شاعر: جواد حیدری





 
پسر فاطمه آن کس که دلم زنده از اوست
نه فقط ما که دل فاطمه هم زنده از اوست
بوسه بر لعل لب آن که چنین گفت رواست
جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست
به همان خاک غریبانه قبرش سوگند
بی حرم هست و لی هرچه حرم زنده از اوست
سینه زن گرچه ندارد به بقیعش اما
به خدا زمزمه و نوحه و دم زنده از اوست
به غم کرببلا زنده نماند شیعه
در دل شیعه همین غصه و غم زنده از اوست
از علمدار پرسید که او خواهد گفت
هم علمدار حسین و هم علم زنده از اوست
به همان لحظه که پا بر سر این خاک نهاد
فاطمه دوستی نسل عجم زنده از اوست
قطعات جگرش با همگان می‌گوید
همه‌ی دین خداوند قسم زنده از اوست