شاعر: مؤید

ای تیغ جان ستان که شکستی سر مرا

بنشانده‌ای به داغ پدر دختر مرا

ای تیغ جانگداز چه بودی که زهر تو

چون شمع آب کرد همه پیکر مرا

ای تیغ بارها تو در این چند روز عمر

افسرده‌ای زکرده خود خاطر مرا

روزی ز شعله شعله آتش برامدی

تا سوختی تو خانه من سنگر مرا

روزی لگد شدی و شکستی به ضربتی

پهلو و قلب فاطمه اطهر مرا

یک روز هم به ضربت دست ستمگری

سیلی زدی امید دل و همسر مرا

یک روز تازیانه شدی در میان راه

دادی به باد آن گل نیلوفر مرا

امروز هم مرا دگر از پا فکنده‌ای

ای تیغ جان ستان که شکستی سر مرا

گر سرخ شد ز موی سرم موی من چه غم

با خون سر تو مهر زدی دفتر مرا