واژهي هَمز و لَمز (طعنه زدن و عيب جويي کردن) در قرآن
مترجم: سيد حسين حسيني
لمز هم همان عيب است و اصل آن بنا به قول رازي «اشاره به چشم و مانند آن است.» و به نظر راغب «غيبت کردن و در پي عيبها بودن است.» در قرآن آمده است: وَ مِنهُم مَن يَلمِزُکَ في الصَّدَقاتِ (3)؛ الَّذينَ يَلمِزُونَ المُطَّوِّعينَ (4). و معناي آيهي: وَ لا تَلمِزُوا أنفُسَکُم (5)، يعني بر عيب نگيريد که آنها هم بر شما عيب ميگيرند و در نتيجه حکم کسي خواهيد بود که عيب خود کرده است. نويسندهي مجمع البيان از قول ليث دربارهي تفاوت همزة و لمزة آورده است: «همزة کسي که در پشت سر، تو را عيب ميکند؛ و لمزة کسي که در روبه رو.» از ديگران هم نقل کرده است که: «همزة کسي است که با لفظ زشت همنشين خود را ميآزارد، و لمزة کسي که چشم خود را بر او کج ميکند و با سر و چشم اشاره ميکند.» در الفروق اللغويه ابوهلال، به نقل از مبرد آمده است: «همزة يعني اين که انسان با لفظي زشت به طوري که شنيده نشود، طعنه زند، يا او را به امر زشتي تشويق يا تأييد کند. لمز از همز آشکارتر است. در قرآن آمده است: هَمَزاتِ الشَّياطينِ (6). و نگفته است: «لمزات»، چون کيد شيطان پنهاني است.»
در تفسير، روح المعاني آلوسي، در تفسير آيهي: وَيلٌ لِکُّلِ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (7) آمده است: آين آيه بنا به روايت ابن ابي حاتم از طريق ابن اسحاق و عثمان بن عمر، دربارهي ابي بن خلف، و بنا به روايت سدي، دربارهي ابي بن عمرو ثقفي مشهور به اخنس بن شريق نازل شده است که بسيار اهل غيبت بود. و بنا به قول ابن اسحاق، دربارهي اميه بن خلف جمحي نازل شد که بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عيب ميگرفت. و بنا به روايت ابن جرير و ديگران، به نقل از مجاهد، دربارهي جميل بن عامر بوده است. و بنا به روايتي دربارهي وليد بن مغيره و غيبت او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که منزلت حضرت را پايين آورد؛ و يا به قولي دربارهي عاص بن وائل نازل شده است.
در تفسير قمي آمده است: «همزه کسي که با چشم و ابرو به مردم اشاره ميکند و فقيران را حقير ميپندارد.» و دربارهي لمزه آمده است: «کسي است که هرگاه فقيري را بيند، گردن و سرش را بر ميگرداند و خشمگين ميشود.» چه خوب روايت کرده است علامه طباطبايي که در تفسير اين آيه، بين جمع مال و امور دنيا همز و لمز ارتباط برقرار ميسازد. چون غريزهي حب بقا، آدمي را به جمع مال و شمردن آن وا ميدارد، و جمع مال و شمارش آن و استغنايي که احساس کرد وي را به سرکشي و برتري جويي نسبت به ديگران فراخوانده، استکبار و تجاوز براي وي، انواع مختلف عيبجويي و طعنه زدن را به همراه ميآورد.
در بيان السعاده سلطان محمد گنابادي آمده است: همزه همان عيب جو و لمزه همان غيبت کننده است. ميگويد: صاحب اين دو صفت پست با شيطنت خود بر مردم تکبر ميورزد و آنها را خوار و حقير ميکند و با خشم خود، بخشش ديگران را رد ميکند و با شهوت خود دوست دارد که در ميان مردم ستوده و با فضيلت و محبوب باشد. وقتي اين خصلتها جمع شد، غيبت ميکند و به خاطر خودبيني و استکبار بر مردم و خوار شمردن آنها و اين که خواستار محبوبيت است- يعني ظهور نقص در آنها و عدم ظهور آن در وي- که از پستترين صفتهاي رذيلانه است، به غيبت و طغيان دچار ميشود.
پس از آگاه شدن از معاني همز و لمز نزد لغويان و برخي از مفسران، به اين نتيجه ميرسيم که اين دو کار با ابزارهايي معين صورت ميگيرند که مهمترين آن، اشاره به دست، چشم، سر و امثال آن است. و کلام گاهي صريح و روشن است و گاهي مبهم، و لازم نيست که کلام با بانگ و صداي بلند باشد، چون شدت و زير و بم صدا اهميت زيادي در اداي کلام و انتشار آن دارد. ابزار آن کمتر فعل است؛ يعني طعنه زن و عيب جو، به زدن و کشتن براي اظهار و اعلام کارش پناه ميبرد. همچنين به اين نتيجه ميرسيم معروفترين معاني اين دو عمل، بيان و رواج عيب، اهانت، تکبر، در پي عيب ديگران بودند، غيبت و سخن چيني است. خوب است هر يک از اين معاني را به خوبي بيان کنيم.
بيان و ذکر عيب آن است که انسان براي ديگران گناه و يا عيب کسي را به قصد اهانت و تحقير وي در چشم مردم، بدون دليل و علتي براي انجام اين کار، بيان کند. اين کاري است زشت و پست که در شأن شخص خردمند نيست با اين روش در ميان مردم زندگي کند. دربارهي چنين افرادي، خداوند ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (8).
در کافي، از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «هر کس مؤمني را سرزنش کند، خداوند او را در دنيا و آخرت سرزنش خواهد کرد.» سرزنش و توبيخ کردن، همان عمل خشني است که مانند خوار کردن و اهانت است؛ و سرزنش خداوند در دنيا افشاي عيبهاي شخص و مبتلا کردن به مثل آن، و در آخرت عذاب او در آتش جهنم است. همچنين در کافي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که فرمود: «هر کس عيب يا گناهي را جايي ذکر کند، مثل کسي است که آن را انجام داده است. و هر کس بر مؤمني عيب گيرد، نميرد تا آن که به آن دچار شود.»
همچنين از ايشان نقل شده است که فرمودند: اي گروهي که به زبان اسلام آورديد ولي ايمان به قلبتان راه نيافته است! مسلمانان را سرزنش مکنيد و در پي عيبهاي مردم مباشيد، چون هر کس در پي عيب مردم باشد خداوند هم در پي عيبهاي او ميگردد؛ و هر کسي که خداوند در پي عيب او باشد، وي را، حتي در خانهاش که باشد، رسوا ميکند.» اين حديث خطاب به کساني است که ايمان به قلبشان راه نيافته و آنها را از چنين عملي پستي باز ميدارد. از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که فرمود: «نزديکترين حالت بنده به کفر آن است که، شخصي با شخصي به خاطر دين برادري نمايد ولي عيبهايش را برشمارد تا روزي بر وي عيب گيرد. » همچنين از ايشان به نقل از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که حضرت فرمودند: خداوند فرموده است: «هر کس بنده مؤمنم را خوار کند، در حقيقت با من به جنگ پرداخته است.»
امّا تکبر و غرور، که درد بدي است و در جانهاي بيمار ميافتد و بدبختي آن را افزون ميکند، يعني انسان متکبر براي غير خود فضيلت و صفات پسنديدهاي نميبيند و تنها خود را ميبيند و رفتارش با ديگران به گونهاي است که فکر ميکند آنها بندهي اويند و هيچ ارزش و منزلتي ندارند. اين، صفتي است که مردم همه به زشتي و ترک آن اتفاق نظر دارند و حتي آنهايي که به اين بيماري مبتلايند نيز آن را مذمت ميکنند و کساني را که به اين مرض دچارند، عيب ميگيرند ولي خود اين را نميفهمند. شخص عاقل و دانا از اين خصلت زشت دوري ميجويد و به عواقب زشت و نتايج بد آن آگاهي ميدهد و برحذر ميدارد. اما در تربيت قرآني، به طور صريح به پرهيز و دوري از تکبر و تواضع و نرم خويي اشاره شده و از زبان لقمان که به پسرش نصيحت ميکرد، آورده است: وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ؛ وَاقْصِدْ فِي مَشْيكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ (9).در جايي ديگر خداوند ميفرمايد: وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا (ا10). و اندکي بعد ميفرمايد: ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ (11). حکمت آن است که انسان دچار تکبر و غرور و گردنکشي و فخرفروشي به ديگران نگردد، چون آنچه بدان فخر ميفروشد، مثل مال و جاه و قدرت، دوام نخواهد داشت. چون اگر علم باشد مايهي آزمايش اوست، و بايد بر او عذاب جاري شود تا به جزاي تکبر و گردنکشي برسد. در کافي از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که فرمودند: «در روز قيامت خداوند با سه کس سخن نميگويد و آنها را پاک نميگرداند و دچار عذابي دردناک خواهند شد: پيرمرد زناکار، پادشاه ستمگر، و فقير متکبر» از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده است که فرمودند: «... انسان جبار ملعون کسي است که بر مردم عيب بگيرد و از حق ناآگاه باشد. پرسيد: نسبت به حق ناآگاه نيستم و عيب کردن را نميدانم چيست. فرمود: کسي که مردم را خوار و حقير بشمارد و به مردم زور بگويد، او جبار است.» احاديث در اين زمينه فراوان است.
قرآن کريم، شخص عيب جو و طعنه زن را با سخن چين با هم آورده است، چون بين آنها ارتباط تنگاتنگي وجود دارد؛ گويي کسي که عيبجويي ميکند و طعنه ميزند، از جهتي گناه و زشتي را رواج ميدهد و از جهت ديگر اخبار بد و زشت را بيان کرده، موجب فتنه در بين مردم ميشود. در قرآن هم آمده است: وَلَا تُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَهِينٍ؛ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِيمٍ (12). پيداست که سخن چيني، يعني سخن چين، تلاش ميکند تا اخبار بد را به قصد آشوب و فتنه در ميان مردم ببرد، که از پستترين صفتها و حالتهايي است که در نفس آدمي وجود دارد. در پستي شخص سخن چين همين بس که او تخم بيماريها را در جانهاي سالم ميکارد و همچون ميکروبي است که وبا و چرک را به مکانهاي پاک و سالم منتقل ميکند. غزالي در احياء، همزه را به نمام تفسير کرده است و دربارهي حَمالَةَ الحَطَب (13) گفته شد: «سخن چين».
در احاديثي صحيح، از پيامبر نقل شده است که فرمودند: «شخصي سخن چين وارد بهشت نميشود.»؛ و «محبوبترين شما و بهترين شما از نظر اخلاق کسانياند که الفت ميگيرند و مورد الفت واقع ميشوند. و بدترين شما سخنچينان شمايند که در بين برادران جدايي ميافکنند و در پي عيب انسانهاي بي عيب برميآيند.»؛ و «ميخواهيد بدترين شما را به شما خبر دهم؟ گفتند: آري، فرمود: سخن چيناني که به فساد در بين دوستان ميپردازند و براي پاکان عيب ميجويند.» ابوذر از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل ميکند که فرمود: «هر کسي عليه مسلماني کلمهاي شايع کند تا او را بدنام کند، خداوند او را در قيامت بدنام خواهد کرد.»
بايد يادآور شويم که قرآن کريم، نفوذ شيطان در قلب و به دام افکندن انسانها را به همزات توصيف نموده است، و ميگويد: وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّياطِينِ؛ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يحْضُرُونِ (14). نويسندهي مجمع البيان ميگويد: «همزة شيطان، همان واداشتن به گناهان ميباشد.» قمي در تفسيرش ميگويد وسوسهي شيطان در قلب را گويند.» پس همزات شيطانها همان حضور شيطان در قلب از طريق فريب و وسوسه است. آيا چيزي بيش از متاع و لذات دنيا پيرامون قلب به فريب و وسوسهي آن مشغولند؟
انسان، در ظاهر حواسي پنجگانه دارد که اخبار امور خوب و لذيذ را به نفس ميرسانند؛ و نفس هم لشکرياني پنهان دارد که اين خبرها را به او ميآموزند و اين احوال را به شکلي فريبنده و جذاب براي آن شرح ميکنند. از جمله اين لشکريان، خيال است که به تجزيه و ترکيب و دور و نزديک کردن ميپردازد تا شهوت نفس غليان يابد و ميل آن به اين يا آن شيء زياد شود. پس حرکت خيال همان عنصري است که به واسطهي آن وسوسهي شيطان به نفسي راه مييابد، و لذا محل خطاب وحي و هشدار دادن پيامبران و رهبران مصلح است. شايد خيال همان نفس باشد که قادر است به صورت مناسب براي نفس ظهور کند!
پينوشتها:
1- قلم (68)، آيهي11: عيبجوست و براي هر خبرچيني گام بر ميدارد.
2- همزه (104)، آيهي1: واي بر هر بدگوي عيبجويي!
3- توبه (9)، آيهي 58: و برخي از آنان در [تقسيم] صدقات بر تو خرده ميگيرند.
4- همان، آيهي 79: کساني که برمؤمناني که [افزون بر صدقه واجب] از روي ميل صدقات [مستحب نيز] ميدهند، عيب ميگيرند.
5- حجرات (49)، آيهي 11: و از يکديگر عيب مگيريد.
6- مؤمنون (23)، آيهي 97: وسوسههاي شيطانها.
7- همزه (104)، آيهي1: واي بر هر بدگوي عيبجويي!
8- نور (24)، آيهي 19: کساني که دوست دارند زشتکاري در ميان آنان که ايمان آوردهاند، شيوع پيدا کند، آنها را عذابي پردرد خواهد بود.
9- لقمان (31)، آيات 18 و 19 : و از مردم به نخوت رخ بر متاب! و در زمين خرامان راه مرو ! که خدا خودپسند لاف زن را دوست نميدارد. و در راه رفتن خود ميانهرو باش، و صدايت را آهسته ساز.
10- اسراء (17)، آيهي 37: و در روي زمين به نخوت گام برمدار! چرا که هرگز زمين را نميتواني شکافت و در بلندي کوهها نميتواني رسيد.
11- همان، آيهي 39: اين [سفارشها] از حکمتهايي است که پروردگارت به تو وحي کرده است.
12- قلم (68)، آيات 10 و 11: و از هر قسم خورندهي فرومايهاي فرمان مبر، که عيبجوست و براي هر خبرچيني گام برمي دارد.
13- مسد (111)، آيهي 4: آن هيمه کش [آتش افروز].
14- مؤمنون (24). آيات 97 و 98: و بگو: «پروردگارا! از وسوسههاي شيطانها به تو پناه ميبرم.» و پناه بر تو پروردگارا! از اين که نزد من حاضر شوند.
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}