سيماي پيامبراكرم(ص) در كتاب آرمسترانگ
پيوستگي عميق فرهنگ و سياست در جهان امروز سبب گرديده است توليدات و آثار فرهنگي، بدون توجه به زمينهها و اهداف سياسي، درك و فهم نشود. البته در تحليل تاثير هريك بر ديگري نبايد افراط كرد، اما غفلت از آن نيز زيانبار خواهد بود. متن پيشرو، نقدي بر كتاب «زندگينامه پيامبر اسلام(ص)» ميباشد. اين كتاب نمونهاي است از مواجهههاي فرهنگي ــ سياسي غرب با جهان اسلام كه ميتواند در جلوههاي متنوع چالشگري با جهان اسلام مورد توجه امعان نظر قرار گيرد.
مقدمه
خانم كارن آرمسترانگ يكي از صاحبنظران مشهور در عرصه دين در جهان انگليسىزبان است كه هفت سال از عمرش را در مسلك راهبهاى كاتوليك سپرى كرد. او شرح احوال خويش را در زندگىنامه پرفروش «از ميان معبر باريك» بازنويسى كرده است. وى مؤلف كتابهاى پرفروش و نامآورى چون «تاريخچهاى از خدا» كه تا كنون به بيش از سى زبان ترجمه شده است، «اسلام: تاريخى كوتاه» و «كتاب بودا» از مجموعه كتابهاى انتشارات وايد نفلدونيكلسون است. آثار ديگر آرمسترانگ عبارتاند از: «در جستجوى خدا: بنيادگرايى در آيين يهود»، «مسيحيت و اسلام»، در «آغاز: تفسيرى نوين از پيدايش»، «تاريخ اورشليم: يك شهر، سه دين» و «خداشناسى از ابراهيم تاكنون»
كتاب «زندگينامه پيامبراسلام(ص)» آرمسترانگ كه يك ماه پس از حادثه يازدهم سپتامبر انتشار يافت و به پرفروشترين كتاب سال امريكا تبديل شد، با چه انگيزهاى به نگارش درآمد؟ آرمسترانگ در پاسخ به اين پرسش مىنويسد: 1ــ در برابر مخالفت يك كنگره اسلامى انگليسى، شيوخ عربستان و علماى الازهر با فتواى آيتالله خمينى(ره)، معرفى دنياى اسلام به خونخوارى، متعصب دانستن اسلام و مسلمانان و ارائه چهره وحشتناك از سيماى محمد(ص) واكنشى صورت نمىگيرد، در حالى كه محمد(ص) يكى از انوار تاريخ بشريت است؛ 2ــ غيرمنصفانه است كه اقدام چند مسلمان افراطى را به آيين پيامبر اسلام(ص) نسبت دهيم و دين او را دين ترور، قتل و وحشت بناميم.
البته حمله به اسلام، مسلمانان و پيامبر، سابقهاي طولانى در غرب دارد كه با انتشار كتاب آيات شيطانى و بهويژه با وقوع حادثه تروريستى يازدهم سپتامبر به اوج خود رسيد. چه چيزى اين حمله را شدت بخشيد؟ در تورات و انجيل و در عملكرد اسرائيل يهودى و امريكاى مسيحى هم موارد بسياري وجود دارد كه ميتوان با دستاويز قراردادن آنها در برابر يهوديان و مسيحيان جبههگيري كرد، اما چرا كسى از آنها براى تروريست خواندن پيروان موسى(ع) و هواداران عيسى(ع) استفاده نمىكند؟ در واقع آرمسترانگ مىخواهد بگويد حمله گسترده و بىنظير به مقدسات اسلامى، او را واداشت كه براى دفاع از اسلام و مسلمانان و روشن شدن ذهن مسيحيان غربى نسبت به چهره نورانى پيامبر(ص)، زندگى واقعى پيامبر(ص) را تحرير نمايد. اما آيا او داستان حقيقى حيات آخرين فرستاده الهى را نگاشته است؟ براي پاسخ به اين سوال خلاصهاي از كتاب در زير ارائه شده است.
خلاصه كتاب
فصل اول: محمد دشمن است؟!
فصل دوم: محمد يك انسان الهى است
فصل سوم: جاهليت
فصل چهارم: وحى
فصل پنجم: بشارتدهنده
فصل ششم: آيههاى شيطانى
فصل هفتم: هجرت راه جديد
فصل هشتم: جنگ مقدس
فصل نهم: صلح مقدس
فصل دهم: وفات پيامبر
نقد كتاب
الفــ نقاط ضعف كتاب
حجم مطالبى كه نادرست نقل شده، شگفتآور است،[2] بهگونهاى كه هر خواننده منصف و مسلمانى را وا مىدارد كه به مغرضانه بودن آن رأى دهد. البته در اينجا اين مطالب آشكارا بيان نشده، بلكه فقط پاسخهاي كوتاهي به آنها داده شده است.
1ــ ترديدى نيست كه پيامبر(ص) ترور را به مفهومى كه هماينك در غرب وجود دارد، هم در آشكار و هم در نهان نفى كرده است و از اين رو نمىتوان كار وى را با كار ديگر رهبران سياسى معاصر دنيا يكى دانست كه ترور را در پشت تريبونها محكوم مينمايند، اما نهان آن را تأييد ميكنند و به اجرا مىگذارند. يكى از دهها دليلِ مؤيد مطرود بودن ترور در آيين پيامبر آن است كه رسولالله از همان آغاز رسالت و مأموريت الهىاش، برنامهاى مدون (قرآن) در اختيار داشت كه اجازه نمىداد حوادث، خود را بر وى و برنامههايش تحميل كنند، تا نيازمند ترور كسانى باشد كه خود را بر برنامههايش تحميل كردهاند. غيرمنطقى بهنظر مىرسد كه مشاهده چند مورد دستور پيامبر براى كشتن يا آن مواردي كه اجراى حكم اسلامى است، چنان هيجانى در نويسنده كتاب پديد آورد كه بگويد در اسلام خشونت وجود دارد يا آنكه اين هيجان وى را وا دارد تصوير مخالفان پيامبر را درباره اسلام مطرح سازد و بدون پاسخ آنها را رها كند و خواننده را در وضعيتى قرار دهد كه حداقل در او نسبت به راستى پيامبر شك و ترديد پديد آيد.
2ــ اسلام يك دين الهى بلكه برترين، آخرين و كاملترين آن به شمار مىرود و در آن دين، مسلمانان اجازه ندارند چون مسيحيان، پيامبر خويش را بپرستند يا مقامى در حد خدايى برايش قائل شوند، از اين رو، اين دين و مقرراتش به هيچ روى ناپخته و ناخالص نيست كه حرف و سخنش به هرج و مرج بينجامد. اگر هرج و مرج اجتماعى يا توسعهنيافتگى در بين پيروان اسلام ديده ميشود، به اسلام ربطى ندارد، بلكه علتهاى مختلفى دارد كه يكى از آنها توطئههاى غرب عليه اسلام و مسلمانان است، لذا جذابيت غرب در نزد برخى از مسلمانان معاصر به دليل حقانيت فرهنگ و تمدن آن نيست، بلكه از درك غلط اسلام از سوى اين مسلمان ناشي ميشود. عدم توفيق مسلمان امروز را بايد در ناتوانىهاى آنان ديد، بهدليلآنكه در دوره پيامبر، اسلام توانايى خود را براى ساختن يك جامعه ايدهآل نشان داد.
3ــ پيامبر تاجر نبود، تنها دو سفر تجارى آن هم براى تأمين معيشت به شام انجام داد، بنابراين نبايد او را در رديف تجار مكه قرار داد. تحول روحى پيامبر هم از سفرهاى تجارى يا زندگى در مركزيت ثروت و تجارت، يعنى مكه، ناشي نميشد، اگرچه قوىترين مرد عرب در توانايى جسمى و روحى بود. تحول روحى وى به عوامل ديگرى غير از آنچه آرمسترانگ گفته است، ارتباط دارد. به همين دليل زمانى كه به رسالت مبعوث شد و سروش وحى بر وى نازل گشت و او را پيامبر خواند، آن را يك پديده پيشبينىنشدني يا نامأنوس نپنداشت. بهراستى اگر پيامبر تاجر يا تاجرپيشه بود، چرا با سرمايهداران يا سرمايهدارى مخالفت كرد و بيشترين پيروان وى فقرا بودند؟ اگر او تاجر بود و ثروت را دوست مىداشت، چرا بارها پيشنهاد قريش را مبني بر دريافت پول و ثروت رد كرده بود؟ پيامبر در اوج قدرت، غنايم را بين اصحاب و تازهمسلمانانى چون ابوسفيان تقسيم كرد، در حالى كه مىتوانست آنها را براي خود بردارد! حتى پيامبر در مقابل درخواست همسرانش كه سهم بيشترى از غنايم مىخواستند، به خواست خدا مدتى از آنان كناره مىگرفت و زمانى به نزد آنان بازميگشت كه زندگى به همان شيوه ساده را پذيرفته بودند.
4ــ تاريخنگارى اسلامى فقط با استناد به چهار كتاب تاريخى طبرى، واقدى، ابن اسحاق و ابن سعد تصوير صحيح از تاريخ زندگى پيامبر ارائه نمىكند. اولين منبع معتبر در بازيابى و بازخوانى حوادث صدر اسلام قرآن است. البته در مراجعه به قرآن بايد به دشواريهاى فهم و تفسير درست آن واقف بود و ابزارهاى لازم را براى درك صحيح آن فراهم آورد، ولى قرآن هر آن كسى را كه قصد تاريخنويسى اسلامى دارد، از روايتهاى نقلشده از عايشه كه بسيارى از آنها بينقض نيست، بىنياز مىكند و حتى دروغپردازى برخى از داستانهايى كه به دوره كودكى پيامبر نسبت دادهاند، مشخص مىسازد، زيرا قرآن نه به انتقادات يا سؤالات پيامبر بلكه به انتقادات و سؤالات مخالفان وى پاسخ داده و در آن، برخلاف اناجيل، تحريفى صورت نگرفته و از اين رو مستند است و معيارى براى درستى و نادرستى حوادث دوره رسالت پيامبر بهشمار مىرود.
5ــ برخلاف تصويرى كه آرمسترانگ ارائه مىكند، پيامبر با زنان خويش مشكلى نداشت. در حادثه افك و در قصه تحريم كوتاه زنان، پيامبر براى هدايت آنان به مسير الله مدتى با عايشه و ديگر زنانش قطع رابطه كرد و به امر خداوند هم دوباره به سوى آنها بازگشت. به علاوه، عايشه، امسلمه و حتى خديجه، فقط همسران پيامبر بودند و آنان را در جايگاه مشاوران پيامبر ديدن خطاست. پيامبر بر زنان خويش كنترل داشت، لذا شواهدى مبني بر وجود دستهبندى قومى و اختلافهاى سياسى در بين آنها در دست نيست. تنها پس از وفات پيامبر عايشه برخلاف توصيه رسولالله در رأس يك حركت سياسى قرار گرفت كه به جنگ جمل عليه على(ع) انجاميد. فلسفه ازدواجهاى متعدد پيامبر مبناى عشقى نداشت. او اغلب با زنان بيوه ازدواج ميكرد و حاصل اين ازدواجها اتحاد و وحدت قبايل مختلف اعراب بود. پيامبر حتى در رفتارش با زنان خود تفاوتى قائل نبود و مبناى رفتارش را عدالت قرار مىداد و نهتنها با عايشه بلكه با همه آنها رئوف و مهربان بود.
6ــ اما خديجه در نزد پيامبر عزيزتر بود و او را بيش از ديگران ستايش مىكرد. پيامبر با هدف برانگيختن و ناراحت كردن ساير زنانش از خديجه تعريف نميكرد، بلكه خدمات و زحمات او را به اسلام، بيش از ديگران مىديد. بهطور قطع، يارى و فداكارى خديجه تاثير مهمى در پيشبرد رسالت پيامبر داشت، ولى اگر گفته شود خديجه كسى بود كه ترديدهاى پيامبر را نسبت به رسالتش برطرف كرد يا اگر دلدارىهاى او نبود، پيامبر از ادامه راهش منصرف ميشد يا اينكه پيامبر با مشورت و راهنمايى او گام برمىداشت، سخنى به گزافه گفتهايم، زيرا سند محكمى براى تأييد ادعاهاى فوق وجود ندارد.
7ــ عايشه هم، فقط همسر پيامبر است نه مشاور، هادى يا تحميلكننده نظرات خود بر پيامبر. او زمانى به نامزدى و ازدواج پيامبر درآمد كه سن و سال كمى داشت، ولى تحت تربيت پيامبر قرار گرفت و از آن فضاى كودكى و كمسالى خارج گشت، نه اينكه پيامبر با كودكى او همراه و همگام شود. در حادثه افك، خداوند دامن وى را از هر گونه آلودگى پاك كرد. پيامبر از پاكى او باخبر بود، ولى براى قانع كردن مردم، نخست از عايشه كناره گرفت و پس از آنكه خداوند پاكى وى را تأييد كرد، روابط آن دو به حالت عادى بازگشت. علاقه پيامبر به عايشه بيش از ديگران نبود، چون پيامبر اسوه عدالت است و نمىتواند يكى از زنانش را بيش از ديگران دوست بدارد و آن را با محبت بيشتر پاسخ دهد.
8ــ مسيحيان كوشيدهاند با پيام عشق و دوستى مسيح(ع) به مسلمانان نزديك شوند، ولى شيطنتهاى ارباب كليسا، توطئههاى مقامات دولتى و...، اغلب، كار را به توهين مسيحيان عليه پيامبر، اسلام و مسلمانان كشانده است. تلاشهاى زيادى هم براى ترسيم چهره زيباى پيامبر در غرب انجام شده كه كم نتيجه بوده است. مسيحيان مىگويند ما از خنديدن مسيح چيزى نشنيدهايم، ولى پيامبر اسلام خندهرو بود. پيامبر براى جدا نشان دادن دين خود از مسيح تلاشى نكرد بلكه آن دو را داراى يك هدف و آرمان مىديد. مسيح و محمد قهرمانان تاريخ با دو هدف مجزا نبودهاند، آن دو پيامبري الهى بودهاند كه تنها براى انجام كارى كه خداوند از آنان خواسته بود، به ميدان آمدند. آن دو هدفى جز نجات بشريت نداشتند و از همان آغاز رسالت، پيامشان براى همه جهانيان يكسان بود. از اين رو هيچ تفاوتى بين اللَّه در قرآن و خدا در انجيل تحريفنشده وجود ندارد. در واقع آيين پيامبر با آيين توراتى و انجيلى اختلافات ريشهاى نداشت، و تنها اختلاف مسلمانان با يهوديان و مسيحيان، اختلاف بر سر تحريف انجيل و تورات بود. البته بخشى از مخالفتهاى غرب با پيامبر به آن دليل است كه پيامبر حكومت تشكيل داد، در حالى كه مسيح فرصت پيدا نكرد زمينه تأسيس حكومتى را فراهم آورد.
9ــ بىگمان برخى از داستانهايى كه در وصف پيامبر گفته و نوشتهاند، دروغ است، ولى بعضى از آنها روحانى هستند و ميتوان به آنها اتكا و اعتماد كرد. مسلمانان تعدادى از داستانهايى را كه به تولد پيامبر نسبت داده ميشود، منطقى و درست مىدانند، ولى داستانهاى تخيلى و ساختگى را كه از بىخبرى، وحشتزدگى و تصميم به خودكشى پيامبر حكايت مىكند، رد مىكنند. پيامبر هيچگاه به هقهق ننشست و به مداراى با بتان نپرداخت، بياذن مالكى به ملك شخصى او وارد نشد، دچار بحران روحى و روانى و خودبينى نگرديد، در سفر آسمانى معراج شراب ننوشيد، در زمانى كه عبداللهبنابى، به خشم، يقه او را گرفت، به او خشم نگرفت، پيامبر هرگز با فرستادگان قريش به تندى سخن نگفت و اخلاق اسلامى را در مواجهه با دشمنان خود فراموش نكرد. آيا شايسته پيامبر است كه درستى صلح حديبيه را از امسلمه بپرسد و او براى كاستن مخالفت مسلمانان با صلح حديبيه، پيامبر را راهنمايى كند؟حضور پيامبر بر قبر ابن ابى نمايشى و براى ترساندن اين يا آن يا براى عوامفريبى نيست، بلكه اجراي تكليف الهى و ارج نهادن به انسانيت انسانهاست (لقد كرمنا بنى آدم).
10ــ قرآن كلام الهى است كه براى هدايت بشر فرستاده شده و گوش سپردن به آواى آن هميشه هدايتگر است، ولى هيچ مسلمانى بر اين باور نيست كه با استماع قرآن در همان فضاى روحانى قرار مىگيرد كه پيامبر قرار مىگرفت. اين قرآن، براى بهرهدهى به فرد و شخص خاصى نازل نشده، بلكه وسيله و ابزارى است براى هدايت عموم مردم در همه مكانها و زمانها. پيامهاى كتابالله روشن و همگى جدى و واقعى است. گرايش به اسلام جادويى نبود بلكه حقايق همين قرآن و زيبايى آن برخى را مجذوب دين اسلام ساخت، و آنها را از شرك و بتپرستى رهانيد. قوانين قرآن كهنه نشده و لذا امروز هم براى پيروانش درست، حقيقى و مفيد است و مىتواند جامعهاى برين، فاضله و نيك تشكيل دهد.
11ــ عربستان واژه جديدى است كه قدمتى كمتر از صد سال دارد. اطلاق واژه عربستان بر حجاز يا جزيرهًْالعرب غيرعلمى است و البته شبهجزيره را فقط نمىتوان به يمن امروزى نسبت داد، بلكه همه سرزمينهايى را دربرميگيرد كه امروزه شبهجزيره عربستان ناميده مىشود. ايرانيان و روميان گاهى به همين شبهجزيره لشكر ميكشيدند يا قصد داشتند به آن حمله كنند كه هر بار فتح آن را بىحاصل يا دستنيافتنى ميديدند، لذا كوشيدند اعرابي را كه در همسايگي مرزهايشان در شبهجزيره مستقر بودند، با خود همراه كنند يا آنان را تحت نفوذ خود درآورند. آنها هم از ظلم و ستم امپراتوران ايران و روم بىبهره نبودند و براى رهايى از اين ظلم به اسلام گرايش يافتند، ولى همه علاقه و گرايش اعراب سرحدات به دليل آن ظلمها نبود، بلكه اسلام جاذبههاى قوىتري داشت. پيامبر به همين سرزمين(جزيرهًْالعرب) عشق مىورزيد و براى هدايت ساكنان آن تلاش بسيار كرد، اما اين عشق و تلاش به معناى آن نبود كه پيامبر سوسياليست يا ناسيوناليست بود، بلكه او انسان موحدى بود كه مىكوشيد همه را به توحيد دعوت كند و جامعهاى موحدانه پديد آورد.
12ــ قبيله قريش كه بازيگر اصلى در مقابل پيامبر است، قبل از تولد پيامبر قوىترين قبيله عرب شده بود، لذا شكستهاى آن فقط به دليل ناهمبستگى و عدم قدرت و قوت نبود، بلكه ناتواني در برابر قوت پيام اسلام عامل اصلى گسست آن به شمار مىرود. هدف پيامبر از عرضه پيام اسلام به قريش پديد آوردن اضطراب در آنها نبود، بلكه هدف آن بود كه قريش به خود آيد و به پرستش خداى واحد نه بنات الله گردن نهد. قريش در چنين وضعيتى، درمانده و ناتوان بود و نمىتوانست چنان تأثيرگذار باشد كه اسلام آوردن حمزه را به تصميم قريش در تنها گذاردن پيامبر ربط دهيم. در آن هنگام قريش آنقدر قوي نبود كه از مهاجرت قريبالوقوع پيامبر به مدينه باخبر باشد و تصميم بگيرد از هجرت وى به آن شهر ممانعت كند. ابوسفيان كه رهبرى قريش را در دست داشت از قوت در انديشيدن برخوردار نبود، اگر او در انديشيدن قوى بود، بايد مىتوانست در مقابل موفقيتهاى پيامبر و سپاه اسلام به پيروزهايى دست يابد يا بايد از كمك به قبيله بكر در حمله به خزاعه، قبيله همپيمان پيامبر، جلوگيرى مىكرد تا فتح مكه به دست سپاه اسلام اتفاق نيفتد.
13ــ بىشك سخن يهود مدينه در مورد منجى در حال ظهور، در آمادگى مردم يثرب در پذيرش اسلام مؤثر واقع شد، ولى نمىتوان آن را تنها عامل به حساب آورد. البته نقش بحيراى راهب و ورقه بن نوفل در اين زمينه كمتر از يهود است. از اين جمله است كه تغيير قبله را به درايت تازهمسلمان مدنى براء بن معرور نسبت دهيم. به علاوه، مخالفت يهود با پيامبر شكستى براى مأموريت دينى محمد(ص) به شمار نمىآيد، زيرا اگر يهود ديندارانى راسخ بودند به پيامبرى كه توارات وعده داده بود، ايمان مىآوردند. پيامبر اسلام از دين يهود بيش از يهوديان آگاه بود و همين امر بايد مشوق يهود در روى آوردن به اسلام مىشد. البته ايمان نياوردن يهود به پيامبر موجب نشد كه پيامبر آنها را در فشار قرار دهد و از آنان وجوهى چون خمس دريافت كند. آنچه پيامبر از آنان دريافت مىكرد، خمس نبود بلكه مالياتى(جزيه) بود كه در قبال امنيت به دولت اسلامى پرداخت مىكردند. پيامبر با اتكا به امدادهاى غيبى مىدانست كه بنىنضير ميلى به مذاكره واقعى ندارد و بنىقريظه اگر بماند هيچگاه از توطئه دست برنمىدارد.
14ــ برتر نشان دادن عمر، ابوبكر و عثمان بر على(ع) شگفتآور است. على (ع) به دليل برخوردارى از معصوميت، شايستهترين جانشين پيامبر بود. به علاوه پيوندهاى روحى و فاميلى او با پيامبر، بيش از عمر، ابوبكر و عثمان است. على با عمر، ابوبكر و عثمان دشمنى نداشت تا اينكه بگوييم دشمنى او با عمر بيشتر بود. بر پايه مستندات تاريخى سختگيرى و غرور برازنده عمر است نه على، على نه سختگير بود و نه مغرور. آيا عمر چنان بر پيامبر تأثيرگذار بود كه به رسولالله دلدارى دهد و او را از غم برهاند و على را فاقد اين تاثير بدانيم. شگفتآورتر آنكه عايشه را بر فاطمه مقدم بدانيم و از حسادتهاى زنانه فاطمه عليه عايشه سخن برانيم؟!
15ــ پيامبر از نوجوانى و جوانى، خودسازى روحى خود را آغاز كرد و منتظر نماند تا چهلسالگىاش (زمانى كه به رسالت مبعوث شد) فرا رسيد، آنگاه به خودسازى خويش بپردازد. درجه و ميزان خودسازى پيامبر چنان بالا بود كه در مواجهه با پيشنهادات جديد، ديدگاههاى قبلى خويش را اصلاح كرد. خودسازى او بر آموزههاى الهى قرار داشت، از اين رو آنچه بر زبان جارى مىساخت و به آن عمل مىكرد، ادبيات تازهابداعشده شخصى نبود، بلكه وحى و قرآنى بود كه خدا فرستاد. پيامبر از وحى و قرآن و از نتايج اجرا و ابلاغ آن آگاه بود. خودسازى مبتنى بر آموزههاى دينى، از او پيامبرى لبريز از اميد ساخته بود. او براى پديدآوردن اميدهاى تازه در مسلمانان، آنها را به مدينه برد و حكومتى را محقق بخشيد كه از آغاز رسالت درصدد تأسيس آن بود. هجرت پيامبر به معناى بريدن از دوستان يا كسانى نبود كه دوستشان مىداشت، بلكه هدف دور شدن از دشمن و آغاز زندگى جديدى بود كه سرشار از اميد و خدا باشد. پيامبر اميدبخش و خودساخته در مدينه سرآمد همه بود. پيامبر در مدينه از شعر ناصواب بيزارى ميجست و شكست و پيروزى در جنگ سرخورده، غمگين و ناراحتش نمىكرد، انگيزهاش در جنگها كسب منافع تجارى و مادى نبود، بلكه اجراي تكليف الهى بود. او حتى دشمن را تحقير نميكرد و بههيچكس چنين اجازهاي نمىداد. پيامبر نظام اخلاقى خود را فراتر و عميقتر از مروّتهاى عربى پايهگذارى كرد. وي مشركان مكه را فقط در صورت گردن نهادن به اسلام مىبخشيد. پيامبر فقط به انتقال وحى دست زد نه ترجمه و تفسير آن، و هر كارى را انجام داد بر پايه خواست، مشيت و دستور خداوند بود.
16ــ هدف پيامبر بههم ريختن روابط پدر با پسر، زن با شوهر يا خواهر با برادر نبود، بلكه او مىكوشيد پيوندى الهى و دينى را بهجاي پيوند فاميلى، قومى و قبيلهاى قرار دهد. از اين رو او فقط به آن دسته از مقدسات جاهلى حمله مىكرد كه بهظاهر موجب ميشدند امنيت مردم فراهم شود، اما در واقع نابودكننده آرامش مردم بودند. پيامبر بر آن باور بود كه يكتاپرستى نه جمود فكرى بلكه آرامش فكرى را به دنبال مىآورد، زيرا انسان را به خداى واحد، منبع ازلى و ابدى آرامش، مرتبط مىسازد. وى براي آرامشبخشى به افراد و جامعه، در طي فتح مكه همه را بخشيد؛ چه آنانى كه تقاضاى عفو كردند و چه بسيارى كه حتى تقاضاى عفو نكردند. او مىتوانست آرامشبخش دلها و جانها باشد، به آن دليل كه خود از آغاز به درستى وحى، حمايت خداوند و حقانيت رسالتش ايمان داشت. هيچگاه سنگينى بار رسالت و فراوانى مشكلات حتى ذرهاى سستى در راهش پديد نياورد.
17ــ ابوطالب همواره مؤمن بود و به پيامبر و راهش عشق مىورزيد و به آن ايمان داشت، ولى آن را آشكار نساخت و آشكارا به آن عمل نكرد تا بتواند محكمتر از پيامبر حمايت كند. او هرگز به فكر رها كردن يا تحقير پيامبر نيفتاد. ابوطالب را بايد در همين حد پذيرفت، نه اينكه او را به گونهاى به تصوير بكشيم كه درستى و نادرستى كار پيامبر را به وى تذكر مىداد. مرگ ابوطالب كه حامى اصلى پيامبر بود، بر محمد(ص) گران آمد، ولى خلل و ضعفى در راه پيامبر پديد نياورد. عبدالمطلب مانند ابوطالب موحد زيست و مرد و حمزه و عباس پس از اسلام آوردن بيش از گذشته به كمك پيامبر آمدند، اما ابوجهل و ابولهب بر خلاف عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه و عباس، هم خود به آزار پيامبر پرداختند و هم ديگران را عليه پيامبر شوراندند.
18ــ نادرستىهاى ديگرى در كتاب به چشم مىخورد كه پاسخ موارد مهم آن عبارت است از:
صدور فتواى امام خمينى(ره) عليه سلمان رشدى حملات غرب عليه مسلمانان را افزايش نداد، بلكه آن را آشكار ساخت؛ هرچند سيد قطب يك اصولگرا بهشمار مىآمد، نمىتوان وى را نادان دانست؛ شبيه دانستن كار و روش پيامبر(ص) با گاندى، قياس معالفارق است و البته با قصد عادى جلوه دادن پيامبر به كار رفته است؛ انديشه حنيف از تعصبات بتپرستى جاهلى ناشى نمىشد، بلكه ريشه در آيين پاك حضرت ابراهيم(ع) داشت؛ اينكه حليمه نوزادى براى شير دادن نيافت و لذا شير دادن محمد(ص) را پذيرفت، فقط روايتي در اين زمينه است؛ يتيم شدن پيامبر عقب ماندن وى را از سجاياى اخلاقى فراهم نياورد، بلكه او را در مواجهه با مشكلات قوىتر ساخت؛ وحى الهى تجاوز به جسم انسان يا پيامبر نيست، بلكه هديه الهى است كه خداوند آن را فقط براي برگزيدگانش در نظر گرفته است؛ آيا پيامبر نمىدانست كه مردم، در آغاز رسالتش او را طرد مىكنند كه آن را از ورقهًْ بن نوفل بشنود و تأييد بگيرد؟؛ صدوبيستوچهارهزار پيامبر همگى آمدهاند و اين عدد يك سَنبَل يا نمايش بىنهايتي آن نيست؛ نمىتوان و نبايد برخى از اعمال بعضى از پيامبران را كه اشتباه بوده است، شيطانى ناميد؛ تصويرى را كه قرآن از جهنم ارائه مىكند، بايد در كنار تصوير بهشت ديد؛ آيا يثربيان سالها پس از آغاز بعثت پيامبر از وجود او بىخبر بودند كه در سالهاى پايانى اقامت وى در مكه، او را ديده باشند؟؛ نويسنده از دليل هجرت يهوديان به مدينه سخن نمىگويد، فقط از زمان آمدن آنها سخن مىراند؛ پيامبر به شاعران هجوگويي بدگمان بود كه قصد داشتند چهره اسلام و پيامبر را تخريب كنند؛ نماز جمعه به يوم سبت و روزه كفار روز عاشورا به روزه كفار يهوديان ارتباطي ندارد؛ روبه بيتالمقدس نماز گزاردن به معناى همسويى با دين يهود نبود، همانگونه كه اعزام گروهى از مسلمانان به حبشه به معناى نااميدى مسلمانان از اسلام و پيامبر نبود؛ نقل اين موضوع كه عربى در خواب ديد كه بايد براى جمع كردن نمازگزاران اللَّهاكبر گفت، و پيامبر آن را از او ياد گرفت، مضحك به نظر مىرسد؛ در ديدگاه اسلام، يهوديت و مسيحيت دو دين الهىاند و اين صحيح نيست كه آن دو را اديان امپرياليستى قديمى بناميم؛ همانگونه كه به كاربردن لفظ عربستان به جاى حجاز درست نيست، به كار بردن واژه سوريه به جاى شام يا شامات نيز اشتباه است؛ روزه واجب شرعى است و اين تكليف به دليل پيروزى مسلمانان در جنگ بدر واجب نگشته است؛ چرا بايد تصميم عبدالله بن ابى در بازگشت از نيمه راه جنگ احد را منطقى دانست؟؛ اشتياق انصار به جنگيدن در خارج از مدينه آنان را به جنگ احد كشاند، و فقط عده قليلى نسبت به آن بىميل بودند؛ حجاب نشانه حاكميت مرد بر زن نيست، بلكه ابزارى است براى در امان ماندن زن از چشمهاى طمع؛ حضرت داوود مانند هر پيامبر ديگرى نمىكوشيد با قتل و كشتار راه خود را بگشايد، هدف پيامبران هدايت است و هدايت با حاكميت بر قلبها ميسر است؛ جدا شدن قبايلى از قريش و پيوستن آنها به پيامبر فقط به دليل ترس و قدرتمندى پيامبر نبود؛ دورانديشى پيامبر در صلح حديبيه بايد سندى باشد براى ثبات آنكه پيامبر همواره بر پايه نقشه به سوى آينده حركت مىكرد؛ پيامبر همانند شعار معروف مسيحى نمىانديشيد كه گونة ديگر خود را براى سيلى آماده سازد. او حتى حاضر شد هر دو گونه خود را به سيلى بسپارد تا تكليف خود را به انجام رساند؛ پس از اداي مناسك حج از سوى پيامبر، ميل به زيارت كعبه افزايش يافت و زائران بيشترى به آنجا آمدند، لذا تشبيه آن به شهر نفرينشده نادرست است؛ توجه پيامبر در اواخر عمرش به مناطق شمالى شبهجزيره نشاندهنده ميل اسلام به جهانى شدن بود؛ به پست و مقام رسيدن فرزندان ابوسفيان، به دليل همكارى با مسلمانان و مسلمان شدن آنها نبود، بلكه بيشتر از زد و بندهاى سياسى نشأت ميگرفت؛ بهراستى سپاهيان محمد(ص) از سپاه روم در هراس بودند؟ پس جنگ موته و تبوك را چگونه مىتوان تفسيركرد؟؛ بهكارگيرى واژههايى چون اريستوكراسى، دموكراسى و توسعه سياسى براى حكومت پيامبر، نوعى برداشت ناصواب امروزى از آن حكومت الهى است؛ پيامبر بيش از آنكه نگران مرگ خويش باشد، در روزهاى آخر عمر نگران امت خود بود؛ مخالفت شيعيان با اهل سنت مخالفتى تعصبآميز نيست، مخالفت بر سر اصول و حق ولايت على(ع) است؛ صوفيه نهتنها پيشقراول مبارزه با هرگونه تهديد اجتماعى نبوده، بلكه اغلب به همراهى با شاهان مفسد پرداخته است.
بــ نقاط مثبت كتاب
آنچه آرمسترانگ گفته است، فقط مطالبى نيست كه در بخش قبلي به آنها پاسخ داده شد بلكه در كتاب او ويژگيهاي مثبتي به چشم مىخورد كه برخى از آنها عبارتاند از:
توهين به پيامبر، اسلام و مسلمانان از غرب مسيحى آغاز شد و تلخترين آن در درون اسپانياى مسلمان و از سوى راهبهاى بهنام پرفكتوس پديد آمد، در حالى كه اسلام هيچگاه براى مشاركت، همكارى و رابطه با اديان ديگر كوتاهى و بىميلى نشان نداده است و مسلمانان هيچ قانونى براى ممنوعيت فعاليت مذهبى يهوديان و مسيحى در كشورهاى اسلامى تدوين نكردهاند. تلاش امروز غرب در بهكارگيرى جنگ سرد عليه مسلمانان ادامه همان جنگ سردى است كه در طي جنگهاى صليبى اوج گرفت. در اين جنگها، اول بايد اسلام دين شمشير معرفى مىشد تا كشتار مسلمانان توجيهپذير باشد و ثانياً راهبهها و كشيشها چون ازدواج نمىكردند، محمد(ص) را شهوتران نشان مىدادند تا حمله به مسلمانان به سرعت انجام گيرد. بهطور قطع، برخى از مبلغان ضداسلامى متعصب به معناى واقعى كلمه بودند، و اين روش تحقيرآميز، تاثير مهمى در بيگانه ساختن غرب با جهان اسلام داشته، و به دليل ضديت طولانى غرب با پيامبر، ضديت با غرب در ميان مسلمانان رشد كرده است. بنابراين، غرب خود بايد مسئوليت رشد اسلام افراطى را بپذيرد. اسلام افراطگرا واژه توهينآميز و گمراهكنندهاى است، ولى به ستوه آمدن مسلمانان را به غرب ارتباط دادن، نكتهاي تأملپذير و مثبت است.
محمد(ص) داراى ذوق و استعداد سياسى بالايى بود، بهگونهاى كه اعراب را از خشونتهاى داخلى نجات داد، متحدشان كرد و هويت جديدى به آنان بخشيد. او گاه براى پيشبرد اهداف الهى خود به سختىهايى تن داد كه براى انسانهاى امروز تصور كردني نيست. وى برخلاف تصورى كه در غرب وجود دارد، شهوتران نبود. يكى از دلايل مهم آن، ازدواج با خديجه چهلساله است. به علاوه اين نكته را كه بيشترين ازدواجهاى وى با زنان بيوه بوده است، بايد به دليل فوق افزود. به هر روى نمىتوان ازدواجهاى پيامبر را با شهوترانى مرتبط دانست بلكه همه آنها به درايت سياسى پيامبر بازميگشت. ازدواج او با زينب بنت جحش تكليف الهى تأكيدشدهاى بود كه براى تغيير يك سنت قديمى جاهلى انجام شد. البته خالى دانستن ازدواجهاى پيامبر از شهوترانى سخن درستى است، ولى آنها را يكسره سياسى دانستن هم ناصواب است. آرمسترانگ مرتب از سوء برداشت غرب از پيامبر انتقاد مىكند و نبوغ محمد(ص) را در حل مسائل مختلف مىستايد. وي درايت و دورانديشى پيامبر را در صلح حديبيه بهرغم مخالفتهاى ابتدايى ستودنى مىداند. آرمسترانگ معتقد است اگر مسيح(ع) همانند محمد(ص) به حكومت مىرسيد و دولت تشكيل مىداد، مجبور مىشد قوانيني شديدتر از قوانين محمد(ص) طراحي كند.
قرآن كتابى است كه اگر بهدرستى خوانده شود، احساسى از معنويت و صفاى باطن در خواننده ايجاد ميكند كه درك آن براى مسيحيان مشكل است. به علاوه عربى بودن قرآن و ترجمههاى نامأنوس لاتينى آن، بر فهمناپذيري قرآن در غرب افزوده است، ولى آرمسترانگ براى مستند كردن سخنانى كه در كتابش آورده، از آيات بسياري استفاده كرده و معتقد است قرآن كتابى است كه تأثيرات درونى خوب و مثبتى را در انسان بهوجود ميآورد.
اسلام دين صحرا نيست، و نيز هيچ انسى بين اسلام و شمشير وجود ندارد، همانگونه كه در مسيحيت رابطهاى بين آموزههاى مسيحى و شمشير به چشم نمىخورد. مبناى چنين قضاوتى آن است كه ريشه همه اديان الهى يكي است و پيامهاى آنها يكسان ميباشد، و از اين رو اگر در مسيحيت شمشير سخن اول را نمىگويد، در اسلام هم سخن اول با شمشير نيست. بنابراين، اگر پيامبر به شمشير دست برده و به جهاد فى سبيلالله اقدام كرده، به يك كار دفاعى مبادرت ورزيده است، پس بايد از جهاد فى سبيلالله حمايت كرد. همين منطق درباره احكام اسلامى كه گاه بريدن دست دزد را توصيه مىكند، وجود دارد. اگر بهراستى مسيح(ع) به حكومت مىرسيد، مىتوانست در مقابل افراد شرور و دزد سكوت اختيار كند؟ اگر اسلام واقعا دين خشونت بود، آيا مىتوانست جاويد بماند؟ كدام انديشه يا حكومتى با زور و شمشير توانسته است به حيات جاودانه برسد؟
پيامبر دوست مىداشت از زخم زبانهاى يهود رهايى يابد، ولى قبله به خواست و مشيت الهى تغيير كرد كه اثر مهم آن عزت مسلمانان و ذلت يهوديان بوده است. يهوديان بسيار مغرور بودند و يكى از دلايل مخالفت آنان با پيامبر غرور آنان بود. پيامبر با شكست دادن آنها و اخراجشان از مدينه غرور و اعتماد به نفس را از آنها گرفت و به اين وسيله و براى هميشه خطرشان را نسبت به اسلام از بين برد.
بسيارى از صفات جاهلى، با كرامت انسانى سازگار نبود، اما طواف به دور خانه خدا سنت مهمي بود كه پيامبر آن را در جهت عبادت خداوند واحد به كار گرفت. اسلام با خرافههايى كه پس از رسالت پيامبر مطرح شد و ريشه در جاهليت عرب داشت، به مخالفت برخاست چون افسانه غرانيق كه در آن ستايش بتان بار ديگر زنده مىشود. تفاوت اثر پرستش خدا و پرستش بت در حيات اجتماعى بسيار محسوس است و اسلام پرستش خداى واحد را برگزيد تا به زندگى انسانها حيات جاودانه ببخشد. با اين وصف، نبايد شك كرد كه براى درك قوانين اسلامى، درنظرگرفتن موقعيت زمانى و مكانى جزيرهًْالعرب ضرورتى اجتنابناپذير است.
اسلام حقوقى را به زنان عطا كرد كه قبل از آن، بهرهاى از آن نداشتند. اين حقوق در اوضاع و احوال صدر اسلام مانند معجزهاي شگفتانگيز بود. زنان حق شهادت يافتند، اجازه داشتند كه مهريه داشته باشند، و با محدود شدن تعدد زوجات شخصيت جديدى پيدا كردند، حتى حجابى كه اسلام احيا كرد، براى ارتقا شخصيت زن و پاك نگاه داشتن دامن او از معاصى و ناپاكىها بود. البته زنانى چون عايشه از مزايايى كه اسلام به آنان عطا نمود، در جهت ارضاى تمايلات سياسى ناصواب و ناحق استفاده كردند. با اين وصف، رفتار اسلام با زن يك رفتار انسانى و الهى بود در حالى كه غرب با همه ادعاهايش رويكردي مستبدانه به مسأله زن داشته است.
تصويرى كه كتاب آرمسترانگ از برخى شخصيتهاى تاريخ اسلام ارائه مىكند، به واقعيتهاى وجودى آنها نزديك است. وى پيامبر را ستايش مىكند، بهرغم اينكه قضاوت درستى درباره پيامبر به عمل نياورده و اشكالاتى را بر پيامبر وارد كرده است. در عوض، ضمن برشمردن نكاتى مثبت درباره عمر، ابوبكر و عثمان، معتقد است آنها در ايمان به پيامبر ضعف ايمان و ترديد داشتهاند.
علاوه بر موارد بالا، نكات مثبت ديگرى نيز در كتاب به چشم مىخورد كه برخي از آنها عبارتاند از:
وى مىكوشد مسائل صدر اسلام را با مسائل ديروز و امروز مسيحيان، يهوديان و مسلمانان درهم آميزد. او براى تبيين و تفسير يك يا چند موضوع گاه وارد جزئيات شده و گاه نيز به كلىگويى اكتفا كرده است. آرمسترانگ از منابع لاتين و عربى براى غناى نوشتهاش سود برده است. او گاه دو يا چند روايت و داستان را درباره يك موضوع نقل نموده و قضاوت را به خواننده واگذار كرده است. آرمسترانگ شعر و آيه را براى تفهيم بهتر و بيشتر مقصود بهكار گرفته و براى ارائه سيماى كلى از همه حوادث تاريخ اسلام، سخن خود را از جاهليت عرب آغاز كرده و تا رحلت پيامبر ادامه داده است.
تحليل و تفسير دادهها
هدف نويسنده:
1ــ چنانچه نويسندهاى بتواند موضعگيريهاى ضد اسلام مردمان مغربزمين را به بىاطلاعى يا كماطلاعى آنها از اسلام نسبت دهد، توانسته است دامن آنان را از هر گناه و اشتباه عمدى عليه پيامبر پاك كند. آرمسترانگ در اين جهت و با اين هدف تلاش مىكند و از اين روست كه ابائى ندارد كه بگويد تا زمان حيات مارتين لوتر حتى يك ترجمه لاتين از قرآن در دسترس غربىها نبوده است، لذا خيلى طبيعى به نظر مىرسد كه آنها اسلام را به عنوان اقتباسى نادرست از مسيحيت كليسايى باور داشته باشند.
2 ــ تصويرى كه از پيامبر ارائه مىشود، تصوير يك انسان تقريباً معمولى است. نويسنده با زيركى كوشيده است حضرت محمد(ص) را در حد سيمايى كه مسيحيان و يهوديان از عيسى(ع) و موسى(ع) ارائه مىكنند، نشان دهد، در حالى كه حضرت محمد(ص) برتر از پيامبران ديگر است. از معجزات پيامبر و ارتباطش با خدا سخن زيادى در ميان نيست، چون او فردى است عادى و آدمى است معمولى. لحن كلماتى كه درباره پيامبر به كار برده، گاه غير مؤدبانه است، انگار از يك انسانى چون لوتر سخن مىگويد.
3ــ نويسنده اسلام را برداشتهاى پيامبر از تورات و انجيل مىداند و از اين رو تضادى را كه گاه بين موسى و عيسى با پيامبر به تصوير مىكشد، كماهميت جلوه مىدهد، زيرا هدف آن است كه اسلام را بدون هويت مستقل نشان دهد، اعتماد به نفس مسلمانان را از بين ببرد و آنان را وابسته به آموزههاى دينى و غيردينى غرب نشان دهد. اگر تصويرى مستقل از اسلام كشيده شود، آنگاه نمىتوان بر آن فائق آمد و به سلطهگرى بر مسلمانان ادامه داد.
4ــ درآميختن گذشتههاى دور با مسائل امروزي كه ظاهراً با هدف ارائه چهرهاى جذاب و جالب از مسائل انجام ميشود، به پرهيز از تفكيك مسائل و عدم حيطهبندى آن و سرانجام به خلط مباحث مىانجامد و خواننده را به تحير مىكشاند. در اين صورت هر آنچه گفته شود، چه راست و چه دروغ، از سوى خواننده به راحتى پذيرفته مىشود.
5ــ حاصل استفاده ناصواب از آيات قرآن، متهم كردن قرآن به عاملى براى گسست قريش و ساير قبايل، نشان دادن تأثيرپذيرى و الگوگيرى قرآن از انجيل و تورات و اتهام بستن به قرآن به عنوان ابزارى براى شكستن پيوندهاى فاميلى به پايين آوردن شأن، ارزش و اعتبار قرآن و غير الهى جلوه دادن آن منجر خواهد شد. به علاوه، تأكيد مكرر بر اين نكته كه قرآن آماده بود تا با وقوع يك حادثه آيات خويش را عرضه كند، مىتواند آن را كتابى صرفاً براى آن زمان نشان دهد.
6ــ در كتاب زندگىنامه محمد(ص)، مسلمانان بسيار بيش از يهوديان و يهوديان بيش از مسيحيان و مسيحيان خيلى كمتر از مسلمانان و يهوديان مورد حمله يا سرزنش و يا تشكيك قرار گرفتهاند. بنابراين درك مسيحىگرى با هدف طعنه زدن به اسلام و مسلمانان در اين كتاب چندان مشكل نيست. در كتاب آرمسترانگ چهره صلحآميز، صميمى و دوستانه و نيز مقبولتري از آموزههاى دين مسيحيت ارائه شده و هرچند كتاب درباره پيامبر اسلام است، به نحوى زيركانه بلندگو و سخنگوى انجيل تحريفشده گشته است. عنصر رحمت در سيره و شيوه مسيح (ع) اصل مسلم فرض شده و جنگهاى پيامبر(ص) و خشونتهاى يهود مورد ترديد قرار گرفته است.
7ــ چرا آرمسترانگ بارها از شماتت پيامبر به زنانش سخن مىگويد؟ در حالى كه اين رفتار پيامبر نه شماتت بلكه تلاشى براى هدايت آنان به شمار مىرود. يا چرا زمانى كه از جنگهاى پيامبر سخن به ميان مىآورد، شواليهاى را مجسم مىسازد كه دائم به فتح و پيروزى مىانديشد؟ در صورتى كه پيامبر همواره به دنبال فتح قلبها بوده است. چرا چنين تصويرى را به آنچه به پيامبر و اسلام منسوب است، مانند انقلاب اسلامى، هم تعميم مىدهد و مىنويسد: به علت نافرمانى ايرانيان در 1987.م، چهارصدودو زائر ايرانى در مكه كشته و ششصدوچهلونه نفر زخمى شدند؟پاسخ اين سوالات را مىتوان در ارائه ظريف چهرهاى خشن از اسلام جستجو كرد.
8ــ نوشتههاى آرمسترانگ نشان مىدهد كه او هم همانند بسيارى از نويسندگان مسيحى در پى تثبيت معيارهاى غربى در سنجش درستى و نادرستى حوادث است. شايد از اين روست كه نويسنده از توصيف حالت روحى پيامبر، زمانى كه در آستانه دريافت وحى قرار مىگيرد، عاجز است يا او بارها از دشوار و مشكل بودن فهم و درك آنچه اسلام آورده، براى مخاطبان غربى خويش سخن مىگويد. اين سخن از جهاتى اميدواركننده و از ديگر جهات تاسفبرانگيز است كه چرا تلاشى براى فهماندن آن به مخاطب انجام نميشود؟ به هر روى، در قالبِ فكرىِ مادىنگر غرب، وحى جايگاهى ندارد و اصولاً به رسميت شناخته نمىشود.
روش نويسنده در ارائه مطالب
1ــ نخست اعتماد مخاطب را جلب كن و سپس هر چه بگويى مىپذيرد. بر پايه اين روش، آرمسترانگ بر حقايقى از تاريخ اسلام تكيه مىكند و برخى از ويژگيهاي مهم و معروف آن را نشان مىدهد، اما در لابهلاى اين سخنها، انتقادى بهعمل مىآورد و طعنهاى مىزند. او اگرچه بسيار از پيامبر دفاع مىكند، در ميان همان دفاعيهها نكتهاى را تكذيب يا حقيقتى را خدشهدار مىسازد. بهعنوان نمونه، پس از تعريف و تمجيد فراوان از پيامبر مىنويسد او به زنان اشتياق فراوان داشت. بنابراين از قاعده چند سخن راست و يك سخن دروغ همانند رسانههايى چون بي.بي.سي پيروى مىكند.
2ــ به روز نوشتن و از واژههاى جديد سود بردن، روش مناسبى در تفهيم سخن است، ولى به روز سخن گفتن، حوادث ديروز را كهنه مىنماياند و بهجاىآنكه خواننده را به آن حوادث، هدايت كند نسبت به آن دلزده و دلسرد مىكند. اين روش را كم و بيش مىتوان از لابهلاى صفحات كتاب ديد و حس كرد. تكرار و تأكيد بر واژهها و اصطلاحات جديد، هر بار، يك گام خواننده غربى را به احساس تضاد و دوگانگى دچار ميكند؛ دوگانگي بين آنچه ديروز و امروز روى داده است، زيرا خواننده امروزي كتاب انس بيشترى با مسائل دوره خود دارد و صحت و درستى آن را قبل از مطالعه كتاب، بيش از كتاب مىداند.
3ــ پراكندهگويى و از زمين و آسمان، به يك باره، سخن گفتن هميشه براى تسهيل در درك مطالب و فهم پيچيدگىهاى حوادث نيست، بلكه گاه شيوه و روشى است كه به منظور پرت كردن ذهن خواننده از واقعيتى كه به آن دست يافته يا در آستانه دست يافتن به آن است، صورت مىگيرد. مثلاً سخن از يهود است، ولى ناگهان آرمسترانگ خوانندهاش را به درون قرون وسطى مىبرد، يا هنگامى كه از وحى مىگويد، بدون مقدمهچينىهاى لازم و ضرورى، امى بودن پيامبر را مىشكافد و مىكاود. در حقيقت، نويسنده ميل عجيبى به پراكندهگويى از خود نشان مىدهد، گاه چنان از يك موضوع دور مىشود كه در بازگشت مجدد به آن، خواننده را دچار دوگانگى مىسازد.
4ــ بسيار ديدهام كه آرمسترانگ از روش نه تأكيد و نه تكذيب سود جسته است. مثلاً زمانى كه از انگيزه تجارى در اعزام برخى از ياران و اصحاب پيامبر به حبشه سخن ميگويد، بدون اينكه به خواننده پاسخى ارائه دهد، مطلب و سخن را بدون تأكيد و تكذيب رها مىكند، اما چون اشارهاى به انگيزههاى مادى مىكند، ذهن و نظر خواننده را به سوى درستى اين سخن نادرست سوق ميدهد كه پيامبر، به دليل منافع مادى، يارانش را به زحمت انداخت. در مواردى ديدگاه بدبينانه غرب امروز و ديروز را درباره پيامبر، اسلام و مسلمانان نقل ميكند، بدون آنكه به دفاع از اين يا آن برخيزد.
5ــ روش ديگر بهكاررفته، دفاع بد يا ضعيف از يك يا چند واقعيت تاريخى ــ اسلامى است. اين روش در جا و مكانى و براى حوادثى بهكار مىرود كه رد و نفى كامل آن ميسر نيست. بر پايه اين روش نبايد اين عبارت تعجب كسي را برانگيزد: قرآن اعلام مىكند كه مسلمانان فقط مىتوانند چهار همسر اختيار كنند، ولى پيامبر اختيار بيشترى دارد. همين روش درباره جنگهاى پيامبر نيز ــ كه همانند ازدواجهاى آن حضرت دستمايه ترديدآفرينى غربىها نسبت به پيامبر شده است ــ به چشم مىخورد. به علاوه بهكارگيرى جملات و كلمات دو پهلو و مبهم براى گمراه كردن مخاطب و بزرگ جلوه دادن مخالفان پيامبر به منظور كاستن ارزش كار رسولالله از ديگر روشهاى كتاب آرمسترانگ در دسترسى به هدفهاى گفتهشده است.
نتيجه
پي نوشت :
* عضو هياتعلمي پژوهشكده تحقيقات اسلامي
[1]ــ درباره نام كتاب دو نكته قابل تأمل و دقت است. اول آنكه نويسنده همواره از عبارت پيامبر اسلام استفاده مىكند در حالى كه مسلمانان آن بزرگوار را پيامبر جهان مىدانند، البته عبارت پيامبر اسلام از سوى مستشرقان ابداع شده است كه متأسفانه مسلمانان هم آن را به كار گرفتهاند. دوم، در صفحات نخست كتاب نام اين اثر به شكلهاى مختلف زير آمده است: محمد(ص)، زندگىنامه پيامبر اسلام(ص) و زندگىنامه پيامبر اسلام حضرت محمد(ص).
[2]ــ در فصل دوم كتاب، زيرنويسهايى به چشم مىخورد كه برخى از نادرستىهاى آن را توضيح مىدهد كه مقاله حاضر نياز به توضيح مجدد آن نمىبيند.