سيماي پيامبراكرم(ص) در كتاب آرمسترانگ

نويسنده: مرتضى شيرودى
پيوستگي عميق فرهنگ و سياست در جهان امروز سبب گرديده است توليدات و آثار فرهنگي‏، بدون توجه به زمينه‌ها و اهداف سياسي‏، درك و فهم نشود. البته در تحليل تاثير هريك بر ديگري نبايد افراط كرد، اما غفلت از آن نيز زيانبار خواهد بود. متن پيش‌رو‏، نقدي بر كتاب «زندگينامه پيامبر اسلام(ص)» مي‌باشد.
پيوستگي عميق فرهنگ و سياست در جهان امروز سبب گرديده است توليدات و آثار فرهنگي‏، بدون توجه به زمينه‌ها و اهداف سياسي‏، درك و فهم نشود. البته در تحليل تاثير هريك بر ديگري نبايد افراط كرد، اما غفلت از آن نيز زيانبار خواهد بود. متن پيش‌رو‏، نقدي بر كتاب «زندگينامه پيامبر اسلام(ص)» مي‌باشد. اين كتاب نمونه‌اي است از مواجهه‌هاي فرهنگي ــ سياسي غرب با جهان اسلام كه مي‌تواند در جلوه‌هاي متنوع چالشگري با جهان اسلام مورد توجه امعان نظر قرار گيرد.

مقدمه

كتاب زندگي‌نامه پيامبر اسلام(ص) (Muhammad A Biography of Prophet) [1] را خانم كارن آرمسترانگ (Karen Armstrong) در سال 1380.ش/2001.م نگاشته و آقاى كيانوش حشمتى در سال 1382.ش/2003.م ترجمه كرده و در سال 1383.ش/2004.م انتشارات حكمت در شمارگان 2000 نسخه آن را به چاپ رسانده است. اين كتاب 377 صفحه دارد و از مقدمه مترجم و نويسنده، ده فصل اصلى و پى‌نويس‏ها تشكيل يافته است، اما آرمسترانگ كيست؟ انتشارات حكمت او را اين‏گونه معرفى مى‏كند:
خانم كارن آرمسترانگ يكي از صاحب‏نظران مشهور در عرصه دين در جهان انگليسى‌زبان است كه هفت سال از عمرش را در مسلك راهبه‏اى كاتوليك سپرى كرد. او شرح احوال خويش را در زندگى‌نامه پرفروش «از ميان معبر باريك» بازنويسى كرده است. وى مؤلف كتابهاى پرفروش و نام‌آورى چون «تاريخچه‏اى از خدا» كه تا كنون به بيش از سى زبان ترجمه شده است، «اسلام: تاريخى كوتاه» و «كتاب بودا» از مجموعه كتابهاى انتشارات وايد نفلدونيكلسون است. آثار ديگر آرمسترانگ عبارت‌اند از: «در جستجوى خدا: بنيادگرايى در آيين يهود»، «مسيحيت و اسلام»، در «آغاز: تفسيرى نوين از پيدايش»، «تاريخ اورشليم: يك شهر، سه دين» و «خداشناسى از ابراهيم تاكنون»
كتاب «زندگينامه پيامبراسلام(ص)» آرمسترانگ كه يك ماه پس از حادثه يازدهم‌ سپتامبر انتشار يافت و به پرفروش‏ترين كتاب سال امريكا تبديل شد، با چه انگيزه‏اى به نگارش درآمد؟ آرمسترانگ در پاسخ به اين پرسش مى‏نويسد: 1ــ در برابر مخالفت يك كنگره اسلامى انگليسى، شيوخ عربستان و علماى الازهر با فتواى آيت‌الله خمينى(ره)، معرفى دنياى اسلام به خونخوارى، متعصب دانستن اسلام و مسلمانان و ارائه چهره وحشتناك از سيماى محمد(ص) واكنشى صورت نمى‏گيرد، در حالى كه محمد(ص) يكى از انوار تاريخ بشريت است؛ 2ــ غيرمنصفانه است كه اقدام چند مسلمان افراطى را به آيين پيامبر اسلام(ص) نسبت دهيم و دين او را دين ترور، قتل و وحشت بناميم.
البته حمله به اسلام، مسلمانان و پيامبر، سابقه‌اي طولانى در غرب دارد كه با انتشار كتاب آيات شيطانى و به‌ويژه با وقوع حادثه تروريستى يازدهم سپتامبر به اوج خود رسيد. چه چيزى اين حمله را شدت بخشيد؟ در تورات و انجيل و در عملكرد اسرائيل يهودى و امريكاى مسيحى هم موارد بسياري وجود دارد كه مي‌توان با دستاويز قراردادن آنها در برابر يهوديان و مسيحيان جبهه‌گيري كرد، اما چرا كسى از آنها براى تروريست خواندن پيروان موسى(ع) و هواداران عيسى(ع) استفاده نمى‏كند؟ در واقع آرمسترانگ مى‏خواهد بگويد حمله گسترده و بى‏نظير به مقدسات ‏اسلامى، او را واداشت كه براى دفاع از اسلام و مسلمانان و روشن شدن ذهن‏ مسيحيان غربى نسبت به چهره نورانى پيامبر(ص)، زندگى واقعى پيامبر(ص) را تحرير نمايد. اما آيا او داستان حقيقى حيات آخرين فرستاده الهى را نگاشته است؟ براي پاسخ به اين سوال خلاصه‌اي از كتاب در زير ارائه شده است.

خلاصه كتاب

اين كتاب از ده فصل اصلى تشكيل شده است كه مرور خلاصه هر فصل، تفاوت آنها را در حجم و كيفيت مطالب نشان مى‏دهد.

فصل اول: محمد دشمن است؟!

توهين غربى‏ها به اسلام و پيامبر، سابقه طولانى دارد. نخستين توهين‏ها از اسپانياى اسلامى و قرطبه و از سال 229.ش/ 850.م آغاز شد. پرفكتوس، راهبه مسيحى، اولين ناسزاگو عليه پيامبر بود. به تأثير از او، تعدادى از جوانان مسيحى قرطبه يك گروه شهادت‏طلب را تشكيل دادند تا مانع گسترش نام و آيين محمد(ص) در اسپانيا شوند. شهادت‌طلبان قرطبه با حمايت آشكار و پنهان برخى مقامات كليسا و گروهى از مردم مسيحى مى‏كوشيدند پيامبر را دروغگو، شهوت‌پرست و خوشگذران نشان دهند. تصويرى كه اين گروه از پيامبر آفريد، همچنان در اذهان عمومى غرب باقى ماند و در برافروختن شعله جنگهاى صليبى در 474.ش/1095.م مؤثر واقع شد. از اين رو، جاى تعجب نيست كه در جنگهاى صليبى نام رسمى مسلمانان به كثافت تغيير يافت. افراد بسياري كوشيدند تصوير ذهنى غربيان را نسبت به پيامبر عوض نمايند. اين كوشش‏ها به موازات افزايش تخريب چهره پيامبر گسترش مى‏يافت، ولى تعصب قديمى آنچنان جا افتاده بود كه اين تلاشها را ناكام مى‏گذاشت. به علاوه حس برتربينى غربى كه به دليل توسعه قدرت مادى اتفاق افتاد و به فتح و استعمار سرزمين‏هاى اسلامى منجر گرديد، انسان غربى را به درستى عقايدش درباره پست بودن پيروان محمد(ص) و درست بودن انديشه مسيحى مطمئن ساخت.

فصل دوم: محمد يك انسان الهى است

محمد(ص) در چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. فلسفه بعثت، نجات انسان جاهلى جزيره‏‎ًْالعرب و پس از آن نجات همة انسانهاى جاهلى آن عصر و عصرهاى بعدى بود. او در يك دوره پانزده ساله به خودسازى پرداخت و آن‌گاه رسالت عظيم هدايت انسانها را پذيرفت. حوادثى كه بر پيامبر گذشت، در كتب تاريخى معتبرى گرد آمده است كه نويسندگان آن عبارت‌اند از: محمد بن اسحاق (وفات 146.ش/767.م)، محمد بن عمرالواقدى (وفات 199.ش/820.م)، محمد بن سعد (وفات 224.ش/845.م) و ابوجعفر طبرى (وفات 302.ش/923.م). آثار اين چهار نفر، به‏رغم ايرادهايي، از امتيازات فراواني برخوردار است و لذا براى آگاهى از تاريخ صدر اسلام و تفسير حوادث آن مقطع، از منابع باارزشى محسوب مي‌شوند. ابزار اصلى پيامبر براى هدايت و نجات انسانها قرآن بود. قرآن كتابى است كه آيات آن متناسب با حوادثى كه روى مى‏دادند و براى گره‌گشايى آنها نازل شده‏ است. البته فضيلتهاى اخلاقى پيامبر هم در كشاندن اعراب جاهلى به مسير تمدنى جديد مؤثر بود. در واقع، محمد(ص) آخرين حلقه مسيرى است كه انبيا براى ساخت مدينه فاضله و جامعه مطلوب الهى گشوده‏اند.

فصل سوم: جاهليت

جزيره‎‎ًْ‏العرب اوضاع سخت جغرافيايى را پيش پاى اعراب جاهلى قرار مى‏داد. دخالتهاى دو امپراطورى ايران و روم در بخشهاى جنوبى و شمال شبه‌جزيره و مناطق مرزى بر سختى زندگى عرب بيابانگرد مى‏افزود. به علاوه ايرانيان و روميان از يهوديان و مسيحيان ساكن شبه‌جزيره براى نفوذ و جلوگيرى از حملات گاه و بيگاه اعراب به مرزهاى خويش، بهره مى‏بردند و بر مشكلات سكنه بومى مي‌افزودند. عرب در جاهليت، مطيع رئيس قبيله بود. به جنگ عشق مى‏ورزيد، ولى به مروّت و جوانمردى هم روى خوش نشان مى‏داد. او با همة سختى‏هاى طبيعى و غيرطبيعى سرزمين حجاز، رو به كعبه داشت و براى طواف پا پيش مى‏گذاشت. روابط بين عربهاى قبل از بعثت پيامبر، بدوى و در عين حال ساده و غيرپيچيده بود. قبايل روابط درونى خود را داشتند و به آن احترام مى‏گذاشتند و البته برترى قريش را پذيرفته بودند. پيوندهاى خونى و قبيله‏اى معيار درستى و نادرستى حوادثى بود كه در پيرامون آنان روى مى‏داد. اعراب در وضعيت عادى فقط بتانى را مى‏پرستيدند كه آن‌ها را واسطه بين خود و الله مى‏دانستند و در موقعيت‌هاي سخت و دشوار به سراغ الله مي‌رفتند. به همين دليل آنها مشركانى بودند كه وجود خداى واحد را نفى نمى‏كردند، ولى او را در اداره جهان نيازمند خدايان كوچك چوبى و سنگى مى‏ديدند.

فصل چهارم: وحى

از دوران كودكى پيامبر اطلاعات كمى در دسترس است، اما مى‏دانيم كه پيامبر يتيم به دنيا آمد و اندكى پس از تولد، او را به حليمه سپردند. ورود پيامبر به خانه حليمه براى او بركت بيشتر و رزق فراوان‏تر به همراه آورد، اما زمانى كه حليمه با داستان شكافتن سينه او مواجه شد، از نگهدارى پيامبر به هراس افتاد. پيامبر جوانى را با پاكدامنى، يتيمى، تنگدستى و چوپانى سپرى كرد. با اين وصف خديجه درستكارى و پرهيزگارى او را در سفر تجارى آزمود و آنگاه رغبتى فراوان به ازدواج با پيامبر يافت. خلوت‌گزينى و خودسازى محمد(ص) در غار حراء پانزده سال پس از ازدواج با خديجه ادامه يافت و در اين دوره از زيد و على نگهدارى كرد تا اينكه سرانجام اولين نداى وحى را شنيد و آن را ترسناك يافت و با وحشت به سوى خديجه آمد. خديجه او را آرام ساخت تا به‌تدريج دريافت كه آنچه بر او وارد گرديده، وحى است و خدا او را به رسالت براى هدايت انسان مبعوث كرده است. وحى نازل‌شده، همان وحى وارد آمده بر پيامبران پيش از او بود و تنها پيامبران الهى شايسته دريافت چنين وحى‏اند.

فصل پنجم: بشارت‌دهنده

پيامبر پس از بعثت ‏كوشيد پيامهاى اسلام را در جامعه جاهلى عرب به اجرا درآورد، ولى در پى برقرارى مساوات و ريشه‌كنى فقر و استقرار ساده‌زيستى بر پايه قرآن بود. از اين رو، بردگان، فقيران، زنان و جوانان بيشتر او را مى‏پذيرفتند. پيامبر در اين راه، از سختى‏ها نمى‏هراسيد و شك نداشت كه خدا از او حمايت مى‏كند. به علاوه از استعداد ذاتى بالايى براى پيشبرد راهش برخوردار بود. قرآن به مدد او مى‏آمد و محتوا و آهنگ آن به پيروان او مى‏افزود. جذب‌شدگان نيز افراد ديگر را به سوى اسلام مى‏كشاندند. به جز تعداد اندكى از قبيله قريش، ديگران چندان نمي‌ترسيدند، چون تصور نمى‏كردند خدايانشان در حال سرنگونى‏اند. هواداران محمد(ص) ديگر به خانه و قبيله‏هاى خويش احساس تعلقى نداشتند. به‌ظاهر پيامهاى اسلام به تفرقه در خانه‏ها و قبيله‏ها مى‏انجاميد؛ پدرى كافر مى‏ماند و پسرى مسلمان مى‏شد، اما اسلام آمده بود تا پيوندهاى جاهلى را برافكند و پيوندهاى جديدى بر پايه دين و ايمان برافرازد و اين همان بشارتى بود كه قرآن از آن سخن مى‏گفت؛ بشارتى كه انسان را از خاك جدا مى‏كرد و به عرش مى‏برد.

فصل ششم: آيه‏هاى شيطانى

پيامبر از بتهاى سه‌گانه لات، عزى و هبل برائت جست. اختلاف شديدي بين مسلمانان و مشركان ايجاد شد، به‌گونه‌اي كه هر روز و هر ماه مجادله آنان افزايش مي‌يافت. مشركان مسلمانان را اذيت، آزار و شكنجه مي‌كردند، به‌ويژه مسلماناني كه حامى و قبيله‌اي نداشتند. پيامبر به‌ناچار عده‏اى از مسلمانان را براى فرار از آزار قريش به حبشه فرستاد. به‌دنبال آن نمايندگانى از قريش به حبشه رفتند، ولى نتوانستند نجاشى را براى پس‌فرستادن آنان متقاعد سازند. پيامبر براى كاهش فشار مشركان در آياتى از سوره نجم بتان آنان را ستايش مي‌كرد (داستان غرانيق)، اما بي‌درنگ آن را پس مى‏گرفت. همه پيشنهادات قريش به پيامبر، براى دست برداشتن از رسالتش، و همه اقدامات آنان در مخالفت با پيامبر ناكام ‏ماند تا آنكه قريش به تحريم مسلمانان و بنى‌هاشم اقدام كرد و مسلمانان به شعب‏ابى‏طالب رفتند و در وضعيت دشوارتري زندگي كردند. ابوجهل و ابولهب مخالفتهاى قريش عليه پيامبر را سامان مي‌دادند. اما به‌تدريج تحريم اقتصادى پيامبر و يارانش شكسته ‏شد، زيرا تعدادى از افراد قبيله قريش مخفيانه به محاصره‌شدگان غذا مى‏رساندند.

فصل هفتم: هجرت راه جديد

محاصره شعب‌ابى‌طالب شكسته ‏شد و محمد(ص)، بنى‌هاشم و مسلمانان به زندگى در مكه بازگشتند. پيامبر(ص) پس از اين پيروزى با دو حادثه تلخ مواجه گشت: مرگ خديجه و مرگ ابوطالب. بدين‌ترتيب دو حامى بزرگ پيامبر(ص) از دست رفتند. تبليغ دين بي آن دو در مكه دشوار شد و تبليغات و حملات قريش به رهبرى ابوجهل شدت يافت، لذا پيامبر(ص) به‌ناچار به طائف رفت تا بلكه در آنجا حاميانى براى دين خود بيابد. مردم طائف از او حمايت نكردند بلكه وى را از شهر اخراج كردند. در اين اوضاع بد و ناگوار، خداوند سفر معراج را براى پيامبر(ص) تدارك ديد، و اين موجب شد پيامبر(ص) به ادامه راه دلگرم شود. دوره جديدى از مأموريت آغاز ‏شد. محمد(ص) به ازدواج‏هاى متعدد دست زد تا با ايجاد پيوند با برخى قبايل، آنها را به سوى اسلام بكشاند، ولى وضعيت مكه به نفع پيامبر نبود. ديدارى بين او و تعدادى از اهالى مدينه اتفاق افتاد. اين ديدار در سال بعد تكرار شد و به انعقاد پيمانى بين پيامبر و نمايندگان مردم مدينه ‏انجاميد. پيامبر محيط مدينه را براى تبليغ دين اسلام مهيا ديد‏، بنابراين اول مسلمانان و سپس خود او به آنجا هجرت كردند. دشمنى‏هاى عبدالله ابن ابى، دشوارى‏هاى مستقر كردن حكومت اسلامى و سختى‏هاى پيوند دادن انصار و مهاجر از مشكلات اوليه پيامبر در مدينه بود.

فصل هشتم: جنگ مقدس

پيامبر در مدينه ناچار بود به جنگهاى متعددى دست زند كه همه آنها دفاعى بود. قرآن جنگ را محكوم كرده است مگر براى دفاع از سعادت و حيات اسلام. پيامبر در جنگها با دو مشكل مواجه بود: از يك سو با دشمن مجهز و از سوى ديگر با تازه‌مسلمان‏هاى مردد و مخالفان مصمم روبرو بود. محمد(ص) در فراهم آوردن تداركات جنگ، تقسيم غنايم جنگى، توجيه شكست براى جنگاوران و تعيين محل و مكان جنگ، مشكلاتى با ياران و منافقان درون مدينه داشت. پيامبر(ص) براى كاهش جنگها و افزايش مودّت‏ها گاه به برقرارى پيوند فاميلى (ازدواج) دست مى‏زد. ولى شايعاتى كه بر اثر ازدواج‏هاى پيامبر به راه ‏افتاد (داستان زينب و زيد) و افسانه‏هايى كه براى برخى زنان پيامبر ‏ساختند (داستان افك و عايشه)، هدف پيامبر را تحت‌الشعاع قرار ‏داد و دسترسى به آن را با مشكل مواجه ‏كرد. دعواها، حسادتها و دسته‏بندى‌هايى كه زنانش در خانه وى ايجاد ‏كردند، پيامبر را آزار مى‏داد و زمينه را براى سوء‌استفاده سياسى برخى فراهم مى‏آورد كه حاصلش به خطر افتادن وحدت اسلامى بود.

فصل نهم: صلح مقدس

سپاه اسلام و حكومت مدينه پس از فتح و غلبه در جنگ خندق (احزاب) يك نيروى شكست‏ناپذير شد و اندكى به بسط مسالمت‏آميز قدرت و ديانتش به خارج از مرزهاى شبه‌جزيره پرداخت. به علاوه، پيامبر خود به تجارت با سوريه پرداخت تا خلأ و زيان عدم تجارت مدينه با مكه را جبران كند و همچنين از اهميت تجارى مكه بكاهد. بدين‌ترتيب مكه به اندازه كافى ضعيف شد. پيامبر قصد كرد كعبه را بى سر و صدا زيارت يا فتح كند، اما قريش از ورودش جلوگيرى نمود. تلاش پيامبر براى ورود به مكه و تلاش قريش براى بازگرداندن محمد(ص) بى‌نتيجه ماند و سرانجام صلح حديبيه به امضا ‏رسيد. امتيازاتى كه اين پيمان به قريش مى‏داد، شگفتى برخى از مسلمانان را برانگيخت، ولى يك‌سال بعد، دورانديشى پيامبر آشكار شد و پيمانى كه برخى آن را صلح تحميلى مى‏دانستند، موجب شد مكه بدون خونريزى گشوده شود. ديگر پيامبر عالى‏ترين قدرت شبه‌جزيره شده بود، ولى با اين حال شيوه حكومتى‏اش با قبل از آن تفاوت نداشت. وى به‌رغم انتظاراتى كه زنانش در بهره‌مندى بيشتر از بيت‏المال يا غنايم داشتند، بيش از آنكه قبلاً به آنان مى‏داد، چيزى در اختيارشان قرار نداد.

فصل دهم: وفات پيامبر

بيست‌وسه سال از آغاز رسالت پيامبر مى‏گذشت. او جامعه‏اى الهى برپا كرد ولى رگه‌هايى از جاهليت هنوز پابرجا بود. زيرا برخى از قبايل به دلايل سياسى به اتحاد با پيامبر دست زدند نه به دليل آموزه‏هاى اعتقادى. ولى مى‏توان گفت كه او هم امت عرب را يكى كرد و هم خداى واحد را بر خدايان ديگر به پيروزى رساند. با اين وصف، حال روحى‏اش نشان مى‏داد كه از آينده امت نگران است. اندكى پس از رحلت پيامبر، دعواها بر سر جانشينى‏اش آغاز گشت. آنانى كه به جانشينى وى دست يافتند، به توسعه ارضى پرداختند. توسعه ارضى به اصلى اساسي در حكومت بنى‏اميه، بنى‏عباس و عثمانى‏ها تبديل شد. به‌رغم گسترش ارضى اسلامى و دوره‏هاى طولانى حاكميت مسلمانان بر بخشهاى وسيعي از جهان، بسيارى از اصول حكومت پيامبر به فراموشى سپرده شد. انحرافى در سيره پيامبر روى داد و از اين روست كه مسلمانان مى‏كوشند با بازگشت به سلف صالح، جامعه خويش را بازسازى و مدرن‌سازى نمايند. انقلاب اسلامى كوششى است براى برقرارى مجدد ارزشهاى فراموش‌شده اسلامى در سطح بالا.

نقد كتاب

آنچه پيش از اين به ميان آمد، خلاصه‏اى از كتاب آرمسترانگ بود. مطالعه كتاب و حتى مرورى بر آن نكاتى را شايسته طرح و گفت‌وگو مى‏سازد. بخشى از اين نكات كه در پى مى‏آيد، غير واقعى، نادرست و مغرضانه است و برخى ديگر از امتيازات كتاب زندگى‏نامه پيامبر اسلام(ص) به شمار مى‏رود.
حجم مطالبى كه نادرست نقل شده، شگفت‌آور است،[2] به‏گونه‏اى كه هر خواننده منصف و مسلمانى را وا مى‏دارد كه به مغرضانه بودن آن رأى دهد. البته در اينجا اين مطالب آشكارا بيان نشده، بلكه فقط پاسخهاي كوتاهي به آنها داده شده است.
1ــ ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور را به مفهومى كه هم‌اينك در غرب وجود دارد، هم در آشكار و هم در نهان نفى كرده است و از اين رو نمى‏توان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در پشت تريبون‏ها محكوم مي‌نمايند، اما نهان آن را تأييد مي‌كنند و به اجرا مى‏گذارند. يكى از ده‏ها دليلِ مؤيد مطرود بودن ترور در آيين پيامبر آن است كه رسول‌الله از همان آغاز رسالت و مأموريت الهى‏اش، برنامه‏اى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمى‏داد حوادث، خود را بر وى و برنامه‌هايش تحميل كنند، تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامه‏هايش تحميل كرده‏اند. غيرمنطقى به‌نظر مى‏رسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن يا آن مواردي كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسنده كتاب پديد آورد كه بگويد در اسلام خشونت وجود دارد يا آنكه اين هيجان وى را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح سازد و بدون پاسخ آنها را رها كند و خواننده را در وضعيتى قرار دهد كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر شك و ترديد پديد آيد.
2ــ اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كامل‏ترين آن به شمار مى‏رود و در آن دين، مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان، پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد. اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعه‌نيافتگى در بين پيروان اسلام ديده مي‌شود، به اسلام ربطى ندارد، بلكه علتهاى مختلفى دارد كه يكى از آنها توطئه‏هاى غرب عليه اسلام و مسلمانان است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست، بلكه از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان ناشي مي‌شود. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانى‏هاى آنان ديد، به‌دليل‌آنكه در دوره پيامبر، اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايده‏آل نشان داد.
3ــ پيامبر تاجر نبود، تنها دو سفر تجارى آن هم براى تأمين معيشت به شام انجام داد، بنابراين نبايد او را در رديف تجار مكه قرار داد. تحول روحى پيامبر هم از سفرهاى تجارى يا زندگى در مركزيت ثروت و تجارت، يعنى مكه، ناشي نمي‌شد، اگرچه قوى‏ترين مرد عرب در توانايى جسمى و روحى بود. تحول روحى وى به عوامل ديگرى غير از آنچه آرمسترانگ گفته است، ارتباط دارد. به همين دليل زمانى كه به رسالت مبعوث شد و سروش وحى بر وى نازل گشت و او را پيامبر خواند، آن را يك پديده پيش‌بينى‌نشدني يا نامأنوس نپنداشت. به‌راستى اگر پيامبر تاجر يا تاجرپيشه بود، چرا با سرمايه‌داران يا سرمايه‌دارى مخالفت كرد و بيشترين پيروان وى فقرا بودند؟ اگر او تاجر بود و ثروت را دوست مى‏داشت، چرا بارها پيشنهاد قريش را مبني بر دريافت پول و ثروت رد كرده بود؟ پيامبر در اوج قدرت، غنايم را بين اصحاب و تازه‌مسلمانانى چون ابوسفيان تقسيم كرد، در حالى كه مى‏توانست آن‏ها را براي خود بردارد! حتى پيامبر در مقابل درخواست همسرانش كه سهم بيشترى از غنايم مىخواستند، به خواست خدا مدتى از آنان كناره مى‏گرفت و زمانى به نزد آنان بازمي‌گشت كه زندگى به همان شيوه ساده را پذيرفته بودند.
4ــ تاريخ‌نگارى اسلامى فقط با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق و ابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمى‏كند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است. البته در مراجعه به قرآن بايد به دشواري‌هاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى را كه قصد تاريخ‌نويسى اسلامى دارد، از روايتهاى نقل‌شده از عايشه كه بسيارى از آنها بي‌نقض نيست، بى‌نياز مى‏كند و حتى دروغ‏پردازى برخى از داستانهايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت داده‏اند، مشخص مى‏سازد، زيرا قرآن نه به انتقادات يا سؤالات پيامبر بلكه به انتقادات و سؤالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن، برخلاف اناجيل، تحريفى صورت نگرفته و از اين رو مستند است و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت پيامبر به‌شمار مى‏رود.
5ــ برخلاف تصويرى كه آرمسترانگ ارائه مى‏كند، پيامبر با زنان خويش مشكلى نداشت. در حادثه افك و در قصه تحريم كوتاه زنان، پيامبر براى هدايت آنان به مسير الله مدتى با عايشه و ديگر زنانش قطع رابطه كرد و به امر خداوند هم دوباره به سوى آنها بازگشت. به علاوه، عايشه، ام‌سلمه و حتى خديجه، فقط همسران پيامبر بودند و آنان را در جايگاه مشاوران پيامبر ديدن خطاست. پيامبر بر زنان خويش كنترل داشت، لذا شواهدى مبني بر وجود دسته‏بندى قومى و اختلافهاى سياسى در بين آنها در دست نيست. تنها پس از وفات پيامبر عايشه برخلاف توصيه رسول‌الله در رأس يك حركت سياسى قرار گرفت كه به جنگ جمل عليه على(ع) انجاميد. فلسفه ازدواج‏هاى متعدد پيامبر مبناى عشقى نداشت. او اغلب با زنان بيوه ازدواج مي‌كرد و حاصل اين ازدواج‏ها اتحاد و وحدت قبايل مختلف اعراب بود. پيامبر حتى در رفتارش با زنان خود تفاوتى قائل نبود و مبناى رفتارش را عدالت قرار مى‏داد و نه‌تنها با عايشه بلكه با همه آنها رئوف و مهربان بود.
6ــ اما خديجه در نزد پيامبر عزيزتر بود و او را بيش از ديگران ستايش مى‏كرد. پيامبر با هدف برانگيختن و ناراحت كردن ساير زنانش از خديجه تعريف نمي‌كرد، بلكه خدمات و زحمات او را به اسلام، بيش از ديگران مى‏ديد. به‌طور قطع، يارى و فداكارى خديجه تاثير مهمى در پيشبرد رسالت پيامبر داشت، ولى اگر گفته شود خديجه كسى بود كه ترديدهاى پيامبر را نسبت به رسالتش برطرف ‏كرد يا اگر دلدارى‏هاى او نبود، پيامبر از ادامه راهش منصرف مي‌شد يا اينكه پيامبر با مشورت و راهنمايى او گام برمى‏داشت، سخنى به گزافه گفته‏ايم، زيرا سند محكمى براى تأييد ادعاهاى فوق وجود ندارد.
7ــ عايشه هم، فقط همسر پيامبر است نه مشاور، هادى يا تحميل‌كننده نظرات خود بر پيامبر. او زمانى به نامزدى و ازدواج پيامبر درآمد كه سن و سال كمى داشت، ولى تحت تربيت پيامبر قرار گرفت و از آن فضاى كودكى و كم‏سالى خارج گشت، نه اينكه پيامبر با كودكى او همراه و همگام شود. در حادثه افك، خداوند دامن وى را از هر گونه آلودگى پاك كرد. پيامبر از پاكى او باخبر بود، ولى براى قانع كردن مردم، نخست از عايشه كناره گرفت و پس از آنكه خداوند پاكى وى را تأييد كرد، روابط آن دو به حالت عادى باز‌گشت. علاقه پيامبر به عايشه بيش از ديگران نبود، چون پيامبر اسوه عدالت است و نمى‏تواند يكى از زنانش را بيش از ديگران دوست بدارد و آن را با محبت بيشتر پاسخ دهد.
8ــ مسيحيان كوشيده‏اند با پيام عشق و دوستى مسيح(ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنت‏هاى ارباب كليسا، توطئه‏هاى مقامات دولتى و...، اغلب، كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشانده است. تلاشهاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب انجام شده كه كم نتيجه بوده است. مسيحيان مى‏گويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيده‏ايم، ولى پيامبر اسلام خنده‌رو بود. پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نكرد بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مى‏ديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبوده‏اند، آن دو پيامبري الهى بوده‏اند كه تنها براى انجام كارى كه خداوند از آنان خواسته بود، به ميدان آمدند. آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت، پيامشان براى همه جهانيان يكسان بود. از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريف‌نشده وجود ندارد. در واقع آيين پيامبر با آيين توراتى و انجيلى اختلافات ريشه‏اى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان و مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفتهاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد، در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.
9ــ بى‏گمان برخى از داستانهايى كه در وصف پيامبر گفته و نوشته‏اند، دروغ است، ولى بعضى از آنها روحانى هستند و مي‌توان به آنها اتكا و اعتماد كرد. مسلمانان تعدادى از داستانهايى را كه به تولد پيامبر نسبت داده مي‌شود، منطقى و درست مى‏دانند، ولى داستانهاى تخيلى و ساختگى را كه از بى‏خبرى، وحشت‏زدگى و تصميم به خودكشى پيامبر حكايت مى‏كند، رد مى‏كنند. پيامبر هيچ‌گاه به هق‌هق ننشست و به مداراى با بتان نپرداخت، بي‌اذن مالكى به ملك شخصى او وارد نشد، دچار بحران روحى و روانى و خودبينى نگرديد، در سفر آسمانى معراج شراب ننوشيد، در زمانى كه عبدالله‌بن‌ابى، به خشم، يقه او را گرفت، به او خشم نگرفت، پيامبر هرگز با فرستادگان قريش به تندى سخن نگفت و اخلاق اسلامى را در مواجهه با دشمنان خود فراموش نكرد. آيا شايسته پيامبر است كه درستى صلح حديبيه را از ام‌سلمه بپرسد و او براى كاستن مخالفت مسلمانان با صلح حديبيه، پيامبر را راهنمايى كند؟حضور پيامبر بر قبر ابن ابى نمايشى و براى ترساندن اين يا آن يا براى عوام‌فريبى نيست، بلكه اجراي تكليف الهى و ارج نهادن به انسانيت انسانهاست (لقد كرمنا بنى آدم).
10ــ قرآن كلام الهى است كه براى هدايت بشر فرستاده شده و گوش سپردن به آواى آن هميشه هدايتگر است، ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مى‌گيرد كه پيامبر قرار مى‏گرفت. اين قرآن، براى بهره‌دهى به فرد و شخص خاصى نازل نشده، بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكانها و زمانها. پيامهاى كتاب‏الله روشن و همگى جدى و واقعى است. گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت، و آنها را از شرك و بت‏پرستى رهانيد. قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست، حقيقى و مفيد است و مى‏تواند جامعه‏اى برين، فاضله و نيك تشكيل دهد.
11ــ عربستان واژه جديدى است كه قدمتى كمتر از صد سال دارد. اطلاق واژه عربستان بر حجاز يا جزيرهًْ‏العرب غيرعلمى است و البته شبه‌جزيره را فقط نمى‏توان به يمن امروزى نسبت داد، بلكه همه سرزمين‌هايى را دربرمي‌گيرد كه امروزه شبه‌جزيره عربستان ناميده مى‏شود. ايرانيان و روميان گاهى به همين شبه‌جزيره لشكر مي‌كشيدند يا قصد داشتند به آن حمله كنند كه هر بار فتح آن را بى‏حاصل يا دست‌نيافتنى مي‌ديدند، لذا كوشيدند اعرابي را كه در همسايگي مرزهايشان در شبه‌جزيره مستقر بودند، با خود همراه كنند يا آنان را تحت نفوذ خود درآورند. آنها هم از ظلم و ستم امپراتوران ايران و روم بى‌بهره نبودند و براى رهايى از اين ظلم به اسلام گرايش يافتند، ولى همه علاقه و گرايش اعراب سرحدات به دليل آن ظلمها نبود، بلكه اسلام جاذبه‏هاى قوى‏تري داشت. پيامبر به همين سرزمين(جزيرهًْ‏العرب) عشق مى‏ورزيد و براى هدايت ساكنان آن تلاش بسيار كرد، اما اين عشق و تلاش به معناى آن نبود كه پيامبر سوسياليست يا ناسيوناليست بود، بلكه او انسان موحدى بود كه مى‏كوشيد همه را به توحيد دعوت كند و جامعه‏اى موحدانه پديد آورد.
12ــ قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر قوى‏ترين قبيله عرب شده بود، لذا شكستهاى آن فقط به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبود، بلكه ناتواني در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مى‏رود. هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آنها نبود، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات الله گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى، درمانده و ناتوان بود و نمى‏توانست چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم. در آن هنگام قريش آنقدر قوي نبود كه از مهاجرت قريب‌الوقوع پيامبر به مدينه باخبر باشد و تصميم بگيرد از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مى‏توانست در مقابل موفقيتهاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه، قبيله هم‌پيمان پيامبر، جلوگيرى مى‏كرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.
13ــ بى‏شك سخن يهود مدينه در مورد منجى در حال ظهور، در آمادگى مردم يثرب در پذيرش اسلام مؤثر واقع شد، ولى نمى‏توان آن را تنها عامل به حساب آورد. البته نقش بحيراى راهب و ورقه بن نوفل در اين زمينه كمتر از يهود است. از اين جمله است كه تغيير قبله را به درايت تازه‌مسلمان مدنى براء بن معرور نسبت دهيم. به علاوه، مخالفت يهود با پيامبر شكستى براى مأموريت دينى محمد(ص) به شمار نمى‏آيد، زيرا اگر يهود ديندارانى راسخ بودند به پيامبرى كه توارات وعده داده بود، ايمان مى‏آوردند. پيامبر اسلام از دين يهود بيش از يهوديان آگاه بود و همين امر بايد مشوق يهود در روى آوردن به اسلام مى‏شد. البته ايمان نياوردن يهود به پيامبر موجب نشد كه پيامبر آنها را در فشار قرار دهد و از آنان وجوهى چون خمس دريافت كند. آنچه پيامبر از آنان دريافت مى‏كرد، خمس نبود بلكه مالياتى(جزيه) بود كه در قبال امنيت به دولت اسلامى پرداخت مى‏كردند. پيامبر با اتكا به امدادهاى غيبى مى‏دانست كه بنى‏نضير ميلى به مذاكره واقعى ندارد و بنى‌قريظه اگر بماند هيچ‏گاه از توطئه دست برنمى‏دارد.
14ــ برتر نشان دادن عمر، ابوبكر و عثمان بر على(ع) شگفت‏آور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت، شايسته‏ترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر، بيش از عمر، ابوبكر و عثمان است. على با عمر، ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود. بر پايه مستندات تاريخى سخت‏گيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سخت‏گير بود و نه مغرور. آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسول‌الله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تاثير بدانيم. شگفت‌آورتر آنكه عايشه را بر فاطمه مقدم بدانيم و از حسادتهاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!
15ــ پيامبر از نوجوانى و جوانى، خودسازى روحى خود را آغاز كرد و منتظر نماند تا چهل‌سالگى‌اش (زمانى كه به رسالت مبعوث شد) فرا رسيد، آنگاه به خودسازى خويش بپردازد. درجه و ميزان خودسازى پيامبر چنان بالا بود كه در مواجهه با پيشنهادات جديد، ديدگاه‏هاى قبلى خويش را اصلاح كرد. خودسازى او بر آموزه‏هاى الهى قرار داشت، از اين رو آنچه بر زبان جارى مى‏ساخت و به آن عمل مى‏كرد، ادبيات تازه‌ابداع‌شده شخصى نبود، بلكه وحى و قرآنى بود كه خدا فرستاد. پيامبر از وحى و قرآن و از نتايج اجرا و ابلاغ آن آگاه بود. خودسازى مبتنى بر آموزه‏هاى دينى، از او پيامبرى لبريز از اميد ساخته بود. او براى پديدآوردن اميدهاى تازه در مسلمانان، آنها را به مدينه برد و حكومتى را محقق بخشيد كه از آغاز رسالت درصدد تأسيس آن بود. هجرت پيامبر به معناى بريدن از دوستان يا كسانى نبود كه دوستشان مى‏داشت، بلكه هدف دور شدن از دشمن و آغاز زندگى جديدى بود كه سرشار از اميد و خدا باشد. پيامبر اميدبخش و خودساخته در مدينه سرآمد همه بود. پيامبر در مدينه از شعر ناصواب بيزارى مي‌جست و شكست و پيروزى در جنگ سرخورده، غمگين و ناراحتش نمى‏كرد، انگيزه‏اش در جنگها كسب منافع تجارى و مادى نبود، بلكه اجراي تكليف الهى بود. او حتى دشمن را تحقير نمي‌كرد و به‌هيچ‌كس چنين اجازه‌اي نمى‏داد. پيامبر نظام اخلاقى خود را فراتر و عميق‏تر از مروّت‏هاى عربى پايه‏گذارى كرد. وي مشركان مكه را فقط در صورت گردن نهادن به اسلام مى‏بخشيد. پيامبر فقط به انتقال وحى دست زد نه ترجمه و تفسير آن، و هر كارى را انجام داد بر پايه خواست، مشيت و دستور خداوند بود.
16ــ هدف پيامبر به‌هم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود، بلكه او مى‏كوشيد پيوندى الهى و دينى را به‌جاي پيوند فاميلى، قومى و قبيله‏اى قرار دهد. از اين رو او فقط به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مى‏كرد كه به‌ظاهر موجب مي‌شدند امنيت مردم فراهم شود، اما در واقع نابودكننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مى‏آورد، زيرا انسان را به خداى واحد، منبع ازلى و ابدى آرامش، مرتبط مى‏سازد. وى براي آرامش‌بخشى به افراد و جامعه، در طي فتح مكه همه را بخشيد؛ چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مى‏توانست آرامش‏بخش دل‏ها و جان‏ها باشد، به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، حمايت خداوند و حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچ‏گاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذره‏اى سستى در راهش پديد نياورد.
17ــ ابوطالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مى‏ورزيد و به آن ايمان داشت، ولى آن را آشكار نساخت و آشكارا به آن عمل نكرد تا بتواند محكم‏تر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد. ابوطالب را بايد در همين حد پذيرفت، نه اينكه او را به گونه‏اى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مى‏داد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود، بر محمد(ص) گران آمد، ولى خلل و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد. عبدالمطلب مانند ابوطالب موحد زيست و مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند، اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس، هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.
18ــ نادرستى‏هاى ديگرى در كتاب به چشم مى‏خورد كه پاسخ موارد مهم آن عبارت است از:
صدور فتواى امام خمينى(ره) عليه سلمان رشدى حملات غرب عليه مسلمانان را افزايش نداد، بلكه آن را آشكار ساخت؛ هرچند سيد قطب يك اصول‌گرا به‌شمار مى‏آمد، نمى‏توان وى را نادان دانست؛ شبيه دانستن كار و روش پيامبر(ص) با گاندى، قياس مع‏الفارق است و البته با قصد عادى جلوه دادن پيامبر به كار رفته است؛ انديشه حنيف از تعصبات بت‏پرستى جاهلى ناشى نمى‏شد، بلكه ريشه در آيين پاك حضرت ابراهيم(ع) داشت؛ اينكه حليمه نوزادى براى شير دادن نيافت و لذا شير دادن محمد(ص) را پذيرفت، فقط روايتي در اين زمينه است؛ يتيم شدن پيامبر عقب ماندن وى را از سجاياى اخلاقى فراهم نياورد، بلكه او را در مواجهه با مشكلات قوى‏تر ساخت؛ وحى الهى تجاوز به جسم انسان يا پيامبر نيست، بلكه هديه الهى است كه خداوند آن را فقط براي برگزيدگانش در نظر گرفته است؛ آيا پيامبر نمى‏دانست كه مردم، در آغاز رسالتش او را طرد مى‏كنند كه آن را از ورقهًْ بن نوفل بشنود و تأييد بگيرد؟؛ صدوبيست‌وچهارهزار پيامبر همگى آمده‏اند و اين عدد يك سَنبَل يا نمايش بى‏نهايتي آن نيست؛ نمى‏توان و نبايد برخى از اعمال بعضى از پيامبران را كه اشتباه بوده است، شيطانى ناميد؛ تصويرى را كه قرآن از جهنم ارائه مى‏كند، بايد در كنار تصوير بهشت ديد؛ آيا يثربيان سالها پس از آغاز بعثت پيامبر از وجود او بى‌خبر بودند كه در سالهاى پايانى اقامت وى در مكه، او را ديده باشند؟؛ نويسنده از دليل هجرت يهوديان به مدينه سخن نمى‏گويد، فقط از زمان آمدن آنها سخن مى‏راند؛ پيامبر به شاعران هجوگويي بدگمان بود كه قصد داشتند چهره اسلام و پيامبر را تخريب كنند؛ نماز جمعه به يوم سبت و روزه كفار روز عاشورا به روزه كفار يهوديان ارتباطي ندارد؛ روبه بيت‌المقدس نماز گزاردن به معناى همسويى با دين يهود نبود، همان‏گونه كه اعزام گروهى از مسلمانان به حبشه به معناى نااميدى مسلمانان از اسلام و پيامبر نبود؛ نقل اين موضوع كه عربى در خواب ديد كه بايد براى جمع كردن نمازگزاران اللَّه‏اكبر گفت، و پيامبر آن را از او ياد گرفت، مضحك به نظر مى‏رسد؛ در ديدگاه اسلام، يهوديت و مسيحيت دو دين الهى‏اند و اين صحيح نيست كه آن دو را اديان امپرياليستى قديمى بناميم؛ همان‏گونه كه به كاربردن لفظ عربستان به جاى حجاز درست نيست، به كار بردن واژه سوريه به جاى شام يا شامات نيز اشتباه است؛ روزه واجب شرعى است و اين تكليف به دليل پيروزى مسلمانان در جنگ بدر واجب نگشته است؛ چرا بايد تصميم عبدالله بن ابى در بازگشت از نيمه راه جنگ احد را منطقى دانست؟؛ اشتياق انصار به جنگيدن در خارج از مدينه آنان را به جنگ احد كشاند، و فقط عده قليلى نسبت به آن بى‌ميل بودند؛ حجاب نشانه حاكميت مرد بر زن نيست، بلكه ابزارى است براى در امان ماندن زن از چشم‏هاى طمع؛ حضرت داوود مانند هر پيامبر ديگرى نمى‏كوشيد با قتل و كشتار راه خود را بگشايد، هدف پيامبران هدايت است و هدايت با حاكميت بر قلب‏ها ميسر است؛ جدا شدن قبايلى از قريش و پيوستن آنها به پيامبر فقط به دليل ترس و قدرت‌مندى پيامبر نبود؛ دورانديشى پيامبر در صلح حديبيه بايد سندى باشد براى ثبات آنكه پيامبر همواره بر پايه نقشه به سوى آينده حركت مى‏كرد؛ پيامبر همانند شعار معروف مسيحى نمى‏انديشيد كه گونة ديگر خود را براى سيلى آماده سازد. او حتى حاضر شد هر دو گونه خود را به سيلى بسپارد تا تكليف خود را به انجام رساند؛ پس از اداي مناسك حج از سوى پيامبر، ميل به زيارت كعبه افزايش يافت و زائران بيشترى به آنجا آمدند، لذا تشبيه آن به شهر نفرين‌شده نادرست است؛ توجه پيامبر در اواخر عمرش به مناطق شمالى شبه‌جزيره نشان‌دهنده ميل اسلام به جهانى شدن بود؛ به پست و مقام رسيدن فرزندان ابوسفيان، به دليل همكارى با مسلمانان و مسلمان شدن آنها نبود، بلكه بيشتر از زد و بندهاى سياسى نشأت مي‌گرفت؛ به‌راستى سپاهيان محمد(ص) از سپاه روم در هراس بودند؟ پس جنگ موته و تبوك را چگونه مى‏توان تفسيركرد؟؛ به‌كارگيرى واژه‌هايى چون اريستوكراسى، دموكراسى و توسعه سياسى براى حكومت پيامبر، نوعى برداشت ناصواب امروزى از آن حكومت الهى است؛ پيامبر بيش از آنكه نگران مرگ خويش باشد، در روزهاى آخر عمر نگران امت خود بود؛ مخالفت شيعيان با اهل سنت مخالفتى تعصب‏آميز نيست، مخالفت بر سر اصول و حق ولايت على(ع) است؛ صوفيه نه‌تنها پيش‏قراول مبارزه با هرگونه تهديد اجتماعى نبوده، بلكه اغلب به همراهى با شاهان مفسد پرداخته است.
آنچه آرمسترانگ گفته است، فقط مطالبى نيست كه در بخش قبلي به آنها پاسخ داده شد بلكه در كتاب او ويژگيهاي مثبتي به چشم مى‏خورد كه برخى از آنها عبارت‌اند از:
توهين به پيامبر، اسلام و مسلمانان از غرب مسيحى آغاز شد و تلخ‏ترين آن در درون اسپانياى مسلمان و از سوى راهبه‏اى به‌نام پرفكتوس پديد آمد، در حالى كه اسلام هيچ‌گاه براى مشاركت، همكارى و رابطه با اديان ديگر كوتاهى و بى‌ميلى نشان نداده است و مسلمانان هيچ قانونى براى ممنوعيت فعاليت مذهبى يهوديان و مسيحى در كشورهاى اسلامى تدوين نكرده‏اند. تلاش امروز غرب در به‌كارگيرى جنگ سرد عليه مسلمانان ادامه همان جنگ سردى است كه در طي جنگهاى صليبى اوج گرفت. در اين جنگها، اول بايد اسلام دين شمشير معرفى مى‏شد تا كشتار مسلمانان توجيه‏پذير باشد و ثانياً راهبه‏ها و كشيش‏ها چون ازدواج نمى‏كردند، محمد(ص) را شهوتران نشان مى‏دادند تا حمله به مسلمانان به سرعت انجام گيرد. به‌طور قطع، برخى از مبلغان ضداسلامى متعصب به معناى واقعى كلمه بودند، و اين روش تحقيرآميز، تاثير مهمى در بيگانه ساختن غرب با جهان اسلام داشته، و به دليل ضديت طولانى غرب با پيامبر، ضديت با غرب در ميان مسلمانان رشد كرده است. بنابراين، غرب خود بايد مسئوليت رشد اسلام افراطى را بپذيرد. اسلام افراط‌گرا واژه توهين‏آميز و گمراه‌كننده‏اى است، ولى به ستوه آمدن مسلمانان را به غرب ارتباط دادن، نكته‌اي تأمل‌پذير و مثبت است.
محمد(ص) داراى ذوق و استعداد سياسى بالايى بود، به‏گونه‏اى كه اعراب را از خشونتهاى داخلى نجات داد، متحدشان كرد و هويت جديدى به آنان بخشيد. او گاه براى پيشبرد اهداف الهى خود به سختى‌هايى تن داد كه براى انسانهاى امروز تصور كردني نيست. وى برخلاف تصورى كه در غرب وجود دارد، شهوتران نبود. يكى از دلايل مهم آن، ازدواج با خديجه چهل‌ساله است. به علاوه اين نكته را كه بيشترين ازدواج‏هاى وى با زنان بيوه بوده است، بايد به دليل فوق افزود. به هر روى نمى‏توان ازدواج‏هاى پيامبر را با شهوترانى مرتبط دانست بلكه همه آنها به درايت سياسى پيامبر بازمي‌گشت. ازدواج او با زينب بنت جحش تكليف الهى تأكيدشده‏اى بود كه براى تغيير يك سنت قديمى جاهلى انجام شد. البته خالى دانستن ازدواج‏هاى پيامبر از شهوت‏رانى سخن درستى است، ولى آنها را يكسره سياسى دانستن هم ناصواب است. آرمسترانگ مرتب از سوء برداشت غرب از پيامبر انتقاد مى‏كند و نبوغ محمد(ص) را در حل مسائل مختلف مى‏ستايد. وي درايت و دورانديشى پيامبر را در صلح حديبيه به‌رغم مخالفتهاى ابتدايى ستودنى مى‏داند. آرمسترانگ معتقد است اگر مسيح(ع) همانند محمد(ص) به حكومت مى‏رسيد و دولت تشكيل مى‏داد، مجبور مى‏شد قوانيني شديدتر از قوانين محمد(ص) طراحي كند.
قرآن كتابى است كه اگر به‌درستى خوانده شود، احساسى از معنويت و صفاى باطن در خواننده ايجاد مي‌كند كه درك آن براى مسيحيان مشكل است. به علاوه عربى بودن قرآن و ترجمه‏هاى نامأنوس لاتينى آن، بر فهم‌ناپذيري قرآن در غرب افزوده است، ولى آرمسترانگ براى مستند كردن سخنانى كه در كتابش آورده، از آيات بسياري استفاده كرده و معتقد است قرآن كتابى است كه تأثيرات درونى خوب و مثبتى را در انسان به‌وجود مي‌آورد.
اسلام دين صحرا نيست، و نيز هيچ انسى بين اسلام و شمشير وجود ندارد، همان‌گونه كه در مسيحيت رابطه‏اى بين آموزه‏هاى مسيحى و شمشير به چشم نمى‏خورد. مبناى چنين قضاوتى آن است كه ريشه همه اديان الهى يكي است و پيام‏هاى آنها يكسان مي‌باشد، و از اين رو اگر در مسيحيت شمشير سخن اول را نمى‏گويد، در اسلام هم سخن اول با شمشير نيست. بنابراين، اگر پيامبر به شمشير دست برده و به جهاد فى سبيل‌الله اقدام كرده، به يك كار دفاعى مبادرت ورزيده است، پس بايد از جهاد فى سبيل‌الله حمايت كرد. همين منطق درباره احكام اسلامى كه گاه بريدن دست دزد را توصيه مى‏كند، وجود دارد. اگر به‌راستى مسيح(ع) به حكومت مى‏رسيد، مى‏توانست در مقابل افراد شرور و دزد سكوت اختيار كند؟ اگر اسلام واقعا دين خشونت بود، آيا مى‏توانست جاويد بماند؟ كدام انديشه يا حكومتى با زور و شمشير توانسته است به حيات جاودانه برسد؟
پيامبر دوست مى‏داشت از زخم زبانهاى يهود رهايى يابد، ولى قبله به خواست و مشيت الهى تغيير كرد كه اثر مهم آن عزت مسلمانان و ذلت يهوديان بوده است. يهوديان بسيار مغرور بودند و يكى از دلايل مخالفت آنان با پيامبر غرور آنان بود. پيامبر با شكست دادن آنها و اخراج‏شان از مدينه غرور و اعتماد به نفس را از آنها گرفت و به اين وسيله و براى هميشه خطرشان را نسبت به اسلام از بين برد.
بسيارى از صفات جاهلى، با كرامت انسانى سازگار نبود، اما طواف به دور خانه خدا سنت مهمي بود كه پيامبر آن را در جهت عبادت خداوند واحد به كار گرفت. اسلام با خرافه‏هايى كه پس از رسالت پيامبر مطرح شد و ريشه در جاهليت عرب داشت، به مخالفت برخاست چون افسانه غرانيق كه در آن ستايش بتان بار ديگر زنده مى‏شود. تفاوت اثر پرستش خدا و پرستش بت در حيات اجتماعى بسيار محسوس است و اسلام پرستش خداى واحد را برگزيد تا به زندگى انسانها حيات جاودانه ببخشد. با اين وصف، نبايد شك كرد كه براى درك قوانين اسلامى، درنظرگرفتن موقعيت زمانى و مكانى جزيره‏ًْالعرب ضرورتى اجتناب‏ناپذير است.
اسلام حقوقى را به زنان عطا كرد كه قبل از آن، بهره‏اى از آن نداشتند. اين حقوق در اوضاع و احوال صدر اسلام مانند معجزه‌اي شگفت‏انگيز بود. زنان حق شهادت يافتند، اجازه داشتند كه مهريه داشته باشند، و با محدود شدن تعدد زوجات شخصيت جديدى پيدا كردند، حتى حجابى كه اسلام احيا كرد، براى ارتقا شخصيت زن و پاك نگاه داشتن دامن او از معاصى و ناپاكى‏ها بود. البته زنانى چون عايشه از مزايايى كه اسلام به آنان عطا نمود، در جهت ارضاى تمايلات سياسى ناصواب و ناحق استفاده كردند. با اين وصف، رفتار اسلام با زن يك رفتار انسانى و الهى بود در حالى كه غرب با همه ادعاهايش رويكردي مستبدانه به مسأله زن داشته است.
تصويرى كه كتاب آرمسترانگ از برخى شخصيتهاى تاريخ اسلام ارائه مى‏كند، به واقعيتهاى وجودى آنها نزديك است. وى پيامبر را ستايش مى‏كند، به‌رغم اينكه قضاوت درستى درباره پيامبر به عمل نياورده و اشكالاتى را بر پيامبر وارد كرده است. در عوض، ضمن برشمردن نكاتى مثبت درباره عمر، ابوبكر و عثمان، معتقد است آنها در ايمان به پيامبر ضعف ايمان و ترديد داشته‌اند.
علاوه بر موارد بالا، نكات مثبت ديگرى نيز در كتاب به چشم مى‏خورد كه برخي از آنها عبارت‌اند از:
وى مى‏كوشد مسائل صدر اسلام را با مسائل ديروز و امروز مسيحيان، يهوديان و مسلمانان درهم آميزد. او براى تبيين و تفسير يك يا چند موضوع گاه وارد جزئيات شده و گاه نيز به كلى‏گويى اكتفا كرده است. آرمسترانگ از منابع لاتين و عربى براى غناى نوشته‏اش سود ‏برده است. او گاه دو يا چند روايت و داستان را درباره يك موضوع نقل نموده و قضاوت را به خواننده واگذار كرده است. آرمسترانگ شعر و آيه را براى تفهيم بهتر و بيشتر مقصود به‌كار گرفته و براى ارائه سيماى كلى از همه حوادث تاريخ اسلام، سخن خود را از جاهليت عرب آغاز كرده و تا رحلت پيامبر ادامه داده است.
1ــ چنانچه نويسنده‏اى بتواند موضع‏گيريهاى ضد اسلام مردمان مغرب‌زمين را به بى‏اطلاعى يا كم‏اطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته است دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر پاك كند. آرمسترانگ در اين جهت و با اين هدف تلاش مى‏كند و از اين روست كه ابائى ندارد كه بگويد تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربى‏ها نبوده است، لذا خيلى طبيعى به نظر مى‏رسد كه آنها اسلام را به عنوان اقتباسى نادرست از مسيحيت كليسايى باور داشته باشند.
2 ــ تصويرى كه از پيامبر ارائه مى‏شود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است. نويسنده با زيركى ‏كوشيده است حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع) و موسى(ع) ارائه مى‏كنند، نشان دهد، در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از پيامبران ديگر است. از معجزات پيامبر و ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى. لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار برده، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مى‏گويد.
3ــ نويسنده اسلام را برداشتهاى پيامبر از تورات و انجيل مى‏داند و از اين رو تضادى را كه گاه بين موسى و عيسى با پيامبر به تصوير مى‏كشد، كم‌اهميت جلوه مى‏دهد، زيرا هدف آن است كه اسلام را بدون هويت مستقل نشان دهد، اعتماد به نفس مسلمانان را از بين ببرد و آنان را وابسته به آموزه‏هاى دينى و غيردينى غرب نشان دهد. اگر تصويرى مستقل از اسلام كشيده شود، آن‌گاه نمى‏توان بر آن فائق آمد و به سلطه‏گرى بر مسلمانان ادامه داد.
4ــ درآميختن گذشته‏هاى دور با مسائل امروزي كه ظاهراً با هدف ارائه چهره‏اى جذاب و جالب از مسائل انجام مي‌شود، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطه‏بندى آن و سرانجام به خلط مباحث مى‏انجامد و خواننده را به تحير مى‏كشاند. در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست و چه دروغ، از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مى‏شود.
5ــ حاصل استفاده ناصواب از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين آوردن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد. به علاوه، تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مى‏تواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
6ــ در كتاب زندگى‏نامه محمد(ص)، مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفته‏اند. بنابراين درك مسيحى‏گرى با هدف طعنه زدن به اسلام و مسلمانان در اين كتاب چندان مشكل نيست. در كتاب آرمسترانگ چهره صلح‏آميز، صميمى و دوستانه و نيز مقبول‏تري از آموزه‏هاى دين مسيحيت ارائه شده و هرچند كتاب درباره پيامبر اسلام است، به نحوى زيركانه بلندگو و سخنگوى انجيل تحريف‌شده گشته است. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگهاى پيامبر(ص) و خشونتهاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.
7ــ چرا آرمسترانگ بارها از شماتت پيامبر به زنانش سخن مى‏گويد؟ در حالى كه اين رفتار پيامبر نه شماتت بلكه تلاشى براى هدايت آنان به شمار مى‏رود. يا چرا زمانى كه از جنگهاى پيامبر سخن به ميان مى‏آورد، شواليه‏اى را مجسم مى‏سازد كه دائم به فتح و پيروزى مى‏انديشد؟ در صورتى كه پيامبر همواره به دنبال فتح قلبها بوده است. چرا چنين تصويرى را به آنچه به پيامبر و اسلام منسوب است، مانند انقلاب اسلامى، هم تعميم مى‏دهد و مى‏نويسد: به علت نافرمانى ايرانيان در 1987.م، چهارصدودو زائر ايرانى در مكه كشته و ششصدوچهل‌ونه نفر زخمى شدند؟پاسخ اين سوالات را مى‏توان در ارائه ظريف چهره‏اى خشن از اسلام جستجو كرد.
8ــ نوشته‏هاى آرمسترانگ نشان مى‏دهد كه او هم همانند بسيارى از نويسندگان مسيحى در پى تثبيت معيارهاى غربى در سنجش درستى و نادرستى حوادث است. شايد از اين روست كه نويسنده از توصيف حالت روحى پيامبر، زمانى كه در آستانه دريافت وحى قرار مى‏گيرد، عاجز است يا او بارها از دشوار و مشكل بودن فهم و درك آنچه اسلام آورده، براى مخاطبان غربى خويش سخن مى‏گويد. اين سخن از جهاتى اميدواركننده و از ديگر جهات تاسف‌برانگيز است كه چرا تلاشى براى فهماندن آن به مخاطب انجام نمي‌شود؟ به هر روى، در قالبِ فكرىِ مادى‌نگر غرب، وحى جايگاهى ندارد و اصولاً به رسميت شناخته نمى‏شود.
1ــ نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مى‏پذيرد. بر پايه اين روش، آرمسترانگ بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مى‏كند و برخى از ويژگي‌هاي مهم و معروف آن را نشان مى‏دهد، اما در لابه‌لاى اين سخنها، انتقادى به‌عمل مى‏آورد و طعنه‏اى مى‏زند. او اگرچه بسيار از پيامبر دفاع مى‏كند، در ميان همان دفاعيه‏ها نكته‏اى را تكذيب يا حقيقتى را خدشه‌دار مى‏سازد. به‌عنوان نمونه، پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مى‏نويسد او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده چند سخن راست و يك سخن دروغ همانند رسانه‌هايى چون بي.بي.سي پيروى مى‏كند.
2ــ به روز نوشتن و از واژه‏هاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن، حوادث ديروز را كهنه مى‏نماياند و به‌جاى‌آنكه خواننده را به آن حوادث، هدايت كند نسبت به آن دلزده و دلسرد مى‏كند. اين روش را كم و بيش مى‏توان از لابه‌لاى صفحات كتاب ديد و حس كرد. تكرار و تأكيد بر واژه‏ها و اصطلاحات جديد، هر بار، يك گام خواننده غربى را به احساس تضاد و دوگانگى دچار مي‌كند؛ دوگانگي بين آنچه ديروز و امروز روى داده است، زيرا خواننده امروزي كتاب انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتاب، بيش از كتاب مى‏داند.
3ــ پراكنده‌گويى و از زمين و آسمان، به يك باره، سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگى‏هاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته يا در آستانه دست يافتن به آن است، صورت مى‏گيرد. مثلاً سخن از يهود است، ولى ناگهان آرمسترانگ خواننده‏اش را به درون قرون وسطى مى‏برد، يا هنگامى كه از وحى مى‏گويد، بدون مقدمه‌چينى‏هاى لازم و ضرورى، امى بودن پيامبر را مى‏شكافد و مى‏كاود. در حقيقت، نويسنده ميل عجيبى به پراكنده‌گويى از خود نشان مى‏دهد، گاه چنان از يك موضوع دور مى‏شود كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مى‏سازد.
4ــ بسيار ديده‏ام كه آرمسترانگ از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته است. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه سخن مي‌گويد، بدون اينكه به خواننده پاسخى ارائه دهد، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مى‏كند، اما چون اشاره‏اى به انگيزه‏هاى مادى مى‏كند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست سوق مي‌دهد كه پيامبر، به دليل منافع مادى، يارانش را به زحمت انداخت. در مواردى ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز را درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان نقل مي‌كند، بدون آنكه به دفاع از اين يا آن برخيزد.
5ــ روش ديگر به‌كاررفته، دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى ــ اسلامى است. اين روش در جا و مكانى و براى حوادثى به‌كار مى‏رود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت تعجب كسي را برانگيزد: قرآن اعلام مى‏كند كه مسلمانان فقط مى‏توانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد. همين روش درباره جنگهاى پيامبر نيز ــ كه همانند ازدواج‏هاى آن حضرت دستمايه ترديدآفرينى غربى‏ها نسبت به پيامبر شده است ــ به چشم مى‏خورد. به علاوه به‌كارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسول‌الله از ديگر روشهاى كتاب آرمسترانگ در دسترسى به هدفهاى گفته‌شده است.

نتيجه

با همه كاستى‏ها و شايد غرض‌ورزى‏هاى كتاب، آرمسترانگ تصويرى روشن‏تر و شفاف‏تر از پيامبر، اسلام و مسلمانان، در مقايسه با نوشته‏هايى چون آيات شيطانى، پديد آورده، ولى زندگى‏نامه محمد(ص) در مقياس كوچك‏تر، آيات شيطانى ديگرى است. البته نگاه انسان يا انسانهاى غربى به كتابهاى آرمسترانگ مانند تصوير بالا، بدبينانه نيست، ولى آنچه خوانندگان مغرب زمينى كتاب به‌دست مى‏آورند، شناخت همه يا بيشتر واقعيتهاى اسلام نخواهد بود. درحقيقت خواندن اين كتاب، براى انسان غربى و شرقى، نه‌تنها ايمان به پيامبر را تقويت نمى‏كند، بلكه گاه در آن ترديدهاى جدى ايجاد مى‏كند. سنى‏گرايى، يهودمحورى، مسيحى‏گرى، عايشه‏مدارى و عٌمَرگويى از مختصات كتابى است كه به‌ظاهر به قصد شناساندن پيامبر تحرير شده است، اما آيا بايد از يك نويسنده غربى ناآشنا به اسلام، توقع داشت كه مانند يك مسلمان آگاه و ديندار پيامبر را معرفي كند؟ اگر نه، چاره چيست و چه بايد كرد؟

پي نوشت :

* عضو هيات‌علمي پژوهشكده تحقيقات اسلامي
[1]ــ درباره نام كتاب دو نكته قابل تأمل و دقت است. اول آنكه نويسنده همواره از عبارت پيامبر اسلام استفاده مى‏كند در حالى كه مسلمانان آن بزرگوار را پيامبر جهان مى‏دانند، البته عبارت پيامبر اسلام از سوى مستشرقان ابداع شده است كه متأسفانه مسلمانان هم آن را به كار گرفته‏اند. دوم، در صفحات نخست كتاب نام اين اثر به شكلهاى مختلف زير آمده است: محمد(ص)، زندگى‏نامه پيامبر اسلام(ص) و زندگى‏نامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص).
[2]ــ در فصل دوم كتاب، زيرنويس‏هايى به چشم مى‏خورد كه برخى از نادرستى‏هاى آن را توضيح مى‏دهد كه مقاله حاضر نياز به توضيح مجدد آن نمى‏بيند.

منبع: ماهنامه زمانه