مؤلف: محمدرضا افضلی




 

رو ز حکمت خور علف کان را خدا *** بی‌غرض دادست از محض عطا
فهم نان کردی نه حکمت‌ای رهی *** زآن‌چه حق گفتت کلوا من رزقه
رزق حق حکمت بود در مرتبت *** کان گلوگیرت نباشد عاقبت
این دهان بستی دهانی باز شد *** کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
گر ز شیر دیو تن را وابری *** در فطام او بسی نعمت خوردی
ترک جوشش شرح کردم نیم خام *** از حکیم غزنوی بشنو تمام
در الهی‌نامه گوید شرح این *** آن حکیم غیب و فخرالعارفین
غم خور و نان غم افزایان مخور *** زآن‌که عاقل غم خورد کودک شکر
قند شادی میوه‌ی باغ غم است *** این فرح زخم است و آن غم مرهم است
غم چو بینی در کنارش کش به عشق *** از سر ربوه نظر کن در دمشق

«حکمت»، علم باطن قرآن و آشنایی به عوالم غیب و حقیقت هستی است. مولانا در جای دیگر از حکمت، به نور خدا تعبیر کرده و آن را غذای روح دانسته است. در این جا هم مقصود این است که تن را رها کن و به روح غذای معرفتی بده که پروردگار به شایستگان راه خود می‌دهد. «از محض عطا»؛ یعنی بدون انتظار عوض یا بها. مولانا می‌گوید: این که خدا فرموده است از رزق او بخورید، رزق او همین معرفت و حکمت است. اما تو خیال کردی که منظور او از رزق همین مادیات و شهوات است. این معرفت تنها رزقی است که روح می‌تواند آن را هضم کند. «این دهان» دهان ظاهر است که غذای مادی می‌خورد و دهان دیگر که «لقمه‌های راز» می‌خورد، دلِ مردِ آگاه است. «شیردیو» لذات مادی و فریب شیطان است. «در فطام او»؛ یعنی پس از بریدن تن از لذت‌های دنیایی. «تُرک جوش» را مولانا به «نیم خام» معنا کرده است؛ یعنی من خوب شرح ندادم، شرح این سخن را از حکیم سنایی بشنوید. «الهی نامه» حدیقةالحقیقه سنایی است و آن چه مولانا بدان اشاره می‌کند، این بیت حدیقه می‌تواند باشد:

غم خود خور، ز دیگران مندیش *** تو بر خویشتن بنه در پیش

«غم افزایان» کسانی هستند که ما را به دنیا مشغول می‌کنند. «کودک»، مرد نا آگاهی است که لذا دنیا را ترجیح می‌دهد. «قند شادی» حصول مراد در راه حق است. «این فرح»، شادی دنیاست. مولانا می‌گوید: در راه حق غم را دوست بدار، زیرا این غم مانند کوهی است که می‌توان از فراز آن شهر حقیقت را تماشا کرد. «ربوه» کوه بلندی است که در سه فرسخی شهر دمشق قرار دارد.

عاقل از انگور می‌بیند همی *** عاشق از معدوم شیء بیند همی
جنگ می‌کردند حمالان پریر *** تو مکش تا من کشم حملش چو شیر
زآن‌که زآن رنجش همی دیدند سود *** حمل را هر یک ز دیگر می‌ربود
مزد حق کو مزد آن بیمایه کو *** این دهد گنجیت مزد و آن تسو

«عاقل»، کسی است که عقل خداجو دارد و «می‌» در این جا کنایه از عاقبت خیر است. کسی که عاشق حقایق است، آن حقایق را مثل یک «شیء» محسوس می‌بیند. حمّالی که می‌خواهد به زور بار را از حمّال دیگر بگیرد، روی مزدش حساب می‌کند. مولانا می‌گوید: مزد دنیایی و مزد خدایی قابل مقایسه نیست. «آن بی‌مایه» همان حمّال است که مزدش یک «تسو» پول سیاه است. «مرده ریگ»؛ یعنی میراث.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول.