شاعر: حاج عباس حدّاد

دلى دارم پر از خون از جفاى روزگار امشب

 كه روزم تيره گرديده است از شام تار امشب

هزاران زخم در دل دارم از يك زخم اى مردم

 چه گويم من ز زهر و جور تيغ آبدار امشب

به محراب عبادت گشت منشق تارك حيدر

به سوى جنّت المأوا على شد رهسپار امشب

حسين و مجتبى نالند از داغ پدر امّا

 چو ابر نوبهارى با دو چشم اشكبار امشب

حسن را اين وصيّت مرتضى فرمود قبل از مرگ

كه چون در، پند من در گوش جان كن گوشوار امشب

حسن جان از حسين جان، مبادا دست بردارى

كه مى‌گريد حسينم بى كس و بى غمگسار امشب

ابوالفضلم، تو هم در كربلا يار حسينم باش

 بماند با تو از من اين وصيّت يادگار امشب

يتيمان جهان بار دگر داغ پدر ديدند

 نشست از اين مصيبت بر رخ آنان غبار امشب

مبادا ابن ملجم را فزون از حد بيازارى

 كه شايد باشد او از كرده خود شرمسار امشب

به شرح ماتمش «حدّاد» عالم را خبر كردى

 ببار از ديده خونين، چو ابر نوبهار امشب