شاعر: مشفق کاشانی

مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز

چشم در راه تو، صاحب نظرانند هنوز

لاله‏ها، شعله كش از سينه داغند به دشت

در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز

از سراپرده غيبت خبرى باز فرست

كه خبر يافتگان، بى‌خبرانند هنوز!

آتشى را بزن آبى به رخ سوختگان

كه صدف سوز جهان، بدگهرانند هنوز

پرده‏بردار! كه بيگانه نبيند آن روى

غافل از آينه، اين بى‏بصرانند هنوز!

رهروان در سفر باديه، حيران تواند

با تو آن عهد كه بستند، برآنند هنوز

ذرّه‏ها در طلب طلعت رويت، با مهر

همچنان تاخته چون نوسفرانند هنوز

سحرآموختگانند، كه با رايت صبح

مشعل افروز شب بى‏سحرانند هنوز

طاقت از دست شد، اى مردمك ديده! دمى

پرده بگشاى! كه مردم نگرانند هنوز