شاعر: لطف‌الله صافي گلپايگاني

 

زهي جمال رخش کرده پرتو افشاني

به ماه چارده و آفتاب رخشاني

زهي ولي خدا قطب عالم امکان

جهان جود و کرم پيشواي يزداني

ظهور قدرت دادار حجة بن حسن

که ظاهر است از او کبرياي سبحاني

نجات امت مظلوم و خلق مستضعف

اميد مردم محروم و فيض رحماني

سپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال

جمال غيب ابد شاه ملک امکاني

اگر چه پر شده عالم ز فتنه و ز فساد

مسلط‌اند به دنيا جنود شيطاني

به نام صلح و دمکراسي و وطن خواهي

زنند ضربه به شخصيت مسلماني

گرفته است بشر راه انحراف و خطا

به هر مکان نگرم تيره است و ظلماني

بگيرد از همه اقطار محنت ايام

شب فراق شود هر چه بيش طولاني

بمان به جا و مشو نااميد چون آيد

امام و منجي کل، مقتداي پاياني

سليل احمد مرسل همان کسي که خدا

عطا نموده به او منصب جهانباني

جهان نجات دهد از فساد و استکبار

دوباره زنده کند راه و رسم انساني

درآورد همگان زير پرچم اسلام

نظامي نبود جز نظام قرآني

ظهور مي‌کند و مي‌کند اساس ستم

کند زمين و زمان را ز عدل نوراني

امير معدلت آيين و معدلت گستر

دهد نجات همه خلق از پريشاني

خوش آن زمانه و آن روزگار و آن ايام

خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحاني