نویسنده: دکتر میثم سفیدخوش (1)




 

نقد و آزادی خیال متفکر از منظر شیلر

اشاره

اغلب نقد را در نسبت با عقل در نظر گفته و آن را منحصر در نقد عقل‌گرایانه و از این حیث وابسته به عقل خوانتقاد می‌دانند. لذا کم‌تر به شأن خیال در نقادی زندگی و زمانه توجه می‌شود. حال آنکه گرایش اساسی خیال به فراروی در برابر گرایش طبیعی عقل به حفظ چارچوب‌های موجود، جایگاه اساسی خیال در شکل‌گیری نقد به مثابه تفکر را که وجه اساسی آن «فراروی» است نشان می‌دهد. در یادداشت زیر ضمن اشاره به تفسیر فروید از شیلر در باب آفرینش هنری و نظارت عقل، تأملی در آرای شیلر در باب نقادی در کشاکش خیال و عقل صورت گرفته است.
***
کارل کتاب می‌خواند. شپیگل برگ سرمیز نشسته و می‌نوشد.
کارل (کتاب را کنار می‌گذارد): از این کتاب مزخرف متنفرم. وقتی که در کتاب «پلوتارک» راجع به اشخاص بزرگ چیزی می‌خوانم.
شپیگل برگ (گیلاس را کنار می‌گذارد): تو باید کتاب یوزفوس را بخوانی!
کارل: جرقه‌ی آتش پرومتئوس خاموش شده و در مقابل باید از شعله‌ی آتش مسخره‌ای که حتی یک چپق را روشن نمی‌کند استفاده کرد. آن‌ها حالا مثل موش روی گرز هرکول وول می‌زنند و می‌خواهند بفهمند که او در چنته چه دارد. یکی از کشیش‌های فرانسوی اظهارنظر می‌کند که اسکندر آدم ترسو و بی‌غیرتی بوده است. یک استاد مسلول در هر کلمه‌ای که ادا می‌کرد یک شیشه سرکه زیربینی‌اش می‌گرفت تا بتواند راجع به نیرومندی سخنانی بگوید. کسانی که هر وقت بچه درست می‌کنند از ضعف بی‌هوش می‌شوند، به شیوه‌ی جنگی هانیبال ایراد می‌گیرند!
شیلر، راهزنان، صحنه‌ی دوم
گفت و گوی چشمگیر بالا پاره‌ای از نمایشنامه‌ی پرشور شیلر در دوره‌ی طوفان و تنگنا (sturm undDrang) است که درون‌مایه‌ی ابرمردی آشکاری دارد. این پاره هم هنگام کنایه‌ی روشنی نسبت به نقادان فرهیخته‌ای می‌زند که در وارسی‌های نقادانه‌یشان همانند موشی هستند که روی گرز هرکول وول می‌خورند تا عیار آن را بسنجند. آدم به یاد نظر چخوف هم می‌افتد که نقادان را به خرمگس‌های مزاحم تشبیه می‌کرد.
نقادی نسبتی با فرهیختگی یا دقیق‌تر بگوییم احساس فرهیختگی دارد. احساس فرهیختگیِ عمومی در دوران‌های شکوفایی تمدنی پدید می‌آید و همگان را به صرافت نقد می‌اندازد. این در حالی است که ذهن و فکر انسان‌های بزرگ در همه‌ی زمینه‌ها و در همه‌ی دوران‌ها به گونه‌ای طبیعی به شیوه‌ای از نقادی مجهز بوده است؛ شیوه‌هایی که به گونه‌ی دقیق به کار گرفته می‌شدند. ولی در سده‌های اخیر شرایطی رقم خورد که آرام آرام شهروندان جوامع انسانی، که حتماً فرهنگی در میانشان جاری بود، خواستند تا فرهنگ داشته باشند! داشتنِ فرهنگ مانند داشتن یک لباس. هگل این دوره را «جهان فرهنگ» می‌خواند. من اگر می‌خواهم فرهنگ داشته باشم باید کتابخانه داشته باشم، مدرک دانشگاهی داشته باشم، و از همه مهم‌تر «نظر» داشته باشم. نقادیِ عمومی همینجا شکل می‌گیرد. نوعی نقاد حرفه‌ای تصمیم می‌گیرد تا عیوب هر چیز را پیدا کند و از مناسب نبودنِ شرایط گله‌مند باشد و غمِ زمانه را بخورد دستاورد این شرایط است. ما در جامعه‌ی خودمان با این وضعیت غریبه نیستیم. این وضع در اروپای سده‌ی شانزدهم و هفدهم میلادی به بخشی از روح زمانه تبدیل شده بود. دیدرو در برادرزاده‌ی رامو به خوبی چنین وضعی را در قالب شخصیت اصلی نمایشنامه‌اش را به تصویر کشیده است.
اصحاب دانش‌نامه شکل فاضلانه‌تری از نقادی فرهنگی را پدید آورند. با فعالیت نظری آن‌ها نقد فرهنگی و اجتماعی بخشی از ذات روشن‌اندیشی در سده‌ی هجدهم شد. پیدایش نظریه‌های سخته‌ی نقد دستاورد همین دوره است. چیستی نقادی، زمینه‌های فلسفی، معرفت‌شناختی و روان‌شناختی آن، و چارچوب‌های مشروع آن به پرسشی بنیادی در سده‌ی هجدهم مبدل شد و بزرگ‌ترین پاسخ خود را هم در فلسفه‌ی کانت پیدا کرد. سراسر برنامه‌ی کاری کانت ارائه‌ی نظریه‌ای درباره‌ی نقد بود که همه‌ی وجوه زندگی مادی و معنوی آدمی را دربرگیرد. سنجش خرد ناب، سنجش خرد نظری به تنهایی نیست. سنجش همه‌ی نیروهایی است که چه به نام خرد و چه به نام احساس و عاطفه نقشی در زندگی آدمی دارند. کانت با این نظریه هم سنت نقادی جدید را بنیادین و فراگیر می‌کند و هم می‌کوشد تا آن را از سطح فضل فروشی فرهیخته بالا کشد و به روح پرورده‌ی زمانه تبدیل کند. از اینجا به بعد سنت نظرورزانه‌ی چشمگیری در نقادی پدید می‌آید که نه تنها نقادی را به شیوه‌ای روشمند و کارا به کار می‌گیرد، بلکه خود نقادی و لوازم و پیامدهای آن را نقادانه برابر ایستای پژوهش می‌کند. شیلر یکی از دست‌پروردگان این جریان است.
نمایشنامه‌ی راهزنان شیلر تقریباً سالی پس از انتشار سنجش خرد ناب کانت منتشر شده بود. شیلر در این دوره سر پرشوری دارد و نمی‌تواند متانت‌های کانتی در نقادی را تاب آورد. او آدم‌های زمانه‌اش را کوتوله می‌بیند و نشانه‌هایی از ابرمردی در جیبشان پیدا نمی‌کند. از نظر او انسان این زمانه حتی سخن‌گوی زمانه‌ی خودش هم نیست تا چه رسد به اینکه پرچم‌دار عناصر نوع انسانیت به طور کلی باشد و دلیل این امر هم این است که او به عقل متجزی تکیه کرده است. روشن است که او با ارجاع مشکل به عقل متجزی نظریه‌هایی چون سنجش کانت را هدف قرار می‌دهد. ولی سال‌ها بعد که شور شیلر کاسته شد و به مطالعه‌ی دقیق‌تر نوشته‌های کانت پرداخت از روح طوفانی اندیشه‌ی پیشینش کاست و نسبتی با کانت پیدا کرد. در مجموعه‌ی نامه‌هایی که با نام «آزادی و فرزانگی» یا «نامه‌هایی در تربیت زیباشناختی آدمی» از او منتشر گردید دیدگاه‌های خود را بر اصول فلسفه‌ی کانتی بیان کرد. در واقع او از سومین سنجش کانت متأثر شده بود. کانت در 1790 سنجش نیروی داوری را منتشر کرد و شیلر در 1794 این مجموعه نامه‌ها را چاپ کرد. کانت در سنجش سوم به نقادی مناسبت نیروی خیال و فاهمه اقدام کرد. تلاش او این بود که سازوکار احساس را به یاری سنجش نیروی خیال تعیین کند. این امر مستلزم نشان دادن ناتوانی نیروی فاهمه در این میدان است. با این همه نیروی خیال که در تقابل با نیروی فاهمه کارویژه‌ی خود را دارد، نیروی جمع و وحدت فاهمه با خردِ عملی هنجاری را هم دارد و می‌تواند خرد ناب را به وحدتی سازوار برساند. شیلر از این الگو بهره می‌گیرد تا به تعبیر خودش روحِ از هم گسیخته‌ی زمانه‌اش را به یاری تربیتی زیباشناسانه به وحدتی اصیل نزدیک سازد.
از نظر شیلر یکی از گام‌های تربیت زیباشناسانه این است که آدمی به خیال خویش اجازه دهد تا نه تنها آزاد از دیدبانی عقل طبیعیِ جزئی‌نگر کار کند، بلکه خودش از فراز این عقل بر آن نظارت کند. مراد او از خیال، بی‌تردید خیال زیباشناختی است نه هر خیال غریزی که بندوباری ندارد. این خیال در هنر متجلی می‌شود ولی نه هنر یکه تقلید طبیعتِ بی جان باشد. چنین نیرویی به استعدادهای آدمی جان می‌دهد، زیرا استعدادها را به تقابل با هم برمی‌انگیزاند و در کشاکشی که میان آن‌ها پدید می‌آورد آفرینش‌های بزرگی را رقم می‌زند. کارزار سترگ فرهنگ زمینه‌ی این آفرینش‌ها است و چنین چیزی محقق نمی‌شود مگر اینکه نیروی خیال نظارتِ وسواس‌گونه‌ی عقل برای رعایت اسلوب‌ها و قواعدِ از پیش موجود را محدود سازد.
فروید در کتاب تعبیر خواب با نقل قول مستقیمی از شیلر این عمل را گونه‌ای خویشتن‌نگری غیرنقادانه می‌خواند. در این نقل قول که برگرفته از نامه‌ای از شیلر خطاب به کورنر (korner) است چنین می‌خوانیم: «علتِ شکاکیت تو به نظر من در محدودیتی است که عقل تو به تخیل تو تحمیل می‌کند. عقیده‌ام را با تشبیهی روشن‌تر می‌کنم. گویی برای کار خلاق چیز بد و مضری است که عقل افکار را هنگامی که به ذهن می‌ریزند- یعنی، درست دم دروازه- سخت وارسی کند. یک فکر، به طور منفرد اگر دیده شود ممکن است سخت پیش پا افتاده یا سخت غریب به نظر رسد؛ ولی ممکن است با فکر دیگری که در پی آن می‌آید پراهمیت شود، و، در کنار افکار دیگری که ممکن است به همان اندازه احمقانه به نظر برسند، ممکن است به هیئتِ یک پیوندِ بسیار مؤثر درآید. عقل نمی‌تواند درباره‌ی تمام این‌ها حکم کند مگر آنکه آن فکر را آنقدر نگاه دارد که بتواند آن را در کنار فکرهای دیگر ببیند. از سوی دیگر، جایی که ذهنی خلاق هست، عقل-آنطور که به نظر من می‌رسد- نظارت خود را بر دروازه‌ها رها می‌کند و افکار درهم و برهم به داخل می‌ریزند، و تنها پس از این است که عقل به آن‌ها نگاه می‌کند و آن‌ها را در کلیت‌شان می‌آزماید.- شما منتقدان، یا هر آنچه ممکن است خود را بنامید، از افراط‌کاری‌های لحظه‌ای و زودگذر که می‌باید در تمام ذهن‌های به راستی خلاق دیده شود شرمسار یا هراسانید، افراط‌هایی که مدتِ بلندتر یا کوتاه‌ترش هنرمندِ متفکر را از رؤیابین جدا می‌کند. تو از بی‌ثمری‌ات شکایت می‌کنی چون تو خیلی زود طرد می‌کنی و خیلی سخت فرق می‌گذاری». تفسیر فروید از این عبارت مهم شیلر این است که شیلر شرط آفرینش هنری را پس زدنِ نظارت عقل دانسته است. به نظر فروید چنین عملی چندان دشوار هم نیست، زیرا او به عینه مشاهده کرده که بیمارانش پس از دعوت وی به این کار در انجامش کامیاب بوده‌اند، یا اینکه خودِ او به سادگی از راه نوشتن افکارش این تجربه را از سر می‌گذراند.
ولی چرا شیلر از ما انتظار دارد که در فرآیند بهبود زندگی اجتماعی یا نقد وضع موجودمان، نه تنها نقد راسیونالیستی را به کار نگیریم بلکه حتی موقعیت دیدبانی را از او گرفته و کارش را تعلیق کنیم؟ پاسخ روشن است. آن عقلی که مقدرات نوع آدمی در زمانه‌ی او را مشخص کرده به دولت، طبیعت انجامیده است و راه را بر دولت آزادی که دولت زیبایی است بسته است. دولت طبیعت دولت اعمال قاعده از راه قدرت و غلبه است و تنافر ذاتی با آزادی دارد. به این ترتیب نیرویی برای آفرینش ندارد و آفرینش را هم تاب ندارد. چنین عقلی دست‌آویز دولت طبیعت با جبر علّی است. شیلر در شرایطی به بیان اندیشه‌هایش می‌پردازد که اقتدار کلیسا کم شده ولی استبداد روشن‌اندیشانه‌ای به نام خرد و فلسفه و دانش، تنگنایی برای آزادی‌های گوناگون آدمی پدید آورده‌اند. این استبداد را استبداد فاضلانه می‌خوانند. بازتاب این استبداد را در نظریه‌ی عقل متجزی می‌بینیم که تلاشی است برای احقاق ظاهری حقوق نیروهای گوناگون آدمی.
با این همه، در این شرایط شهود آدمی و عقل نظری میان خود مرز کشیده‌اند و هر یک با سوءظن به تقدیر یکدیگر اقدام می‌کنند. تنگ شدن مرزهای هریک از نیروهای آدمی موجب پیدایش گرایشی به سرکوب نیروها و استعدادهای آن دیگر به نام نقادی می‌شود. نیروی خیال هر آنچه را خرد به دشواری رشته با هیجان پنبه می‌کند و نیروی خرد آتشی را که خیال شعله‌ور کرده سرد می‌کند. تنها دستاورد این وضع، دوپارگی دانش و هنر است که از نظر شیلر ساختار سیاسی هم آن را سخت‌تر و فراگیر کرده است. طبیعی است که سرشت نقد در این شرایط، خشن و بی‌لطافت یا به تعبیر خودِ شیلر غیرِزیباشناسانه می‌شود. به باور او نقد خشمگینانه از سر ضعف صورت می‌گیرد، زیرا اصولاً خشم از ضعف آب می‌خورد. به نظر او نقد خشمگینانه درگیری نیروهای کور آدمی را در پی دارد و خاموشی این درگیری شرط تحقق انسانیت است. ولی آیا این مهم را بار دیگر می‌توان به عقل طبیعی سپرد؟ آیا می‌توان از عقل انتظار این را داشت که دیدبان این نزاع خشمگین شود؟ آیا نیروی عقل برای چنین کاری کافی است؟
شیلر بر این است که هیمنه‌ی بحران چنان بزرگ است که نیرویی سترگ و ابرمردانه باید در کار شود. وی تنها نیروی خیال را واجد چنین نیرویی می‌داند. به باور او در این فرآیندِ تقابل، نیروی خیال به حکم خودسری خویش جرأت آن دارد که نظم جهانی را بر هم زند و در همین هنگام نیازمند نیروی خرد می‌شود تا به شناخت امکان‌های گوناگون اقدام کند. پس نقادی به نیروی خیال و خرد نیاز دارد ولی این خیال است که می‌تواند نیروی اصلی نقادی را فراهم آورد، زیرا خرد گرایشی طبیعی برای حفظ چارچوب‌های موجود دارد ولی خیال است که گرایش به فراروی دارد. شیلر در جایی با یادآوری نقادی‌های مکررش نسبت به زمانه‌اش می‌گوید: این خرده‌گیری‌ها زیاده‌روی نیستند، بلکه زیاده‌روی در این است که در مسیر این نقادی زیاده استدلال کرده و از خردش بهره گرفته است. او از اینکه با دستان خردش زمانه را به چون و چرا گیرد خشنود نیست، زیرا چنین کاری را نشانه‌ی غیرِ طبیعی بودنِ اخلاق اجتماعی زمانه‌اش می‌داند. اگر نقادی با نیروی خیال انجام شود اخلاق زمانه زیباشناختی خواهد شد، یعنی سودای نقد تخریب نخواهد بود، بلکه جهت گیریش آفرینندگی خواهد شد که عملی زیباشناختی است. برای این منظور منتقد راستین وضع موجود باید هنرمند خلاقی باشد که هرچند فرزند زمانه است ولی وای بر او اگر شاگرد و دلبسته‌ی آن هم باشد.
در آن پاره نوشته‌ای که در آغاز از راهزنان نقل قول کردم، تقابلی میان پلوتارک و یوزفوس برقرار شده بود. چرا؟ به نظر روشن است. این دو مورخ تقریباً هم عصر، دو شیوه‌ی گوناگون به تاریخ دارند. هر دو به تاریخ قهرمانان پرداخته‌اند ولی پلوتارک با روحیه‌ای رواقی به اخلاقیات آن‌ها توجه کرده و از زندگی آن‌ها درس اخلاق گرفته است. یوزفوس که برخی مورخان مسلمان او را با نام یوسف‌ابن کریون می‌شناختند، به تصریح ابرمردی‌ها و فتوحات آن‌ها گرایش بیش‌تری داشته است. شیلر در نمایشنامه‌ی راهزنان از زبان کارل می‌گوید: «قانون آنچه را ممکن پرواز عقاب باشد، تبدیل به حرکت حلزونی کرده است. هنوز در دامن قانون مرد بزرگی به وجود نیامده ولی آزادی مردان بزرگی پدید آورده است». شیلر بعدها در نمایشنامه‌ی توران دخت ابرمردی را از شمشیر کارل به دانایی و خیال عاشقانه‌ی خلف می‌سپارد که سودای کار بزرگ دارد، ولی این بار با اسلوب زیباشناختی. برای شیلرِ بالغ نقادی در کشاکش خیال و خرد جای خود را پیدا کرده است. نقادیِ زیباشناسانه بهره‌گیری از رازدانی خلف است، نه شمشیر خشن کارل.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیئت علمی دانشگاه شهیدبهشتی .

منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394