نویسنده: فاضل صالح سامرایی
برگردان: حمیدرضا میرحاجی



 

این واژه به دو صورت به کار می‌رود:
1. یکی آن که از این واژه تمامی عقلاء و هر کسی که بتوان او را مورد خطاب قرار داد، مد نظر قرار گیرد؛ در این صورت این لفظ برای همه به صورت مفرد مذکر به کار می‌رود. و معمولاً در این حالت در جملات منفی و پس از ادوات نفی و استفهام و شرط واقع می‌شود؛ مانند: ما فی الدار أحد (هیچ کس در خانه نیست.) یعنی در خانه هیچ شخص عاقلی نیست. درآیه وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ (1) و فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (2) کلمه «احد» برای جمع (یکی از افراد) به کار رفته و در آیه لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ(3) این واژه برای مؤنث به کار برده شده است. همزه «أحد» نزد بیشتر اهل زبان جزء حروف اصلی است.
2. صورت دوم به معنی «واحد» است. در این صورت اهل زبان متفقند که همزه در این کلمه تغییر یافته «واو» است و اصل کلمه «وحد» است. این مسأله را باید توجه داشته باشیم که هم در معنی و هم در کاربرد میان «الوحد» و «أحد» تفاوت وجود دارد. «وحد» هم برای عاقل و هم برای غیر عاقل به کار می‌رود. مثلاً می‌گوییم: «رجل وحد» یعنی کسی که اصل خود را نمی‌شناسد و یا می‌گوییم: «درهم وحد» و یا «وحش وحد» اما «أحد» فقط برای عقلاء به کار می‌رود. اگر این لفظ در جملات مثبت بدون مضاف الیه و یا حرف جری که برای تبیین و توضیح آمده باشد، به کار رود باید تنها برای خداوند متعال به کار رود؛ و لذا نمی‌توان گفت: رجل أحد.
در کتاب روح المعانی می‌خوانیم: «أحد» که در جملات مثبت به کار می‌رود به سه صورت است: یکی آن که همراه اعداد دهگان بیاید؛ مانند: أحد عشر(11) و یا أحد و عشرون (21) و دوم آن که به صورت مضاف و یا مضاف الیه به معنی یکی - یک به کار رود؛ همانند آیه أَمَّا أَحَدُكُمَا فَیسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا (4) و یا «یوم الأحد» (روز اول) و سوم آن که به شکل وصف و بدون هیچ قیدی به کار رود که در این صورت تنها برای وصف خداوند متعال به کار می‌رود. این لفظ هر چند اصل و ریشه‌اش «وحد» است اما «وحد» برای غیر خدا نیز به کار می‌رود (بر خلاف «أحد»).(5)
در فرهنگ لغت لسان العرب آمده است: لفظ «حد» اگر از اسماء خداوند متعال باشد، همراه الف و لام می‌آید: الأحد و او کسی است که همواره تنهاست و هیچ کس با او نیست... «أحد» درجمله «ما فى الدار أحد» اسمی است که ملایمت مورد خطاب قرار گرفتن را دارد و برای همه (مفرد، مثنی، جمع، مذاکر، مؤنث) یکسان به کار می‌رود.(6)
در این کتاب هم چنین آمده است: و اما در مورد نام «أحد» به عنوان یکی از اسم‌های خداوند باید بدانیم که هیچ چیز جز او با صفت «احدیت» توصیف نمی‌شود و مثلاً گفته نمی‌شود. «رجل أحد» و یا «درهم أحد» آن گونه که گفته می‌شود: «رجل وحد»؛ یعنی: تنها؛ زیرا «أحد» یکی از صفات خداوند عزوجل است که آن را برای خود برگزیده و چیزی هم با او در این موضوع شریک نیست.(7)
شاید یکی بگوید: چرا اینجا از واژه «واحد» استفاد نشده است؟ در جواب خواهیم گفت: این امر به چند علت است از جمله:
1. واژه «أحد» مخصوص ذوی العقول است؛ به عبارت دیگر این واژه به شکل کلی ویژه کسانی است که بتوان آنها را به شکل حقیقی مورد خطاب قرار داد و برای غیر عاقل به کار نمی‌رود. اما کلمه «واحد» هم برای عاقل و هم غیر عاقل به کار می‌رود، مثلاً می‌توانیم بگوییم: کتاب واحد، قلم واحد، رجل واحد (یک کتاب، یک قلم، یک مرد). اگر یک نفر از ما بپرسد: هل رأیت أحدا فی الدار؟ (آیا کسی را در خانه دیدی؟) و انسانی در خانه نباشد؛ در پاسخ می‌گوییم: نه! و اگر هم باشد پاسخ مثبت می‌دهیم. اما اگر جز چهار پا از قبیل گاو و شتر و چیزهایی که جزء ذوالعقول نیستند، کسی در خانه نباشد و ما در پاسخ از جواب «آری» استفاده کنیم، پاسخ صحیحی نداده ایم. در کتاب ملاک التأویل آمده است: از لحاظ معنایی «واحد» بر هر مفردی اطلاق می‌شود حال فرقی نمی‌کند که آن مفرد منصف به صفت عقل و علم بشود یا نشود؛ مثلاً می‌گوییم: «رجل واحد» (یک مرد) و یا «حجر واحد» (یک سنگ) و یا «جمل واحد» (یک شتر) برخلاف کلمه «حد» که تنها برای ذوی العقول و آنان که منصف به صفت علم می‌شوند، از قبیل ملائکه و انس و جن، به کار می‌رود.(8)
در این آیه هُوَ الله أَحَدٌ از واژه «أحد» استفاده شده و نه «واحد» تا نشان داده شود که او «زنده و دانا و یکتا، است. واژه «أحد» همه این معانی را جمع کرده است و به کارگیری آن در این جا از «واحد» مناسب تر است. زیرا بعد از این آیه از آیه الله الصَمَدُ استفاده شده است؛ یعنی خداوند بی نیاز و توپر است و کسی است که در هنگام حوائج به او پناه برده می‌شود. لازم است کسی با این ویژگی‌ها عالم به کسانی باشد که رو به سوی او می‌آورند. پس از این از موضوع لم یَلِد وَلَم یُولَد صحبت شده که امر زاد و ولد نیز از ویژگی‌های زندگان است. از این رو واژه «أحد» از هر لحاظ برای این جا مناسب تر است.

شاید این سؤال هم پیش بیاید که اگر فرق میان «أحد» و «واحد» این چیزهایی باشد که گفته شد، پس چرا در قرآن واژه «واحد» برای خداوند به کار برده شده: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ(9). در پاسخ این سؤال باید بگوییم که واژه «واحد» در این جا در مقابل «اثنین» (دو تا) و «ثلاثه» (سه تا) به کار برده شده است. از این رو هر واژه در جایگاه مناسب خود به کار برده شده است.

2. مفهوم واژه «واحد» در «أحد» وجود دارد، اما معنای «أحد» در «واحد» نیست. موقعی که می‌گوییم: الله أحد علاوه بر این که این لفظ دلالت بر وحدانیت می‌کند، بر امور دیگری نیز دلالت می‌کند از قبیل: حیات و زندگی داشتن و نیز دانایی و علم. اما معنای «أحد» در «واحد» وجود ندارد زیرا «أحد» علاوه بر وحدانیت و یکتایی دارای معانی دیگری هم هست که «واحد» فاقد آن است. لذا به کارگیری «أحد» برای این جا مناسب تر است.
3. اگر یکی بگوید: «فلان لایقاومه واحد» (در مقابل فلانی یک نفر مقاومت نمی‌کند) جایز است که در مقابل این عبارت گفته شود: بل اثنان! (بلکه دو نفر مقاومت می‌کنند!) اما اگر در همین عبارت به جای «واحد» از «أحد» استفاده شود و گفته شود: «فلان لایقاومه أحد». دیگر نمی‌توان گفت: لکنه یقاومه اثنان(10) (اما دو نفر در مقابل او مقاومت می‌کنند!)
4. «أحد» بر وزن «فعل» صفت مشبّهه است؛ مانند: بطل (قهرمان)، حسن (نیکو)، اما «واحد» از ریشه «وحد» اسم فاعل است. صفت مشبّهه در مقایسه با اسم فاعل دلالت بر ثبوت و استقرار می‌کند، از این رو «أحد» از «واحد» ادامه دارتر و باثبات تر و بادوام تر است. «واحد» گاهی اگر نظیر و همانندی برایش پیدا شود، وحدانیت و تنها بودنش از میان می‌رود و مثلاً می‌توان گفت: کنا واحداً فصرنا اثنین (یکی بودیم و دو تا شدیم) و اگر هم نظیر و مانندی برایش پیدا نشود بر همان وحدانیت و یکتایی باقی می‌ماند. اما «أحد» دلالت بر ثبات و استمرار و دوام می‌کند و وحدانیت و یکتایی اش از میان نمی‌رود. از این رو، در این آیه با صیغه صفت مشابهه آمده تا که دلالت بر دوام و استمرار و عدم تغییر احدیت و یکتایی کند و این معنی با آنچه که به دنبال این آیه آمده لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ مناسب است. البته این مسأله را نیز در نظر داشته باشیم که خداوند در جای دیگری از قرآن برای خود صفت «واحد» بودن را مطرح می‌کند. خداوند برای خود وحدانیت مطلق را در هر حال و هر شرایطی مطرح نموده و لذا گاهی خود را «أحد» می‌نامد و گاهی «واحد». همان طور که در مورد صفت علم و یا غفران نیز گاهی خود را عالم می‌خواند و گاه علیم و یا غافر و گاهی غفور. این امر حکایت از آن می‌کند که خداوند می‌خواهد این نکته را القا کند که او در هر حالی متصف به صفت وحدانیت و یکتایی است و هیچ گاه از او جدا نمی‌شود. خداوند در آیه 39 سوره ی یوسف می‌فرماید: أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ و یا در آیه 16سوره غافر می‌خوانیم: لِمَنِ الْمُلْكُ الْیوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ اما مسأله آن است که در یک جا متناسب با مقتضای سخن از واژه «واحد» استفاده می‌کند و در جای دیگر از «أحد». و هر کدام هم مناسب جایگاه خودش به کار برده شده است!
5. «أحد» که در جملات مثبت به کار می‌رود ویژه خداوند است و بیانگر وحدانیت و یکتایی ذات و صفات اوست. او هم در ذات و وجود و هم در صفات و ویژگی‌ها یکتا است و کسی جز خودش با او مشارکتی ندارد. اما واژه «واحد» ویژه وحدانیت ذات است. در کتاب البحرالمحیط آمده است: «أحد به معنی واحد است. یعنی از لحاظ تمامی ویژگی‌هایی که به یکتایی مربوط می‌شود، او تنها و یکتا است. به عبارت دیگر در ذات و صفاتش تجزیه پذیر نیست. همزه «أحد» به جای حرف «واو» آمده است».(11)
در تفسیر بیضاوی آمده است: «أحد دلالت بر تمامی صفات جلال و قدرت خداوندی می‌کند، همان طور که واژه الله بر تمامی صفات کمال او دلالت می‌کند»(12).
این واژه دلالت بر وحدانیت در ذات و منزه دانستن اوست در این که نظیر و مانندی در صفات و ویژگی‌های کمالی برای او باشد، در این صفات کمالی، کسی با او مشارکت و همراهی ندارد. کلمه «أحد» هم وحدانیت در ذات و هم در صفات را ثابت می‌کند. هم چنین این واژه شرک و شریک ورزی با او در ذات و صفات را نفی می‌کند. این کلمه در این سوره از «واحد» مناسب تر است، زیرا سخن و جایگاه و موقعیت کلام- با توجه به آیات قبل و بعد- در مورد توحید و منزه دانستن خداوند است.
با این توضیحات، روشن شد که کلمه «أحد» داراى دو دلالت و مفهوم است؛ اولی به معنی یکتایی است که دلالت بر توحید و وحدانیت می‌کند و دوم دلالت بر عدم وجود همانند و نظیر در صفات که نشان دهنده منزه بودن او از شریک و مانند داشتن در صفات و خصوصیات است.
6. لفظ «أحد» از «واحد» از نظر کاربرد قدیمی تر است و آن گونه که پژوهش‌های نوین نشان می‌دهد در زبان‌های سامی واژه «حد» زودتر وضع شده است. این لفظ گاهی به معنی «واحد» هم به کار گرفته می‌شود. هم چنین در بعضی از زبان‌های سامی به معنای «نخست» نیز به کار می‌رود. در کتاب التطور النحوی آمده است: «اصل واژه أحد از ریشه سامی است و لفظ واحد از آن گرفته شده است».(13) در مناطق جنوبی به یک نفر مذکر «احد» و به یک نفر مؤنث «احدت» گفته می‌شود.(14) در زبان لحیانی «أحد» به مفرد مذکر و «احدی» به مفرد مؤنث اطلاق می‌شود. (15) در زبان نبطی «حد» به معنی «أحد» به کار می‌رود و مقصود از آن «نخست» و «یکتا» است (16).
لفظ «أحد» از «واحد» قدیمی تر است. از این رو این لفظ در جایی به کار برده شده که صاحب کلام در صدد بیان «قدیم» بودن و ازلی بودن خداوند است و این که او نه زاییده و نه زاییده شده و پیش از او نیز کسی و چیزی نبوده است. به عبارت دیگر لفظ مناسب با این تعابیر و مفاهیم همان واژه «أحد» است که قدیمی تر است!
در آیه ی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» ضمیر«هو» با اسم علم «الله» تفسیر شده و این گونه از او خبر داده شده که او یکتا است: هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اسم دیگری جز «الله» که احتمال آن را داشته باشد کسی دیگری هم دارای آن صفت باشد در این جا ذکر نشده است؛ تا که تنها ذات بلند مرتبه خود را با نامی آشکار کند که کسی جز خودش با او در آن نام شریک نیست. به این سبب در این آیه به جای «الله» گفته نشده «هو الرحمن أحد» و یا اسم‌های دیگری از قبیل رزاق، حی، عالم و... که اگر این اسم‌ها به جای «الله» می‌آمد، در این صورت تصریحی وجود نداشت که مقصود از آیه «الله» است؛ لذا به گونه ای کلمات آیه انتخاب شده و آمده که هرگونه وهم و تصور شرک آلود و اشتباه را از میان بردارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. و اگر یکی از مشرکان از تو امان خواست، به او امان بده. (توبه، 6: 9)
2. پس هیچ یک از شما بازدارنده (عذاب) از او نیست.. (حاقه، 47: 69)
3. (ای زنان پیامبر) شما مانند یکی دیگر از زنان نیستید. (احزاب، 33: 32)
4. یکی از شما خواجه و سرور خود را شراب دهد. (یوسف، 41: 12)
5. روح المعانی ج 30 ص 272.
6. لسان العرب ج 4 ص36.
7. همان ج 4 ص 464.
8. ملاک التأویل ج 2 ص 961.
9. و هر آینه کافر شدند کسانی که گفتند: خداوند یکی از سه (خدا) است و حال آن که هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست.(مائده، 5: 73)
10. تفسیر کبیر ج 32 ص 178 و نیز تفسیر فتح القدیر ج 5 ص 502.
11. البحرالمحیط ج 8 ص 528 .
12. انوار التنزیل ص 814.
13. التطور النحوری ص 79.
14. تاریخ العرب قبل الاسلام ج 7 ص 115.
15. تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 7 ص 169.
16. همان، ص 365.

منبع مقاله :
سامرایی، فاضل صالح؛ (1392)، درآمدی بر تفسیر بیانی قرآن کریم، مترجم: حمیدرضا میرحاجی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول