واژهي ولايت در قرآن
مترجم: سيد حسين حسيني
راغب همچنين ميگويد: «به مؤمن گفته ميشود ولي الله نه مولا. و گفته ميشود: خداوند ولي و مولاي مؤمنان است.» معناي اين سخن، همان گونه که علامهي طباطبايي در تقسير آيهي: أَلَا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (1) گفته است، بيان شده است. او ميگويد: «به اين دليل، ولي بر هر دو طرف ولايت، و به خصوص با نظر به اين که هر يک از آن دو به ديگري کمک ميکند نه غير از او را، اطلاق ميشود. پس، خداوند ولي بندهي مؤمن است؛ چون به کار او توجه دارد و به تدابير امور او پرداخته، و او را به راه مستقيم هدايت ميکند به امر و نهي آنچه که شايسته يا ناشايست است ميپردازد و او را در دنيا و آخرت ياري ميدهد. مؤمن، در حقيقت ولي پروردگار خود است؛ چون در امر و نهياش از او اطاعت ميکند و برکات معنوي مثل هدايت و توفيق و تأييد و ياري، و در پي آنها بهشت و رضوان، به او ميرسد.»
در شرح و توضيح اين مطلب، به معناي دقيق و عميق ولايت اشاره کرده، ميگويد: «هر چه انسان در تسليم شدن، به درجه و مرتبهي بالايي برسد، ايمان او مناسب با تسليم شدن به لوازم آن مراتب است؛ تا جايي که بنده نسبت به پروردگارش حقيقتاً به معناي اولوهيت او تسليم ميشود و خشم و اعتراض از وي برطرف ميگردد، و از هيچ امر او مثل قضا و قدر و حکم ناراضي نميگردد، و به هيچ ارادهي او اعتراضي ندارد؛ در ازاي آن، ايمان به يقين به خداوند و تمام آنچه که به او باز ميگردد، يعني ايمان کاملي است که بندگي بنده به آن کامل ميشود.» اين سخن ارزشمند، بهترين شرح تعريف جرجاني از ولايت است که ميگفت: «قيام بنده به حق، هنگام فناي خويشتن.» و در تعريف ولي ميگويد: «عارف به خداوند و صفات او به حسب آنچه که ممکن است؛ و مواظب بر طاعات و پرهيزکنندهي از گناهان و رويگردان از افتادن در لذتها و شهوتها» شکي نيست که تعريف او برگرفته از سخن علي (عليه السلام) است- که شيخ مفيد در امالي با اسناد به ابن عباس روايت کرده است- که از امام علي (عليه السلام) دربارهي اولياء در آيهي: ألا إنَّ أولياءَ اللهِ پرسيدند و فرمود: «گروهي که در عبادت اخلاص ميورزند و به باطن دنيا مينگرند، و مردم به ظاهر آن، و پايان دنيا را ميشناسند؛ در حالي که امور زودگذر دنيا مردم را فريفته است، و ترک کردهاند آنچه را که ميدانند آنها را ترک خواهد کرد، و ميراند آنچه را که ميدانند آنها را خواهد ميراند.»
ولايت بر دو نوع است: تکويني و تشريعي، «ولايت تکويني»، که خاص خداوند است چون آفرينش و تکوين تنها از آن اوست، و تصرف در هر چيزي و تدبير در امر آفرينش هرگونه که بخواهد از آن اوست؛ چنان که در آيات: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي (2)؛ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلَا شَفِيعٍ (3) آمده است. ولايت از باب نصرت و ياري کردن هم به اين نوع ملحق ميشود؛ در آيهي: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ (4) به آن اشاره شده است. چنان که هدايت خاص مؤمنان و راهنمايي و توفيقشان به راه خداوند هم از اين نوع است: اللَّهُ وَلِي الَّذِينَ آمَنُوا يخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ (5). امّا «ولايت تشريعي»، پرداختن به تشريع و دعوت و تربيت امت و قضاوت و داوري در کارشان است؛ مثل آيهي: إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا (6)؛ و آيهي: النَّبِي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (7)؛ و آيهي: إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ (8)؛ و ديگر آيات.
چون ولايت از درجهي بالايي از نظر اهميت و ارزش برخوردار است، نزد گروهي از عرفا و حکما با نبوت مقرون شده است، و تقريباً در کنار هر بخشي که در باب ماهيت نبوت و شناخت نبي دارند، در کنار آن بحثي در باب اهميت ولايت و منزلت ولي دارند؛ تا جايي که برخي از آنها از جمله سيد حيدر آملي در کتاب جامع الاسرار و منبع الاسرار و نص النصوص ميگويد: «باطن اين نبوت همان ولايتِ مطلقه است؛ و ولايت مطلقه عبارت است از: حصول مجموع اين کلمات به حسب باطن در ازل و ابقاي آن تا ابد.» اين سخن بدان معنا نيست که ولي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مقام بالاتر است، بلکه به اين معناست که پيامبر (صلي الله عليه و آّله و سلم) به پيامبري نميرسد مگر بعد از ترقي در درجه و مقام ولايت. ابن عربي ولايت پيامبر (صلي الله عليه و آّله و سلم) را از نبوت ايشان برتر ميداند؛ چون نبوت ايشان براي همهي مردم است، که همان فراخواندن به شريعت و طريقت است. اما ولايت او، همان حقيقت، ايمان و يقين است؛ و به معرفت و ايمان به آن، تنها خواص مردم و کساني که خداوند به هدايت و توفيق الهامشان کرده، ميرسند.
اکنون در تفاوت بين نبوت و ولايت به کتاب ختم الاولياء از عارف محمد بن علي بن حکيم ترمذي مراجعه ميکنيم؛ اين کتاب اثري ارزشمند است که بزرگان حکمت و تصوف بر آن رهنمون يافتند، و هر واردي از آن چشمه نوشيد؛ و حکيم و حکمت آموزي نيست مگر اين که به ارزش و اهميت اين کتاب و اجتهاد و سابقهي فضل صاحب آن گواهي ميدهد. او ميگويد: «فرق بين نبوت و ولايت آن است که، نبوت کلامي است که به صورت وحي از جانب خداوند نازل ميشود و جبرئيل با آن است؛ و خداوند به وحي حکم ميکند و به وسيلهي جبرئيل پايان ميبخشد، و او ميپذيرد. اين چيزي است که تصديق آن الزامي است و هر کس آن را رد کند کافر است. چون رد کلام الهي است. و ولايت براي کسي که سخن خداوند به طريقي ديگر به او برسد، و او هم سخن ميگويد و آن سخن هم از جانب خداوند، بر زبان حق که با او آرامش است، ميباشد. و سکينه و آرامشي را که در قلب گوينده است دريافت ميکند و آن را ميپذيرد و به آن آرمش ميگيرد.» در اينجا بايد به دريافت عبارات حکيم ترمذي با توجه و دقت بيشتر اشاره کرد که سبک قرن سوم هجري است و صاحب آن، سبک را چندان خالي از توجه و عنايت نکرد و در نوشتن به همان شيوه رفت. کتاب او از مهمترين و جذابترين کتابهاست که هيچ عالم و اديب و انديشه مندي نبايد از آن غافل بماند.
ابن عربي- چنانکه اندکي قبل ديديم- ولايت را به دو بخش تقسيم ميکند: 1- ولايت عامه، که شامل همهي کساني است که به خدا ايمان آوردهاند و به حسب مراتب و درجاتشان به عمل صالح پرداختهاند؛ چنان که خداوند فرمود: اللهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا (9). 2- تنها شامل واصلان و سالکان هنگام فنا در او و بقاي به او ميگردد. پس، ولايت خاص عبارت است از: فناي بنده در حق؛ و ولي کسي است که در حق فاني و به او باقي است. مراد از فنا در اينجا، معدوم شدن بنده به طور مطلق نيست، بلکه مراد از آن، فنا شدن جنبهي بشري در جنبهي رباني است؛ چون هر بندهاي در محضر خداوندي جهتي دارد که خود فرموده است: وَ لِکَلِ وَجهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها (10)، و اين تنها با توجه تام به جناب حق مطلق حاصل ميشود، چون جهت حق بودن او به او تقويت و بر جهت خلق بودن او غالب ميشود، تا اين که بر آن چيره شود و آن را اصالتاً فاني سازد؛ مثل تکهاي از زغال در کنار آتش که به سبب مجاورت و استعداد پذيرش آتشين بودن و قابليت پنهان در آن، کم کم شعله ور ميگردد تا به آتش تبديل گردد، و از آن همان حاصل ميشود که از آتش؛ مثل سوزاندن و روشن کردن و... که قبل از اشتعال تاريک و تيره و سرد بوده است.»عارف، داود بن محمود قيصري، در شرح سخن ابن عربي، به افزودن مطلبي توفيق يافت، او نيز به دو گونه ولايت عام و خاص ميپردازد و شرح استادش را بر آن دو ميزند و سپس با افزودن مطلب بر آن، به شرح ولايت خاص پرداخته، ميگويد: «ولايت خاص همان فنا شدن در خداوند از حيث ذات و صفت و فعل است. و ولي، همان فاني در خدا و قائم به او و ظاهر کننده اسماء و صفات اوست؛ که اين ولايت، هم موهبتي است و هم کسب کردني، موهبت آن است که قبل از مجاهده با کشش به محضر رحماني حاصل ميشود، و اکتسابي هم بعد از مجاهده با کشش به محضر رحماني به دست ميآيد. و هر کسي که جذبهي او بر مجاهدهاش سبقت گيرد، محبوب ناميده ميشود، چون خداوند سبحان وي را جذب ميکند؛ و هر کس که مجاهدهي او بر جذبهاش پيشي گيرد، محب ناميده ميشود؛ اول، به خاطر قرب او به حق؛ دوم، براي او جذبه حاصل ميشود چنان که حضرت (صلي الله عليه و آّله و سلم) به نقل از پروردگارش ميفرمايد:... بنده، با نوافل پيوسته به من نزديک ميشود تا جايي که من او را دوست ميدارم... . پس جذبهي او بسته به محبت ناشي از تقرب اوست، از اين رو اکتسابي ناميده ميشود هر چند که قرب هم از جذبهي خداوند سبحان از طريق باطن به سوي او و دعوت او به استعداد ازلياش به حضرت اوست؛ چون اگر او نباشد براي هيچ کس ممکن نيست که از بند نفس خويش خارج گردد.» پس از اين، به بيان ولايت و بزرگان آن و طريق کسب ولايت ميپردازد، که هيچ محققي از مراجعه به آنها و بهرهگيري از افطار و انديشههاي او بي نياز نيست.
عارف کاشف، ابوالحسن علي بن جلابي هجويري، در کتاب کشف المحجوب، از معاني ولايت سخن ميگويد، و معتقد است: «ولايت همان ربوبيت است؛ از جمله اين که، خداوند فرموده است: هُنَالِكَ الْوَلَايةُ لِلَّهِ الْحَقِّ (11).» اين سخن بسيار قابل تأمل و انديشه است. شکي نيست که هجويري سخنش را از اين آيه برگرفته است: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِي (12)، در اين آيه علامه طباطبايي گويي به شرح سخن هجويري پرداخته، ميگويد: «ولايت ربوبي مربوط به نظام تکوين، تدبير امور، و تنظيم نظام اسباب و مسببات است؛ به گونهاي که براي مخلوق مدبر مثل انسان، وجود و بقا تعيين ميشود، به نظام تشريع، يعني تدبير اعمال انسان مربوط است، که قوانين و احکامي در آن قرار دارد و با رعايت آنها و تطبيق اعمالش بر آنها در سير زندگي، وي را به کمال سعادت ميرساند.» چون او از جهت تکوين رب و ولي است، ارجاع امر تدبير با قطع از اسباب ظاهري به سوي اوست و تکيه به اوست، چون علتي است غير مغلوب که همهي سببها و علتها به او ختم ميشوند. از معانيي که حسين بن محمد دامغاني در قاموس القرآن ذکر کرده، اين است که اوليا، الهههايند.» و به آيهي: وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ (13)، استشهاد کرده؛ يعني «آلهة».
از ديگر معاني، که نبايد از آن غافل بود، سخن قشيري در رساله است. او ميگويد: «زماني ولي، ولي است که پرداختن به حقوق خداوند به طور دقيق و کامل و حفظ دائمي او توسط خداوند در آسايش و سختي واجب است. از شرايط ولي آن است که محفوظ باشد، چنان که پيامبر بايد معصوم باشد.» و او ميگويد: «ابراهيم بن ادهم به مردي گفت: آيا دوست دارى ولي باشي؟ گفت: آري، گفت: به چيزي از دنيا و آخرت رغبت نداشته باش، و خود را براي خدا قرار ده و به او روي کن، تا او نيز به تو روي آورد و تو را دوست داشته باشد.» يحيي بن معاذ در توصيف اولياء ميگويد: «آنها بندگانياند که بعد از رنج کشيدن، با خداوند انس گيرند؛ و پس از مجاهده با رسيدن به مقام ولايت، تسليم روح ميشوند.» نصرآبادي ميگويد: «نهايات اولياء، مقامات انبياست.»
پينوشتها:
1- يونس (10)، آيهي 62: آگاه باشيد! که بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين ميشوند.
2- شوري (42)، آيهي 9: آيا به جاي او دوستاني براي خود برگرفتهاند؟ خداست که دوست راستين است.
3- سجده (32)، آيهي 4: براي شما غير از او سرپرست و شفاعتگري نيست.
4- محمد (47)، آيهي 11: چرا که خدا سرپرست کساني است که ايمان آوردهاند، ولي کافران را سرپرست [و ياوري] نيست.
5- بقره (2)، آيهي 257: خداوند سرور کساني است که ايمان آوردهاند. آنان را از تاريکيها به سوي روشنايي به در ميبرد. ولي کساني که کفر ورزيدهاند، سرورانشان طاغوتند که آنان را از روشنايي به سوي تاريکيها به در ميبرند.
6- مائده (5)، آيهي 55: ولي شما، تنها خدا و پيامبر است، و کساني که ايمان آوردهاند.
7- احزاب (33)، آيهي 6: پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديکتر] است.
8- نساء (4)، آيهي 105: ما اين کتاب را به حق بر تو نازل کرديم، تا ميان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوري کني.
9- بقره (2)، آيهي 257: خداوند سرور کساني است که ايمان آوردهاند.
10- بقره (2)، آيهي 148: و براي هر کسي قبلهاي است، که وي روي خود را به آن [سوي] ميگرداند.
11- کهف (18)، آيهي 44: در آنجا [آشکار شد که] ياري به خداي حق تعلق دارد.
12- شوري (42)، آيهي 9: آيا به جاي او دوستاني براي خود برگرفتهاند؟ خداست که دوست راستين است.
13- همان، آيهي 6: کساني که به جاي او دوستاني براي خود گرفتهاند.
عضيمه، صالح؛ (1392)، معناشناسي واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآني)، ترجمهي سيدحسين سيدي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}