بسم الله الرحمن الرحیم
فاطی که ز من نامه عرفانی خواست***از مورچه‌ای تخت سلیمانی خواست
گویی نشنیده «ماعرفناک» (1) از آنک به***جبریل از او نفخه رحمانی خواست

آخر پس از اصرار، مرا وادار کردی از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبی هستم طوطی‌وار چند سطری بنویسم. و این در حالی است که ضعف پیری آنچه در چنته داشتم هرچند ناچیز بود به طاق نسیان سپرده و گرفتاری‌های ناگفتنی و نانوشتنی بر آن اضافه شده و کافی است که تاریخ این نوشتار بگویم تا معلوم شود در چه زمانی برای رد نکردن تقاضای تو شروع نمودم. شنبه 24 شعبان المعظم 1404- 5 خرداد 1363 خوانندگان در این تاریخ ملاحظه کنند اوضاع جهان و ایران را.

همه دلها و جانها به سوی اویند

از کجا شروع کنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» (2) در این جا به فطرت انسانها بسنده کرده، گرچه این خاصّه خلقت است (وَ ان مِن شَیءٍ إلاّ یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِن لا تَفقَهُونَ تَسبِیحَهُم) (3) همه گویند:

ما سمیعیم و بصیریم و هَشیم***با شما نامحرمان ما خامُشیم (4)

ما نیز اکنون به عرفان فطری انسانها نظر می‌اندازیم و گوییم: در فطرت و خلقت، انسان امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد، همه جانها و دلها به سوی اویند و جز او نجویند و نخواهند جُست و ثناخوان اویند و ثنای دیگری نتوانند کرد، ثنای هر چیزی ثنای اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان کند ثنای دیگری می‌گوید، در تحلیل عقلی که خود حجابی است نیز چنین باشد.
آنکه کمال هرچه باشد می‌طلبد عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال ناقص محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفّر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق می‌کند و عشق به علم مطلق دارد و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال. به فطرت، انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهای ناقص آنچه می‌خواهد کمال آن است نه نقص، که فطرت از آن مُنزجر است، و حجابهای ظلمانی و نورانی است که انسان را به اشتباه می‌اندازد. شاعران و مدیحه سرایان گمان می‌کنند مدح فلان امیر قدرتمند یا فلان فقیه دانشمند را می‌کنند، آنان مدح و ثنای قدرت و علم را می‌کنند نه به طور محدود، گرچه گمان کنند محدود است. و این فطرت امکان تبدیل و تغییر ندارد «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». (5)

کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی

و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خرق حُجُب حتی حجب نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات، محتاج به هدایت حق تعالی. در مناجات مبارک شعبانیه می‌خوانی: «الهی هَب لی کَمالَ الانقِطاعِ إِلَیکَ وَاَنِر ابصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرها إلَیکَ حَتّی تَخرِقَ اَبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلی مَعدِنِ العَظَمَة و تَصیرَ أرواحُنا مَعلَّقة بِعزِّ قُدسِکَ. إلهی وَاجعَلنی مِمَّن نادَیتَهُ فَأجابَکَ وَلاحَظتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیتَهُ سِرّاً». (6)
این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هرکس، و پیوستن به او است و گسستن از غیر، و هَبه‌ای (7) الهی است به اولیای خُلّص پس از صعق (8) حاصل از جلال که دنبال گوشه چشم نشان دادن او است وَ لاحَظتَه الخ. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ نَظرة (9) او نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجُب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست و ارواح تعلق به عزّ قدس را در نیابند و مرتبت تَدَلّی (10) حاصل نیاید «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى». (11) و ادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.

صوفی! ز ره عشق صفا باید کرد***عهدی که نموده‌ای وفا باید کرد
تا خویشتنی به وصل جانان نرسی*** خود را به ره دوست فنا باید کرد

نجوای سرّی حق با بنده خاص خود صورت نگیرد مگر پس از صعق و اندکاک جبل هستی (12) خود، رَزقَنا اللهُ وَ ایَّاکِ.

دورشدن از مقصد با سرگرمی به علوم

دخترم! سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است که هست و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمی‌کند که دور می‌کند العلم هو الحجاب الاکبر؛ (13) و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است، چرا راه است و نور هدایت العِلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللهُ فی قَلبِ مَن یَشاء (14) و برای رسیدن به گوشه‌ای از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن از آن بسیار مجاهده می‌خواهد، و چه رسد به تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او جلّ و علا است، و مواظبت به اعمال صالحه از قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عُجب و خودخواهی دچار نکند.

خودپسندی، ناشی از غایت جهل

دخترم! عُجب و خودپسندی از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر اندکی به عظمت خلقت به اندازه‌ای که تاکنون بشر با همه پیشرفت علم به شمّه‌ای از آن آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و همه منظومه‌های شمسی و کهکشانها را ادراک می‌کند و عظمت خالق آنها را اندکی می‌فهمد و از عُجب و خودبینی و خودپسندی خود اظهار خجلت و احساس جهالت می‌نماید. در قصه حضرت سلیمان نبی الله- علیه السلام- می‌خوانیم آنگاه که از وادی نمل می‌گذرد: «قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا یَحْطِمَنَّكُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ». (15) نمله، سلیمان نبی با همراهانش را به عنوان لایشعرون توصیف کند و هُدهُد به او می‌گوید: (أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِه). (16) و کوردلان نطق نمله و طیر را نمی‌توانند تحمل کنند، چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و زمین است که خالق آنان می‌فرماید: (... إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ). (17)
انسان که خود را محور خلقت می‌بیند هرچند انسان کامل چنین است- در نظر سایر موجودات معلوم نیست چنین باشد، و بشر رشد نیافته چنین نیست «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ». (18) این مربوط به رشد علمی به استثنای تهذیب است و در وصف او «كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (19) آمده است.

خودبینی و جهان‌بینی و نظر به غیر او. از مراتب کفر

دخترم! پیمبران مبعوث شدند تا رشد معنوی به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند، افسوس که شیطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان می‌خواهند تحقق یابد «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ». (20) ما همه خوابیم و گرفتار حجابها النّاسُ نِیامٌ وَ اذا ماتُوا انتَبَهوا. (21) گویی جهنم محیط به ما است و خدر (22) طبیعت مانع از شهود و احساس است «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكَافِرِینَ». (23) و کفر مراتب بسیار دارد، خودبینی و جهان‌بینی و نظر به جز او نیز از مراتب آن است. نخستین سوره قرآن را اگر با تدبر و چشمی غیر از این چشم‌انداز حیوانی بنگریم و بی‌حجابهای ظلمانی و نورانی به او برسیم، چشمه‌های معارف به قلب سرازیر شود، ولی افسوس که از افتتاح آن نیز بی‌خبریم. آن را که خبر شد خبرش باز نیامد. (24)

تدبّر در قرآن، مایه هدایت به مقامات والاتر

من قائل بی‌خبر و بی‌عمل به دخترم می‌گویم در قرآن کریم این سرچشمه فیض الهی تدبر کن هرچند صرف خواندن آن که نامه محبوب است به شنونده محجوب آثاری دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت می‌کند «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا». (25) و تا این قفل و بندها بازنگردد و به هم نریزد، از تدبر هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد. خداوند متعال پس از قسم عظیم می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (26) و سرحلقه آنها آنان هستند که آیه تطهیر در شأنشان نازل گردیده.

شکستن اقفال برای رسیدن به سرچشمه نور

تو نیز مأیوس نباش، که یأس از اقفال بزرگ است، به قدر میسور در رفع حُجُب و شکستن اقفال برای رسیدن به آب زلال و سرچشمه نور کوشش کن. تا جوانی در دست تو است کوشش کن در عمل و در تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حُجُب، که هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند موفق می‌شوند و یک پیر موفق نمی‌شود.
قید و بندها و اقفال شیطانی اگر در جوانی غفلت از آنها شود، هر روز که از عمر بگذرد ریشه‌ دارتر و قویتر شوند.

درختی که اکنون گرفتست پای***به نیروی شخصی برآید ز جای
گرش همچنان روزگاری هِلی (27)***به گردونش از بیخ برنَگسلی (28)

از مکاید بزرگ شیطان و نفس خطرناکتر از آن است، آن است که به انسان وعده اصلاح در آخر عمر و زمان پیری می‌دهد و تهذیب و توبه الی الله را به تعویق می‌اندازد برای زمانی که درخت فساد و شجره زقّوم قوی شده و اراده و قیام به تهذیب، ضعیف، بلکه مرده است.

زبان قرآن زبان دیگری است

از قرآن دور نیفتیم، در این مخاطبه بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و معشوق اسراری است که جز او و حبیبش کسی را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز نمی‌باشد. شاید حروف مقطّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد، و بسیاری از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هر یک برای خود تفسیر یا تأویلی کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّی دارد یا خیالی. و شمّه‌ای از این اسرار به وسیله اهل بیت وحی که از سرچشمه جوشان وحی بر آنان جاری شده، به دیگران به قدر استعداد می‌رسد و گویی بیشتر مناجاتها و ادعیه برای این امر انتخاب شده است. آنچه در ادعیه و مناجات معصومین- علیهم صلوات الله و سلامه- می‌یابیم، در اخبار که اکثراً به زبان عرف و عموم است کمتر یافت می‌شود. ولی زبان قرآن زبان دیگری است، زبانی است که هر عالم و مفسّری خود را با آن آشنا می‌داند و آشنا نیست. قرآن کریم از کتبی است که معارف آن بی‌سابقه است و تصور بسیاری از معارف آن از تصدیقش مشکلتر است. چه بسا که با برهان فلسفی و دید عرفانی مطلبی را بتوان ثابت کرد ولی از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قدیم که در قرآن کریم در تعبیرات گوناگونی از آن یاد فرموده است، و کیفیت معیّت حق با خلق که بعضی گویند «معیّت قیّومی» (29) است که تصور آن حتی برای آن گویندگان از معضلاتست، و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربیّت او جلّ و علا از حبل الورید به مخلوق و مفاد «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (30) و «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» (31) و «مَا یَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ» (32) و «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ» (33) و امثال اینها که گمان نکنم جز بر مخاطب و به تعلیم او به نزدیکانش که اهل اینگونه مسائل بوده‌اند، تصورش تحقق یافته باشد. و راه یافتن به روزنه‌ای از آن، مجاهدت مشفوع با تهذیب لازم دارد. افسوس که عمر این شکسته قلم گذشت و

از قیل و قال مدرسه‌ام حاصلی نشد***جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

جوانی بهار یافتن است

و امروز از جوانی که بهار یافتن است خبری نیست و بافته‌های سابق را جز مشتی الفاظ نمی‌بینم، و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند وصیت می‌کنم که شما و همه موجودات جلوه اویند و ظهور وی‌اند، کوشش و مجاهدت کنید تا بارقه‌ای از آن را بیابید و در آن محو شوید و از نیستی به هستی مطلق رسید.

پس عدم گردم عدم چون ارغنون***گویدم کِانّا الیه راجعون (34)

دنیا و هرچه در آن است جهنم است

دخترم! دنیا و هرچه در آن است جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما و همه، یا حرکت به سوی قعر جهنم می‌کنیم یا به سوی بهشت و ملأ اعلا.
در حدیث است که روزی پیمبر اعظم- صلی الله علیه و آله و سلم- در جمع صحابه نشسته بودند، ناگهان صدای مهیبی آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: «سنگی از لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید» (35) اهل دل گفتند: در آن حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید. (36)
ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور می‌کند، (37) باطنش در آن عالم ظاهر می‌شود. و در این جا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر است؛ یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می‌شود و بالاتر، و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوی راست که هر دو به جهنم منتهی می‌شوند. و ما از خداوند منّان آرزوی صراط مستقیم می‌کنیم: (اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ، صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ) که انحراف از یک سو است (وَلاَ الضَّالِّینَ) (38) که انحراف از سوی دیگر. و این حقایق در حشر به طور عیان مشهود می‌شود.
صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حدّت و ظلمت نقل گردیده است، (39) باطن صراط مستقیم در این جهان است. چه بسیار راه دقیق و ظلمانی است و چه مشکل است عبور از آن برای ما واماندگان، آنان که بی‌هیچ انحراف راه را طیّ نمودند جُزنا وَ هِیَ خامِدَة (40) گویند و هرکس به اندازه سیرش در این صراط در آن جا نیز همین سیر منعکس گردد.

رحیل بسیار نزدیک است

غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت خود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است. بازگو مکن که تو خود چرا مهیّا نیستی انظُر الی ما قالَ و لا الی مَن قال (41) من هرچه هستم برای خود هستم و همه نیز چنین. جهنم و بهشت هرکس نتیجه اعمال او است، هرچه کشتیم درو می‌کنیم.
فطرت و حقیقت انسان بر استقامت و نیکی است. حُبّ به خیر سرشت انسانی است، ما خود این سرشت را به انحراف می‌کشانیم و ما خود حُجُب را می‌گسترانیم و تارها را بر خود می‌تنیم.

این شیفتگان که در صراطند همه***جوینده‌ی چشمه‌ی حیاتند همه
حق می‌طلبند و خود ندانند آن را***در آب به دنبال فُراتند همه

انباشتن علوم بدون انگیزه‌ الهی، موجب افزایش حجابها

شب گذشته اسماء کتب عرفانی را پرسیدی، دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع کتب»، (42) گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلی به محلی انتقال دادی یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتی عرضه کردی و حضار را فریفته معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگین‌تر کردی و با لعبه ابلیس مجلس آرا شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این محموله‌های بسیار به حُجُب افزودی یا از حُجُب کاستی؟ خداوند- عزّ و جلّ- برای بیداری علما آیه شریفه «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْربة» (43) را آورده تا بدانند انباشتن علوم- گرچه علم شرایع و توحید باشد- از حُجُب نمی‌کاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را به حُجُب کبار می‌کشاند. نمی‌گویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، می‌گویم کوشش و مجاهده کن که انگیزه الهی و برای دوست باشد و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خودنمایی که خدای نخواست جزء علمای سوء شوی که بوی تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد. (44)

الهی شدن همه‌ی اعمال

آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزه‌ای جز او ندارند و با این انگیزه همه اعمالشان الهی است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هر چه تصور کنی ضَربَةُ عَلیٍّ یَومَ الخَندَقِ افضَلُ مِن عِبادَةِ الثَّقَلَین. (45) اگر انگیزه الهی نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشیزی فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصاً ولیّ الله اعظم- علیه و علی اولاده الصلوات و السلام- به اینجا ختم می‌شود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه می‌دانیم که گوییم و آنچه هست گفتنی نیست و از افق وجود ما برتر است، ولی باشد که یاد حبیب و ذکر او در دل و جان اثری کند هرچند از آن خبری دریافت نشود، همچون عاشق بی‌سوادی که به سوادنامه محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامه محبوب است و همچون پارسی زبانان پریشانِ عربی ندانی که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست لذّت بَرَد و حالی به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندی است که به اِعراب و مزایای ادبی و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفی است که به مسائل عقلی و ذوقی آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه کُتب فلسفی و عرفانی که به محتوای کتاب مشغول و به گوینده آن کاری ندارد.

موضوع فلسفه و عرفان

دخترم! موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالی تا آخرین مراتب وجود، و موضوع علم عرفان و عرفان علمی وجود مطلق است یا بگو حق تعالی است و بحثی به جز حق تعالی و جلوه او که غیر او نیست ندارد. اگر کتابی یا عارفی بحث از چیزی غیر حق کند نه کتاب عرفان است و نه گوینده عارف است، و اگر فیلسوفی در وجود به آنطور که هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهی و بحثش عرفانی است و همه اینها غیر از ذوق عرفانی است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانی و پس از آن نیستی در عین غرق در هستی «اِدفَعِ السِّراج که شمس طالع شد». (46)

تأسف دائمی و ابدی

دخترم! شنیدم می‌گفتی: می‌ترسم ایام امتحان متأسف شوم که چرا کار نکردم در روزهای تعطیل. این تأسف و امثال آن هرچه هست سهل است و زودگذر، آن تأسف دائمی و ابدی است که چون به خود آیی توجه کنی که همه چیز را می‌بینی جز او و آن روز پرده‌ها افتادنی و حجابها برداشتنی نیست.
امیرالمؤمنین در دعای کمیل عرض می‌کند: «فَهَبنی یا الهی و سیِّدی وَ مَولایَ وَ رَبِّی صَبَرتُ عَلَی عَذابِکَ فَکَیفَ أَصبِرُ عَلی فِراقِک». (47) من کوردل تاکنون نتوانستم این فقره و بعض فقرات دیگر این دعای شریف را به جدّ بخوانم بلکه آن را از زبان علی (علیه‌السلام) می‌خوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر است؛ آن عذابی که «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»؟ (48) گویی «عذابک» همان «نارُ الله» (49) است که فؤاد را می‌سوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد ما کوردلان نمی‌توانیم این معانی فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را برای اهلش که بسیار کم است.

آثار کتابهای فلسفی و عرفانی

در هر حال کُتُب فلسفی خصوصاً از فلاسفه اسلام و کُتُب اهل حال و عرفان هر کدام اثری دارد. اوّلی‌ها، انسان را ولو به طور دورنما آشنا می‌کند با ماوراء طبیعت، و دومی‌ها خصوصاً بعضی از آنها چون «منازل السائرین» (50) «مصباح الشریعه» (51) که گویی از عارفی است که به نام حضرت صادق- علیه السلام- به طور روایت نوشته است، دلها را مهیّا می‌کنند برای رسیدن به محبوب و از همه دل‌انگیزتر مناجات و ادعیه ائمه مسلمین است که راهبرند به سوی مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را می‌گیرند و به سوی او می‌برند، افسوس و صد افسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.

مقامات عارفین و صالحین را انکار کن

دخترم! سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفته‌اند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجات اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. گویند صدرالمتألّهین دید در جوار حضرت معصومه- سلام الله علیها- شخصی او را لعن می‌کند، پرسید: چرا صدر را لعن می‌کنی؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب‌الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکی که من خود قصه‌هایی را دیده یا شنیده‌ام که در زمان ما بوده است.
من نمی‌خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». (52) می‌خواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن یاد کرده‌اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته‌اند. و من به تو توصیه می‌کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدم کمال نیست، لکن راهگشای به سوی کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است (53) از منازل نتوان شمرد، بلکه مقدمه و راهگشای منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به سوی معرفت یافت.
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و خودبینی‌شان خدشه وارد نشود «مادر بتها بت نفس شماست» (54) تا این بت بزرگ و شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او- جلّ و علا- نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: شَیطانی آمَنَ بِیَدی (55) از این نقل معلوم شودکه هر کس را هرچه بزرگ مرتبت باشد شیطانی است و اولیای خدا موفق شده‌اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.

توبه و استغاثه

می‌دانی شیطان با پدربزرگ ما آدم- صفیُّ الله- چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید و پس از وسوسه شیطان و نزدیکی به شجره- که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن- فرمان «اهبِطُوا» (56) رسید و منشأ همه فسادها و عداوتها شد، آدم- علیه‌السلام- با دستگیری حق تعالی توبه کرد و خداوند او را صفیّ خود فرمود، من و تو نیز که مبتلای به شجره ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق- جلّ و علا- در خلوت و جلوت بخواهیم با استغاثه که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمی بهره‌ای گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجره ابلیس با همه شاخه‌ها و اوراق و ریشه‌های آن که در وجود ما منتشر و هر روز محکمتر و توسعه‌دارتر می‌شود.
با تعلّق به شجره‌ی خبیثه و شاخه‌ها و ریشه‌های آن بی‌شک نتوان راهی به مقصد پیدا کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودی از عبادالله صالحین و نیز اولیای مقربین- علیهم السلام- از حیله‌های شیطان و نفس خبیث مظهر ابلیس کس نتواند گریزد و اگر بتواند، از همه شاخه‌ها و ریشه‌های دقیق و بسیار پیچیده او نتواند مگر با دستگیری خداوند متعال آنطور که صفیّ الله را رهاند ولی ما کجا و آن استعداد برای قبول کلمات.
آیه کریمه در این باب شایان تفکر بسیار است چه که می‌فرماید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ» (57) نفرموده: وَ ألقی الَیهِ کَلِمات، گویی با سیر إلیه کلمات را دریافت نموده است گرچه اگر «ألقی الَیه» هم بود، بی سیر کمالی، قبول امکان نداشت. و باید در آیه دیگر که راجع به همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، می‌فرماید: «فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ» (58) گویی ذوقی و طعمی بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پیامدها را داشته. حال باید وضع خود را بنگریم که به تحقیق، به همه شاخه‌ها و برگها و ریشه‌های شجره پیوند خوردیم.

یکی از آفات بر سر راه سلوک

دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هریک حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک إلی الله نرسیدیم. من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سرسبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبه شیطان است و آلت دست او، جان و رح و فؤاد را تباه کند، اشاره می‌کنم:
از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهی که در جلسات اُنس با دوستان هستی خطاهای بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که می‌توانی شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضای دوست شود چه می‌کند چه مصیبتها به بار می‌آورد که یکی از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروی چه اشخاصی بازی می‌کنی و چه اسراری را از مسلمانان روی دایره می‌ریزی و چه حیثیاتی را خدشه‌دار می‌کنی و چه شخصیتهایی را می‌شکنی؟ آنگاه این جلسه شیطانی را مقیاس بگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردی و در پنجاه- شصت سال دیگر چه خواهی کرد و چه مصیبتها برای خود به بار خواهی آورد، در عین حال آن را کوچک می‌شماری، و این کوچک شمردن از حیله‌های ابلیس است که خداوند به لطف خود ما را همگی از آن مصون دارد.
دخترم! نگاهی کوتاه به آنچه درباره غیبت و آزار مؤمنین و عیب‌جویی و کشف سرّ آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایی را که مهر شیطان بر آنها نخورده می‌لرزاند و زندگی را بر انسان تلخ می‌کند، اینک برای علاقه‌ای که به تو و احمد دارم توصیه می‌کنم از آفات شیطانی خصوصاً آفتهای بسیار زبان خودداری کنید و همّت به نگهداری آن کنید، البته در آغاز قدری مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهای آن آسان می‌شود. از تعبیر بسیار تعییر (59) کننده قرآن کریم عبرت بگیر که می‌فرماید: «وَلَا یَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن یَأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا». (60) شاید اِخبار از صورت برزخیّه عمل می‌دهد و شاید حدیثی که از حضرت سیدالموحدین منقول است در موعظه‌های بسیاری که به نوف البکالی فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: اجتَنِبِ الغَیبَةَ فَإِنَّها إِدامُ کِلابِ النَّارِ، ثُمَّ قالَ: یا نَوفُ کَذَبَ مَن زَعَمَ انَّهُ وُلِدَ مِن حَلال وَ هُوَ یأکُلُ لُحومَ النَّاسِ بالغیبَة. (61) و از رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- نقل شده که فرمود: وَ هَل یَکُبُّ النَّاسَ فِی النَّارِ یَومَ القیَمَةِ إِلَّا حَصائِدُ أَلسِنَتِهم. (62) از این حدیث و حدیثهایی که کم نیست استفاده می‌شود که جهنم صورت باطنی اعمال ما است.
بارالها! ما را و این خانمان را و خانواده‌های مربوط به ما را از آفات شیطانی نجات مرحمت فرما و ما را از کسانی که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نموده‌اند قرار مده.
این چند صفحه را به تقاضای فاطی نوشتم و من خود اعتراف می‌کنم که خود نتوانستم از مکاید (63) شیطان بگریزم، امید است فاطی که نعمت جوانی را دارد این توفیق را پیدا کند. والسلام علی عبادالله الصالحین.
12 شهر رمضان المبارک 1404
روح‌الله الموسوی الخمینی

پی‌نوشت‌ها:

1. اشاره است به روایتی از رسول الله (ص): «ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ وَ ما عَرفناکَ حَقَّ مَعرِفَتِک» (مرآة العقول، 146:8)
2. سوره روم، آیه 30: «فطرت الهی که مردم را بر آن آفرید، آفرینش خدا را دگرگونی نیست».
3. سوره اسراء، آیه 44: «هیچ موجودی نیست جز آن که او را به پاکی می‌ستاید، ولی شما تسبیحشان را نمی‌فهمید».
4. مثنوی معنوی، دفتر سوم: 1019/433.
5. سوره روم، آیه 30: «در آفرینش خدا تغییری نیست و این است آیین استوار حق».
6. بار الها، بریدگی کامل [از متعلقات] را برای توجه به خودت ارزانیم فرما، و چشم دلهایمان را به فروغ نظر کردن به خودت روشن گردان تا دیدگان دل پرده‌های نور را دریده، به معدن عظمت و جلال برسد و جانهایمان به عزّ قدس تو تعلق یابند.
الها، مرا در شمار آنان قرار ده که صدایشان زدی پس پاسخت دادند و نیم نگاهی به آنان کردی پس در برابر جلال تو مدهوش شدند در نتیجه با آنان راز و نیاز سرّی کردی. (إقبال الأعمال: 687)
7. بخشش.
8. حالت بیهوشی و از خودبیخودی سالک.
9. نیم‌نگاه.
10. مرتبه و مقام فنای صفاتی است که پیش از فنای ذاتی و فنای مطلق حاصل شود.
11. سوره نجم، آیه 8: «آنگاه نزدیک و نزدیکتر شد».
12. اشاره به مضمون آیه 143 سوره أعراف: (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا) چون پروردگارش بر کوه تجلّی کرد، کوه را خُرد کرد و موسی بیهوش افتاد.
13. علم خود بزرگترین حجاب است.
14. علم نوری است که خدا در دل هر که بخواهد می‌افکند. (بحارالأنوار 1: 17/225)
15. سوره نمل، آیه 18: «مورچه‌ای گفت: ای مورچگان به خانه‌های خود اندر شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندانسته شما را پایمال کنند».
16. سوره نمل، آیه 22: «من بر آنچه تو از آن آگاه نشده‌ای آگاهی یافتم».
17. سوره إسراء، آیه 44: «هیچ موجودی نیست مگر آنکه ستایش او تسبیح گویی خداست، لکن شما تسبیح آنها را فهم نمی‌کنید».
18. سوره جمعه، آیه 5: «وصف حال آنان که تحمل علم تورات کرده و خلاف آن عمل نمودند در مثل به درازگوش مانند».
19. سوره اعراف، آیه 179: «مانند چهارپایانند بلکه گمراه‌ترند».
20. سوره ص، آیه 82: «به عزت تو سوگند که همگی آنها را گمراه خواهم کرد».
21. مردم در خوابند و چون بمیرند بیدار شوند. (بحارالانوار 4: 18/43)
22. پرده، حجاب.
23. سوره توبه، آیه 49 و سوره عنکبوت، آیه 54: «همانا، جهنم فراگیرنده کافران است».
24. کلیات سعدی: 30، دیباچه گلستان.
این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند***کانرا که خبر شد خبری بازنیامد
25. سوره محمد، آیه 24: «آیا در قرآن اندیشه و تدبر نمی‌کنند یا بر دلهایشان قفلها است».
26. سوره واقعه، آیات 77-79: «آن [چه بر تو خواندیم] قرآنی است گرامی، در کتابی پوشیده، که جز پاکان کس بدان دست نزند».
27. واگذاری.
28. کلیات سعدی: 40، باب اول، حکایت 4.
29. یعنی همه آفرینش، قائم به حق و صرف وابستگی به او هستند.
30. سوره نور، آیه 35: «خدا نور آسمانها و زمین است».
31. سوره حدید، آیه 3: «اوست اول و آخر و پیدا و پنهان».
32. سوره مجادله، آیه 7: «سه تن پنهانی راز نگویند ...».
33. سوره فاتحه، آیه 5: «پروردگارا فقط تو را می‌پرستیم و از تو یاری می‌جوییم».
34. مثنوی معنوی، دفتر سوم: 3907/576.
35. علم الیقین 2: 1002؛ مسند احمد 2: 371.
36. الفتوحات المکیة 1: 298؛ علم الیقین 2: 1002.
37. ان الصراط جسر علی متن جهنم یمر علیه الخلائق. علم الیقین 2: 967.
38. سوره فاتحه، آیات 5-7: «[پروردگارا] ما را به راه راست هدایت فرما، راه آنان که به آنها نعمت دادی، نه راه کسانی که بر آنها خشم فرمودی و نه راه گمگشتگان»
39. بحارالانوار 8: 64- 71. حِدَّت: تیزی.
40. ما از جهنم عبور کردیم در حالی که جهنم خاموش بود. (علم الیقین 2: 971)
41. به گفته بنگر نه به گوینده. (غررالحکم و دررالکلم 1: 394/11)
42. تمام این شعر جامی این چنین است:
در رفع حُجُب کوش نه در جمع کتب***از جمع کتب نمی‌شود رفع حُجُب
43. سوره جمعه، آیه 5: «مَثَل کسانی که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمی‌کنند مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل می‌کند».
44. اشاره است به روایتی از رسول اکرم (ص) که در آن آمده است: «و إنَّ أَهلَ النّارِ لَیتَأَذَّونَ بِریحِ العالِمِ التارِکِ لِعِلمِه ...». (اصول کافی 1: 1/44)
45. ضربتی که علی (ع) در روز خندق بر عمروبن عبدود وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است. (بحارالانوار 39: 1-2)
46. فقره آخر «حدیث حقیقت» روایت شده از کمیل بن زیاد که از علی (ع) پرسید: حقیقت چیست و چون پس از چند پرسش و پاسخ مطلب را دریافت، عرض کرد: أطفیء ادفع السراج فقد طلع الصبح. چراغ را خاموش کن که صبح طلوع کرد و آشکار شد. (جامع الاسرار و منبع الانوار: 29)
47. ای معبودم و آقایم و مولایم و پروردگارم، گیرم که صبر کردم بر عذابت، اما چگونه صبر کنم بر فراقت. (اقبال الاعمال: 708)
48. سوره همزه، آیه 7: «آتش برافروخته خدا، که بر دلها سر بر می‌کشد».
49. سوره همزه، آیه 6: «آتش برافروخته خدا، که بر دلها سر بر می‌کشد».
50. کتاب منازل السائرین کتابی است در عرفان و سیر و سلوک عملی از خواجه عبدالله انصاری (396- 481). این کتاب دارای دو شرح مهم می‌باشد از ملا عبدالرزاق کاشانی و عفیف الدّین تلمسانی، که هر دو به طبع رسیده‌اند.
51. مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة کتابی است در معارف و مواعظ و أخلاق، مشتمل بر صد باب که هر باب با جمله «قال الصادق علیه السلام» شروع می‌شود.
درباره اعتبار و مؤلف آن، أقوال مختلفی ذکر شده است، جمعی از بزرگان امامیه از جمله: سیدبن طاوس، ابن فهد حلّی، علامه مجلسی، شهید ثانی، ملامحسن فیض کاشانی، کفعمی، ملامهدی نراقی- رضوان الله تعالی علیهم- بدان رجوع و استناد کرده‌اند.
52. دیوان حافظ: 280.
نقد صوفی نه همه صافیِ بی‌غش باشد***ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
53. شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانی: 34.
54. مثنوی معنوی دفتر اول: 49.
مادر بتها بت نفس شماست***زان که آن بت مار و این بت اژدهاست
55. «شیطان من، به دست من ایمان آورد». روایت شده که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «ما مِنکُم إِلّا وَ لَهُ شیطان» هریک از شما شیطانی دارد، از حضرت پرسیدند: آیا تو نیز شیطان داری؟ فرمود: «من نیز شیطان دارم لکن شیطان من، بدست من ایمان آورد». (علم الیقین 1: 282، کنزالعمّال 1: 1243/247)
56. سوره بقره، آیه 36: «فرود آیید».
57. سوره بقره، آیه 37: «پس آدم از خدای خود کلماتی آموخت که موجب پذیرفتن توبه او گردید».
58. سوره اعراف، آیه 22: «چون از آن درخت چشیدند».
59. عیب چیزی را آشکار کردن و بدی آن را گفتن.
60. سوره حجرات، آیه 12: «غیبت یکدیگر نکنید آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد».
61. از غیبت بپرهیز که خورش سگهای جهنم است، سپس فرمود: ای نوف! دروغ می‌گوید کسی که با غیبت، گوشت مردم را می‌خورد و خود را حلال‌زاده می‌داند. (بحارالانوار 72: 13/248)
62. آیا روز قیامت مردمان را چیزی جز آنچه که زبانشان درو کرده در آتش می‌افکند. (اصول کافی 2: 4/115)
63. دامها.

منبع مقاله :
صحیفه امام، ج 18، ص 442 تا 457.