایع ساختن حقوق مردم و یا گرایش به اسباب گمراهی، یعنی پیروی از هوای نفس، رواج گناه و نشر شبهه‌‌ها به ثروت و دارایی و دنیا دست یافتند؛ گویی جانشان از روح ایمان خالی است و ظلمت شهوات و دود لذتها آن را فرا گرفته و تیره و تار ساخته است؛ و قادر به پذیرش نور صفا نیست که آنچه را که در آینده به آن خواهد رسید، روشن نماید و چنین روحی خوش ندارد که نزد او از مصیبت و فقر و بیماری و مرگ سخنی به میان آید، چون اینها چیزهایی است که لذت دنیا را از بین می‌برد؛ اینها احساس به گوهر و ذات دنیا را از دست داده‌اند و از حقیقت آن دور گشته‌اند و اینها در حقیقت کسانی‌اند که مرده‌اند و در شهوات و خواسته‌های خود دفن شده‌اند.

از یحیی بن معاذ درباره‌ی فقر سؤال شد، گفت: «حقیقت آن است که بنده تنها به واسطه‌ی خداوند بی نیاز شود.» و کسی که به اسباب و عللی غیر از خداوند اکتفا کند در حقیقت نادان و گمراه است، چون اسباب هم تنها به اذن خداوند می‌باشد. بار دیگر از فقر سؤال شد، گفت: «همان ترس از فقر است.» ذوالنون هم گفته است: «نشانه‌ی خشم خداوند بر بنده، ترس او از فقیر شدن است.» این دو تعریف به دو جنبه ‌اشاره دارند: 1- بدگمانی به ذخیره کردن، به قصد فرار از فقر و تنگدستی؛ که در این تلاش به آسایش، سلامتی، آسودگی خاطر و اعتماد به خداوند و ایمان به او محتاج می‌شود، که مال و ثروت و آنچه که ذخیره نموده، برای او کافی نیست و وی را بی نیاز نمی‌سازد. متنبی هم گویی به این معنا توجه داشته است که گفته است:

وَ مَن ینفِقِ السّاعاتِ فی جَمعِ مالِه *** مَخافةَ فقرٍ، فالَّذى فَعَل الفَقرُ (8)

و چه زیبا و پربار گفته است امیر مکزون سنجاری:

غِناکَ عَنِ الشیء نَفسُ الغِنی *** وَ أمّا بِهِ، فَهُوَ َفقرٌ إلَیه (9)

یعنی مفهوم بی نیازی آن است که انسان، صاحب مال، ثروت یا مقامی گردد؛ و اگر صاحب اینها یا یکی گشت از جهتی از آن بی نیاز می‌شود و از جهتی به آن نیازمند. به بیان ساده‌تر و روشنتر، احساس نیاز به رسیدن به آن نیاز، همان فقر و نیاز به آن است؛ چون احتیاج یعنی نیازمندی؛ و استغنای از آن یعنی رفع نیاز که عین بی نیازی است. گویی مکزون به سخن علی (علیه السلام)- هر چند با تفاوت در موضوع- توجه داشته است که فرمود: «علم تو را حفظ می‌کند و تو مال را؛ بخشش مال را می‌کاهد، و علم با بخشش افزون می‌گردد؛ کارکرد مال با از بین رفتن مال، از بین می‌رود. گردآورندگان مال در حالی که زنده‌اند. مرده به شمار می‌روند و دانشمندان تا روزگار باقی است، باقی‌اند. جسمشان از دیده‌ها پنهان است، ولی یاد آنها در قلبها زنده.» حرص و طمع در جایی که جهل و کفر باشد؛ و قناعت و اطمینان به حکمت خداوند جایی است که علم و ایمان باشد.
از یحیی بن معاذ درباره‌ی ثروت سؤال شد، گفت: «اعتماد به خداوند.» منظور وی از همان لطف و رحمت خداوند به مخلوقاتش می‌باشد، که برگرفته از سخن امام علی (علیه السلام) است که در رساله‌ی قشیریه آمده است: «چه نیکوست تواضع ثروتمند نسبت به فقیر به امید دستیابی به پاداش خداوند! و نیکوتر از آن تکبر فقیر بر ثروتمند به خاطر اعتماد به خداوند است.» انسانها از آن جایی که مخلوق خداوندند، فقیرند و خداوند از آن جایی که خالق و مدبر است، بی نیاز. از جنید درباره‌ی نیازمندی به خداوند پرسیدند که، آیا این کاملتر است یا طلب بی نیازی از خداوند؟ گفت: اگر نیازمندی به او درست باشد، طلب بی نیازی هم درست است؛ و اگر طلب بی نیازی درست باشد، غنا کامل است. پس گفته می‌شود «کدام یک کاملترند، نیازمندی یا بی نیازی؟ چون هر دو حالتهایی‌اند که به واسطه‌ی یکدیگر کامل می‌شوند. شبلی هم به همین معنا اشاره کرده است، وقتی از او درباره‌ی حقیقت فقر پرسیدند. گفت: بنده از کسی جز خداوند طلب بی نیازی نکند. مظفر کرمانشاهی در تعریف فقر می‌گوید: «کسی است که به خداوند نیازی ندارد». قشیری آن را به حذف خواسته‌ها و نفی اختیار و رضا به آنچه که حق حکم می‌کند، شرح کرده است؛ پس معنا چنین است: فقیر مؤمن تنها آنچه را می‌خواهد که خداوند آن را برای او می‌خواهد؛ و برای خود تنها آنچه را می‌خواهد که خداوند خواسته است. محمد مسوجی هم به این معنا اشاره کرده است، که گفت: «فقیر کسی است که برای خود ‌نیازی به هیچ یک از این اسباب، نبیند.»
همه‌ی آفریده‌ها به فقر ذاتی به خداوند موصوفند، چون در وجود و حیات به او محتاجند و تنها به فیض وجود اوست که چیزی وجود دارد؛ و عارف همه‌ی نیروها را از آن او می‌داند و شرم دارد که برای خود مالکیتی یا استقلالی قائل شود. چه خوب گفت ابن خفیف، که فقر یعنی «عدم مالکیت و خروج از احکام صفات.» حکیم حسن بن حمزه‌ی شیرازی در آغاز کتاب التنبیه و رساله‌ی الاذکار الموصلة الی حضرة نور الانوار هم به چنین معنایی اشاره کرده است: «فقیر، از فقر به فقر می‌گوید.» یعنی احساس نیازمندی به خداوند و نیاز به او و نه هیچ کس دیگر، اولین پله‌ی ایمان است؛ و هرگاه این احساس در بنده فروکش کند، ایمان هم نزد او فرو می‌کاهد؛ و هرگاه رشد یابد، به طوری که تنها وجود خداوند را حس کند و برای خود موجودیتی قائل نباشد، آن وقت در اولین درجه‌ی فقر گام نهاده است و راه راست به سوی خداوند برای او روشن خواهد گشت. بنابراین معنا، سخن مزین هم قابل فهم خواهد بود که گفت: «راههای رسیدن به خداوند از ستارگان آسمان بیشتر است، و تنها راه درست همان راه فقر و نیازمندی است.»

پی‌نوشت‌ها:

1- فاطر (35)، آیه‌ی 15:‌ ای مردم! شما به خدا نیازمندید، و خداست که بی نیاز ستوده است.
2- انبیاء (21)، آیه‌ی 8: و ایشان را جسدی که غذا نخورند قرار ندادیم.
3-- بقره (2)، آیه‌ی 273: [این صدقات] برای آن [دسته از ] نیازمندانی است که فرومانده‌اند.
4- نور (24)، آیه‌ی 32: اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خویش بی نیاز خواهد کرد.
5- توبه (9)، آیه‌ی 60: صدقات، تنها به تهیدستان و بینوایان و... اختصاص دارد.
6- قصص (28)، آیه‌ی 24: پروردگار من! به هر خیری که سویم بفرستی سخت نیازمندم.
7- فقرم به تو مرا به شگفتی وامی‌دارد، و اگر محبت تو نبود فقر، مرا به شگفتی وانمی‌داشت.
8- کسی که عمرش را در جمع مال و ثروت از ترس فقر صرف کند، همین کار خود فقر است.
9- بی نیازی از چیزی عین ثروت است، اما نیاز به آن عین فقر.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم