نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
منظور از مثل، آنچه که بر زبان مردم از حکمت و جمله‌های کوتاه و گویا جاری است، نمی‌باشد بلکه منظور از آن، نظیر است که به توصیف و تشریح از باب مقایسه و مقارنه در شکلها و هیأتها و صفات می‌پردازد تا مبهم، واضح و روشن گردد و معانی دقیقِ دور از ذهن به ذهن نزدیک گردند و غریب، مأنوس و پریشان، آرام، و امور مجرد، مجسم و مهم واضح گردند. چه بسیار مثالهایی که قرآن برای مردم بیان می‌کند، برای تذکر، تقریب به ذهن، بیم دهنده و بشارت دهنده است تا تدبر و تفکر نمایند و شاید از خواب غفلت بیدار شوند و غبار غفلت و سرگرمی را از عقل و چشمشان بپراکنند.
برای این که انسان آن بهشت مجرد را بشناسد و دوستش بدارد و در زندگی دنیا برای آن تلاش کند، قرآن به ارائه‌ی مثالی محسوس پرداخته تا آنها را به ذهن نزدیک نماید و معشوق و مطلوب آدمی گردد. فرمود: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا (1).
و برای این که دوستی و همکاری و تراحم بین مردم رواج یابد، قرآن تنها به انفاق کردن بسنده نکرده، بلکه به اضافه شدن مال انفاق شده همراه با پاداش زیاد نزد خداوند در آخرت، بشارت داده، و لذا مثال زنده و مشخص زده و فرمود: مَثَلُ الَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ (2). و برای این که ارزش عمل در تکوین شخصیت انسان و ترسیم آینده‌ی وی را در دنیا و آخرت بیان کند، و این که آدمی به عملِ فردی غیر از خود در خوبی و بدی ارتباطی ندارد، مثالی بارز و آشکار زده است؛ که پیامبران، با وجود قدر و منزلتشان نزد پروردگار، اعمال همسرانشان به آنها مربوط نیست، اگر زشت و بد باشد؛ و شفاعت آنان را به عنوان زنان پیامبران نمی‌کنند اگر دارای عمل صالح و احوالی نیکو نباشند. همچنین زنان کافران طغیانگر نیز هیچ رابطه‌ای با کفر و طغیان همسرانشان ندارند، اگر مؤمن باشند و دارای عمل صالح، می‌فرماید: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (3)؛ وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (4). و دیگر مثالها.
بعد از این توضیح، لازم است به سخنان لغویان نظری بیفکنیم مثل به فتح میم و ثاء، یعنی نظیر. میدانی و راغب هر دو معتقدند که، مشتق از مثول به معنی انتصاب (برخاستن ایستادن) است؛ به مریضی وقتی که از بیماری شفا یافت گفته می‌شود: تماثَلَ للشفاء؛ یعنی مثل شخص سالم گشت، یا از جایش برخاست. ممثل یعنی کسی که به شکل دیگری تصویرگری شده است. گفته می‌شود: «مثل الشیء»، یعنی انتصب و تصور، حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کس که دوست داشته باشد برای او بایستند جایگاهش در آتش است... (أصبح ماثلاً، یعنی واضح و روشن، امّا مبرد می‌گوید: «مَثَل برگرفته از مثال است و اصل در آن تشبیه است.» مَثَلُ بین یدیه، یعنی انتصب (جلوی او ایستاد و شبیه تصویر نصب شده است؛ یعنی تمثال). تشبیه همسانی و مشابهت ایجاد می‌کند، و فرق بین آنها آن‌گونه که در لسان العرب آمده، این است که در مساوات بین دو چیز متفاوت و موافق می‌باشد. می‌گوییم، رنگ آن مثل رنگ اوست، و طعم آن مثل طعم این است. اگر به طور کلی گفته شود: «هو مثله؛ یعنی جانشین او می‌شود. و اگر گفته شود «هو مثله فی کذا»؛ یعنی او از یک جهت مساوی آن است. پس تعریف مثل این است: «شیئی که به آن مثال زده شده، که به واسطه‌ی آن معانی روشن می‌گردد، و آن صفت آن شیء است.»
می توان از تعریف راغب استفاده کنیم، که می‌گوید: «مثل عبارت است از سخنی درباره‌ی چیزی که شبیه سخنی درباره‌ی چیز دیگر باشد و بین آن دو مشابهتی باشد تا یکی دیگری را بیان کند و به تصویر کشد؛ مثل: «الصیف ضیعت اللبن» (در تابستان شیر را تباه کردی). که شبیه است با این سخن: «در زمان ممکن کار را ضایع و تباه کردی.» بر این گونه خداوند مثالی نزده است. فرمود: وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ (5)؛ و وَمَا یعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (6). از سخنان راغب که شایسته توجه است این که: «گاهی به جای توصیف شیء، به مثل تعبیر می‌شود؛ مثل: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ (7). دومی عبارت است از: مشابهت با غیر، در یکی از معانی، هر معنایی که باشد و فراگیرترین الفاظ است که برای مشابهت وضع شده، چون نِد در اموری گفته می‌شود که تنها در جوهر و ذات مشارکت داشته باشند؛ و شبه (به کسر شین و سکون باء) تنها در اموری گفته می‌شود که در کیفیت مشارکت داشته باشند؛ و مساوی تنها در اموری که در کمیت مشارکت داشته باشند؛ و شکل تنها در اموری که در اندازه و مساحت مشارکت دارند.
در لسان العرب- که مثل آن را راغب در مفردات نقل می‌کند- آمده: «مَثَل به معنای صفت و به معنای نشانه و عبرت است.» به معنای صفت آیه‌ی: لِلَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى (8)؛ یعنی آنها دارای صفات زشت و او دارای صفت والایی است. و آیه‌ی: مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفَارًا (9)؛ یعنى صفت آنها در حمل کتابها- بدون استفاده از آنها- مثل صفت الاغی است که کتابهایی حمل می‌کنند و توان و استعداد استفاده از آنها را ندارند. و یا مثل آیه‌ی: وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ (10). و آیه‌ای که اگر به معنای آیه‌ یا معجزه باشد، درست است؛ مثل: إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ (11). و نیز آیه‌ی: یا أَیهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیئًا لَا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ (12). آیه‌ای که به معنای عبرت و پندگیری است مثل: وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْیةِ إِذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (13) و آیه‌ی: إِنَّ اللَّهَ لَا یسْتَحْیی أَنْ یضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا (14).
در الهوامل و الشوامل، ابوحیان از ابن مسکویه، درباره‌ی ارزش و فایده‌ی تمثیل می‌پرسد: انسان چه چیزی را در تشبیه چیزی به چیزی می‌یابد، تا جایی که آن معنا بر قلبش خطور می‌کند و در شعر و نثرش به بیان آن می‌پردازد؟ ابن مسکویه پاسخ داد: «آنچه انسان از آن می‌یابد همان شادی و سرور به درستی تخیل و تصویرگری نیکو از مواد است، تا جایی که صورت بعد از کثرت ماده، وحدت می‌یابد؛ مثلاً تشبیه هلو به نخود، انتزاع شکلی است که در ماده آن دو و یک چیز دیدن آن دو یافت می‌شود، هر چند که مواد در بزرگی، کوچکی، خیسی، خشکی، رنگ، مزه و دیگر اغراض متفاوت باشند. هوشیاری به این مطلب، و تجرید صورتها از مواد و رد بعضی به بعضی دیگر، کار خاصِ نفس است؛ و سرور به آن، امری است نفسانی؛ لذا شیفته‌ی آن می‌شود و همان طور که شیفته‌ی چیزی که به طور طبیعی به آن دست می‌یابد، می‌شود و حتی از آن بهتر است.

آن‌گاه، ابوحیان به همین پرسشی که موضوع بحث ماست، می‌پردازد و می‌گوید: به چه دلیل انسان آنچه را که می‌شنود و می‌گوید و انجام می‌دهد و می‌بیند و روایت می‌کند؛ در پی مثال است؛ فایده‌ی مثل چیست؟ دستاور آن چیست؟ بر چه چیزی استوار است؟ ابن مسکویه در پاسخ می‌گوید: «مثالها از اموری که حواس درک می‌کند برای آنچه که حواس درک نمی‌کند؛ علت آن این است که ما به حواس بیشتر انس داریم، و از آغاز تولد به آن الفت داریم و مبادی علوم ماست، و از حواس به غیر آن رشد می‌کنند. هرگاه انسان از چیزی که آن را درک نکرده و یا آنچه را که مشاهده نکرده، سخن بگوید و برای او غریب باشد، در پی مثالی حسی می‌گردد؛ و وقتی آن مثال زده شد به آن انس می‌گیرد و به خاطر الفت با آن، آرام می‌گیرد.

گاهی این وضع در محسوسات هم رخ می‌دهد؛ یعنی اگر انسانی از شترمرغ و زرافه و فیل و تمساح سخن بگوید، می‌خواهد برای او تصویر شود تا چشمش بر آن افتد و تحت حس بصری او درآید، و به آنچه که راه آن حس بصری است به حس شنیداری قانع نمی‌شود مگر این که چشمش باز گردد. این امر درباره‌ی موهومات هم چنین است، اگر انسانی مکلف شود که حیوانی را توهم نماید که مثل آن را ندیده، از مثل آن حتماً سؤال می‌کند و می‌خواهد که آن را برای او به تصویر درآورند؛ مثل عنقاء که این حیوان، هر چند وجود ندارد، ناچار توهم کننده‌ی آن باید آن را به صورت ترکیبی از حیواناتی که دیده است، توهم نماید. اما معقولات که صورتهای آن لطیف‌تر از آن است که تحت حوزه‌ی حس واقع شوند و بالاتر از این است که به مثال حسی درآیند؛ مگر به جهت تقریب به ذهن، بهتر است که غریب و نامألوف باشند. نفس به مثال آرام می‌گیرد و اگر مثالی نباشد تا از وحشت و غربت انس گیرد، وقتی با آن الفت گیرد و با چشم عقل و بدون مثال در آن تأمل کند، در آن هنگام تأمّل مثالهای آن بر نفس آسان می‌گردد.
شاید ابن قیم جوزى به سخن ابن مسكویه نظر داشته و از آن استفاده برده که در کتاب الامثال فی القرآن الکریم با تعلیل وجود مَثَل و تشبیه می‌گوید: «علت آن (تشبیه چیزی به چیزی) به حکم آن و تقریب به ذهن کردن معقول به محسوس و یا یکی از محسوسها به دیگری و تعریف یکی به واسطه‌ی دیگری؛ مثل: مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا (15). این کلام از تعریفهای خوب برای مثل به حساب می‌آید. سخن درست و خوبی که او یا استاد خطیب (محقق کتاب) در الامثال فی القران می‌گوید این است که: «خداوند و رسولش برای تقریب به ذهن کردن مقصود و تفهیم معنا و رساندن معنا به ذهن مخاطب و حاضر کردن معنا در نفس مخاطب به شکل مثالی، مثالهایی می‌زنند؛ که به تعقل، فهم و ثبت و به حافظه سپردن آن به واسطه‌ی به حافظه سپردن مثال آن نزدیکتر است؛ چون نفس به نظایر و شبیه‌ها انس دارد و از غرابت و وحدت و عدم شباهت گریزان است. انس گرفتن نفس و سرعت پذیرش آن و پیروی از مثال درست، امری است که کسی منکر آن نیست. هرگاه مثالها گویا باشند، معنا ظهور و وضوح بیشتری می‌یابند؛ پس مثالها نشانه‌های معنای مراد هستند و این خاصیت عقل و خرد و ثمره‌ی آن است.»
در مجمع البیان، در ذیل آیه‌ی: وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ (16) آمده: واحدی به اسناد از جابر می‌گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی این آیه را تلاوت کردند، فرمودند: عالم کسی است که خداوند به او عقل داده است و به طاعت او می‌پردازد و از خشم او می‌پرهیزد.» چقدر به تأمل و دقت در ما یعقلها الا العالمون نیاز داریم تا بفهمیم، عالم کسی است که به علم گسترده دست یافته و از عقل اندیشه ورز بهره مند گشته؛ و او کسی است که می‌تواند برخی از معانی مثلهای ذکر شده در قرآن را دریابد. ما در این که چنین عالمانی کم و نادرند و همه‌ی مردم از شنیدن و درک این معانی محرومند، ستیزه نمی‌کنیم؛ اما چنین عالمانی در هر چند قرن ظهور می‌کنند.
علامه طباطبایی درباره‌ی این آیه می‌گوید: «مثالهای قرآن، چون عامیانه‌اند گوش عامه‌ی مردم را می‌نوازند، اما اشراف بر حقیقت معانی آنها و مقصد واقعی‌شان خاص اهل علم و کسانی است به حقایق امور می‌اندیشند نه به ظواهر آن. پس دریافت مثالهای خداوند به سبب اختلاف فهمها متفاوت است؛ کسی آن را می‌شنود و بهره‌ای از آن ندارد جز دریافت الفاظ آن و تصور مفاهیم ساده آن بدون تعمق و ژرف اندیشی، کسی هم مثل آنها می‌شنود ولی در مقاصد عمیق آن فرو نمی‌رود و حقایق زیبای آن را درمی‌یابد.»
صدوق در معانی الاخبار تفسیری از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی آیه‌ی: وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى (17) روایت می‌کند که مضمون آن چنین است: «چیزی شبیه او نیست، و نه قابل توصیف است و نه قابل توهم، یعنی- چنان که علامه طباطبایی می‌گوید- صاحب علو و برتری است و منزه است از این که به یکی از این مثالهای بد که دیگران به آن توصیف می‌شوند، وصف شود؛ بلکه منزه است از این که به یکی از مثالهای خوب و صفات زیبایی که دیگران به آن وصف می‌شوند، توصیف گردد. مثل حیات، علم، قدرت، عزت، عظمت، کبریا و... چون این صفات نیک کمالی در ممکنات محدود است و آلوده به فقر و نیاز و آمیخته با نقص و کمبود. اما صفات خداوند کمال محض و حقیقت نامحدود و بدون نقص و فقرند. حیات او را مرگ تهدید نمی‌کند، و قدرت او دچار عجز و ناتوانی نمی‌گردد، و علم او مقرون با جهل نیست و عزت او با ذلت سازگاری ندارد: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ (18).»
خلاصه آن که، ساختار مثل و مشتقات آن افاده‌ی تصویرگری، توضیح، ظهور، حضور و تأثیر می‌کند. برای هر مورد، در قرآن نمونه‌هایی است.

پی‌نوشت‌ها:

1- رعد (13). آیه‌ی 35: وصف بهشتی که به پارسایان وعده داده شده است [چنین است که] جویباران از فرودست جاری است و میوه‌ها و سایه آن همیشگی است. این سرانجام پرواپیشگان است.
2- بقره (2)، آیه‌ی 261: داستان کسانی که اموالشان را در راه خدا می‌بخشند همچون دانه‌ای است که هفت خوشه می‌رویاند و در هر خوشه‌ای یکصد دانه.
3- تحریم (66)، آیه‌ی 10: خداوند درباره‌ی کافران مثلی می‌زند، و آن همسر نوح است و همسر لوط که در حباله‌ی دو بنده از بندگان شایسته ما بودند، سپس به ایشان خیانت کردند، و آن دو [پیامبر] در برابر امر [و عذاب] الهی چیزی را از آنان باز نداشتند و به آنان گفته شود همراه سایر وارد شوندگان، وارد آتش [جهنم] شوید.
4- همان، آیه‌ی 11: و نیز خداوند درباره‌ی مؤمنان مثلی می‌زند، و آن همسر فرعون است که [در اوج سختی کشیدن] گفت: پروردگارا! برای من در نزد خودت، خانه‌ای در بهشت بنا کن، و مرا از شر فرعون و عمل او رهایی ده و از قوم ستمکار نجاتم بخش.
5- حشر (59)، آیه‌ی 21: و اینها مثلهایی است که برای مردم می‌زنیم، باشد که‌ اندیشه کنند.
6- عنکبوت (29)، آیه‌ی 43: و جز دانشمندان، کسی درباره‌ی آنها تعقل نمی‌کند.
7- رعد (13)، آیه‌ی 35: وصف بهشتی که به پارسایان وعده داده شده است.
8- نحل (16)، آیه‌ی 60: وصف بد، سزاوار بی ایمانان به آخرت؛ و وصف والا، سزاوار خداوند است.
9- جمعه (62)، آیه‌ی 5: داستان کسانی که [عمل به] تورات بر آنان تکلیف شد، سپس آن را چنان که [باید و شاید] رعایت نکردند، همانند چارپایی بر او کتابی چند است.
10- اعراف (7)، آیه‌ی 176: ولی او از هوای نفسش پیروی کرد؛ آری، داستان او همچون داستان سگ است که اگر به او حمله آوری، زبان از دهان بیرون می‌آورد؛ و اگر هم او را [به حال خود] واگذاری، باز زبان از دهان بیرون می‌آورد.
11- آل عمران (3)، آیه‌ی 59: شأن آفرینش عیسی برای خداوند، همچون شأن [آفرینش ] آدم است که او را از خاک آفرید، سپس به او گفت: موجود شو! و بی درنگ موجود شد.
12- حج (22)، آیه‌ی 73: ای مردم! مثلی زده می‌شود که به آن گوش فرا دهید: کسانی را که به جای خداوند می‌پرستید، اگر هم دست یکی کنند، هرگز مگسی را هم نتوانند آفرید؛ و اگر مگس چیزی را از آنان برباید، نمی‌توانند آن را از او بازپس گیرند.
13- یس (36)، آیه‌ی 13: برای آنان مثلی بزن از شهروندانی که پیامبران به آنجا [نزدشان] آمدند.
14- بقره (2)، آیه‌ی 26: خداوند پروا ندارد که به پشه و فراتر [یا فروتر] از آن مثل زند.
15- بقره (2)، آیه‌ی 17: داستان ایشان همچون داستان کسانی است که آتشی افروختند.
16- عنکبوت (29)، آیه‌ی 43: و اینها مثلهایی است که برای مردم می‌زنیم؛ و جز دانشمندان، کسی درباره‌ی آنها تعقل کند.
17- نحل (16)، آیه‌ی60: و بهترین صفت برای خداست.
18- شوری (42)، آیه‌ی 11: همانند او چیزی نیست.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم