شاعر: سيد تقى قريشى «فراز»

زمين و آسمان امشب غم و دردى دگر دارد

 به پشت تيره ابرى، ماه چشمى پرگهر دارد

نواى مرغكان نغمه خوان در سينه بشكسته

 به هر سو بنگرى مرغى سر از غم زير پر دارد

به نخلستان گذر كردم كه جويم حال مولا را

بديدم از دل غمگين من غم بيشتر دارد

هزاران بوسه بر پاى على اى خاك نخلستان

بزن امشب كه آن مولا سحر عزم سفر دارد

به گوش جان شنو امشب مناجات على اى دل

كه اين باشد كلام آخر و سوزى دگر دارد

به مسجد مى‌رود مولا پى انجام امر حق

دل و جانى همه تسليم امر دادگر دارد

دمى ديگر چو بگذارد به محراب عبادت رخ

 ز تيغ كين سرى پرخون رخى هم رنگ زر دارد

على مهمان كلثومش بود افطار آخر را

 كه از نان و نمك قوت غذايى مختصر دارد

به خون غلتيده در محراب، شير بيشه تقوا

 در آن حالت نواى ديگر و شور دگر دارد

به ناگه نغمه «فزت و رب الكعبه» زد مولا

 بلى هر گفته كز دل سركشد بر دل اثر دارد