شاعر: معصومه اصغري

دل ضعيف من از هجر يار مي‌نالد

بهانه كرده همين، زار و زار مي‌نالد

ز تنگناي قفس مرغ پر شكسته يقين

جهيده بر سر هر شاخسار مي‌نالد

بسان عاشق از جان گذشته مسكين

نشسته منتظر از بهر يار مي‌نالد

در انتظار جمال مهي كه از پس ابر

برون نيامده، ليل النهار مي‌نالد

كجاست يوسف گم گشته‌اي كه چون يعقوب

ز دوري رخ آن گل عذار مي‌نالد

مرا هواي تو هرگز نمي‌رود از سر

ز اشتياق تو قلب فكار مي‌نالد

به جستجوي جمال تو اي مه تابان

نه من يكي كه هزاران هزار مي‌نالد

ز اشتياق وصال سپارد اين جان را

چو اصغري كه به شب‌هاي تار مي‌نالد