كرامات امام حسن مجتبي (علیه السلام)
طليعه سخن:
كنيه ايشان ابو محمّد» است و برخي از القابشان عبارتند از: «سيّد، مجتبي، سبط، الامين، الحجّة، البِرّ، التّقي، الزّكي و الزّاهد».3
ايشان هفت سال و اندي از دوران كودكي خويش را در دامان شريف رسول خدا صلياللهعليهوآله سپري كردند و پس از آن 30 سال ياوري صديق براي پدر گرامي خويش بودند و پس از شهادت امير مؤمنان عليهالسلام 10 سال عهده دار امامت شيعيان گرديدند.
سرانجام معاوية - لعنةاللّه عليه - با فريفتن «جعده»، همسر آن حضرت و اعطاي صدهزار درهم و وعده ازدواج با فرزند خود يزيد، امام عليهالسلام را مسموم ساخت وايشان پس از 40 روز بيماري در آخر صفر سال 50 هجري مظلومانه به شهادت رسيدند.4
دوران امامت آن حضرت با دوران خلافت يكي از پليدترين و در عين حال زيركترين خلفاي بني اميه مقارن بود. معاوية بن ابي سفيان كه بازور و نيرنگ حاكميت خود را تثبيت كرده بود، براي توسعه و بسط حكومت خود از هيچ اقدامي فروگذاري نميكرد، و از آنجا كه خاندان اهل بيت عليهمالسلام و شيعيان آنان را مانع اصلي بر سر راه خود ميديد، به روشهاي گوناگون به خشونت و ظلم و جنايت نسبت به آنان اقدام ميكرد. ابن ابي الحديد از علماي اهل سنت مينويسد: شيعيان در هرجا كه بودند به قتل ميرسيدند، بني اميّه دستها و پاهاي اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند ميبريدند و هركس كه معروف به دوستداري و دلبستگي به خاندان پيامبر صلياللهعليهوآله بود زنداني ميشد و اموالش به غارت ميرفت و خانهاش ويران ميشد.5
ابن جرير طبري از مورّخين اهل سنّت از قول ابوسوار عدوي ميگويد: سمرةبن جندب كه جانشين زياد بن پديدههاي جهان محكوم به يك سلسله قوانين ثابت و سنتهاي لايتغيّر الهي ميباشند و خداوند متعال جهان را بر چهارچوب معيني قرار داده كه گردش كارها هرگز بيرون از آن انجام نميشود.
ابيه در بصره بود، در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همگي حافظ قرآن بودند.6
كرامات و قانون عليّت :
با توجه به اين مطلب ممكن است اين سؤال در ذهن بوجود آيد كه آيا انجام معجزات و كرامات، نقض قانون عليّت و سنتهاي لايتغيّر الهي نيست؟ ماترياليستها و طرفداران جهانبيني مادي دچار چنين توهمي شدهاند و از آنجا كه بخشي از قوانين طبيعي جهان را كه به وسيله علوم تجربي كشف گرديده، قانونهاي واقعي و منحصر فرض كردهاند، معجزات و كرامات را نقض قانون طبيعت پنداشتهاند. اما با كمي دقت و تتبّع روشن ميشود كه نه قوانين آفرينش استثناءپذير است و نه كارهاي خارق العاده استثناء در قوانين آفرينش و سنتهاي الهي است.
اگر در برخي موارد در سنتهاي جهان تغييراتي مشاهده ميشود، آن تغييرها معلول تغيير شرائط است و بديهي است كه هر سنتي در شرايط خاصي جاري است و با تغيير شرائط، اگر در برخي موارد در سنتهاي جهان تغييراتي مشاهده ميشود، آن تغييرها معلول تغيير شرائط است و بديهي است كه هر سنتي در شرايط خاصي جاري است و با تغيير شرائط، سنتي ديگر جريان مييابد. سنتي ديگر جريان مييابد، پس اگر مردهاي به طور اعجاز زنده ميشود و يا فرزندي همچون عيسي بن مريم عليهماالسلام بدون پدر متولد ميشود، برخلاف سنت الهي و قانون جهان نيست؛ چراكه بشر همه سنتها و قانونهاي آفرينش را نميشناسد و همين كه چيزي را بر ضدّ قانون و سنتي كه خود آگاهي دارد ميبيند، ميپندارد كه برخلاف قانون و سنت الهي و نوعي استثناء و نقض قانون عليّت است، در حالي كه آنچه را به عنوان قانون ميشناسد، قشر قانون است نه قانون واقعي.
آنچه را كه علوم بيان كرده است، در شرائط مخصوص و محدودي صادق است و زماني كه با اراده يك پيامبر يا وليّ خدا كاري خارق العادة انجام ميگيرد، شرائط عوض ميشود، يعني روح نيرومند و پاك و متصل به قدرت لايزال الهي شرائط را تغيير ميدهد. به عبارت ديگر، عامل و عنصر خاصي وارد ميدان ميشود، بديهي است در شرائط جديد كه از وجود عامل جديد يعني اراده نيرومند و ملكوتي وليّ حق ناشي ميشود، قانون ديگري حكمفرما ميگردد.8
علاّمه بزرگوار طباطبايي قدسسره در اين باره مينويسد: همه امور خارق العاده.... به مبادي نفساني و اسباب ارادي مستند اند چنان كه در كلام خداوند به آن اشاره شده است، و كلام خداوند به اين امر صراحت دارد كه مبادي و اسباب ارادي موجود نزد انبياء و رسولان و مؤمنين بر تمام اسباب در جميع حالات برتري دارد. خداوند متعال ميفرمايد: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلينَ اِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ اِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»9؛ « و همانا عهد ما درباره بندگاني كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است كه البته آنها بر كافران، فتح و پيروزي يابند و هميشه سپاه ما [بر دشمن] غالبند.»
و از اين مطالب ميتوان نتيجه گرفت كه اين مبدأ برتر و غالب، امري ماوراي طبيعت و مادّه است.10»
اينك به برخي از كرامات امام حسن مجتبي عليهالسلام ميپردازيم:
وسعت علم در كودكي :
پيامبر صلياللهعليهوآله ايستاد و ما هم ايستاديم، ايشان به امام حسن عليهالسلام فرمود: «أَنْتَ تُفّاحَتي وَ أَنْتَ حَبيبي وَ مُهْجَةُ قَلْبي؛ تو ثمره من و محبوب من و روح و روان مني.»
در اين هنگام يك مرد اعرابي به سوي ما ميآمد، حضرت صلياللهعليهوآله فرمود: مردي به سوي شما ميآيد كه با كلامي تند با شما سخن ميگويد و شما از او بيمناك ميشويد. او سؤالهايي خواهد پرسيد و در كلامش درشتي و تندي است.
اعرابي نزديك شد و بدون اينكه سلام كند گفت: كدام يك از شما محمّد است؟ گفتيم: چه ميخواهي؟ پيامبر صلياللهعليهوآله به او فرمودند: «مَهْلاً؛ آهسته [اي اعرابي].» او كه از اين برخورد، پيامبر صلياللهعليهوآله را شناخت گفت: «يا مُحَمَّدُ! لَقَدْ كُنْتُ أُبْغِضُكَ وَ لَمْ أَرَكَ وَالآنَ فَقَدِ ازْدَدْتُ لَكَ بُغْضا؛ اي محمّد! درگذشته كينه تو را به دل داشتم ولي تو را نديده بودم و الآن بغضم نسبت به تو بيشتر شد.»
پيامبر صلياللهعليهوآله تبسّم كردند، ماخواستيم به اعرابي حمله كنيم كه آن حضرت با اشاره ما را منع فرمودند. اعرابي گفت: تو گمان ميكني پيامبري؟ نشانه و دليل نبوّت تو چيست؟ رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمودند: «اِنْ أحْبَبْتَ أَخْبَرَكَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضائي فَيَكُونُ ذلِكَ أَوْكَدَ لِبُرهاني؛ اگر دوست داشته باشي عضوي از اعضاء من به تو خبر دهد تا برهانم كاملتر شود.»
اعرابي پرسيد: مگر عضو ميتواند سخن بگويد؟ پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «نَعَمْ، يا حَسَنُ قُمْ؛ آري، اي حسن! برخيز.» آن مرد امام حسن عليهالسلام را به خاطر كودكيش، كوچك شمرد و گفت: پيامبر فرزند كوچكي را ميآورد و بلند ميكند تا با من تكلّم كند. پيامبر صلياللهعليهوآله فرمودند: «اِنَّكَ سَتَجِدُهُ عالِما بِما تُريدُ؛ تو او را به آنچه اراده كردهاي دانا خواهي يافت.» امام حسن عليهالسلام شروع به تكلّم كرد و فرمود: ما غَبِيّا سَأَلْتَ وَابْنَ غَبِيٍّ فَإِنْ تَكُ قَدْ جَهِلْتَ فَإِنَّ عِنْدي وَ بَحْرا لاتُقَسِّمُهُ الدَّوالي تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ بَلْ فَقيها اِذَنْ وَ أَنْتَ الْجَهُولُ شِفاءَ الْجَهْلِ ما سَأَلَ السَّؤُولُ تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛ تُراثا كانَ أَوْرَثَهُ الرَّسُولُ؛
آرام باش اي اعرابي! تو از انسان كند ذهن و فرزند شخص كند ذهن سؤال نكردي، بلكه از يك فقيه و دانشمند سؤال كردهاي ؛ ولي تو جاهل و ناداني.
پس اگر تو ناداني، همانا شفاي جهل تو نزد من است؛ زماني كه سؤال كنندهاي سؤال كند. درياي علمي نزد من است كه آن را با هيچ ظرفي نميتوان تقسيم كرد و اين ارثي است كه پيامبر صلياللهعليهوآله از خود به جاي گذاشته است.»
سپس فرمودند: «لَقَدْ بَسَطْتَ لِسانَكَ وَ عَدَوْتَ طَوْرَكَ وَ خادَعْتَ نَفْسَكَ غَيْر اَنَّكَ لاتَبْرَحُ حَتّي تُؤْمِنُ اِنْ شاءَ اللّهُ؛ هر آينه زبانت را باز كردي و از حدّ خود فراتر رفتي و خود را فريفتي، ولي از اينجا نميروي مگر اينكه ايمان ميآوري، اگر خدا بخواهد.»
بعد از آن، امام عليهالسلام جزء به جزء وقايعي را كه براي او اتفاق افتاده بود، بيان كرد و فرمود: «شما درميان قومتان اجتماع كرديد وگمان كرديد كه پيامبر صلياللهعليهوآله فرزندي ندارد و عرب هم از او بيزار است، لذا خون خواهي ندارد و تو خواستي او را بكشي و نيزهات را برداشتي، ولي راه بر تو سخت شد، در عين حال از تصميم خود منصرف نشدي و در حال ترس و واهمه به سوي ما آمدي. من به تو از سفرت خبر ميدهم كه در شبي صاف و بدون ابر خارج شدي، ناگهان باد شديدي وزيدن گرفت و تاريكي شب بيشتر شد و باران شروع به باريدن كرد و تو با دلتنگي تمام باقي ماندي و ستارهاي در آسمان نميديدي تا بواسطه آن راه را پيدا كني... .»
مرد عرب با تعجّب گفت: «مِنْ أَيْنَ قُلْتَ يا غُلامُ هذا، كَأَنَّكَ كَشَفْتَ عَنْ سُوَيْدِ قَلْبي وَ لَقَدْ كُنْتَ كَأَنَّكَ شاهَدْتَني وَ ما خَفِيَ عَلَيْكَ شَيْءٌ مِنْ أَمْري وَ كَأَنَّهُ عِلْمُ الْغَيْبِ؛ اي كودك! اين خبرها را از كجا گفتي؟ تو از تاريكي و سياهي قلب من پرده برداشتي، گويا تو مرا نظاره كرده بودي و از حالات من چيزي بر تو مخفي نيست؛ چنان كه گويي اين علم غيب است.»
سپس آن مرد به دست امام حسن عليهالسلام مسلمان شد و رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله مقداري قرآن به او آموخت و او از پيامبر صلياللهعليهوآله اجازه گرفت و به سوي قوم و قبيله خود بازگشت و عدهاي را به دين اسلام وارد كرد.
بعد از آن، هر موقع كه امام حسن عليهالسلام را ميديدند، خطاب به ايشان ميگفتند: «لَقَدْ أُعْطِيَ مالَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ؛ همانا به امام حسن عليهالسلام نعمتي عطا شده كه به أحدي داده نشده است.11»
ميوه دادن درخت خشكيده :
آگاهي از غيب :
در سفري امام حسن عليهالسلام با پاي پياده به سوي مكّه حركت ميكرد. در ميانه راه پاي مبارك آن حضرت ورم نمود و شخصي به ايشان عرض كرد: «لَوْ رَكِبْتَ لِيَسْكُنَ عَنْكَ هذَاالْوَرَمُ؛ اي كاش سوار مركب ميشديد تا اين ورم [پاي [شما تسكين پيدا كند.» امام عليهالسلام فرمودند: «كَلّا وَ لكِنّا إذا أَتَيْنَاالْمَنْزِلَ فَإِنَّهُ يَسْتَقْبِلُنا أَسْوَدُ مَعَهُ دُهْنٌ يَصْلَحُ لِهذَا الْوَرَمِ فَاشْتَرُوا مِنْهُ وَ لاتُماسِكُوهُ؛ هرگز! [سوار بر مركب نميشوم] و لكن وقتي به منزلگاه[بعدي] رسيديم، شخص سياه پوستي نزد ما ميآيد كه روغني دارد و براي [درمان] اين ورم خوب است، روغن را از او بخريد و نسبت به اوبخل نورزيد.»
يكي از غلامان به ايشان عرض كرد: بعد از اين منزل منزلي كه شخص سياه پوستي در آن باشد وجود ندارد تا براي شما روغن بخريم.
امام فرمودند: «آري چنين كسي را خواهيم يافت.» پس از آنكه مقداري راه پيمودند، شخص سياه پوستي جلوي آنها آمد، امام عليهالسلام فرمود: آن سياه پوست نزد شماست، روغن را از او بخريد.
آن شخص سؤال كرد:اين روغن را براي چه كسي ميخواهيد؟ شخصي گفت: براي حسن بن علي عليهماالسلام .
آن سياه پوست گفت: مرا نزد او ببريد. پس از آنكه او به نزد امام عليهالسلام آمد، عرض كرد: «يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! إِنّي مَوْلاكَ لاآخَذُ ثَمَنا وَ لكِنْ أُدْعُ اللّهَ أَنْ يَرْزُقَني وَلَدا سَوِيّا ذَكَرا يُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ؛ اي فرزند رسول خدا! من غلام تو هستم و پول اين روغن را نميگيرم. لكن از خدا بخواه كه فرزند سالم پسري به من عطا كند كه دوستدار شما اهل بيت باشد.» بعد از آن به بركت دعاي امام عليهالسلام آن شخص داراي چنين فرزندي شد.13
خبردادن از شهادت خويش :
امام عليهالسلام فرمودند: «هَيْهاتَ مِنْ إِخْراجِها وَ مُنْيَتي عَلي يَدِها؛ هرگز چنين نميكنم و حال آنكه آرزوي من به دست او محقق ميشود.». «ما لِيَ مِنْها مَحيصٌ وَ لَوْ أَخْرَجْتُها ما يَقْتُلُني غَيْرُها كانَ قَضاءً مَقْضِيّا وَ أَمْرا واجِبا مِنَ اللّهِ؛ مرا گريزي از اين شهادت نيست و اگر او را خارج كنم كسي غير از او نيست كه مرا بكشد [درحالي كه]شهادت من قضاي حتمي و امر واجبي از ناحيه خداوند است.»
چند روزي از اين خبر نگذشته بود كه معاويه (لعنةالله عليه) همسر آن حضرت را فريب داد و به واسطه او، آن حضرت را به شهادت رساند. امام عليهالسلام درهنگام شهادت به همسرش چنين فرمود: «يا عَدُوَّةَ اللّهِ! قَتَلْتَني قاتَلَكَ اللّهُ أَما وَاللّهِ لاتُصيبَنَّ مِنّي خَلْفا وَ لاتَنالينَ مِنَ الْفاسِقِ؛ عَدُوِّ اللّهِ خَيْرا أَبَدا؛ اي دشمن خدا! تو مرا كشتي، خدا تو را بكشد، آگاه باش كه به خدا سوگند! از من فرزندي باقي نخواهي گذاشت و از [معاويه] فاسق و دشمن خدا به تو خيري نخواهد رسيد.»14
پي نوشت :
1. اصول كافي، كليني، دارالأضواء، ج1،ص461؛ بحارالانوار، مجلسي، دار احياء التراث العربي، ج44، ص134.
2. الأمالي، شيخ صدوق، موسّسة الأعلمي، ص 116 ؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص238.
3. مناقب ابن شهر آشوب، طبع حيدريّه، ج3، ص172؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
4. مصنّفات مفيد قدسسره ، الارشاد، ج11، ص5؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص202؛ بحارالانوار، همان، ج44، ص135.
5. شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، داراحياءالكتب العربيّة، قاهره، ج1، ص 43-45.
6. تاريخ طبري، دارالقاموس الحديث، ج6، ص132.
7. فاطر/ 42.
8. مجموعه آثار، شهيد مرتضي مطهري قدسسره ، ج1، ص138.
9. الصافّات/ 171-173.
10. الميزان، علاّمه طباطبايي، اسماعيليان، ج1، ص80.
11. بحارالانوار، مجلسي، همان، ج43، ص333 - 335.
12. مدينةالمعاجز، چاپ قديم، ص207؛ مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص173.
13. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص174؛ مدينة المعاجز، چاپ قديم، ص206؛ بحارالانوار، همان، ج43، ص324.
14. مناقب ابن شهر آشوب، همان، ج3، ص175.