نگاهی به ترجمهی تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام
تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام. نوشتهی دکتر جوادعلی. ترجمهی دکتر محمدحسین روحانی. جلد اول، کتابسرای بابل، 1367، 474 ص.
اثر دهجلدی المفصل فیتاریخ العرب قبلالاسلام، نوشتهی دکتر جوادعلی، برجستهترین و گستردهترین کاری است که تا به امروز درباره ی تاریخ عرب پیش از اسلام انجام گرفته است. گستردگی دامنهی پژوهش، مآخذ فراوان، دقت و صلاحیت علمی جوادعلی، این کتاب را به اثری معتبر و در نوع خود بی مانند بدل کرده است، تا جایی که امروزه هیچ پژوهشگر غربی یا شرقی که به تاریخ کهن شبه جزیرهی عرب و زمینهی تاریخی پیدایش اسلام به تحقیق دست مییازد خود را از این کتاب بینیاز نمیتواند دید. میتوان گفت که جوادعلی، گذشته از مآخذ و اسنادکهن عربی و غیرعربی، تقریباً از تمام کتابها و مقالههای مهم خاورشناسان در نگارش اثر بزرگ خود سودجسته است. (1) او دادهها و دیدگاههای گوناگون را در هر موضوع بازگو میکند و از ارزیابی و نقادی دریغ نمیورزد، اما هیچگاه به داوریهای شتابزده نمیپردازد و هیچ گرایش ویژهای نگاهش را تار نمیکند؛ و این بیگمان یکی از علل مهم آوازه و اعتبار علمیالمفصل است.
این کتاب برای آنان که بخواهند تاریخ عرب پیش از اسلام را به گونهای تخصصی مطالعه کنند نمونه خوبی از یک پژوهش تاریخی فراگیر و چگونگی کار با دادههای خام در چارچوب روش علمی به دست میدهد. این کتاب دربارهی همهی دولتها و پادشاهیهای شبه جزیرهی عرب تا پیش از اسلام، و روابط عربها با ایران و یونان و روم و حبشه و هند، همچنین سازمان جامعهی عربی، انسان قبایل، زندگی روزمره، جنگها، عادات، اساطیر، ادیان، هنرها، صنایع، علوم، تقویمها و تاریخها، خط و زبان، نثر و خطابه، شعر و شاعران، نیز سازمان اقتصادی، کشاورزی، تجارت، دریانوردی، راهها، بازارها و انواع مالیات و دهها موضوع فرعی دیگر به بحث پرداخته است.
اما اهمیت المفصل تنها به لحاظ جنبهی تاریخی آن نیست. کافی است اشاره کنیم که این کتاب از رهگذر بررسی نهادهای اجتماعی و آیینهای دینی عربهای پیش از اسلام زمینهی شناخت ژرفتری از مفاهیم قرآن و سازاهای دین اسلام را فراهم میسازد. بنابراین، ترجمهی المفصل کاری است بایسته و ستودنی. اما چنینکاری به نوشتهی علمی فراخورد کتاب و دقت و امانتداری بسیار نیازمند است که متأسفانه در ترجمهی فارسی آقای دکتر محمدحسین روحانی به چشم نمیخورد.
نگارنده نخست از سرکنجکاوی چند صفحه از ترجمهی فارسی را با متن عربی مقابله کرد و آنگاه به ضرورت نقد این ترجمه باور آورد. این بود که در نخستین گام، پنجاه صفحهی آغازین متن عربی را واژه به واژه با ترجمهی فارسی آن برابر نهاد و سنجید. یادداشتهایی که از این رهگذر فراهم آمد بسیار بیش از انتظار وی بود. در واقع، شمار غلطها و خطاهای خرد و کلان این ترجمه چندان است که بازگویی همهی آنها مجلس نقد را به درازا میکشاند. از این رو، نگارنده ناگزیر به گزارش بخشی از یادداشتهای خودبسنده میکند. با اینهمه، برای آنکه خواننده تصوّر روشنتری از چند و چون خطاهایی که به ترجمهی پنجاه صفحهی نخست این کتاب راه یافته است داشته باشد، در این باره آماری به دست خواهد داد.
1) تعبیرات و اصطلاحات.
با شگفتی تمام باید گفت که حتی ترجمه عنوانهای فصول کتاب نیزاز خطا بینصیب نمانده است. در مَثَل، عنوان نخستین فصل «تحدید لفظةالعرب» (تعریف واژهی عرب) به صورت «تعیین کردن واژهی عرب» ترجمه شده است. «تعیین تقریبی» (ص 35) نیز در ترجمهی «تحدید» آمده است، و روشن نیست که چرا عنوان فصل پنجم «طبیعة جزیرةالعرب و ثرواتها و سکانهام به صورت «طبیعت جزیرةالعرب و ثروتهای آن مردمان» در آمده است. عنوانهای آخرین بخش فصل ششم (العقلیةالسامیة) و فصل هفتم (طبیعةالعقلیةالسامیة) بترتیب «روانشناسی، خرد و اندیشهی سامیان» و «روانشناسی، خرد و اندیشهی عرب» ترجمه شده است. عربها «العقلیة» را معادل Mentality به کار میبرند که بیگمان «روانشناسی» را نمیتوان برگردان مقبول فارسی آن شمرد. دو عنوان یاد شده را میتوان به «ذهنیت سامی» و «ویژگی ذهنیت عربی» برگرداند. جالب اینجاست که مترجم محترم گاه تعبیر «تفکر» (ص 43) را در برابر «العقلیة» به کار بردهاند که باز پذیرفتنیتر است.
در پیشگفتار نویسنده (ص 16) آمده است: «عرب را مرکبی کاستیآور نیست که دیگرانی را که همبستگیشان [در واقع «همنژادیشان»] اثبات نشده است به صرف اینکه تمدن و فرهنگی داشتهاند به ایشان پیوست کنیم». نگارنده نمیداند خوانندهی فارسی زبان از «مرکب کاستیآور» چه میفهمد؟ عبارت عربی چنین است «فلیس فی العرب مرکب نقص حتی نضیف الیهم من لم یثبت انهم منهم...» (ص 8) و اصطلاح «مُرَکَّب نَقص» به معنای «عقدهی حقارت» است نه «مرکب کاستیآور.»
خطاها در این سطح به هیچ روی اندک نیستند. به مَثَل، اصطلاح «عادیات» (آثار باستانی) بارها (از جمله در ص 17 و 18) به «سنگ نبشتهها» برگردانده شده است.
در ص 19، آنجا که جوادعلی از استادش محمد بهجتالاثری سپاسگزاری میکند، میخوانیم: «او برای من و همانندان من از پژوهشگران و نویسندگان که در پی بررسی میراث عربی و اسلامی و نویسندگی دربارهی آن هستند همواره یک راهنما، توجیهگر [بخوانید: هدایت کننده] و تشویق کننده بوده است و هست و این روزگاری است که من دورهی آمادهسازی مرکزی را در بغداد میگذراندم و شاگردی او میکردم». اگر خواننده از کیفیت جملهبندی هم غافل بماند در بند عبارت «دورهی آمادهسازی مرکزی» میماند. نگارنده ناچار است خواننده را از دردسر تفاوتهای نظام آموزشی قدیم و جدید عراق و اصطلاحهای Central School و Consolidated School معاف داشته بگوید تعبیر عربی «الاعدادیه المرکزیه» را باید در اینجا «مدرسهی متوسطه» ترجمه کرد نه «دورهی آمادهسازی مرکزی».
واژهی «موقف» که یکی از کاربردهایش در زبان عربی معادل Attitude است به «جایگاه» ترجمه شده است، مانند «دربارهی دارندگان این زبان چه جایگاهی را باید برگزید و آیا میتوان اینها را عرب شمرد یا نه؟» (ص 41): یا «یاران پیامبر این واژه [واژهی جاهلیت] را دربارهی دوران زندگی خود پیش از اسلام به کار میبردهاند. اینان از پیامبر دربارهی احکام آن دوره، جایگاه شان نسبت به آن و پیمانهاشان که در آن روزگار بستهاند، پرسش میکردهاند و پیامبر برخی از آنها را درست میشمرده و از برخی دیگر پیشگیری میکرده است» (ص 49). از این بگذریم که پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) چگونه از پیمانهایی که در دوران جاهلیت بسته شده «پیشگیری» میکردهاند و به Attitude بپردازیم. در زبان فارسی برای این واژه نزدیک به بیست معادل به کار رفته است (طرز برخورد، نگرش، برخورد، بازخورد، رویّه، مشی، طرز رفتار، شیوهی نگرش، ایستار (2)؛ اما گویی که باید «جایگاه» را نیز بر این فهرست دراز افزود!
از همین گونه است ترجمهی «المعاملة» (رفتار) به «دادوستد»: «در این آیه مقصود فرمانهای آیینهای جاهلی [یعنی احکام آیین یا راه و رسم جاهلیت] و گمراهی و ستمکاری در داوری و جدایی میان مردم در پایگاه و دادوستد است» (ص 47 و 48)، به جای مثلاً «تبعیض قایل شدن یا فرق گذاشتن میان مردم از نظر منزلت و رفتار».
مترجم محترم ظاهراً، گذشته از ترجمه، رنج پیراستاری را بر «وجود نازنین خود» (پیشگفتار مترجم، ص 12) هموار کردهاند و بارها (بیش از 25 بار) کلمهای و عبارتی و گهگاه چند سطری را در ترجمه از قلم انداخته و بدین سان خواننده را از زحمت خواندن و دریافتن بسیاری نکتهها رهانیدهاند. اما در تمام این پنجاه صفحه تنها چند بار واژههایی را بر متن اصلی افزودهاند و اغلب با این کار فاجعهای آفریدهاند.
در ص 35، هنگامی که از قدمت کاربرد واژهی «ساراسن» دربارهی عربها سخن به میان میآید، میخوانیم: «دیرترین [یعنی قدیمیترین] تاریخنگاری که آن را به کار برده، دیوسکوریدس است که در سدهی نخست میلادی میزیسته است». نگارنده باید اعتراف کند که به اینجا که رسید داشت مؤلف از همه جا بی خبر را بیسوادی متهم میکرد که نگاهش به متن عربی افتاد و دریافت که واژهی «تاریخنگار» را مترجم محترم افزودهاند، و بدین سان دیوسکوریدس، طبیب و داروشناس و گیاه شناس معروف یونانی را که کتاب «الحشائش و النباتات» وی قرنها مهمترین منبع دانشمندان داروشناس مسلمان بود. «تاریخ نگار» شناساندهاند. و اما عبارت جوادعلی چنین است: «... و اقدام من ذکرها هو دیوسقوریدس Dioscurides of Anazarbos الذی عاش فی القرن الاول للمیلاد» (ص 27).
در ص 29 متن عربی آمده است: «ما زال اهل العراق یطلقون لفظة (شروک) و (شروکیة) علی جماعة من العرب هم من سکان (لواء العمارة) و الاهوار فی الغالب». این بار مترجم محترم «اهوار» را «اهواز» پنداشتهاند و برای آنکه جای هیچ گونه تردیدی برای هیچکس نماند دو واژهی «استان» و «ایران» را نیز از پیش خود افزودهاند. به این صورت: «از سوی دیگر، عراقیان هم اکنون واژهی شروک و شروکه [بخوانید: شروگ و شروگیه یا شروگیها] را دربارهی گروهی از عربهای استان عمراه و استان اهواز (ایران) به کار میبرند» (ص 37).
نگارنده نمیپرسد که «اهواز» از کی «استان» شده است اما این «اهوار» جمع «هور» است یعنی ماندابها یا دریاچههایی که در جنوب شرقی عراق و جنوب غربی ایران در استان خوزستان فراوان یافت میشود (3)، از جمله «هورالحویزه» که نامش برای خوانندگان آشناست.
شمار خطاهای مربوط به واژهها و اصطلاحها، بیگزافهگویی، به سه برابر آنچه بازگو شد میرسد، اما اکنون باید به بررسی گونهای دیگر از خطاها پرداخت.
2) جملهها.
در ترجمهی جملهها و عبارتها نیز غلطهای بسیاری هست که نمونههایی از آنها به این شرح است:عبارت «ولولا اعتقاده ان فی التردد او الاحجام سلبیة لاتنفع بل ان فیها ضررا...» (ص 6) چنین ترجمه شده است «و اگر بر این باور نبود که خودداری از یادآوری یا تاختن بر نویسنده کاری منفی و ناسودمند است و حتی زیان میرساند...» (ص 14) و مراد نویسنده دیگرگون شده است. جوادعلی میگوید «اگر بر این باور نبود که در دو دلی و پرهیز رفتار انفعالگرایانهی بیهودهای نهفته است که زیانبار نیز تواند بود» دست به نوشتن این کتاب نمیزد. و باید خاطرنشان کرد که واژهی «سلبیة» در عبارت عربی به معنای Passivism به کار رفته است نه Negativism یا Negativity.
گاه خطاهایی به ترجمه راه یافته است که برای پیشگیری از برخی از آنها تنها جوی دقت بس میبود، بخوانید: «اینک هنگام آن رسیده است که اصطلاح عرب و عربیت بدل به سامی و سامیت گردد» (ص 17). مترجم محترم عبارت عربی را درست برعکس فهمیدهاند، اما آیا نمیبایست از خود میپرسیدند که مگر اصطلاح سامی و سامیت، تا به امروز، بر همهی پژوهشها مسلط نبوده است؟ عبارت عربی چنین است: (و انالزمان قدحان لاستبدال مصطلح «عربی» و «عربیة» بـ «سامی» و «سامیة») و یعنی «هنگام آن رسیده است که اصطلاح عربی و عربیت جایگزین سامی و سامیت شود».
باز بخوانید: «استرابو به پیچیدگی این واژه [واژهی ارمبی] و معنی آن اشاره کرده و گفته است: دانسته نیست که آیا مقصود از اهل تروگلودیتئا غارنشینان است یا اعراب» (ص 30). و ترجمهی درست متن چنین است: «... آیا مراد از آن یومِ تروگلودیتئا (غارنشینان) هستند یا عربها؟».
نمونهی دیگر؛ «برخی از دانشمندان دربارهی مردم دوران میان زادن پیامبر و انگیخته شدن او واژهی اهل فترت را به کار بردهاند» (ص 49). اما متن عربی (ص 42) میگوید: «برخی از دانشمندان مردمی را که در فاصلهی میلاد [مسیح] و بعثت پیامبر [اسلام] میزیستند اهل فترت خواندهاند».
و باز: «متن دیگر از آن ابرهه جانشین پادشاه حبشه (عزلی) بریمن است که 136 خط [یعنی سطر] است و تاریخ آن به سال 658 حمیری یا 543 میلادی باز میگردد. این متن به زبان و خط حمیری پیش پا افتادهای [بخوانید: به زبان حمیری بد و سستی] نگاشته شده و تاریخ 554 میلادی را دارد» (ص 53). شگفتا! چگونه متنی که تاریخش 543 میلادی است تاریخ 554 میلادی را تواند داشت! و خوانندهی باریک بین نیازی به متن عربی ندارد تا دریابد که مترجم محترم دو سنگ نبشته را یکی کردهاند.
در صفحهی بعد میخوانیم:«ملاحظه میشود که ورخ و توریخ به معنای ارخ و تاریخ به کار رفته و این چیزی است که عربی کنونی نیز آن را تأیید میکند» (ص 54). اما جوادعلی نوشته است: «ملاحظه میشود که "ورخ" و "توریخ" مانند "أرخ" و "تأریخ" به کاربرد قبیلهی تمیم نزدیک است، زیرا این قبیله میگوید: "ورخت الکتاب توریخا"، یعنی "ارخت الکتاب تأریخا" (ص 47). آنچه در این بخش برشمرده شد تنها پارهای از خطاها را در بر میگیرد. ارائهی همهی مسامحهها و نارساییها و ناهنجاریها در این فرصت مناسب به نظر نمیرسد. با اینهمه، نگارنده نمیتواند از ذکر نمونهی زیر خودداری نماید.
«شاید نخستین و تنها متنی که در آن واژهی عرب بر همهی این مردم از شهرنشین و بیابانگرد اطلاق گشته و زبان ایشان به نام زبان عربی خوانده شده است، قرآن باشد، مولر بر این پندار است که قرآن این نام را ویژهی این «قوم» گردانیده است. مولر در این شک روا میدارد که این واژه در شعر جاهلی، مانند شعر امروالقیس، و اخبار تدوین شده از زبان جاهلیان در کتابهای ادبی، به سان نام ویژهی یک قوم به کار رفته باشد. ولی مولر خود این پرسش را به میان میکشد که چگونه میتوان گفت قرآن قومی را به این نام و با این معنی خوانده است بیآنکه این کاربرد در نزد آنها پیشینهای داشته باشد؟ رای من بر این است که آیههای قرآن به گونهای آشکار دلالت بر درک روشن این مردم از این واژه دارند...» (ص 32 و 33). نگارنده از خردهگیری بر ترجمه چشم میپوشد تا توجه خواننده را به نیمهی دوم پارهی منقول جلب کند. متأسفانه متن اصلی در ترجمه دستکاری شده است و این دستکاری به گونهای است که توجیهی را بر نمیتابد. ترجمهی دقیق نوشتهی جوادعلی چنین است: «قرآن یگانه متنی است که واژهی عرب را همچون «نام ویژهای برای همهی عربها، چه شهرنشین و چه بادیهنشین، به کار برده و زبان آنان را زبان عربی خوانده است. مولر بر آن است که قرآن به این واژه معنایی خاص بخشیده و آن را به صورت نام ویژهی قومی که همهی عربها را در بر میگیرد در آورده است. او شک دارد که واژهی عرب در شعر جاهلی – مانند نمونهای که در شعری از امروالقیس دیده میشود یا اخباری که از زبان شخصیتهای جاهلی در کتابهای ادبیّات گردآمده – به عنوان نام ویژهی یک قوم به کار رفته باشد. اما این نظر مولر، نظری است سست و بیدلیل، آخر چگونه میتوان پذیرفت که قرآن این مفهوم را خطاب به قومی به کاربرده باشد که بیشتر از آن آگاهی نداشتهاند؟ وانگهی آیات قرآن آشکارا نشان میدهند که قوم عرب پیش از اسلام این مفهوم را دریافته بودند.» روشن نیست که چرا نقد جوادعلی حذف شده و پرسش وی از زبان مولر بازگو شده، و صدای او تنها در پایان جملههای نقل شده به گوش میرسد؟
3) خطاهای ناشی از سرهنویسی:
به گونهی دیگری از خطاهای ترجمهی کنونی از شیفتگی مترجم محترم به سره نویسی برخاسته است. از آنجا که این سرهنویسی در ترجمه به کار رفته است، باید آن را «سرهگردانی» نامید. اما این «سرهگردانی» پدیدهای است شگفتانگیز و نوآیین که نگارنده هنوز نام دقیقی برای آن سراغ ندارد؛ با اینهمه، گمان میکند که، به مَثَل، «سره گردانی تحتاللفظی یا لفظ گرایانه» پربیراه نباشد. اکنون باید دید این سرهگردانی لفظ گرایانه چگونه چیزی است. به آغاز کتاب باز میگردیم آنجا که جوادعلی از استادش سپاسگزاری میکند: «... پیشاپیش سپاس خود را بر این راهنمایی ارزنده آشکار میسازم» (ص 13). عبارت عربی چنین است: «... مقدماً الیه شکری الجزیل علی هذالتوجیه الجمیل» (ص 5)، یعنی «به پاس این راهنمایی ارزنده سپاس فراوان خود را به وی تقدیم میکنم»، بنابراین واژهی «پیشاپیش» در اصل نیست (در حقیقت این سپاسگزاری بسیار هم «پساپس!» است) و واژهی «فراوان» نیز در ترجمه افتاده است، اما اکنون تنها به فعل «آشکار میسازم» توجه کنید. این سؤال پیش میآید که این تعبیر چرا این همه بیجا مینماید؟ پیداست که «آشکار میسازم» سره شدهی تعبیرهای رایجی چون «ابراز میدارم» و «اظهار میدارم» است که دیگر برای سپاسگزاری و قدردانی «کلیشه» شدهاند. و، از آنجا که مترجم محترم معنی «مقدماً الیه» را «پیشاپیش» پنداشتهاند، بناچار از پیش خود فعلی برای جمله آوردهاند و کدام فعل «دمدستتر» از «ابراز میدارم» و «اظهار میدارم»، اما البته سره شدهی آن.عباراتی چون «آنگاه بر نویسنده بود که برای کتاب خود ناشری بیابد که با چاپ آن همسازی نماید» (ص 14) یا «پژوهشگران تاریخ جاهلی، از جهانگردان و دانشمندان توانستهاند این تاریخ را تا صدها سال پیش از اسلام باز میگردد ولی از نگاه تاریخی به پیش از میلاد بر نمیآید و حتی از آغاز اسلام به روزگاری بس دور واپس نمینشیند» یا ترجمهی «التقاء» به دیدار «در عبارت «گویشهاشان گرچه همه در بسیاری چیزها مشترکاند، در بسیاری چیزها اختلاف دارند که از جاهای اشتراک و دیدار بیش است» (ص 16) همه و همه مصادیق نتایج نامطلوب سرهنویسی شمرده میشود.
گاه این سره گردانی تحت اللفظی چنان بلایی بر سر متن عربی آورده است که خوانندهی فارسی زبان مفهوم جمله را بارمل و اسطرلاب نیز در نمییابد: «ولی اندیشهی ایشان از شهر نشینی عربها هنوز هم بالا نیامده بود و ایشان گمان میبردهاند عربها همهشان بیابانگرد هستند» (ص 30).
گاهی نیز عبارت چنین حالتی پیدا میکند: «بیابان پهناوری... که از رود فرات تا مرزهای شام کشش دارد» (ص 30). همچنین تعبیرهایی چون «دیرترین تاریخنگاری...» به جای «قدیمیترین...» و از این دست بسیار.
این گونه سرهنویسی ماهیت پیچیدهی زبان را نمیشناسد و یا نادیده میگیرد، زیرا آسان گذار و راحت طلب است و درست به همین دلیل به هیچ کار نمیآید.
مترجم محترم در زمینهی اعلام و نامهای ویژه نیز شیوهی نابهنجار پارسی گردانی خود را دنبال کردهاند، و به مَثَل «الهلال الخصیب» را «نوماه بارور» (ص 9)، «بحرالمیت» را «دریای مرده» (ص 28)، «حسن الغراب» را «دژ کلاغ» (ص 57) و عربهای «عاربه» و «مستعر به» را عربهای «اصیل» و «عربی گرفته یا عربی شده» (ص 8 و 23) ترجمه کردهاند. اما چرا؟ تا جایی که نگارنده میداند مترجم محترم در زمرهی افراد انگشتشماری از اهل قلماند که در اختیار چنین شیوهای اصرار میورزند.
باید افزود که «الهلال الخصیب» ترجمهی Fertile Crescent، یعنی نامی است که نخستین بار بر ستد در سال 1916 به کار برد (4) تا از سرزمینهای واقع در یک هلال فرضی (از جنوب شرقی مدیترانه تا شمال غربی خلیج فارس) به عنوان یک واحد جغرافیایی در دوران پیش از تاریخ سخن بگوید. بنابراین در اینجا نام انگلیسی اصل است. اگر نام «الهلال الخصیب» در تاریخ و زبان عربی اصالت داشت بیگمان هیچ پژوهشگر غربی ترجمهی آن را به کار نمیبرد. همین سخن را، اما به گونهای دیگر، دربارهی Dead Sea یا Salt Sea در عهد عتیق میتوان گفت. در نوشتههای جغرافیدانان و مورخان مسلمان این دریا به نامهای گوناگونی خوانده شده است (5) که نامهای وصفی آن هم چون «البحیرة المیته» یا «البحیرظ المنتنه» (دریاچهی بویناک) یا «بحرالملح» همگی ترجمه هستند (6) و اگر این دریا تنها در تاریخ عرب و اسلام ذکر شده بود و یا نام عربی آن اصل بود، باز هیچ پژوهشگر غربی نام آن را ترجمه نمیکرد، و درست به همین دلیل است که به رغم مقالههای فراوانی که در چند دهه اخیر دربارهی سنگ نبشتهی «حصن الغراب» نوشته شده حتی یک نمونه نمیتوان یافت که ترجمهی «نام آن به کار رفته باشد. به هر حال، ضرورت حفظ ضبط اعلام امری است بدیهی و توضیح نگارنده ناظر بر آن است که برخی ابهامهای احتمالی را بزداید نه آنکه چنین «ضرورتی» را ثابت کند.
اکنون باید پرسید که چرا مترجم محترم، که در پارسی گردانی اعلام و نامهای ویژه یدی طولی از خود نشان دادهاند، نامهای پارسی را به همان شکل که عربها به کار میبرند رها کردهاند و «احشویرش» (ص 29) را به صورت آشنا و رایج «خشایارشا» درنیاوردهاند؟
4) چند نمونه خطای ویژه
در آخرین بخش این نقد نگارنده مایل است به بررسی چند نمونهی ویژه بپردازد. چنین نمونههایی، البته در ترجمهی المفصل بسیارند و از چارچوب کلی خطاها بیرون نیستند، اما حالت خاصی دارند. در چنین مواردی، خواننده با هیچ واژهی دشوار یا نامأنوس روبرو نمیشود، ساختار نحوی نیز بیخلل میِنماید؛ با اینهمه، خواننده سردرگم میماند، با متن ترجمه کلنجار میرود اما چیزی دستگیرش نمیشود، پنداری که «معنای» جمله «هرز» شده است. به شاهد زیر توجه نمایید:«آنچه را در این زمینه [دربارهی واژهی عرب] گفتهاند میتوان در واژهنامههای پرآوازه و پیشاپیش اینها در فرهنگها و کتابهای ادبی پیدا کرد» (ص 22).
خواننده از خود میپرسد مگر «واژهنامه» همان «فرهنگ» نیست؟ در حقیقت مواردی از این دست برای هر مترجم یکی از اصول کارآمد آسیبشناسی ترجمه و برای هر خواننده یکی از ملاکهای خوب ارزیابی کار مترجم است. در هر صورت، برای فهم عبارت بالا کافی است که، بر پایه ی متن عربی، به جای «واژهنامههای پرآوازه» «منابع شناخته شدهی زبان عربی» گذاشت.
نمونهی دیگر: «برخی از دانشمندان تورات شناس براینند که واژهی عرب پس از سستی گرفتن کار اشماعیلیان (اسماعیلیان) و چیرگی اعراب بر ایشان رایج گشته چندان که در نزد ایشان مرادف اشماعیلیان شده است. آنگاه این واژه فراگیر ایشان گشته هر چند اشماعیلیان نیز عرب یعنی قبایلی بیابانگرد بودهاند» (ص 29). که مرجع «ایشان» دوم و سوم مشخص نیست.
این بررسی تنها پنجاه صفحهی نخست کتاب را در بر میگیرد و این تازه آغاز کتاب جوادعلی است و هنوز دامنهی بحث به جاهای فنی و تخصصی نرسیده است. شاید فرصت آن دست دهد که در آینده نگاه دیگری به بخشهای پیچیدهتر کتاب افکنده شود.
پینوشتها:
1. به نظر میرسد که دکتر جوادعلی کمتر به نوشتههای خاورشناسان روس نگریسته باشد. در دههی اخیر مرحوم صلاحالدین عثمان هاشم دوپژوهش قابل توجه در همین زمینه از روسی به عربی برگرداند: اولی از پیگولوسکایا به نام العربعلی حدود بیزنطه و ایران، من القرن الرابع الی القرن السادس المیلادی (کویت، 1985)، دومی از کوبیشانوف به نام الشمال الشرقی الافریقی فی العصور الوسیطه المبکره و علاقانه بالجزیرة العربیه (عمان، 1988). همچنین از جمله متخصصان عرب که آثار مهم خود را پس از چاپ المفصل نوشتهاند باید از عرفان شهید نام برد.
2. نک. فرهنگ فلسفه و علوم اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی.
3. برای تکنگاری در خور توجه دربارهی عربهای هورنشین جنوب عراق نک.
Wilfred Thesiger, The Marsh Arabs, Penguin Books, 1976.
4. در کتاب Ancient Times که برای دانشآموزان دبیرستان نوشت، ده سال بعد متن ویراسته و افزوده شدهی همین کتاب را به نام The Conquest Civitization چاپ کرد. پیش از مرگ نیز بار دیگر این کتاب را ویراست و بر آن افزود. متن اخیر در سال 1938 م – سه سال پس از مرگ برستد – به چاپ رسید.
5. در المسالک و الممالک اصطخری (قاهره 1961) و صورةالارض ابن حوقل (لیدن، 1938) «البحیرة المیتة» نامیده شده است. در مختصر کتاب البلدان ابن الفقیه (لیدن 1885) و معجمالبلدان یاقوت (چاپ وستنفلد 1965، افست اسدی، تهران) و احسنالنقاسیم مقدسی (لیدن 1906 م) نامهای «البحیرة المنتتة»، «بحیرة زغر» و «البحیرة المقلوبه» را میتوان یافت. در سفرنامهی ناصرخسرو (به کوشش نادر وزینپور، 1362 ش) درباره لوط و به نقل از کسی (از مردمان شهر طبریه؟) «دریای تلخ» (شور؟) خوانده شده است.
6. برای کاربردهای نخست برخی از این نامها نگاه کنید به الموسوعة الفلسطینیة، ذیل «البحر المیت».
نشر دانش، آذر و دی 1369، شماره 61
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}