مؤلف: محمدرضا افضلی




 
کوه طور اندر تجلی حلق یافت *** تا که می‌نوشید و می‌را بر نتافت
صار دکار منه و انشق الجبل *** هل رأیتم من جبل رقص الجمل
لقمه‌بخشی آید از هر کس به کس *** حلق‌بخشی کار یزدان است و بس
حلق بخشد جسم را و روح را *** حلق بخشد بهر هر عضویت جدا
این گهی بخشد که اجلالی شوی *** وز دغا و از دغل خالی شوی
تا نگویی سرّ سلطان را به کس *** تا نریزی قند را پیش مگس
گوش آن کس نوشد اسرار جلال *** کو چو سوسن صد زبان افتاد و لال
حلق بخشد خاک را لطف خدا *** تا خورد آب و بروید صد گیا
باز خاکی را ببخشد حلق و لب *** تا گیاهش را خورد اندر طلب
چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت *** گشت حیوان لقمه‌ی انسان و رفت
باز خاک آمد شد اکّال بشر *** چون جدا شد از بشر روح و بصر

کوه طور محل تجلّی حق شد و بر اثر آن؛ استعداد و قابلیت فهم اسرار ربّانی را یافت، چندان که شراب شهودِ جمالِ حق را نوشید. اما باز آن چه در گلویش ریختند، بیش از تحمل او بود، کوه پاره پاره شد و از هم شکافت. آیا دیده‌اید که کوه مانند شتر به رقص آید؟ اشاره دارد به آیه‌ی 143 سوره اعراف که پروردگار بر کوه طور تجلی کرد و کوه از هم شکافت و موسی که خود طالب این جلوه حق بود، بی‌هوش افتاد. «لقمه بخشی» در این جا تعلیم اسرار حق است و «حلق بخشی» دادن استعداد درک آن حقایق است که تنها کار یزدان است. «اجلالی شوی» یعنی شایسته اجلال و عنایت حق و موصوف به اوصاف جلیل شوی. حق تعالی وقتی استعداد معنویت و قابلیت اسرار ربّانی را به تو می‌دهد که گران‌قدر باشی و از پلیدی‌ها پاک گردی. «مگس»، کسی است که شایستگی غذای اهل معنا را نیافته است. مرد حق راز حق را به هر کسی نمی‌گوید، به موجب این حدیث: «من عرف الله کلّ لسانه».
مولانا در ابیات بعد می‌گوید: مسیر هستی دایره‌ای است که در آن هر آفریده‌ای به دلیلی پدید می‌آید. این مسیر از خاک آغاز و به خاک ختم می‌شود. اشاره دارد به آیه‌ی 55 سوره طه: (مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِیهَا نُعِیدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى‏)؛ و شما را از زمین بیافریدیم و به آن بر می‌گردانیم و دگربار از زمین می‌رویید. «اکّال»، یعنی بسیار خورنده.

ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز *** گر بگویم خوردشان گردد دراز
برگ‌ها را برگ از انعام او *** دایگان را دایه لطف عام او
رزق‌ها را رزق‌ها او می‌دهد *** زآن‌که گندم بی‌غذایی چون زهد
نیست شرح این سخن را منتها *** پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
جمله عالم آکل و مأکول دان *** باقیان را مقبل و مقبول دان

در ابیات بالا سخن از این بود که هر پدیده‌ی خلقت، خوراک پدیده‌ی دیگری است که در ظاهر از آن کامل‌تر یا نیرومندتر است. در این ابیات همان معنا را از نظرگاه دیگری مطرح می‌کند. این لطف پروردگار است که همه‌ی آفریدگان را بهره‌مند می‌سازد. «ذره‌ها» پدیده‌های گوناگون آفرینش‌اند. «برگ» یعنی امکان و ابزار ادامه‌ی حیات. هر برگ درخت از لطف پروردگار ساز و برگ زیستن می‌گیرد و همین «انعام اوست» که دایه‌ها و عوامل پرورش موجودات را می‌پروراند. «زهد» یعنی پرورید تا پدید آید. «باقیان» یعنی اهل الله، آنها که فراتر از این عالم ظاهرند و باقی به بقای حق‌اند. بخت با آنها یار است و «مقبول» درگاه پروردگارند و به همین دلیل نه از غذای مادی بهره‌ای می‌برند و نه خود مأکول دیگران می‌شوند.
لطف حضرت حق، به رزق و روزی موجودات نیز روزی می‌دهد، زیرا گندم چگونه می‌تواند بدون رزق و روزیِ حق تعالی نشو و نما کند؟ لطف باری تعالی به خاک نیز گلو می‌بخشد، یعنی قابلیت جذب آب می‌دهد تا آب را بیاشامد و صدگونه گل و گیاه از دل خود برویاند. باز برگ درختان از لطف و احسان الهی ساز و برگ حیات به دست می‌آورند و لطف واسع پروردگاری است که همه‌ی موجودات را پرورش می‌دهد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول