نویسنده: آذرتاش آذرنوش (1)




 

چکیده:

شعر فارسی، از اوائل سده‌ی سوم هجری، در قالب عروض عربی سربرآورد، و در ترکیب‌هایی ساده و نسبتاً ابتدایی، و مضامینی گاه بسیار ناپخته این سو و آن‌سو پراکنده شد. مقاومت و سپس پویایی این شعر نوپا، در برابر شعر استوار و دیرپای عربی که از آبشخور شعر جاهلی و بخصوص قرآن کریم سیراب می‌شد، خود پدیده‌ای‌ست شگفت‌آور. پیداست که سخن‌سرایان ایرانی – تقریباً همه بدون استثناء – بر زبان و شعر عربی آگاهی تمام داشتند و لاجرم در سروده‌های خویش از آن تأثیر می‌پذیرفتند.
اما شعر فارسی به سرعت نضج یافت و شاعران اندک اندک دست به نوآوری زدند و نکته‌هایی یافتند که گاه در شعر عرب، مانند نداشت. پس آنگاه این سؤال مطرح می‌شود که آیا شعر عربی در این هنگام از فارسی تأثیری پذیرفته است یا نه.
ما در منابع خود تعدادی شعر یافته‌ایم که بنا بر تصریح مؤلفان، ترجمه‌ی اشعار فارسی بوده است.
از این میان، آن دسته از اشعار را که معادل فارسی‌شان یافته شده (به استثنای یک مورد) برگزیده در اینجا نقل کرده‌ایم.

کلید واژه‌ها:
ترجمه، فارسی به عربی، عربی به فارسی، فرهنگ فارسی.

تاریخ فرهنگی و اجتماعی و هنری ایران، و حتی تاریخ کشوری و لشکری آن، طی چهار/ پنج سده‌ی نخستین اسلام، هنوز در پرده ابهام است. پژوهش‌های اندک و ناگسترده‌ی موضعی هنوز آن چندان نیست که ما را از هویت ملی ایرانیانِ آن روزگاران آگاه سازد؛ بی‌گمان کمبود منابع، یادشواری دست یابی به این منابع که در ژرفنای روایات و حکایات و اشعار عربی پنهان‌اند، علت نخستین این کم توجهی بوده است.
شعر نیز از این قاعده مستثنی نیست، و آنچه از منابع موجود بر می‌آید، به ظاهر پدیده‌ای شگفت‌انگیز است: منابع ما برای شعر و ادب در این دوره‌ی پانصد ساله، یکی مجموعه‌ی دیوانهایی است که شاعران ایرانی نژاد، یا ساکن ایرانی به عربی سروده‌اند؛ و دیگر سه کتاب است که اگر نبودند، دیگر هیچ اطلاع قابل توجهی از چگونگی فرهنگ و ادب آن زمان برایمان باقی نمی‌ماند. این سه کتاب عبارت‌اند از: یتیمة الدهر ثعالبی (م. 429 ق.)، دُمیَةُ القصر باخرزی (مقتول در 467 ق.) و خلاصه خریدة القصر عمادالدین اصفهانی (م. 597 ق.).
صحنه‌ای که از خواندن آن دیوان‌ها و این کتاب‌ها در ذهن پژوهشگر ترسیم می‌شود، پیوسته چنین است: در سراسر سرزمین پهناور ایران، از بین‌النهرین گرفته تا دره‌ی سند، زبان عربی رواج تمام دارد. همه‌ی حاکمان و امیران، حتی در کوچکترین و دورافتاده‌ترین شهرها، عربی‌شناس‌اند و آغوششان به روی شاعران عربی سراگشاده است و به ایشان صله‌های گوناگون می‌دهند. در دستگاههای دولتی، هیچ نامه‌ای نیست که به زبان دیگری غیر از عربی نوشته شود. در مجالس گوناگون، خواه دیوانی و خواه ادبی، زبان عربی حکم می‌راند و فرهنگی جز فرهنگ عربی مقبول نیست. نکته‌هایی که گاه به فارسی ذکر می‌شود، بیشتر جنبه‌ی شوخی و حتی ریشخند و تحقیر دارد. گویی در این سرزمین کهنسال که میراث‌دار یکی از بزرگترین فرهنگ‌های جهان است، هویت ایرانی فراموش شده و همگان در عربی با سواد و بلکه دانشمند شده‌اند.
این صحنه‌ی نابهنجار البته زاییده‌ی کُنِش و شیوه‌ی نگارش دانشمندان عربی‌نویس ایرانی است، و روی دیگر صحنه، فضاهایی سراسر ایرانی با فرهنگی پربار عرضه می‌کند که اینک در چارچوب دین مقدس اسلام، شکل نهایی و استواری بخود گرفته است. در این فضا، شعر و ادب فارسی سربر می‌کشد و موجب می‌شود که ایران، علی‌رغم سنگینی بار فرهنگی عربی، برخلاف کشورهای حوزه‌ی مدیترانه، «فارسی زبان» باقی بماند و عربی را به عنوان زبان دین از یک‌سو، و زبان دانش از سوی دیگر مورد بهره‌برداری قرار دهد. این امر، در تاریخ فرهنگ، خود پدیده‌ای بس عظیم است که هنوز علل آن مورد پژوهش قرار نگرفته است.
از قرن سوم ق. شعر فارسی در محیطی که آن چنان عربی می‌نمود پدیدار شد. منابعی که پیش از این ذکر کردیم، در این بار به کلی خاموش‌اند، اما روایات گوناگون در باب شعر فارسی در محیط ایران به طورپراکنده و گاه آمیخته با افسانه باقی ماند تا سرانجام در کتاب‌های بزرگ ادب، بخصوص، لباب‌الالباب عوفی ثبت گردید.
این شعر، در آغاز تکوین، از سه جهت تحت تأثیر شعر عربی قرار گرفت: وزن که همانا عروض عربی بود، واژگان، و سرانجام، مضمون. زمینه و مقدار این تأثیر در آثار شاعران نخستین، از رودکی گرفته تا فردوسی و منوچهری، بسیار متفاوت است. اگر دو شاعر نخست از واژگان و معانی و صور خیالِ عربی نسبتاً به دوراند، منوچهری به عکس در بازسازی فضاهای جاهلی عربی به زبان فارسی هنرنمایی می‌کند و بخش عظیمی از آثار او، چیزی جز ترجمه گونه‌ای از قصائد بزرگ عرب نیست.
اگر در قرن‌های نخستین، ترجمه‌ی شعر عربی به فارسی چندان معمول نبود، در دوران‌های متأخرتر، ترجمه‌ی آزاد و بازسازی داستانهای عربی یا اسلامی/ عربی، یکی از مایه‌های اصلی ادبیات فارسی شد. سپس کار از حد تقلید محض فراتر رفت و به درجه‌ی ابداع هنری پا نهاد. لیلی‌ و مجنون نظامی دیگر تنها شرح عشق‌های دو نوجوان بادیه‌نشین نیست، بلکه شاهکاری‌ست که در ردیف آثار دست اول جهان نشسته است.
اینک سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا زبان عربی نیز به ترجمه‌ی اشعار فارسی همت گماشته است یا نه؟ در حقیقت، پس از دوران طلایی ترجمه که طی آن تقریباً همه‌ی فرهنگ بازمانده از عصر ساسانی به عربی ترجمه شد، دیگر نویسندگان عرب به آثار ایرانیِ اسلامی عنایت خاصی نورزیدند. اگر برخی کتاب‌ها را، بیشتر خود مؤلفان، به عربی برگردانده‌‌اند (مثلاً التفهیم ابوریحان بیرونی، بشرط آن که اصل کتاب را روایت فارسی آن بپنداریم)، در عوض هیچ شعری را به عربی ترجمه نکرده‌اند، مگر این قطعاتی را که هم اکنون عرضه می‌کنیم، و نیز شاهنامه‌ی فردوسی را که بنداری (در 621ق.) به قصد معرفی تاریخ کهن و نه از دیدگاه هنر شعر، به نثر ترجمه کرده است.
شاهنامه، با آن که به زبان عربی در دسترس همگان بود، باز هیچگاه نظر نویسندگان و شاعران عرب را بخود جلب نکرده است (در این باره نک: سعیدجمال‌الدین، 92 – 86). تنها در قرن 20 بود که شاهکارهای ادب فارسی، چون شاهنامه و رباعیات خیام و بوستان و گلستان سعدی توانستند راه خود را به جهان غرب بگشایند و بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ را تحت تأثیر خود قرار دهند (مثلاً محمد فرید ابوحدید برخی از داستانهای شاهنامه، چون رستم و سهراب را به شعر عربی در آورد (1918) و از خسروشیرین نمایشنامه‌ای ساخت (1932)).
ما اینک اشعار فارسی و ترجمه‌ی عربی آنها را که در منابع کهن یافته‌ایم، از آغاز تا پایان قرن 6 ق. نقل می‌کنیم. خوب است یادآور شویم که ترجمه‌های عربی اشعار فارسی بیش از آن چیزی‌ست که ما اینجا آورده‌ایم، اما متأسفانه نویسندگان ما که گویی از زبان مادری خود پرهیز دارند، از ذکر اصل فارسی آنها خودداری کرده‌اند. ما فهرست کوچکی از این دسته اشعار نیز تدارک دیده‌ایم که امیدواریم روزی، فارسی آنها را نیز بازیابیم (از آن جمله است ابیاتی که در یتیمة 139/30؛ تتمة الیتیمة، 51/2 و 125؛ خریدة، 163/1، 109/2 و 15، 78/3... آمده است).
کوشیده‌ایم قطعات زیر را، تا سرحد امکان، برحسب زمان عرضه کنیم:

1- منصور منطقی رازی از نخستین شاعران پارسی‌سرا بود. این بیت از اوست:

یک موی بدزدیدم از دو زلفت *** چون زلف زدی ای صنم بشانه
چونانش بسختی همی کشیدم*** چون مور که گندم کشد بخانه
با موی به خانه شدم پدر گفت*** منصور کدامست از این دوگانه

بدیع‌الزمان همدانی (م. 398 ق) 12 ساله بود که به خدمت صاحب [بن‌عبّاد] شد. صاحب در پی آزمایش او برآمد و آن سه بیت منطقی را برخواند و از بدیع‌الزمان خواست به عربی ترجمه کند. وی بی‌درنگ گفت:

سرقتُ مِن طرّتِهِ شَعرةً *** حین غدا یَمشُطها بالمشاط
ثم تَدَلَّحتُ بها مُثقَلاً *** تَدَلُّحَ النَّملِ بِحُبِ الحِناط
قال أبی: مَن ولدی منکما *** کلا کما یَدخُلُ سُمَّ الخیاط

(عوفی 17/2؛ قس. براون 674/1؛ حامد عبدالقادر، ص 395؛ الکک، ص 42).

2- ابوشکور بلخی (نیمه‌ی اول قرن 4) چنین سروده است:


از دور به دیدار تو اندر نگرستم *** مجروح شد آن چهره‌ی پرحسن و ملاحت
وز غمزه‌ی تو خسته شد آزرده دل من*** وین حکم قضائی‌ست: جراحت به جراحت

«این معنی را عمیدابوالفتح علی محمد بستی [م. 400ق] به تازی ترجمه کرده»:

رَمَیتُکَ من حکم القضاءِ بِنَظرةٍ *** و مالی عن حکم القَضاء مَناصُ
فَلمّا جرحتُ الخدَّ منکم بمقلتی *** جرحتَ فؤادی و الجروحُ قصاصُ

(عوفی 21/2؛ قس. براون 678/1؛ حامد عبدالقادر، ص 395؛ الکک، ص 43).

3- مُنجیک (م 370 یا 380 ق) دوبیت در هجا سروده که رادویانی (ص 95) نقل کرده است:


ای خواجه مر مرا بهجا قصد تو نبود *** جز طبع خویش را به تو برکردم آزمون
چون تیغ نیک‌کش به سگی آزمون کنند *** و آن سگ بود به قیمت آن تیغ رهنمون

در آغاز قرن 5 ق. ابوبکر علی‌بن حسن قهستانی که خود از شاعران دو زبانه و وابسته به دربار سلطان محمود و پسرش محمد بود، آماج هجویه‌ی شاعری گمنام شد:

ابابکر هَجَوتُکَ لا لطبعی *** فطبعی عن هجاءِ الناس نابِ
ولکنّی بَلَوتُ الطبعَ فیه *** فانَّ السیف یُبلی فی الکِلاب

(یاقوت، 25/13)
پیداست که این دو بیت ترجمه‌ی دقیق دو بیت فارسی نیست، اما در عوض موضوع آزمودن شمشیر بر سگ و مقایسه آن با طبع شاعر و مرد مورد هجا، با استادی تمام در شعر عربی بازگفته شده است (قس. تویسرکانی، بلغاء، ص 141).

4- رودکی (آغاز قرن 4) دو بیت زیبای حکمت‌آمیز سروده (دیوان، ص 46):


این جهان را نگر به چشم خرد *** نه به آن چشم کاندر او نگری
کشتی ای ساز از نکو کاری *** تا بدان کشتی از جهان گذری

این دوبیت را در همان قرن 4، ابوالحسن بن مؤمل به عربی ترجمه کرده است:

تَصوَّرِ الدنیا بِعَینِ الحجی *** لا بالتی أَنت بها تنظُرُ
الدهُر بحرٌ فاتَّخِذ زَورقاً *** من عَمَلِ الخیر بها تعبرُ

(ثعالبی، یتیمة، 9/4 – 138؛ قس. برتلس، 233/1 و حاشیه‌ی مترجم).
در این ترجمه، توازن و برابری نسبتاً کامل میان دو متن مبدأ و مقصد قابل توجه است.

5- ابوالحسن آغاجی از سرهنگان دودمان سامانی بود و شعر فارسی و عربی نیکو می‌سرود. عوفی (31/3) این دو بیت را از اشعار او نقل کرده است:


ای آنکه نداری خبری از هنر من *** خواهی که بدانی که نیم نعمت پرورد
اسب آرو کمند آر، کتاب آر و کمان آر *** شعر و قلم و بربط و شطرنج و می‌و نرد

عوفی می‌پندارد که وی در این شعر، از بیتی منسوب به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) تأثیر پذیرفته است. آن بیت چنین است:

سَلی عن سیرتی سَهمی و قَوسی *** و رُمحی و الُمِلمَّةَ و القضایا

نیز ثعالبی (تتمة، 114/2) که او را از بزرگترین شاعران فارسی‌سرا خوانده می‌نویسد که او گاه اشعار فارسی خود را به عربی ترجمه می‌کرده؛ سپس از باب نمونه دو بیت عربی زیر را نقل می‌کند که آشکارا ترجمه‌ی دوبیتی فارسی اوست:

أِن شِئتَ تَعلَمُ فی الآداب منزلتی *** و أَنَّنی قد غَذانی العِزُّ و النّعَمُ
فالطِرفُ و القوسُ و الأوهاقُ تشهدُ لی *** و السَّیفُ وَالنَّردُ و الشطرنجُ والقلمُ

اما همو در یتیمه (144/4) از شاعری به نام اسماعیل شجری نام می‌برد که دوست ابوالفتح بستی بود و گاه اشعار عجم را به عربی ترجمه می‌کرد. سپس به عنوان نمونه، همین دو بیت را با اندکی اختلاف از قول او نقل می‌کند. منشأ این خلط روشن نشد.
طه ندا (ص 120) می‌پندارد که این معنی، خواه در فارسی و خواه در عربی، از شعر معروف متنبی اقتباس می‌شده که می‌گوید:

فالخیلُ و اللَّیلُ و البَیداءُ تَعرفُنی *** و الحربُ و الضربُ و القرطاسُ و القلمُ

به گمان ما فضای این شعر با فضای شعر فارسی تفاوت فاحش دارد و به صرف تشابهی دور، نمی‌توان یکی را اقتباس از دیگری دانست. هنوز نظر عوفی درباره‌ی شعر منسوب به امام (علیه‌السلام) صائب‌تر می‌نماید.

6- ثعالبی، برخلاف شیوه‌ی خود، این دو بیت را به زبان فارسی در تتمة (25/2) آورده است:


نه هر کو قلم برگرفت و دواة *** شفا کرد دانَذ جهان را ز دا
عصا برگرفتن نه معجز بود *** همی اژدها کرد باید عصا

وی می‌نویسد که یکی از دبیران آداب‌دان نیشابور به نام ابومنصور بن‌ابن علی کاتب که خطی خوش داشت و اشعار منشیانه می‌سرود، آن دو بیت را بدین‌سان به عربی ترجمه کرد:

لیس کُلُّ الذی اِنتَضی من دواة *** قلماً بالغَ العُلا بالأَداةِ
أِنّ حَملَ العصا لِغیر بدیعٍ *** قَلبُها حیَّةً مِن المعجِزاتِ

مرحوم اقبال در حاشیه‌ی کتاب اشاره می‌کند که شعر فارسی، از آنِ ابوزید محمد غضائری رازی از شعرای سلطان محمود است، و شعر، در حدائق السحر و طواط (تهران، 1362، ص 19) آمده است.

7- ابوالعباس و الوالجی گوید:


سیم دندانک و بس دانک و خندانک و شوخ *** که جهان آنک بر ما لب او زندان کرد
لب او بینی و گویی که کسی زیر عقیق *** یا میان دو گل اندر شکری پنهان کرد

پیداست که ترجمه‌ی این اشعار، به سبب شکل‌ها و ترکیبات فارسی خاصی که در آن‌ها آمده بسیار دشوار است. «جملگی فضلا خواستند که [آن را] به تازی ترجمه کنند. کس را میسر نشد.» سرانجام خواجه ابوالقاسم که فرزند ابوالعباس اسفراینی وزیر (م. 404 ق.) بود، با زبردستی تمام موفق به ترجمه شد:

فِضیُّ ثَغرٍ لبیبٌ ضاحکٌ عَرِمُ *** من عشق مَبسَمِه أَصبحتُ مسَجونا
بِسُکَّرٍ قد رأیتُ الیومَ مَبسِمَه *** تحتَ العقیقِ بذاکَ الوردِ مَکنونا
(عوفی، 22/2؛ قس. براون 9/1 – 678).

8- نَحاس (یا رودکی؟) گوید:


چاکران تو گهِ رزم چو خیاطانند *** گرچه خیاط نیندای ملک کشور گیر
با گز نیزه قدِ خصم تو می‌پیماید *** تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر

ضیاء راوندی (م. بعد از 548 ق.) این دو بیت را یک‌بار ترجمه و دوبار اقتباس کرده است:

عبیدُکَ أصبحوا یوم القِتالِ *** کَخیّاطین فی شبهِ المِثالِ
بذرعان القنا ذرعوا و قَطّوا *** بِأَنصُلِهِم و خاطوا بِالنَبالِ

عماد اصفهانی در خریده (تهران، 1378، 72/3) دو بیت عربی را آورده می‌افزاید که راوندی آنهارا از روی شعر نحاس ترجمه کرده؛ ناشر دیوان، مرحوم استاد محدث، معادل فارسی آن دو را یافته در حاشیه نقل کرده است (راوندی، دیوان، [به کوشش]... محدث، طهران، مطبعه‌ی مجلس، 1374 ق.، «و» مقدمه) اما این دو بیتی، به رودکی نیز منسوب است (دیوان، ص 20).
عماد یک دو بیتی دیگر نیز که ترجمه گونه‌ای از آن مضمون فارسی است، از دیوان راوندی نقل کرده است:

عَبیدُک یومَ الوَغی خاطةٌ *** و حاشاهم أنّهم غیرُ عَدلِ
أِذا ذَرَعوا بالقَنا فَصَّلوا *** بحدِ السُّیوفِ و خاطوا بِنَبلِ

علاوه بر این، یک دوبیتی دیگر در همان معنی، از همان شاعر نقل کرده که شیوه‌ی فارسی دارد و اگر می‌خواست عربی باشد، باید آن را در چهاربیت می‌آورد:

أِنّ غِلمانَکَ خیّاطو...نَ فی یَومِ خِصامِ *** لا بِخَیطٍ و خِیاطٍ ... بل بِرُمحٍ و حسامِ
أوَلیسوا ذرعوا ... بالسُّمرِ أبدانَ أعادی *** لیَقَطّوا بسیوفٍ ... و یَخِیطوا بِسِهامِ

(عماد، خریدة، 3/3 – 72).

9- متأسفانه عماد اصفهانی قاطعانه تصمیم گرفته که هیچ شعر فارسی در کتاب خود خریدة نیاورد، نیز ما در اینجا، ترجمه‌های عربی اشعاری را که اصلشان را نیافته‌ایم ذکر نکرده‌ایم. اما مورد زیر، وضعی استثنائی دارد، زیرا عماد می‌گوید (78/3 – 76) که روزی یک «رباعی عجیب» فارسی به دستشان افتاد و چندتن از یاران به ترجمه‌ی آن همت گماشتند. مضمون رباعی، رشگی‌ست که شاعر، به سنگ‌پا و شانه‌ی معشوق می‌برد. زیرا این دو، پیوسته بر سرو پای وی بوسه می‌زنند. تا انشاءالله روزی اصل رباعی یافته شود، ما دو بیت زیر را پیشهاد می‌کنیم:

چون خاره و شانه با تو می‌آمیزد *** اشک حسد از دو گونه‌ام می‌ریزد
آن یک به کف پای تو صد بوسه زند *** این یک به سر زلف تو می آویزد

کمال‌الدین احمد در ترجمه‌ی خویش گوید:
أِنبی لَأَحسدُ فیه المِشطَ و النَّشَفَه *** لِذاک فاضت دموعُ العَینِ مُختلفه
هذا یُعَلّقُ فی صُدغیهِ أنمُلَهُ *** و ذی تُقَبّل رِجلَیه بألفِ شَفَه

همو که گویا شیفته‌ی رباعی فارسی شده بوده ترجمه‌ی دیگری نیز پیشنهاد می‌کند:

کم أحسدُ نَشفَةَ و مِدرَی *** فیه فَمَدامعِی هواذی
فَوقَ الصُّدغَین کفُّ هذا *** تحتَ القَدَمینِ وجهُ هاذی

احمد شاد غزنوی در اصفهان دو ترجمه‌ی دیگر عرضه کرده است که عبارتند از:

المِشطُ و النَّشفَةُ المَحسودُ شَأنهُما *** کِلاهما والهَوی یا سعدُ مَلحوظُ
فَتِلکَ بِاللّثمِ فی رِجلَیهِ فائِزةٌ *** و ذاک بالمِسکِ مِن صُدغَیهِ مَحظوظٌ

و نیز:

إنّی أغارُ علی مشطٍ یُعالِجهُ *** و نَشفَةٍ حَظِیَت من قُربِها زمنا
هذا یُغازلُ صُدغَیهِ و أحرُمُه *** و ذی تُقَبِلُ رِجُلَیهِ و لَیتَ أنا

فخرالدین محمدبن مسعود ترجمه‌ی زیر را پیشنهاد می‌کند:

أغارُ منه علی مشطٍ و مِنشَفَةٍ *** حتّی أغُصُّ بدَمعٍ منه مُنسجِم
فذا یَمُدُّ یَدَیه تحتَ طُرَّتِهِ *** وذا یُقّبِلُ فوها صفحَةَ القدمِ

سرانجام عماداصفهانی که این ترجمه‌های گوناگون را نقل کرده، خود نیز به نشاط می‌آید و «به زمره‌ی این شاعران» داخل می‌گردد و رباعی فارسی را به شیوه‌ی زیر ترجمه می‌کند؛ هر چند که خود از ترجمه‌ی پیشنهادی خویش چندان راضی نیست (خریدة، 77/3):

مِشطٌ و مِنشَفَةٌ فیه حَسَدتُهما *** دمعی لذاک هما فَیّاضُ عارضِهِ
فَتِلکَ حاظِیَةٌ مِن مَسّ أخمُصِهِ *** و ذاک مُستَغرقٌ فی لَمسِ عارِضِهِ

10- راوندی در راحة الصدور (تألیف 559 تا 603 ق، ص 69) دوبیت از فردوسی و ترجمه‌ی عربی آنها را آورده است:


فریدون فرخ فرشته نبود *** ز مشک و زعنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت این فرهی *** تو داد و دهش کن فریدون تویی
أِنَّ فَرِیدونَ لم یَکُن مَلِکا *** ولا مِن المِسکِ کانَ معجونا
بِالعدلِ و الجودِ نال مَکرُمَةً *** فآعدِل وجُدکَی تَکُن فَریدونا

راوندی شعر عربی را اول و شعر فارسی را به دنبال آن آورده چنان که پنداری فارسی را از عربی ترجمه کرده‌اند. اما شعر، از آنِ فردوسی است و مضمون آن نیز کاملاً با فرهنگ ایرانی همسازی دارد، و فردوسی را عادت به ترجمه از معانی عربی نبود. علاوه بر آن، در شعر عربی، خطای نحوی بزرگی پدیدار است، زیرا کی‌ تکُن وجهی ندارد و باید کی تکونَ باشد که در این حال، وزن شعر مختل می‌گردد. مرحوم اقبال در حاشیه اشاره می‌کند که این مصراع در کتاب المعجم فی تاریخ ملوک العجم چنین آمده است: فَجُد و أنصِف تکُن فریدونا.

پی‌نوشت‌:

1. استاد دانشکده‌ی الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه تهران.

کتابنامه :
الکک، ویکتور، تأثیر فرهنگ عرب در اشعار منوچهری، بیروت، 1986.
باخرزی، دمیة القصر، به کوشش تونجی، دمشق، 1974.
بروان، تاریخ ادبی ایران، ترجمه‌ی علی پاشا صالح، تهران، 1335.
برتلس، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمه‌ی سیروس ایزدی، تهران،5- 1374، ج 2.
تویسرکانی، عددٌ من بلغاء ایران...، تهران، 1336.
همو، زبان تازی در میان ایرانیان، تهران، 1350.
ثعالبی، یتیمة الدهر، قاهره، 1934.
همو، تتمة الیتیمة، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1353 ق.
جمال‌الدین، سعید، نقوش فارسیة علی لوحة عربیة، قاهره، 2000.
حامد عبدالقادر، «بین العربیة و الفارسیة»، مجله‌ی المجمع العلمی العربی بدمشق، جزء 1، ج 35 (1960).
راوندی، راحة الصدور، تهران، 1364.
رودکی، دیوان، به کوشش خطیب رهبر، تهران، 1343.
عمادالدین اصفهانی، خریدة القصر، [بخش مربوط به ایران]، تهران، 8-1377، ج 3.
عوفی، لباب الاُلباب براساس چاپ براون، تهران، 1361.
ندا، طه، الادب المقارن، بیروت، 1991.
یاقوت، معجم الأدباء، قاهره، 1936.

منبع مقاله :
مقالات و بررسیها، دفتر 69، تابستان 80، ص 165 – 175