با پیامبر در آخرین ساعات حیات

رحلت جانگداز پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یكی از اندوه‏بارترین حوادث تاریخ اسلام به شمار می‏رود؛ چنان‏كه حضرت علی علیه‏السلام پس از غسل و كفن بدن پاك آن فرستاده خدا، كفن را از صورتش كنار زد و با قلبی شكسته و اندوهگین، او را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
شنبه، 11 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با پیامبر در آخرین ساعات حیات
 با پیامبر در آخرین ساعات حیات
با پیامبر در آخرین ساعات حیات
نويسنده:سین‏علی عربی
منبع:نشريه معرفت
اشاره
رحلت جانگداز پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله یكی از اندوه‏بارترین حوادث تاریخ اسلام به شمار می‏رود؛ چنان‏كه حضرت علی علیه‏السلام پس از غسل و كفن بدن پاك آن فرستاده خدا، كفن را از صورتش كنار زد و با قلبی شكسته و اندوهگین، او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! با رحلت تو، رشته نبوّت و وحی الهی و اخبار آسمان‏ها منقطع گردید. اگر ما را به شكیبایی در برابر ناگواری‏ها دعوت نفرموده بودی، چنان در فراق تو اشك می‏ریختم كه چشمه‏های اشك چشمانم را خشك می‏گردانیدم، حزن و اندوه ما در این مصیبت، همیشگی است، اگرچه این مقدار از حزن و اندوه در مصیبت فقدان تو بسیار ناچیز است؛ اما چاره‏ای جز این نیست. پدر و مادرم به فدایت! ما را در سرای دیگر به یاد آور و در خاطر خود نگاه دار.»(1) آن‏گاه صورت مباركش را با كفن پوشانید. در این نوشتار درصدد هستیم كه مهم‏ترین مسأله مربوط به ایام رحلت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، یعنی خلافت و جانشینی آن حضرت را مورد بررسی قرار دهیم و بدین منظور از كتاب‏های مختلف تاریخ صدر اسلام، به ویژه از كتاب «موسوعة التاریخ الاسلامی» استفاده كرده‏ایم.

تاریخ وفات پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

قول مشهور علمای شیعه این است كه پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری قمری، و قول مشهور عامّه این است كه دوازدهم ربیع‏الاول همان سال، رحلت نمود.
شیخ مفید می‏نویسد: «پیامبر در روز دوشنبه، بیست‏وهشتم صفر سال یازدهم هجری رحلت فرمود و در این هنگام شصت و سه سال داشت.»(2) به پی‏روی از او، مرحوم طبرسی در اعلام الوری و قطب راوندی در قصص‏الانبیاء و حلبی در مناقب آل ابی‏طالب و اربلی در كشف‏الغمّه، همین تاریخ را از او نقل كرده‏اند و این خبر مشهور است. اما در اصول كافی، ج 1، ص 439 آمده است: «رسول خدادر شب دوازدهم ربیع‏الاول رحلت كرد.» شیخ طوسی هم همین قول را در أمالی، ص 266، حدیث 491 با سند خود از ابن حَزَم روایت كرده، و این مطابق با چیزی است كه در سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 304 ذكر گردیده است. البته شیخ طوسی در كتاب دیگرش، تهذیب، ج 6، ص 2 و مصباح، ص 732 از استادش، شیخ مفید پی‏روی كرده و همان بیست و هشتم صفر را نقل كرده است.
این در حالی است كه ابن خشاب بغدادی (م 567 ه.ق) و ابن أبی ثلج بغدادی (م 325 ه.ق) با سند خود، از نصر بن علی جهضمی، از امام علی بن موسی‏الرضا علیه‏السلام ، از پدرش، از پدرانش، از حضرت علی علیه‏السلام روایت كرده‏اند: «رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در روز دوشنبه، مطابق با دوم ربیع‏الاول سال یازدهم هجری، در حالی كه شصت و سه سال داشت، رحلت فرمود.»(3)
طبری هم در روایتی از كلبی، از ابی مخنف، به نقل از فقهای حجاز نقل می‏كند كه «رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در میانه روز دوشنبه، دوم ربیع‏الاول سال یازدهم هجری از دنیا رفت.»(4)
إربلی در اعتراض به اوضاع پیش آمده پس از رحلت جانگداز فرستاده خدا و امین وحی الهی نوشته است: «اختلاف مسلمانان در مورد روز ولادت آن حضرت (دوازدهم یا هفدهم ربیع‏الاول)، قابل پذیرش و معقول است؛ زیرا از مقام و عظمت آینده وی بی‏اطلاع بودند و از سوی دیگر، بی‏سواد بودند و تاریخ ولادت‏ها را ضبط نمی‏كردند، اما اختلاف در مورد چگونگی و تاریخ وفات آن حضرت بسیار عجیب و سؤال برانگیز می‏باشد؛ زیرا رحلت وی حادثه بسیار بزرگی بود كه می‏بایست تمام حوادث آن به صورت دقیق ضبط و ثبت گردیده باشد.»(5)
اما متأسفانه بسیاری از حوادث و سفارش‏های بسیار مهم و تاریخ‏ساز آن حضرت تحریف یا به فراموشی سپرده شدند، به صورتی كه بنی‏امیّه توانستند به عنوان خلیفه رسول خدا، بر منبر آن حضرت بنشینند و در محراب آن حضرت، امامت جمعه و جماعت مسلمانان را بر عهده بگیرند و فرزندانش حسن و حسین علیهماالسلام را به شهادت برسانند. تاریخ و حوادث مربوط به رحلت آن حضرت نیز از جمله مواردی بوده كه سعی شده است تا به بوته فراموشی و ابهام سپرده شود.

اهمیت جنگ با رومیان

پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به خوبی بر اهمیت منطقه شامات و فلسطین كه تحت سیطره رومیان قرار داشت، واقف بود و مطمئن بود كه دولت نیرومند روم، كه شاهد گسترش روزافزون اسلام و قلع و قمع یهودیان فتنه‏جو و گرفتن جزیه از مسیحیان بوده است، ساكت و آرام نمی‏نشیند و درصدد فرصتی است كه ضربه‏ای به حكومت نوپای اسلام بزند. از این‏رو، در سال هشتم هجری سپاهی را به فرمان‏دهی جعفر بن ابی‏طالب و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه روانه این سرزمین نمود تا خطرات احتمالی را دفع كنند. در این سریه، هر سه فرمانده شجاع به همراه عده زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و باقی‏مانده لشكر اسلام به فرماندهی خالد بن ولید عقب‏نشینی كرد و به مدینه بازگشت.
سپس در سال نهم هجری وقتی خبر آمادگی رومیان برای حمله به سرزمین حجاز در مدینه منتشر گردید، پیامبر همراه با سی هزار جنگجو عازم «تبوك» گردید و بدون برخورد با دشمن و جنگ و خون‏ریزی، به مدینه بازگشت. بدین سان، احتمال خطر در نظر پیامبر بسیار جدّی بود و به همین دلیل، پس از مراسم حجة‏الوداع و ورود به مدینه، سپاهی منظّم برای اعزام به این منطقه آماده كرد و دستور داد بزرگان مهاجران و انصار در آن شركت كنند.(6) پیامبر برای تشویق مسلمانان به شركت در این جهاد، با دست خود پرچمی برای اُسامه بست(7) و به او فرمود: «به نام خدا و در راه خدا جهاد كن و با دشمنان خدا وارد جنگ شو. سحرگاهان بر اُنبا شبیخون بزن و مسافت مدینه تا شام را آن‏چنان سریع طی كن كه دشمن از حركت تو خبردار نشود.»

اعتراض به فرماندهی اُسامه

ابن اسحاق از عروة بن زبیر و دیگران روایت كرده است: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با وجودی كه از بیماری رنج می‏برد، لشكر اُسامه را به سوی «بلقاء» و «داروم» در سرزمین فلسطین راهی كرد. در این میان، عده‏ای می‏گفتند: چگونه او را كه جوانی بیش نیست بر تمام مهاجران و انصار برتری داده و او را فرمانده آنان قرار داده است؟
به دنبال اعتراض عده‏ای از صحابه، آن حضرت در حالی كه سرش را با پارچه‏ای بسته بود، از حجره بیرون آمد و بر منبر نشست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم، دستورات اسامه را اطاعت كنید و همراه لشكر او خارج شوید. به جانم سوگند كه اگر امروز درباره فرماندهی او ایراد می‏گیرید، در گذشته در مورد پدرش هم ایراد می‏گرفتید. او شایستگی فرمان‏دهی را دارد چنان‏كه پدرش هم شایستگی فرمان‏دهی را داشت.» سپس از منبر پایین آمد.(8)
واقدی با آن‏كه فرد باهوش و زیركی بوده و سعی می‏كرده است تفصیل مطالب را از اخبار و احادیث و روایات جمع‏آوری كند، اما در صدد برنیامده است افراد این سپاه را مشخص كند كه این‏گونه رسول خدا در اعزام آن تأكید داشت. او شش بار كلمه «الناس» را در مورد سپاه اسامه و سه بار كلمه «المسلمین» و همچنین سه بار كلمه «المهاجرین الاولین» را به كار برده و یك بار كلمه «أنصار» را بر «المهاجرین الاولین» عطف كرده و گفته است: «فی رجالٍ من المهاجرین و الأنصار»، آن‏گاه دو نفر از انصار را نام می‏برد. اما ـ چنان‏كه گذشت ـ ابن اسحاق و ابن هشام بر كلمه «المهاجرین الاولین» متمركز شده‏اند و ابن اسحاق فقط یك‏بار در روایت عروة، كلمه «انصار» را بر «مهاجرین» اضافه نموده است.(9)
یعقوبی در كتاب خود به اختصار می‏نویسد: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پرچم را برای فرمان‏دهی اسامه بر تعداد زیادی از مهاجران و انصار، بست كه در این سپاه ابوبكر و عمر نیز حاضر بودند. در این میان، عده‏ای اعتراض كرده، گفتند: او كم سن و سال است و فقط نوزده سال دارد! اما پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «اگر امروز درباره فرمان‏دهی او اعتراض می‏كنید، پیش از این بر فرمان‏دهی پدرش هم اعتراض می‏كردید، در حالی كه هر دو برای فرمان‏دهی لایق بودند.»(10)
یعقوبی برخلاف واقدی می‏نویسد: مریضی آن حضرت تقریبا در نیمه ماه صفر شروع شد. اما با واقدی در این موضوع موافق است كه سپاه اسامه دو هفته قبل از رحلت آن حضرت آماده شده بود، ولی حركت نكرد.(11)

برحذر داشتن مردم از فتنه

شیخ مفید در ارشاد می‏گوید: «هنگامی كه رسول خدا از نزدیك شدن اجل خود مطّلع گردید، به هر مناسبتی برای مسلمانان سخنرانی می‏كرد و آنان را از فتنه‏انگیزی و اختلاف پس از خودش برحذر می‏داشت. و بسیار سفارش می‏كرد كه به سنّت او متمسّك شوند، و بر آن اتفاق نظر و وحدت داشته باشند، و آنان را به پی‏روی از عترت خود، و اطاعت و حفاظت از آن‏ها، و كمك و یاری به آن‏ها در دین تشویق می‏كرد، و از اختلاف و ارتداد برحذر می‏داشت و راویان بسیاری از آن حضرت نقل كرده‏اند كه فرمود: ای مردم، من از میان شما می‏روم و شما در حوض كوثر بر من وارد می‏شوید. آگاه باشید كه درباره دو چیز از شما سؤال خواهم كرد. پس مواظب باشید كه چگونه از آن‏ها محافظت می‏كنید. بدانید كه خداوند به من خبر داده است كه این دو از هم جدا نمی‏شوند تا مرا ملاقات كنند. من این‏ها را از خدا درخواست كردم و آن‏ها را به من عطا فرمود. آگاه باشد كه من این دو را در میان شما می‏گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بیتم. از آن دو پیشی نگیرید كه متفرق می‏شوید و از آن دو عقب نمانید كه هلاك می‏شوید و سعی نكنید كه چیزی به آن دو یاد بدهید؛ زیرا آن دو آگاه‏تر از شما هستند. ای مردم، این‏گونه نباشید كه پس از من به كفر خویش بازگردید و خون همدیگر را بریزید... آگاه باشید كه علی بن‏ابی‏طالب، برادر و وصی من است كه بر سر تأویل قرآن می‏جنگد؛ چنان‏كه من بر سر تنزیل قرآن جنگیدم.
آن حضرت اسامه را به فرماندهی انتخاب كرد و پرچم را به نام او بست و به او دستور داد كه به سوی سرزمین روم، همان جایی كه پدرش به شهادت رسیده بود، حركت كند. نقشه آن حضرت این بود كه مهاجران و انصار اولیه را از مدینه به بیرون بفرستد تا در هنگام وفاتش، كسی از این‏ها در مدینه نمانده باشد كه در ریاست بر مردم طمع كند، و به منازعه با جانشین و وصی او بپردازد، و بخواهد حق او را پای‏مال گرداند. به همین دلیل، اسامه را به فرمان‏دهی افرادی كه ذكر شد منصوب كرد و تلاش نمود كه هر چه سریع‏تر آنان از مدینه بیرون بروند. او به اسامه دستور داد كه در «جرف» اردو بزند و مردم را ترغیب كرد كه هرچه زودتر به او ملحق شوند و همراه او حركت كنند، و آنان را از سستی و كُندی برحذر داشت. اما در همین ایام كه درصدد بود تا سپاه اسامه را هرچه سریع‏تر اعزام كند، بیمار شد و بستری گردید و در اثر آن رحلت كرد.»(12)
البته یكی دیگر از علت‏های این انتخاب آن بود كه پیامبر می‏خواست مفاخره‏های عده‏ای از مهاجران و انصار اولیه را زیر سؤال ببرد و به آن‏ها بفهماند كه به دست گرفتن مقام و موقعیت‏های اجتماعی در گروی لیاقت و شایستگی است كه اسامه این شایستگی را دارد.
آن‏گاه شیخ مفید قضیه نماز را نقل كرده و سپس گفته است: پس از آن‏كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نماز را به جای آورد، به منزل خود رفت و گروهی از مسلمانان را، كه ابوبكر و عمربن خطاب هم در میان آنان بودند، فراخواند و پرسید: آیا به شما دستور ندادم كه هرچه زودتر همراه سپاه اسامه حركت كنید؟ چرا از دستور من سرپیچی كرده‏اید؟ ابوبكر گفت: من خارج شده بودم، اما بازگشتم تا بار دیگر شما را ببینم! و عمر گفت: ای رسول خدا، من خارج نشدم؛ زیرا دوست ندارم كه حال شما را از دیگران بپرسم! امّا حضرت سه مرتبه فرمود: سپاه اسامه را روانه كنید.(13)
مشهور است كه آن حضرت كسانی را كه از دستور او سرپیچی نمودند، لعنت كرد، ولی در احادیث ما چیزی در این مورد وارد نشده است، مگر در حدیث ضعیفی كه قسمتی از گفت‏وگوی حروری با امام باقر علیه‏السلام می‏باشد و در بحارالانوار، ج 27، ص 324 آمده است. لعن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را احمد بن عبدالعزیز جوهری بغدادی (م 323 ه.ق)، كه از قدمای معتزله می‏باشد، در كتاب سقیفه ذكر كرده، و معتزلی شافعی بغدادی (م 665 ه.ق) آن را در شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 52 از او نقل نموده، و شهرستانی نیز آن را در حاشیه فصل 1، ص 20 كتاب الملل و النحل نقل كرده است.

زیارت بقیع و ایراد خطبه

شیخ مفید در ارشاد آورده است: پیامبر به حضرت علی علیه‏السلام فرمود: جبرئیل هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه می‏كرد و امسال آن را دو مرتبه عرضه كرده است. سبب آن را چیزی نمی‏دانم، جز این‏كه اجل من فرا رسیده است.(14) یا علی، من بین انتخاب گنج‏های دنیا و جاودانگی در آن و بین بهشت مخیّر شدم، اما ملاقات پروردگارم و بهشت را اختیار كردم.»(15)
پس از آن‏كه پیامبر بیمار شد و احساس كرد كه اجلش فرا رسیده است، به اطرافیانش فرمود: «مأمور شده‏ام كه برای اهل بقیع استغفار كنم.» پس بر حضرت علی علیه‏السلام تكیه كرد و به بقیع رفت و در میان قبرستان ایستاد و فرمود: «السلام علیكم یا اهل القبور...؛ سلام بر شما ای اهل قبور، به شما تبریك می‏گویم كه از آنچه مردم در آن گرفتار می‏شوند، عبور كردید؛ زمانی كه فتنه‏ها همانند تكه‏های شب تار، یكی پس از دیگری روی می‏آورند.» سپس به منزل خود بازگشت.(16)
پس از سه روز، در حالی كه سرش را بسته بود و به حضرت علی علیه‏السلام و فضل بن عباس تكیه كرده بود، از منزل بیرون آمد و بر منبر نشست و فرمود: «ای مردم، هنگامه رفتن من از میان شما فرا رسیده است، به هر كس كه وعده‏ای داده‏ام، بیاید تا آن را به او بدهم؛ و هركسی از من طلب‏كار است، بیاید تا آن را بپردازم. ای مردم، بین خدا و هیچ كس، چیزی جز عمل نیست كه با آن خیر یا شری انجام دهد. ای مردم، هیچ كس ادعا و آرزوی گزافی نداشته باشد. قسم به كسی كه مرا به حق مبعوث كرده است، هیچ چیز غیر از عمل همراه با رحمت، باعث نجات نمی‏شود، و اگر فردی معصیت كند، نابود می‏شود. آیا پیام خدا را ابلاغ كردم؟» و پس از ایراد خطبه، نماز كوتاهی به جای آورد و وارد منزل ام‏سلمه شد.(17)

نیابت از پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

شیخ مفید در ارشاد آورده است كه بلال هر روز اذان می‏گفت، سپس پیش پیامبر اكرم می‏آمد و او را از اذان باخبر می‏كرد. یك روز اذان صبح را گفت، سپس پیش آن حضرت آمد كه دید به سبب بیماری بی‏هوش شده است. بلال با صدای بلند گفت: «الصلاة، یرحمكم اللّه.» رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با صدای بلال، به هوش آمد و فرمود: «یكی به جای من نماز بخواند، من توانایی آن را ندارم.»
به دنبال آن، عایشه، گفت: ابوبكر را خبر كنید!(18) و حفصه گفت: عمر را خبر كنید!
رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عمر و ابوبكر دستور داده بود كه همراه سپاه اسامه خارج شوند و نمی‏دانست كه آنان از دستورش سرپیچی كرده‏اند، اما وقتی این سخنان را از عایشه و حفصه شنید، متوجه شد كه آن‏ها از دستورش سرپیچی كرده و در مدینه مانده‏اند. او مشاهده كرد كه هر كدام از این دو سعی دارند تا پدر خودشان را برای اقامه نماز بفرستند و با این‏كه او زنده است در صدد فتنه‏انگیزی می‏باشند. به همین دلیل، فرمود: بس كنید. شما همانند زنانی هستید كه یوسف را به زندان فرستادند.
سپس علی و فضل بن عباس را فراخواند و پس از وضو، با تكیه بر آن‏ها به سوی مسجد حركت كرد، در حالی كه از ضعف پاهایش بر زمین كشیده می‏شد.
وقتی كه از منزل وارد مسجد شد، ابوبكر را دید كه در محراب ایستاده است. آن حضرت نزدیك محراب رفت و با دست به ابوبكر اشاره كرد كه عقب برود. ابوبكر به عقب رفت و رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در محراب ایستاد. او نماز را از همان‏جایی كه ابوبكر قطع كرده بود، ادامه نداد، بلكه نماز را از اول با تكبیرة‏الاحرام شروع كرد.(19)

حدیث دوات و كاغذ

شیخ مفید در ادامه می‏نویسد: پس از آن‏كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نماز را به جای آورد، به منزلش رفت. او به خاطر ناراحتی و خستگی بی‏هوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی كه داخل منزل آمده بودند، برخاست. آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پس از لحظاتی به هوش آمد و فرمود: دوات و كتف شتری (كاغذی) بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم كه پس از آن هیچ‏گاه گم‏راه نشوید! یكی برخاست تا دنبال دوات و كاغذ برود كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دوباره بی‏هوش شد. عمر به آن شخص گفت: برگرد! زیرا او هذیان می‏گوید!(20)، آن فرد برگشت و بعضی از حاضران گفتند: «انّا للّه و انا الیه راجعون.» ما بر خلاف دستور رسول خدا عمل كردیم!
این روایت را قبل از شیخ مفید، هلالی حامدی در كتابش، ج 2، ص 794 و نیشابوری در ایضاح، ص 259 و طبری در تاریخ خود به سه طریق از سعید بن جبیر از ابن عباس بدون ذكر نام عمر نقل كرده‏اند. مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار، ج 30، ص 70ـ73 به پنج طریق از بخاری و به دو طریق از الجمع بین الصحیحین و به سه طریق از صحیح مسلم آورده است كه بعضی به جابر بن عبدالله انصاری اسناد داده شده، و بقیه از ابن عباس روایت شده‏اند.
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص 20ـ21، از كتاب تاریخ بغداد، تألیف احمد بن ابی طاهر بغدادی خراسانی (م204ـ208 ه.ق)، از ابن عباس روایت كرده است: در زمان خلافت عمر، بر او وارد شدم. او گفت: پسر عمویت را، كه بزرگ خانواده شماست در چه حالی ترك كردی و پیش من آمدی؟، گفتم: در حالی او را ترك كردم كه با دلو خود از چاه برای نخلستان‏ها، آب می‏كشید و قرآن می‏خواند. سپس پرسید: ای عبدالله، آیا هنوز هم به فكر خلافت هست؟ گفتم: بله. پرسید: آیا هنوز هم گمان می‏كند كه رسول خدا او را نصب كرده است؟ گفتم: بله، و بالاتر این‏كه از پدرم درباره آنچه او ادعا می‏كند، سؤال كردم. پدرم پاسخ داد: او راست می‏گوید. عمر گفت: «علی نزد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جایگاه والایی داشت. ولی این چیزی است كه حجتی را اثبات نمی‏كند و عذری را برطرف نمی‏نماید. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در زمانی، جایگاه علی علیه‏السلام را بالا برد و هنگام وفاتش تصمیم داشت كه به جانشینی وی تصریح كند، اما من از آن جلوگیری كردم و این به خاطر دل‏سوزی نسبت به اسلام و آگاهی از آن بود. به خدا قسم، نمی‏بایست كه قریش بر امر حكومت مسلّط شوند؛ زیرا در این صورت، عرب‏ها در تمام نقاط علیه آن‏ها طغیان می‏كردند! رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم آنچه را كه در دل داشتم، فهمید، لذا، از بیان آن خودداری كرد.» خداوند ابا دارد كه امضا كند، مگر آنچه را كه جاری شده است!»
وی همچنین در شرح ابن ابی‏الحدید، ج 12، ص 78ـ 79 از ابن عباس نقل كرده است: همراه عمر به قصد شام خارج شده بودیم. در بین راه به من گفت: ای پسر عباس، از پسر عمویت گلایه دارم؛ زیرا از او درخواست كردم كه همراه من خارج شود، اما امتناع كرد. هنوز هم او را ناراضی‏می‏بینم!، به نظرتو ناخرسندی‏اش به خاطر چیست؟، گمان می‏كنم كه او هنوز به خاطر از دست دادن مقام خلافت از ما دلخور است! گفتم: همین طور است. او می‏گوید كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله او را برای خلافت معیّن كرده است. او گفت: ای پسر عباس، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین چیزی را اراده كرد، اما وقتی خدا آن را اراده نكرده بود، چه می‏شود؟!، رسول خدا چیزی را اراده كرده بود، ولی خدا چیز دیگری را اراده كرده بود، بدین‏سان، اراده الهی انجام شد و اراده رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله انجام نشد! آیا هرچه را كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله اراده كرد، انجام شد؟! آن حضرت تصمیم داشت كه هنگام وفاتش او را برای خلافت معیّن كند، اما من از ترس برپا شدن فتنه و به خاطر گسترش اسلام، از این كار جلوگیری كردم! رسول خدا هم این را متوجه شد و از بیان تصمیم خودش، خودداری كرد!

وصیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به حضرت علی علیه‏السلام

شیخ مفید می‏نویسد: پس از آن‏كه افراد از پیش آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بیرون رفتند، فرمود: برادرم، علی بن ابی‏طالب، و عمویم را پیش من بیاورید. آن دو را فراخواندند و آن‏ها نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حاضر شدند.
آن حضرت رو به عمویش كرد و پرسید: ای عباس، ای عموی رسول خدا، آیا وصیت مرا می‏پذیری و به وعده‏هایم عمل می‏كنی و دیون مرا می‏پردازی؟
عباس گفت: ای رسول خدا، عموی تو، پیرمردی پا به سن گذاشته و عیالوار است و تو همانند ابری سخاوتمند و كریم بوده‏ای و ممكن است بر عهده تو وعده‏ای باشد كه عموی تو نتواند آن را انجام دهد! پس از آن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رو به علی علیه‏السلام كرد و پرسید: ای برادر من، آیا وصیت مرا می‏پذیری و به وعده‏هایم عمل می‏كنی و دیون مرا می‏پردازی و پس از من به انجام كارهای خانواده‏ام، اقدام می‏كنی؟
علی علیه‏السلام فرمود: بله، ای رسول خدا.
آن‏گاه فرمود تا شمشیر، زره و تمام لوازم شخصی و حتی پارچه‏ای را كه در جنگ‏ها به شكم می‏بست، بیاورند. پس از آن‏كه این وسایل را حاضر كردند، همه آن‏ها را به علی علیه‏السلام سپرد. سپس انگشترش را از دست بیرون آورد و فرمود: این را هم بگیر و به دست كن. آن‏گاه علی علیه‏السلام را در آغوش كشید و سپس فرمود: با نام خدا به منزل برو.(21)
شیخ صدوق با اسناد خود از ابن عباس روایت كرده است: هنگامی كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در بستر بیماری خوابیده بود، عده‏ای از اصحاب در اطرافش بودند، در این حال، عمّار بن یاسر از او پرسید: «ای رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت! اگر آن واقعه رخ داد، چه كسانی شما را غسل بدهند؟ آن حضرت فرمود: فقط علی بن ابی‏طالب؛ زیرا هنگامه غسل، ملائكه او را یاری می‏دهند.
عمّار دوباره پرسید: پدر و مادرم به فدایت! اگر این واقعه رخ داد، چه كسی بر شما نماز بخواند؟
آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رو به علی علیه‏السلام كرد و فرمود: ای پسر ابوطالب، پس از آن‏كه روح از بدنم جدا شد، بدنم را به خوبی غسل بده و مرا در این دو پارچه (كه پارچه‏های مستعملی بودند) یا میان پارچه سفید مصری و برد یمانی كفن كن و مرا در پارچه گران‏قیمت كفن نكن. سپس جنازه‏ام را تا كنار قبرم حمل كنید. در این هنگام، اول خدای ـ جلّ و علا ـ از فوق عرش، سپس جبرئیل و میكائیل و اسرافیل همراه ملائكه بسیاری كه جز خدای متعال تعداد آن‏ها را نمی‏داند، سپس كسانی كه عرش را در بر گرفته‏اند، سپس ساكنان آسمان‏های هفت‏گانه، یكی پس از دیگری و آن‏گاه تمام اهل‏بیتم و زنانم به ترتیب بر من نماز می‏خوانند. آن‏ها به من اشاره می‏كنند و بر من سلام می‏فرستند. پس شما هم با گریه و زاری مرا اذیت نكنید.(22)

گریه انصار

شیخ مفید در أمالی، با اسناد خود از ابن عباس روایت می‏كند: مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده بودند و برای رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله گریه می‏كردند. در این هنگام، عباس و پسرش فضل و حضرت علی علیه‏السلام داخل شدند و به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله عرض كردند: ای رسول خدا، مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده‏اند و به حال شما گریه می‏كنند؛ آن‏ها می‏ترسند كه شما از دنیا بروید.
پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «دست‏های مرا بگیرید.» سپس در حالی كه ملحفه‏ای به دور خود پیچیده و سرش رابا پارچه‏ای بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر نشست.(23) آن‏گاه حمد و ثنای الهی را به جای آورد و فرمود: «ای مردم، چه چیز باعث شده كه مرگ پیامبرتان را انكار كنید؟ مگر مرگ مرا و همه شما را در برنمی‏گیرد؟ اگر بنا بود كه كسی جاویدان باقی بماند، برای همیشه در میان شما باقی می‏ماندم. آگاه باشید كه من به پروردگارم ملحق خواهم شد، در حالی كه در میان شما امانت‏هایی به یادگار گذاشته‏ام كه اگر بدان‏ها تمسّك جویید، هرگز گم‏راه نمی‏شوید: كتاب خدا كه در دست‏های شماست و صبح و شام آن را می‏خوانید... و عترتم، اهل‏بیت خودم را، كه شما را به نیكی درباره آن‏ها سفارش می‏كنم و شما را به نیكی درباره انصار سفارش می‏كنم. هر آینه می‏دانید كه آن‏ها چه مقامی نزد خدا و رسولش و مؤمنان دارند. آیا آن‏ها به شما پناه ندادند و امكاناتشان را در اختیار شما نگذاشتند، در حالی كه خودشان در سختی و مشقت به سر می‏بردند؟ هر كدام از شما مسؤول امری شدید كه در آن می‏توانید به نفع یا ضرر دیگران اقدام كنید، در این صورت باید كه سخنان نیكوكاران انصار را بپذیرید و از خطاكنندگان آن‏ها در گذرید.
این مجلس آخرین مجلسی بود كه برگزار شد تا این‏كه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به ملاقات پروردگارش رفت.(24) سپس به افرادی كه در اطرافش اجتماع كرده بودند، فرمود: «ای مردم، بدانید كه پس از من پیامبری نمی‏آید و سنّتی پس از سنّت من وجود ندارد. هر كسی ادعای پیامبری كرد، ادعای خودش است و جایگاهش جهنم خواهد بود. هر كسی كه ادعای پیامبری كرد، او را به قتل برسانید و بدانید كه پیروانش، اهل جهنم خواهند بود. ای مردم، قصاص را زنده نگه دارید و حق را برپای دارید و متفرّق نشوید و مسلمان باقی بمانید تا ماندگار باشید.»(25)

برادر مرا فرا خوانید

شیخ مفید در ارشاد انشا كرده است: امیرالمؤمنین جز برای انجام كارهای ضروری، رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را تنها نمی‏گذاشت. فردای آن روز رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله وقتی به هوش آمد، مشاهده كرد كه همه در اطرافش هستند و حضرت علی علیه‏السلام در آن‏جا نیست. از این‏رو، فرمود: برادر و همراه مرا فرا خوانید.
عایشه كه آن‏جا بود، گفت: منظورش، ابوبكر، است، او را فرا بخوانید. ابوبكر فراخوانده شد و داخل اتاق رفت و بالای سر آن حضرت نشست. ضعف بر آن حضرت غالب شده بود. برای همین، چشم‏های خود را بسته و ساكت بود. وقتی كه چشم‏هایش را گشود و ابوبكر را دید، صورتش را از او برگرداند. مدتی گذشت و پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله همچنان ساكت بود. ابوبكر به اطرافیان گفت: اگر با من كاری داشت، حتما با من سخن می‏گفت، پس برخاست و از اتاق خارج شد.
پس از رفتن ابوبكر، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دوباره فرمود: برادر و همراهم را فرا خوانید.
حفصه گفت: شاید منظورش عمر می‏باشد. او را فرا خوانید. هنگامی كه عمر وارد شد و آن حضرت او را دید، صورتش را از او برگرداند و حرفی نزد. مدتی به سكوت گذشت تا این‏كه عمر هم گفت: ظاهرا با من كاری ندارد و از این‏رو، برخاست و رفت.
پس از خروج عمر، آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله برای سومین مرتبه گفت: برادر و همراه مرا را فرا خوانید.(26) ام سلمه گفت: منظورش علی علیه‏السلام است، او را فرا خوانید و دنبال دیگری نروید. پس علی علیه‏السلام را فرا خواندند. وقتی حضرت علی علیه‏السلام نزدیك شد، پیامبر به او اشاره كرد كه نزدیكش برود. علی خم شد و سرش را نزدیك دهان آن حضرت برد. پیامبر مدتی طولانی با او نجوا كرد. سپس علی علیه‏السلام در گوشه‏ای نشست تا آن حضرت به خواب رفت.
از علی علیه‏السلام پرسیده شد: ای اباالحسن، پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با تو چه می‏گفت؟ پاسخ داد: هزار درِ علم را به روی من گشود كه هر دری هزار در دارد،(27) و مرا به چیزی وصیت كرد كه به خواست خدا آن را انجام خواهم داد.
پس از مدتی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چشم‏هایش را گشود و به علی علیه‏السلام فرمود: «ای علی، سر مرا در دامنت قرار ده، همانا امر الهی رسیده است. پس از آن‏كه جان به جان آفرین تسلیم كردم، دست بر صورتم بكش و آن را بر صورت خود بكش. سپس مرا رو به قبله كن و انجام كارهای مرا به عهده بگیر.(28) وقتی كه از دنیا رفتم، مرا غسل بده و هنگام غسل، عورت مرا بپوشان؛ زیرا هیچ‏كس آن را نمی‏بیند، مگر این‏كه نابینا می‏شود.(29) و پیش از همه بر من نماز بخوان و از من جدا نشو تا مرا به خاك بسپاری و از خدای متعال كمك بخواه(30) و مرا در همین‏جا دفن كن و قبرم را به اندازه چهار انگشت از زمین بالاتر قرار بده و مقداری آب بر آن بپاش.»(31)
حضرت علی علیه‏السلام سر پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را در دامن خود گذاشت. آن حضرت به حالت اغما فرو رفت. فاطمه با مشاهده این وضع خود را بر روی بدن پدر انداخت و با شیون و زاری این شعر را می‏خواند:
و أبیض یستسقی الغمامُ بِوجههثمال الیتامی عصمةً للأرامل
لحظاتی بعد رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به هوش آمد و این شعر را شنید. با صدای آهسته‏ای فرمود: دخترم، این گفته عمویت ابوطالب است. آن رانگو، بلكه این را بگو: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن مات أَو قُتِل انقَلَبْتُم علی أعقابِكُم» (آل عمران: 144)؛ همانا محمد، پیامبری همانند پیامبران دیگر است. آیا اگر از دنیا رفت یا شهید شد، به گذشته خود باز می‏گردید؟
حضرت فاطمه علیهاالسلام به شدت گریست. آن حضرت اشاره كرد كه به او نزدیك شود. فاطمه علیهاالسلام به او نزدیك شد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخنانی را در گوش او گفت كه چهره‏اش شكوفا گردید!
بعدها از فاطمه علیهاالسلام پرسیده شد: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چه چیزی به تو گفت كه حزن و اندوهت برطرف گردید و چهره‏ات شاداب شد؟ فرمود: او به من مژده داد كه من اولین نفر از اهل‏بیت هستم كه به او ملحق می‏شوم و مدت زیادی طول نمی‏كشد كه از پس او می‏روم و همین مرا خوش‏حال كرد.(32)
شیخ صدوق در أمالی از ابن عباس روایت كرده است: سپس پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: ای علی، نزدیك بیا، نزدیك‏تر بیا،... علی علیه‏السلام نزدیك رفت تا آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دست او را گرفت و پیش خود نشانید و در این حال بی‏هوش شد.
حسن و حسین علیهماالسلام برخاستند و در حالی كه گریه و زاری می‏كردند، پیش آمدند و خود را روی بدن رسول خدا انداختند. علی علیه‏السلام می‏خواست آن‏ها را دل‏داری دهد و از بدن پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جدا كند كه آن حضرت به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و فرمود: «علی جان، اجازه بده كه آن‏ها را ببویم و آن‏ها مرا ببویند؛ از آن‏ها توشه برگیرم و آن‏ها از من توشه برگیرند. آگاه باشید كه این دو پس از من مظلوم واقع می‏شوند و ظالمانه به قتل می‏رسند.»
سپس سه مرتبه فرمود: «لعنت خدا بر كسی كه به آن‏ها ظلم كند.»(33)
شیخ طوسی مانند این مطلب را در أمالی با اسناد خود از امام حسین علیه‏السلام ، از پدرش علی علیه‏السلام روایت كرده و آورده است: «آن حضرت به بلال فرمود: ای بلال، فرزندانم حسن و حسین را پیش من بیاور. او رفت و آن دو را آورد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آن‏ها را به سینه‏اش چسبانید و آنان را می‏بویید. احساس كردم كه شاید باعث اذیت و آزار پیامبر شوند. برای همین پیش رفتم تا آن‏ها را از بدن آن حضرت جدا كنم، اما وی فرمود: ای علی، آن‏ها را راحت بگذار تا مرا ببویند و آن‏ها را ببویم. بگذار آن‏ها از من بهره ببرند و من از آن‏ها بهره ببرم. دیری نمی‏گذرد كه پس از من به مصیبت و مشكلات بزرگی گرفتار می‏شوند و خدا لعنت كند كسانی را كه باعث خوف و اذیت و آزار آن‏ها می‏شوند. پروردگارا، من این دو و مؤمنان صالح را به تو می‏سپارم.»(34) پس از آن پیامبر ساكت شد و در حالی كه دست علی علیه‏السلام زیر سرش بود، آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله جان به جان آفرین تسلیم كرد... .
علی علیه‏السلام دست‏هایش را به صورت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مالید و سپس آن‏ها را بر صورتش مالید و چشم‏های آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را بست و او را به سوی قبله كرد و ازارش را بر بدنش كشید. آن‏گاه برخاست تا امور كفن و دفن را انجام دهد.(35)
عیّاشی در تفسیرش از امام باقر علیه‏السلام روایت كرده است: هنگامی كه علی علیه‏السلام چشم‏های رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را بست، فرمود: «انّا للّه و انا الیه راجعون. چه مصیبت بزرگی كه كمر نزدیكان را شكست و مؤمنان را داغدار كرد؛ مصیبتی كه هیچ‏گاه به مثل آن مبتلا نشده‏اند و هیچ‏گاه درمان نخواهد شد.»(36)

ادعای عجیب

ابن اسحاق، از زهری، از سعید بن مسیّب، از ابی‏هریره روایت كرده است: هنگامی كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله رحلت كرد، عمر بن خطاب برخاست و گفت: عده‏ای گمان می‏كنند كه رسول خدا فوت كرده است، در حالی كه به خدا قسم، رسول خدا فوت نكرده است، بلكه پیش پروردگار خود رفته است؛ چنان‏كه موسی بن عمران پیش خدا رفت و پس از غیبت چهل روزه به میان قوم خود بازگشت، در حالی كه آن‏ها گمان كرده بودند او از دنیا رفته است!، به خدا قسم كه رسول خدا، حتما مراجعت می‏كنند؛ چنان‏كه موسی مراجعت كرد. دست و پای كسانی كه گمان می‏كنند رسول خدا فوت كرده است، باید قطع شود.
وقتی این خبر به ابوبكر رسید، پیش آمد تا جلوی در مسجد رسید، در حالی كه عمر مشغول صحبت با مردم بود و متوجه حضور او نشد. او وارد حجره عایشه شد كه جنازه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در گوشه‏ای از آن نهاده شده و بُرد قرمز رنگی بر روی آن كشیده شده بود. ابوبكر پارچه را كنار زد و صورت پیامبر را بوسید. سپس پارچه را برگرداند و از حجره خارج شد، در حالی كه عمر هنوز با مردم سخن می‏گفت. ابوبكر او را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای عمر، تو را به پیامبر ساكت باش، اما عمر می‏خواست كه همچنان صحبت كند!، ابوبكر رو به مردم كرد و پس از حمد و ثنای الهی، گفت: ای مردم، آگاه باشید كه هر كس محمد را می‏پرستیده، محمد فوت كرده است و هر كس كه خدا را عبادت می‏كرده، همانا او زنده است و هرگز نمی‏میرد. سپس این آیه را خواند: «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قدْ خلَت مِن قبلِهِ الرُّسُل أَفَإِن ماتَ أَو قُتِل انقَلَبْتُم علی أعقابِكُم وَ مَن یَنْقَلِبْ علی عَقَبَیه فلَن یضُرَّ اللّهَ شیئا و سیجزی اللّه الشّاكرین»(آل‏عمران :144)؛ محمد، جز فرستاده‏ای كه پیش از او هم پیامبرانی آمده و گذشته‏اند نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، از عقیده خود برمی‏گردید؟ و هر كسی از عقیده خود بازگردد، هرگز هیچ زیانی به خدا نمی‏رساند، و به زودی خدا سپاسگزاران را پاداش می‏دهد.
عمر كه گویی نمی‏دانست، این آیه نازل شده است، از تعجب دهانش باز ماند.(37)
ابن اسحاق سپس از أنس بن مالك روایت كرده است: بعد از آن عمر گفت: ای مردم، من دیروز حرفی را زدم كه آن را در كتاب خدا نیافتم و عهدی نبود كه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آن را به من سپرده باشد، اما من گمان می‏كردم كه آن حضرت تدبیر امور ما را تا آخر بر عهده خواهد داشت.(38) وی سپس از عكرمه، از ابن عباس از عمر روایت كرده است: چیزی كه باعث شد تا آن حرف را بزنم، این بود كه در قرآن خوانده بودم: «و كذلِكَ جعلناكم امةً وسطا لتكونوا علی الناس شهداء و یكون الرسول علیكم شهیدا» (بقره: 143)؛ شما را امّت وسطی قرار دادیم تا بر مردم حجت باشید و پیامبراكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر شما حجت باشد.
شیخ صدوق نیز در خصال با اسناد خود از حضرت علی علیه‏السلام روایت می‏كند: «مصیبت رحلت رسول اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنان بار سنگینی بر دوش من گذاشت كه گمان می‏كردم اگر آن را بر كوه‏ها حمل كنند، طاقت حمل آن را نداشته باشند! اهل بیتم را می‏دیدم كه شیون و زاری می‏كردند و قدرت مهار خویش را نداشتند و نمی‏توانستند این بار مصیبت را حمل كنند. شیون و زاری، صبر آن‏ها را تمام كرده و عقل آنان را از كار انداخته بود؛ هوش و درك از سرشان رفته بود و چیزی نمی‏شنیدند و نمی‏فهمیدند. سایر مردم نیز برخی تسلیت‏گویی كرده و اهل‏بیت را به صبر دعوت می‏كردند و بعضی همراه با آنان گریه و شیون و زاری می‏كردند. در چنین اوضاعی، خود را به صبر در مصیبت رحلت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دعوت كردم و سكوت اختیار كرده، مشغول تجهیز، تغسیل، حنوط و تكفین آن حضرت شدم.»(39)

انجام امور كفن و دفن

شیخ مفید در ارشاد انشا می‏كند: «هنگامی كه علی علیه‏السلام می‏خواست بدن رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را غسل بدهد، فضل بن عباس را فراخواند تا آب را برای غسل دادن به او برساند و بر حسب وصیت پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چشم‏های او را بست. سپس پیراهن آن حضرت را از یقه تا پایین پاره كرد و به غسل و حنوط و تكفین آن حضرت پرداخت.»(40)
مرحوم كلینی از امام صادق علیه‏السلام روایت كرده است: رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با دو پارچه عبری (از یمن) و ظفاری (از صحراهای عمان) برای حج محرم شده بود و در همان پارچه‏ها كفن شد.(41) و در روایت دیگری آمده است كه آن حضرت در سه پارچه كفن شد كه عبارت بودند از: دو پارچه صحاری و یك پارچه حِبری.(42)
شیخ مفید هم با اسناد خود، از ابن عباس روایت كرده است: هنگامی كه علی علیه‏السلام از غسل و تكفین آن حضرت فارغ شد، كفن را از صورت او كنار زد و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! پاكیزه زندگی كردی و پاكیزه از دنیا رفتی. با رحلت تو، مقام نبوّت و پیامبری قطع شد كه با رحلت انبیای دیگر، چنین نشده بود. آن‏قدر مقام و منزلت یافتی كه مخصوص به سلام و صلوات خدا گشتی و آن‏قدر وسعت نظر داشتی كه همه مردم در مقابل تو مساوی گشتند. اگر تو، مرا به صبر توصیه نكرده بودی و از شیون و زاری نهی نفرموده بودی، اشك و شیون و زاری جاری می‏كردم. پدر و مادرم به فدایت! ما را نزد پروردگارت به یادآور و ما را مورد عنایت ویژه خود قرار بده. سپس خم شد و صورتش را بوسید و كفن را به روی او انداخت.»(43)

نماز بر جنازه رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

مرحوم كلینی از امام صادق علیه‏السلام روایت كرده است: عباس پیش امیرالمؤمنین علیه‏السلام آمد و عرض كرد: یا علی، مردم جمع شده‏اند تا یكی برای آن‏ها امامت كند و بر جنازه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نماز بخوانند و او را در بقیع دفن كنند.
امیرالمؤمنین خارج شد و فرمود: «ای مردم، رسول خدا در زمان حیات و مماتش مقدّم بر ماست. او فرموده است: من در همان جایی كه قبض روح می‏شوم، دفن گردم.(44) از رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در زمان صحّت و سلامتی‏اش شنیدم كه می‏فرمود: آیه "إنَّ اللّهَ و ملائكَتَهُ یُصلّونَ علَی النَّبیِّ یا ایُّها الذین آمنوا صلُّوا علیه و سلِّموا تسلیما" (احزاب: 56) بر من نازل شده است تا پس ازآن‏كه‏جان به جان آفرین تسلیم كردم، بر من خوانده شود.»
سپس به مردم دستور داد ده تا، ده تا به حجره وارد شوند و این آیه را بر حضرت قرائت كنند. آنان وارد شدند و دور جنازه آن حضرت ایستادند و حضرت امیرالمؤمنین وسط ایشان ایستاد و آیه فوق را خواند و سپس دیگران این آیه را تكرار كردند تا این‏كه اهل مدینه و اطراف آن بر حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله صلوات فرستادند.(45)
حلبی از امام باقر علیه‏السلام روایت كرده است: «مردم ده تا، ده تا از روز دوشنبه تا صبح روز سه شنبه بر آن حضرت صلوات فرستادند، تا این‏كه نزدیكان و خواص می‏خواستند بر آن حضرت نماز بخوانند. برای همین، علی علیه‏السلام ابوبریده أسلمی را پیش اهل سقیفه فرستاد كه بیایند، اما نیامدند.»(46)
شیخ مفید در این مورد انشا كرده است: بیش‏تر نزدیكان، در نماز بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حاضر نشدند؛ زیرا مشغول مشاجره بر سر جانشینی ایشان بودند!

به خاكسپاری رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله

در این میان، رسم اهل مكّه بر این بود كه لَحَد را در وسط قبر می‏كندند و ابوعبیده جرّاح برای آن‏ها قبر می‏كند، و اهل مدینه لَحَد را در گوشه قبر می‏كندند و ابوطلحه، زید بن سهل انصاری برای آن‏ها قبر می‏كند. عباس گفت: خدایا، خودت نوع قبر را برای پیامبرت انتخاب كن. آن‏گاه دو نفر را به دنبال ابوعبیده و ابوطلحه فرستاد تا هر كدام را كه زودتر پیدا كردند، بیاورند. آن‏ها ابوطلحه را زودتر پیدا كردند و آوردند و او قبر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را حفر كرد.
هنگام دفن جنازه، انصار، كه در اطراف حجره بودند، با صدای بلند گفتند: یا علی، تو را به خدا قسم می‏دهیم كه نگذار حق ما در قبال رسول خدا ضایع شود. یكی از ما را داخل قبر ببر تا توفیق شركت در خاك‏سپاری رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را از دست ندهیم.(47)
علی علیه‏السلام فرمود: أوس بن خولی داخل شود. او از بدریّون و خزرجی و مردی فاضل بود. پس از آن‏كه او وارد حجره شد، علی علیه‏السلام فرمود: داخل قبر شود. او وارد قبر شد. سپس علی علیه‏السلام جنازه را برداشت و به دست أوس خزرجی كه داخل قبر بود، داد. پس از آن‏كه أوس جنازه را بر كف قبر گذاشت، علی علیه‏السلام فرمود: حالا خارج شو و او خارج شد.(48) سپس علی علیه‏السلام وارد قبر شد و كفن را از صورت رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله كنار زد و گونه راست آن حضرت را در جهت قبله بر خاك گذاشت. آن‏گاه خشت‏های قبر را گذاشت و خارج شد و شروع به ریختن خاك بر قبر كرد.(49)
كلینی روایت كرده است: علی علیه‏السلام خشت‏ها را بر قبر گذاشت.(50) و در روایت دیگری آورده است: آن حضرت با سنگ‏ریزه‏های قرمز، كف لَحَد را پوشاند.(51) و در باره ارتفاع قبر، حمیری روایت كرده است: علی علیه‏السلام قبر را به اندازه یك وجب و چهار انگشت از زمین بالاتر قرار داد و بر آن آب پاشید.(52) اما در تاریخ یعقوبی آمده است: قبر آن حضرت را چهارگوش قرار دادند و از سطح زمین بالاتر قرار داده نشد.(53)

آزمایش الهی

شیخ مفید می‏گوید: در حالی كه علی علیه‏السلام بیلی در دست داشت و مشغول ریختن خاك در قبر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود، مردی پیش او آمد و عرض كرد: مردم با ابوبكر بیعت كردند. در این میان، «طُلَقاء» (آزاد شدگان به دست پیامبر در روز فتح مكّه) به سرعت با او پیمان بستند؛ زیرا خوف داشتند كه شما از راه برسید! انصار نیز به خاطر اختلافاتشان دچار ذلّت و خواری شدند!
علی علیه‏السلام با شنیدن این خبر، بیل را بر زمین گذاشت و در حالی كه به آن تكیه كرده بود، فرمود: "الم. اَحَسِبَ الناسُ أنْ یُتركَوا اَنْ یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون و لقد فتَنّا الذین من قبلِهم فلیعلمنّ اللّهُ الذین صدقوا و لیعلمنَّ الكاذبین ام حَسِبَ الذین یعملون السِّیئات ان یسبقونا ساءَ ما یحكمون" (عنكبوت: 1ـ4)؛ الف لام میم. آیا مردم پنداشتند همین كه گفتند ایمان آوردیم، رها می‏شوند و مورد آزمایش قرار نمی‏گیرند. و به یقین، كسانی را كه پیش از اینان بودند، آزمودیم تا خدا آنان را كه راست گفته‏اند، معلوم دارد، و دروغگویان را نیز معلوم دارد. آیا كسانی كه كارهای بد می‏كنند، می‏پندارند كه بر ما پیشی خواهند جست؟ چه داوری بدی می‏كنند.»(54)

پی‏نوشت‏ها

1ـ نهج‏البلاغه، خطبه 23.
2ـ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 189.
3ـ إربلی، كشف الغمّة، ص 14.
4ـ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 200.
5ـ اربلی، پیشین، ص 15.
6ـ سیره ابن هشام، ج 2، ص 642.
7ـ منابع اهل سنّت تاریخ بستن پرچم را 26 صفر تعیین كرده‏اند و چنان‏كه ذكر شد آنان تاریخ وفات پیامبر را روز 12 ربیع‏الاول می‏دانند.
8ـ ابن اسحاق، سیره، ج 4، ص 299ـ301.
9ـ واقدی، مغازی، ج 3، ص 117ـ120.
10و11ـ یعقوبی، تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 113.
12ـ شیخ مفید، پیشین،ج1،ص 179ـ181.
13ـ همان، ج 2، ص 183ـ184.
14ـ شیخ مفید این حدیث را برای اولین بار در این‏جا بیان می‏كند و در منابع دیگر ما وجود ندارد و آنچه در كتاب‏های اعلام الوری، ج 1، ص 264؛ قصص الانبیاء قطب راوندی، ص 357 و مناقب آل ابی‏طالب، ج 1، ص 291 آمده، از او نقل گردیده است.
15ـ مطلب به همین صورت از شیخ مفید در بحارالانوار، ج 22، ص 466 نقل شده است و در ج 21، ص 409 به نقل از المنتقی، تألیف كازرونی آمده است: آن حضرت همراه ابی مویهبه به سوی بقیع رفت. و او آن را از سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 292 نقل كرده است و شیخ صدوق در أمالی خود، ص 226، حدیث 11 آن را از امام صادق علیه‏السلام از پدرش به نقل از جدش روایت كرده است.
16ـ شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 181 و مثل همین را ابن اسحاق در سیره، ج 4، ص 291ـ292 از عبدالله بن عمرو بن عاص از ابی مویهبه، آزادشده رسول خدا، روایت كرده و گفته است كه در شب، فقط عایشه نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بود! گویی كه ابی عاص نمی‏خواسته است نامی از علی علیه‏السلام ببرد. همچنین ابن اسحاق كلمه «فتنه‏ها» را در ضمن خطبه مسجدذكركرده‏است:ر.ك: ج 4، ص 304.
17ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 182.
18ـ همان، ج 1، ص 182. ابن ابی‏الحدید معتزلی از استادش، یوسف لمعانی، نقل كرده است: پیامبر اكرم ـ چنان‏كه روایت شده است ـ فرمود كه یكی نماز را بخواند و كسی را تعیین نكرد و این نماز، نماز صبح بود. اما علی علیه‏السلام می‏فرمود: عایشه به بلال دستور داد كه پدرش را صدا بزند تا برای مردم نماز بخواند. علی علیه‏السلام این مطلب را بارها در خلوت برای اصحاب خود نقل می‏كرد و می‏فرمود: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به آن دو می‏فرمود: شما همانند زنانی هستید كه یوسف را به زندان فرستادید؛ زیرا آن دو هر كدام درصدد بودند كه پدر خودشان را نایب پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله قرار دهند و پیامبر با كنار رفتن ابوبكر از محراب، نماز را از اول شروع كرد. (شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197)
19ـ شیخ مفید، پیشین،ج 1،ص 182ـ183 / سید مرتضی، الشافی، ج 2، ص 158ـ161 / تلخیص الشافی، ج 3، ص 28ـ32 / ر.ك: المسترشد، چ محمودی، ص 118ـ146. طبری از عایشه روایت كرده است كه ابوبكر به نیابت از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نماز خواند. (تاریخ طبری، ج 3، ص 197)
20ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 184.
21ـ همان، ج 1، ص 285 / شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 198، باب 131، حدیث 1، از امام باقر علیه‏السلام و حدیث 2 و 3 از زید بن علی علیه‏السلام / همو، أمالی، حدیث 1244، از علی علیه‏السلام .
22ـ شیخ صدوق، أمالی، ص 505، حدیث 6. نزدیك به همین معنا در كشف الغمة، ج 1، ص 17، از كتاب ثعلبی از ابن مسعود نقل شده است و در آن می‏گوید كه گفت‏وگو كننده با پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، ابوبكر بوده است. در حالی كه طبری در تاریخ خود، ج 3، ص 191 ـ192، شبیه همین خبر را از ابن مسعود نقل كرده كه گفت‏وگو كننده، خود ابن مسعود بوده است!
23ـ طبرسی مثل همین را در الاحتجاج، ج 1، ص 89 آورده، اما در آن آمده است: آن حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بر یكی از ستون‏های مسجد تكیه نمود و خطبه را ایراد كرد.
24ـ شیخ مفید، أمالی، ص 45ـ47.
25ـ همان، ص 53، حدیث 15، به نقل از امام باقر علیه‏السلام .
26ـ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 186 / طبری، پیشین، ج 3، ص 196.
27ـ مثل همین روایت در امالی شیخ صدوق، ص 508ـ509، حدیث 6 از ابن عباس آمده است.
28ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 185 ـ 186.
29ـ همان، ج 1، ص 181ـ182، این خبر در أمالی شیخ طوسی، ص 660، حدیث 1365به‏نقل‏ازامام صادق علیه‏السلام آمده است.
30ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 186.
31ـ محمدبن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج 1، ص 450، به نقل از امام باقر علیه‏السلام .
32ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 187 / شیخ طوسی، امالی، حدیث 316 / بخاری، صحیح، ج 6، ص 12 / مسلم، صحیح، ج 4، ص 1904 / ترمذی، صحیح، ج 5، ص 361.
33ـ شیخ صدوق، امالی، ص 508ـ509، ذیل حدیث 6.
34ـ شیخ طوسی، أمالی، ص 600ـ 602، حدیث 1244، از زید بن علی و امام باقر، ازپدرش،از جدّش، از علی علیه‏السلام . همچنین به نقل از علی علیه‏السلام در كشف الغمّه، ج 1، ص 17، از كتاب ابی اسحاق ثعلبی آمده است: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله حسن و حسین علیهماالسلام را فراخواند و آن دو را می‏بوسید و می‏بویید و در حالی كه اشك از چشمانش روان بود، لب‏های آن‏ها را می‏مكید.
35ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 187 / نهج‏البلاغه، خطبه 197. ابن اسحاق در سیره‏اش از ابن زبیر، از عایشه نقل كرده است: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حجره من و در حالی كه سرش بین سر و سینه من بود، قبض روح شد و من برخاستم بر سر و صورتم می‏زدم! (ج 4، ص 305) كه این مخالف سخن امام علی علیه‏السلام می‏باشد.
36ـ تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 209، حدیث 166.
37ـ ابن اسحاق، پیشین، ج 4، ص 305
38ـ همان، ج 4، ص 311.
39ـ شیخ صدوق، ر.ك: خصال، ج 1، ص 370ـ371، از امام باقر علیه‏السلام و از محمدبن حنفیه / اختصاص، ص 164.
40ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 178 / ابن اسحاق در سیره، ج 4، ص 312 از عكرمه، از ابن عباس روایت كرده است: كسانی كه غسل آن حضرت را عهده‏دار شدند، عبارت بودند از: پدرش عباس و برادرانش فضل و قثم و علی بن ابی‏طالب و اُسامه و شقران، از موالی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به این صورت كه علی علیه‏السلام او را بر سینه‏اش تكیه داده بود و بدن او را از زیر لباس‏هایش غسل می‏داد و اسامه و شقران آب می‏ریختند و عباس و فرزندانش، فضل و قثم بدن او را همراه با علی، می‏چرخاندند.
41ـ محمدبن یعقوب كلینی، فروع كافی، ج 4، ص 339، حدیث 2 / شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 334، حدیث 9594 / شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 3، ص 16.
42ـ محمدبن یعقوب كلینی، فروع كافی، ج 1، ص 330، حدیث 6 و ج 3، ص 143، حدیث 2 / شیخ طوسی، تهذیب، ج 1، ص 291، حدیث 850 / ابن اسحاق، سیره، ص 4، ص 113. و از او از پدرش، از جدّش امام سجاد علیه‏السلام ، و از زهری از امام سجاد علیه‏السلام و در تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 114 نیز نقل شده است.
43ـ شیخ مفید، امالی، ص 102 / سید رضی نیز آن را در نهج‏البلاغه، خطبه 235 روایت كرده است. ابن اسحاق جمله اول آن را در سیره، ج 4، ص 313 نقل كرده است. در مسند، ابن حنبل، حدیث 228؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 571؛ امالی محمد بن حبیب (م 245 ه.ق) و أمالی ابراهیم نموی (م 311 آمده است.
44ـ محمدبن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج 1، ص 451، حدیث 37.
45ـ محمدبن یعقوب كلینی، پیشین، ج 1، ص 450ـ451، حدیث 35 و 38 / ابن اسحاق، سیره، ج 4، ص 314.
46ـحلبی،مناقب‏آل‏ابی‏طالب،ج1،ص 297.
47ـ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 188. ابن اسحاق در سیره، ج 4، ص 312، از ابن عباس روایت كرده است: أوس به هنگام غسل، این جملات را گفت و در غسل دادن‏حضرت صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شركت‏داده شد! سپس همین خبر را هنگام دفن، ذكر كرده است. در این صورت، آیا این كار، دو بار تكرار شده است؟! این در حالی است كه او می‏گوید: این كار در نیمه شب انجام شده است و در جای دیگر می‏گوید: این كار در نیمه شب چهارم انجام گرفته است! (ج 4، ص 314)دراین‏صورت، آیا درخواست أوس وپاسخ‏به درخواست وی و داخل شدنش در دل شب بوده است؟!
48ـ شیخ مفید، پیشین، ج1،ص 188
49ـ همان، ج 1، ص 188.
50ـ محمدبن یعقوب كلینی، فروع كافی، ج 3، ص 197، حدیث 3.
51ـ همان، ج 3، ص201، ح 2 و ج 4، ص 548 / شیخ‏طوسی تهذیب،ج1، ص 461.
52ـ ر.ك: قرب‏الاسناد،ص 136، ح 555.
53ـ یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 114.
54ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 189.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.