كرامات امام حسن مجتبي (علیه السلام)

طليعه سخن:

درنيمه رمضان سال دوم يا سوم1 هجري ستاره‏اي ديگر در آسمان امامت و ولايت بدرخشيد و با نور خود جهان را منوّر ساخت. پس از تولّد، حضرت فاطمه عليها‏السلام او را براي نام گذاري خدمت امير المؤمنين عليه‏السلام آورد، آن حضرت فرمود: من در نام گذاري او بر رسول خدا پيشي نمي‏گيرم. پس او را به نزد رسول اللّه صلي‏الله‏عليه‏و‏آله آوردند، ايشان فرمودند: من در نام گذاري او برخداوند عزّوجل پيشي نمي‏گيرم. در اين هنگام خداوند به جبرئيل فرمود: محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله صاحب فرزندي شده، فرود آي و به او سلام برسان و تبريك بگو و بگو كه علي عليه‏السلام نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسي عليه‏السلام است، پس نام فرزند هارون را بر او بگذار. جبرئيل فرود آمد و پس از ابلاغ سلام و تبريك، عرض كرد: خداوند به تو امر كرده كه نام فرزند هارون را بر او بگذاري. حضرت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: نام او چه بوده است؟ عرض كرد: «شبَّر». حضرت فرمود: زبان ما عربي است. جبرئيل عرض كرد: پس نام او را «حسن» بگذار، و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز چنين كرد.2
كنيه ايشان ابو محمّد» است و برخي از القابشان عبارتند از: «سيّد، مجتبي، سبط، الامين، الحجّة، البِرّ، التّقي، الزّكي و الزّاهد».3
ايشان هفت سال و اندي از دوران كودكي خويش را در دامان شريف رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سپري كردند و پس از آن 30 سال ياوري صديق براي پدر گرامي خويش بودند و پس از شهادت امير مؤمنان عليه‏السلام 10 سال عهده دار امامت شيعيان گرديدند.
سرانجام معاوية - لعنة‏اللّه عليه - با فريفتن «جعده»، همسر آن حضرت و اعطاي صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود يزيد، امام عليه‏السلام را مسموم ساخت وايشان پس از 40 روز بيماري در آخر صفر سال 50 هجري مظلومانه به شهادت رسيدند.4
دوران امامت آن حضرت با دوران خلافت يكي از پليدترين و در عين حال زيرك‏ترين خلفاي بني اميه مقارن بود. معاوية بن ابي سفيان كه بازور و نيرنگ حاكميت خود را تثبيت كرده بود، براي توسعه و بسط حكومت خود از هيچ اقدامي فروگذاري نمي‏كرد، و از آنجا كه خاندان اهل بيت عليهم‏السلام و شيعيان آنان را مانع اصلي بر سر راه خود مي‏ديد، به روشهاي گوناگون به خشونت و ظلم و جنايت نسبت به آنان اقدام مي‏كرد. ابن ابي الحديد از علماي اهل سنت مي‏نويسد: شيعيان در هرجا كه بودند به قتل مي‏رسيدند، بني اميّه دستها و پاهاي اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند مي‏بريدند و هركس كه معروف به دوستداري و دلبستگي به خاندان پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود زنداني مي‏شد و اموالش به غارت مي‏رفت و خانه‏اش ويران مي‏شد.5
ابن جرير طبري از مورّخين اهل سنّت از قول ابوسوار عدوي مي‏گويد: سمرة‏بن جندب كه جانشين زياد بن پديده‏هاي جهان محكوم به يك سلسله قوانين ثابت و سنتهاي لايتغيّر الهي مي‏باشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معيني قرار داده كه گردش كارها هرگز بيرون از آن انجام نمي‏شود.
ابيه در بصره بود، در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همگي حافظ قرآن بودند.6

كرامات و قانون عليّت :

پديده‏هاي جهان محكوم به يك سلسله قوانين ثابت و سنتهاي لايتغيّر الهي مي‏باشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معيني قرار داده كه گردش كارها هرگز بيرون از آن انجام نمي‏شود. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً»7؛ «براي سنت خدا هيچ تغييري نخواهي يافت.»
با توجه به اين مطلب ممكن است اين سؤال در ذهن بوجود آيد كه آيا انجام معجزات و كرامات، نقض قانون عليّت و سنتهاي لايتغيّر الهي نيست؟ ماترياليستها و طرفداران جهان‏بيني مادي دچار چنين توهمي شده‏اند و از آنجا كه بخشي از قوانين طبيعي جهان را كه به وسيله علوم تجربي كشف گرديده، قانونهاي واقعي و منحصر فرض كرده‏اند، معجزات و كرامات را نقض قانون طبيعت پنداشته‏اند. اما با كمي دقت و تتبّع روشن مي‏شود كه نه قوانين آفرينش استثناءپذير است و نه كارهاي خارق العاده استثناء در قوانين آفرينش و سنتهاي الهي است.
اگر در برخي موارد در سنتهاي جهان تغييراتي مشاهده مي‏شود، آن تغييرها معلول تغيير شرائط است و بديهي است كه هر سنتي در شرايط خاصي جاري است و با تغيير شرائط، اگر در برخي موارد در سنتهاي جهان تغييراتي مشاهده مي‏شود، آن تغييرها معلول تغيير شرائط است و بديهي است كه هر سنتي در شرايط خاصي جاري است و با تغيير شرائط، سنتي ديگر جريان مي‏يابد. سنتي ديگر جريان مي‏يابد، پس اگر مرده‏اي به طور اعجاز زنده مي‏شود و يا فرزندي همچون عيسي بن مريم عليهما‏السلام بدون پدر متولد مي‏شود، برخلاف سنت الهي و قانون جهان نيست؛ چراكه بشر همه سنتها و قانونهاي آفرينش را نمي‏شناسد و همين كه چيزي را بر ضدّ قانون و سنتي كه خود آگاهي دارد مي‏بيند، مي‏پندارد كه برخلاف قانون و سنت الهي و نوعي استثناء و نقض قانون عليّت است، در حالي كه آنچه را به عنوان قانون مي‏شناسد، قشر قانون است نه قانون واقعي.
آنچه را كه علوم بيان كرده است، در شرائط مخصوص و محدودي صادق است و زماني كه با اراده يك پيامبر يا وليّ خدا كاري خارق العادة انجام مي‏گيرد، شرائط عوض مي‏شود، يعني روح نيرومند و پاك و متصل به قدرت لايزال الهي شرائط را تغيير مي‏دهد. به عبارت ديگر، عامل و عنصر خاصي وارد ميدان مي‏شود، بديهي است در شرائط جديد كه از وجود عامل جديد يعني اراده نيرومند و ملكوتي وليّ حق ناشي مي‏شود، قانون ديگري حكمفرما مي‏گردد.8
علاّمه بزرگوار طباطبايي قدس‏سره در اين باره مي‏نويسد: همه امور خارق العاده.... به مبادي نفساني و اسباب ارادي مستند اند چنان كه در كلام خداوند به آن اشاره شده است، و كلام خداوند به اين امر صراحت دارد كه مبادي و اسباب ارادي موجود نزد انبياء و رسولان و مؤمنين بر تمام اسباب در جميع حالات برتري دارد. خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلينَ اِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»9؛ « و همانا عهد ما درباره بندگاني كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است كه البته آنها بر كافران، فتح و پيروزي يابند و هميشه سپاه ما [بر دشمن] غالبند.»
و از اين مطالب مي‏توان نتيجه گرفت كه اين مبدأ برتر و غالب، امري ماوراي طبيعت و مادّه است.10»
اينك به برخي از كرامات امام حسن مجتبي عليه‏السلام مي‏پردازيم:

وسعت علم در كودكي :

حذيفة بن يمان نقل مي‏كند كه روزي بر بلنداي كوهي، درمجاورت پيامبر بوديم و امام حسن عليه‏السلام كه كودكي خردسال بود، با وقار و طمأنينه در حال راه رفتن بود. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «اِنَّ جَبْرَئيلَ يَهْديهِ وَ ميكائيلَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ وَلَدي وَالطّاهِرُ مِنْ نَفْسي وَ ضِلْعٌ مِنْ أَضْلاعي هذا سِبْطي وَ قُرَّةُ عَيْني بِأَبي هُوَ؛ همانا جبرئيل او را همراهي مي‏كند و ميكائيل از او محافظت مي‏نمايد و او فرزند من و انسان پاكي از نفس من و عضوي از اعضاء من و فرزند دختر و نور چشم من است. پدرم فداي او باد.»
پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ايستاد و ما هم ايستاديم، ايشان به امام حسن عليه‏السلام فرمود: «أَنْتَ تُفّاحَتي وَ أَنْتَ حَبيبي وَ مُهْجَةُ قَلْبي؛ تو ثمره من و محبوب من و روح و روان مني.»
در اين هنگام يك مرد اعرابي به سوي ما مي‏آمد، حضرت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: مردي به سوي شما مي‏آيد كه با كلامي تند با شما سخن مي‏گويد و شما از او بيمناك مي‏شويد. او سؤالهايي خواهد پرسيد و در كلامش درشتي و تندي است.
اعرابي نزديك شد و بدون اينكه سلام كند گفت: كدام يك از شما محمّد است؟ گفتيم: چه مي‏خواهي؟ پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به او فرمودند: «مَهْلاً؛ آهسته [اي اعرابي].» او كه از اين برخورد، پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را شناخت گفت: «يا مُحَمَّدُ! لَقَدْ كُنْتُ أُبْغِضُكَ وَ لَمْ أَرَكَ وَالآنَ فَقَدِ ازْدَدْتُ لَكَ بُغْضا؛ اي محمّد! درگذشته كينه تو را به دل داشتم ولي تو را نديده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بيشتر شد.»
پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله تبسّم كردند، ماخواستيم به اعرابي حمله كنيم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابي گفت: تو گمان مي‏كني پيامبري؟ نشانه و دليل نبوّت تو چيست؟ رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «اِنْ أحْبَبْتَ أَخْبَرَكَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضائي فَيَكُونُ ذلِكَ أَوْكَدَ لِبُرهاني؛ اگر دوست داشته باشي عضوي از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم كامل‏تر شود.»
اعرابي پرسيد: مگر عضو مي‏تواند سخن بگويد؟ پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «نَعَمْ، يا حَسَنُ قُمْ؛ آري، اي حسن! برخيز.» آن مرد امام حسن عليه‏السلام را به خاطر كودكيش، كوچك شمرد و گفت: پيامبر فرزند كوچكي را مي‏آورد و بلند مي‏كند تا با من تكلّم كند. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمودند: «اِنَّكَ سَتَجِدُهُ عالِما بِما تُريدُ؛ تو او را به آنچه اراده كرده‏اي دانا خواهي يافت.» امام حسن عليه‏السلام شروع به تكلّم كرد و فرمود: ما غَبِيّا سَأَلْتَ وَابْنَ غَبِيٍّ فَإِنْ تَكُ قَدْ جَهِلْتَ فَإِنَّ عِنْدي وَ بَحْرا لاتُقَسِّمُهُ الدَّوالي تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ بَلْ فَقيها اِذَنْ وَ أَنْتَ الْجَهُولُ شِفاءَ الْجَهْلِ ما سَأَلَ السَّؤُولُ تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛
آرام باش اي اعرابي! تو از انسان كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردي، بلكه از يك فقيه و دانشمند سؤال كرده‏اي ؛ ولي تو جاهل و ناداني.
پس اگر تو ناداني، همانا شفاي جهل تو نزد من است؛ زماني كه سؤال كننده‏اي سؤال كند. درياي علمي نزد من است كه آن را با هيچ ظرفي نمي‏توان تقسيم كرد و اين ارثي است كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از خود به جاي گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لَقَدْ بَسَطْتَ لِسانَكَ وَ عَدَوْتَ طَوْرَكَ وَ خادَعْتَ نَفْسَكَ غَيْر اَنَّكَ لاتَبْرَحُ حَتّي تُؤْمِنُ اِنْ شاءَ اللّهُ؛ هر آينه زبانت را باز كردي و از حدّ خود فراتر رفتي و خود را فريفتي، ولي از اينجا نمي‏روي مگر اينكه ايمان مي‏آوري، اگر خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام عليه‏السلام جزء به جزء وقايعي را كه براي او اتفاق افتاده بود، بيان كرد و فرمود: «شما درميان قومتان اجتماع كرديد وگمان كرديد كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرزندي ندارد و عرب هم از او بيزار است، لذا خون خواهي ندارد و تو خواستي او را بكشي و نيزه‏ات را برداشتي، ولي راه بر تو سخت شد، در عين حال از تصميم خود منصرف نشدي و در حال ترس و واهمه به سوي ما آمدي. من به تو از سفرت خبر مي‏دهم كه در شبي صاف و بدون ابر خارج شدي، ناگهان باد شديدي وزيدن گرفت و تاريكي شب بيشتر شد و باران شروع به باريدن كرد و تو با دلتنگي تمام باقي ماندي و ستاره‏اي در آسمان نمي‏ديدي تا بواسطه آن راه را پيدا كني... .»
مرد عرب با تعجّب گفت: «مِنْ أَيْنَ قُلْتَ يا غُلامُ هذا، كَأَنَّكَ كَشَفْتَ عَنْ سُوَيْدِ قَلْبي وَ لَقَدْ كُنْتَ كَأَنَّكَ شاهَدْتَني وَ ما خَفِيَ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَمْري وَ كَأَنَّهُ عِلْمُ الْغَيْبِ؛ اي كودك! اين خبرها را از كجا گفتي؟ تو از تاريكي و سياهي قلب من پرده برداشتي، گويا تو مرا نظاره كرده بودي و از حالات من چيزي بر تو مخفي نيست؛ چنان كه گويي اين علم غيب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن عليه‏السلام مسلمان شد و رسول گرامي اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مقداري قرآن به او آموخت و او از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اجازه گرفت و به سوي قوم و قبيله خود بازگشت و عده‏اي را به دين اسلام وارد كرد.
بعد از آن، هر موقع كه امام حسن عليه‏السلام را مي‏ديدند، خطاب به ايشان مي‏گفتند: «لَقَدْ أُعْطِيَ مالَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ؛ همانا به امام حسن عليه‏السلام نعمتي عطا شده كه به أحدي داده نشده است.11»

ميوه دادن درخت خشكيده :

روزي امام حسن عليه‏السلام براي عمره به سوي مكّه عظيمت كردند. در اين سفر، فرزند زبير ايشان را همراهي مي‏كرد. در طول مسير، در مكاني؛ زير يك درخت خرماي خشكيده به استراحت پرداختند. ابن زبير به امام عليه‏السلام عرض كرد: «لَوْ كانَ في هذَا النَّخْلِ رُطَبٌ أَكَلْناهُ؛ اي كاش اين درخت، خرماي تازه داشت و از آن مي‏خورديم.» امام عليه‏السلام فرمودند: «أَوَ أَنْتَ تَشْتَهِي الرُّطَبَ؛ آيا تو به خرماي تازه اشتهايي داري؟» او گفت: آري. امام حسن عليه‏السلام سر را به سوي آسمان بلند نمودند و دعايي خواندند. در اين هنگام درخت، سبز شد و پر از برگ گرديد و داراي خرماي فراواني شد و ياران ايشان از آن درخت بالا رفتند و خرماي زيادي چيدند.12

آگاهي از غيب :

از معجزات و كراماتي كه تمام ائمه عليهم‏السلام از آن بهره‏مند بودند، علم غيب و آگاهي از اموري است كه بر ديگران مخفي مي‏باشد، و در تاريخ موارد متعددي از ائمه معصومين عليهم‏السلام در اين باره مطالبي نقل شده است. در مورد امام حسن عليه‏السلام نيز مواردي نقل شده كه از غيب حوادثي را خبر مي‏دادند. ازباب نمونه به يكي از آن موارد اشاره مي‏كنيم:
در سفري امام حسن عليه‏السلام با پاي پياده به سوي مكّه حركت مي‏كرد. در ميانه راه پاي مبارك آن حضرت ورم نمود و شخصي به ايشان عرض كرد: «لَوْ رَكِبْتَ لِيَسْكُنَ عَنْكَ هذَاالْوَرَمُ؛ اي كاش سوار مركب مي‏شديد تا اين ورم [پاي [شما تسكين پيدا كند.» امام عليه‏السلام فرمودند: «كَلّا وَ لكِنّا إذا أَتَيْنَاالْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُنا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ يَصْلَحُ لِهذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لاتُماسِكُوهُ؛ هرگز! [سوار بر مركب نمي‏شوم] و لكن وقتي به منزلگاه[بعدي] رسيديم، شخص سياه پوستي نزد ما مي‏آيد كه روغني دارد و براي [درمان] اين ورم خوب است، روغن را از او بخريد و نسبت به اوبخل نورزيد.»
يكي از غلامان به ايشان عرض كرد: بعد از اين منزل منزلي كه شخص سياه پوستي در آن باشد وجود ندارد تا براي شما روغن بخريم.
امام فرمودند: «آري چنين كسي را خواهيم يافت.» پس از آنكه مقداري راه پيمودند، شخص سياه پوستي جلوي آنها آمد، امام عليه‏السلام فرمود: آن سياه پوست نزد شماست، روغن را از او بخريد.
آن شخص سؤال كرد:اين روغن را براي چه كسي مي‏خواهيد؟ شخصي گفت: براي حسن بن علي عليهما‏السلام .
آن سياه پوست گفت: مرا نزد او ببريد. پس از آنكه او به نزد امام عليه‏السلام آمد، عرض كرد: «يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! إِنّي مَوْلاكَ لاآخَذُ ثَمَنا وَ لكِنْ أُدْعُ اللّهَ أَنْ يَرْزُقَني وَلَدا سَوِيّا ذَكَرا يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ؛ اي فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول اين روغن را نمي‏گيرم. لكن از خدا بخواه كه فرزند سالم پسري به من عطا كند كه دوستدار شما اهل بيت باشد.» بعد از آن به بركت دعاي امام عليه‏السلام آن شخص داراي چنين فرزندي شد.13

خبردادن از شهادت خويش :

روزي امام حسن عليه‏السلام به فرزندان و بستگان خويش فرمود: «إنّي أَموُتُ بالسَّمِّ؛ من با سمّ به شهادت مي‏رسم.» اهل بيت ايشان پرسيدند: چه كسي به شما سمّ خواهد داد؟ فرمودند: «جارِيَتي أَوْ إمْرَأَتي ؛ كنيزم يا همسرم.» به او عرض كردند: «أَخْرِجْها عَنْ مِلْكِكَ عَلَيْها لَعْنَةُ اللّهِ؛ او را -كه لعنت خدا بر او باد- از ملك خويش خارج سازيد.»
امام عليه‏السلام فرمودند: «هَيْهاتَ مِنْ إِخْراجِها وَ مُنْيَتي عَلي يَدِها؛ هرگز چنين نمي‏كنم و حال آنكه آرزوي من به دست او محقق مي‏شود.». «ما لِيَ مِنْها مَحيصٌ وَ لَوْ أَخْرَجْتُها ما يَقْتُلُني غَيْرُها كانَ قَضاءً مَقْضِيّا وَ أَمْرا واجِبا مِنَ اللّهِ؛ مرا گريزي از اين شهادت نيست و اگر او را خارج كنم كسي غير از او نيست كه مرا بكشد [درحالي كه]شهادت من قضاي حتمي و امر واجبي از ناحيه خداوند است.»
چند روزي از اين خبر نگذشته بود كه معاويه (لعنة‏الله عليه) همسر آن حضرت را فريب داد و به واسطه او، آن حضرت را به شهادت رساند. امام عليه‏السلام درهنگام شهادت به همسرش چنين فرمود: «يا عَدُوَّةَ اللّهِ! قَتَلْتَني قاتَلَكَ اللّهُ أَما وَاللّهِ لاتُصيبَنَّ مِنّي خَلْفا وَ لاتَنالينَ مِنَ الْفاسِقِ؛ عَدُوِّ اللّهِ خَيْرا أَبَدا؛ اي دشمن خدا! تو مرا كشتي، خدا تو را بكشد، آگاه باش كه به خدا سوگند! از من فرزندي باقي نخواهي گذاشت و از [معاويه] فاسق و دشمن خدا به تو خيري نخواهد رسيد.»14

پي نوشت :

1. اصول كافي، كليني، دارالأضواء، ج1،ص461؛ بحارالانوار، مجلسي، دار احياء التراث العربي، ج44، ص134.
2. الأمالي، شيخ صدوق، موسّسة الأعلمي، ص 116 ؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص238.
3. مناقب ابن شهر آشوب، طبع حيدريّه، ج3، ص172؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
4. مصنّفات مفيد قدس‏سره ، الارشاد، ج11، ص5؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص202؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
5. شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، داراحياءالكتب العربيّة، قاهره، ج1، ص 43-45.
6. تاريخ طبري، دارالقاموس الحديث، ج6، ص132.
7. فاطر/ 42.
8. مجموعه آثار، شهيد مرتضي مطهري قدس‏سره ، ج1، ص138.
9. الصافّات/ 171-173.
10. الميزان، علاّمه طباطبايي، اسماعيليان، ج1، ص80.
11. بحارالانوار، مجلسي، همان، ج43، ص333 - 335.
12. مدينة‏المعاجز، چاپ قديم، ص207؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص173.
13. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص174؛ مدينة المعاجز، چاپ قديم، ص206؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص324.
14. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص175.