شاعر: ناظر زاده کرمانی

ای دل شیدای ما گرم تمنای تو

کی شود آخر عیان طلعت زیبای تو

گرچه نهانی ز چشم دل نبود ناامید

میرسد آخر به هم چشم من و پای تو

زاده نرگس تویی دیده چو نرگس به ره

مانده که بیند مگر لاله حمرای تو

تیره بماند جهان نور نتابد ز شرق

تا ندهد روشنی روی دلارای تو

این همه نودولتان غره به جاه و جلال

کاش کند جلوهای غرهی غرای تو

باش که فرعونیان غرق ستم ناگهان

خیره شود چشمشان از ید بیضای تو

از بشر بتپرست جد تو بتها شکست

بت شکن آخرست همت والای تو

گوش بشر پر شدهست از رجز این و آن

بار خدایا به گوش کی رسد آوای تو

سوخت ضعیف از ستم پای بنه در میان

تا بکشد انتقام دست توانای تو

نور خدایی چرا روی نهان میکنی

کس نکند جز خدای حل معمای تو؟

شه صفتان را کنون تصفیهای در خورست

وین نکند جز به حق طبع مصفای تو

ظلم به شرق و به غرب چون به نهایت رسید

عدل پدید آورد منطق شیوای تو

گو همه دجال باش روی زمین کز فلک

هم قدم موکبت هست مسیحای تو

دفتر ایام را معنی و لفظی نبود

هر ورقش گر نداشت پرتو امضای تو

 نیمه شعبان بود روز امید بشر

شادی امروز ماست نهضت فردای تو