راز سخن گفتن در مثنوی
خوبی و زیبایی روح از جمال معنویت مطلق است و رشک نسبت به چنین جمالی مانند رشک عقل نسبت به جلوههای معنویت و حقیقت مطلق است. عقل در این جا عقل کمالطلب و معرفتجوست. این عقل نمیخواهد که هر نااهلی
مؤلف: محمدرضا افضلی
غیرت عقل است بر خوبی روح *** پر ز تمثیلات و تشبیه این نصوح
با چنین پنهانیای کین روح راست *** عقل بر وی این چنین رشکین چراست
از که پنهان میکنیای رشکخو *** آنکه پوشیده است نورش روی او
میرود بیرویپوش این آفتاب *** فرط نور اوست رویش را نقاب
از که پنهان میکنیای رشکور *** که آفتاب از وی نمیبیند اثر
رشک از آن افزونتر است اندر تنم *** کز خودش خواهم که پنهانش کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من *** با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنین رشکیستتای جان و دل *** پس دهان بر بند و گفتن را بهل
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب *** از سوی دیگر بدرّاند حجاب
در خموشی گفت ما اظهر شود *** که ز منع آن میل افزونتر شود
خوبی و زیبایی روح از جمال معنویت مطلق است و رشک نسبت به چنین جمالی مانند رشک عقل نسبت به جلوههای معنویت و حقیقت مطلق است. عقل در این جا عقل کمالطلب و معرفتجوست. این عقل نمیخواهد که هر نااهلی جلوههای حقیقت را ببیند، به همین دلیل کلامش را آکنده از تشبیه و تمثیل و استعاره میکند. با آنکه روح تا این درجه پوشیده است، چرا عقل نسبت به آن اینقدر در رشک است؟ ای غیور مرد! آن کسی که نور ذاتش موجب پوشیدگی و اختفای او شده، از چه کسی پنهان میکنی؟ به قول حکیم سبزواری:
ای تو مخفی از ظهور خویشتن *** وی رخت پنهان به نور خویشتن
این آفتاب معنوی (حضرت حق) بدون پرده میرود و بدون حجاب بر جمیع خلایق تجلی میکند. شدت نور او نقاب رخسارهاش شده است. ای رشکمند! حضرت حق از شدت ظهور در کمالِ خفا به سر میبرد، تو دیگر به خود زحمت مده و او را با کلام استعاری از اغیار پوشیده مدار، چون تحصیل حاصل است.
مولانا از زبان عاشقان غیرتمند میگوید: چنان نسبت به معشوق غیرت دارم که میخواهم او را از خود نیز پنهان بدارم. تعبیر ظریفتر همین معنا در بیت بعد میآید. رشکِ گران آهنگ، حسد یا غیرتی است که به آسانی پایان نمیپذیرد و میخواهد هستی فردی عاشق را نیز از گرد معشوق براند. ای جان و دل! چون چنین غیرتی داری، پس دهانت را فروبند و کلام را رها کن. بیم آن دارم که اگر ساکت شوم، آن آفتاب معنوی از جانب دیگر، پردهی غیب و اختفا را پاره کند و بر مشتاقان بتابد و در سکوت گفتار ما آشکارتر شود، زیرا بر اثر منع، آن میل افزایش مییابد. به مصداق «لسان الحال انطق من لسان القال؛ زبان حال گویاتر از زبان گفتار است». گاه سکوت از هر کلامی بلیغتر است و خاموشی اهل معنا کنجکاوی و میل به دانستن اسرار غیب را بیشتر میکند و سرانجام ناگفتهها آشکارتر گفته خواهند شد.
گر بغرّد بحر غرهاضش کف شود *** جوش اُحببتُ لأن اُعرف شود
حرف گفتن، بستن آن روزن است *** عین اظهار سخن پوشیدن است
بلبلانه نعره زن در روی گل *** تا کنی مشغولشان از بوی گل
تا به قل مشغول گردد گوششان *** سوی روی گل نپّرد هوششان
پیش این خورشید کو بس روشنی است *** در حقیقت هر دلیلی رهزنی است
اگر نگویم، معانی و اسرار غیب از دریای عالم غیب ناگهان میغرّد و بر زبان میآید و این الفاظ مانند کفهای روی دریاست. جوشش دریای غیب، دوست دارد که خود را بشناساند. اشاره دارد به حدیث قدسی که فرمود: «من گنج پنهانی بودم، میخواستم شناخته شوم و خلق را آفریدم تا مرا بشناسند و این خلق، انسان است که به موجب آیهی 72 سوره احزاب، امانتِ اسرار حق را به او سپردهاند. باید همواره بگویم، تا آن روزنی که اسرار از آن به ناگاه بیرون میریزد و توفان برپا میکند بسته بماند. در خلال این گفتهها میتوان اسرار را از نااهلان پوشیده نگه داشت؛ همچون بلبل که با نغمهی خود افراد بیذوق را از بوی گل به آوازش مشغول میدارد، تا گوششان سرگرم بانگ و گفتار شود و هوش و حواسشان متوجه گل و بوی آن نشود. در مقابل این خورشید که بسیار درخشان است، به راستی هر دلیلی گمراه کننده است. شمسِ حقیقت نیاز به دلیل ندارد: «آفتاب آمد دلیل آفتاب». هیچ دلیل و برهانی نمیتواند به اندازهی وجود حق، او را نشان دهد، زیرا هیچ چیز اعرف از وجود نیست. پس به قول امام صادق (علیهالسلام): «اعرفوا الله بالله؛ خدا را با خدا بشناسید».
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
با چنین پنهانیای کین روح راست *** عقل بر وی این چنین رشکین چراست
از که پنهان میکنیای رشکخو *** آنکه پوشیده است نورش روی او
میرود بیرویپوش این آفتاب *** فرط نور اوست رویش را نقاب
از که پنهان میکنیای رشکور *** که آفتاب از وی نمیبیند اثر
رشک از آن افزونتر است اندر تنم *** کز خودش خواهم که پنهانش کنم
ز آتش رشک گران آهنگ من *** با دو چشم و گوش خود در جنگ من
چون چنین رشکیستتای جان و دل *** پس دهان بر بند و گفتن را بهل
ترسم ار خامش کنم آن آفتاب *** از سوی دیگر بدرّاند حجاب
در خموشی گفت ما اظهر شود *** که ز منع آن میل افزونتر شود
خوبی و زیبایی روح از جمال معنویت مطلق است و رشک نسبت به چنین جمالی مانند رشک عقل نسبت به جلوههای معنویت و حقیقت مطلق است. عقل در این جا عقل کمالطلب و معرفتجوست. این عقل نمیخواهد که هر نااهلی جلوههای حقیقت را ببیند، به همین دلیل کلامش را آکنده از تشبیه و تمثیل و استعاره میکند. با آنکه روح تا این درجه پوشیده است، چرا عقل نسبت به آن اینقدر در رشک است؟ ای غیور مرد! آن کسی که نور ذاتش موجب پوشیدگی و اختفای او شده، از چه کسی پنهان میکنی؟ به قول حکیم سبزواری:
ای تو مخفی از ظهور خویشتن *** وی رخت پنهان به نور خویشتن
این آفتاب معنوی (حضرت حق) بدون پرده میرود و بدون حجاب بر جمیع خلایق تجلی میکند. شدت نور او نقاب رخسارهاش شده است. ای رشکمند! حضرت حق از شدت ظهور در کمالِ خفا به سر میبرد، تو دیگر به خود زحمت مده و او را با کلام استعاری از اغیار پوشیده مدار، چون تحصیل حاصل است.
مولانا از زبان عاشقان غیرتمند میگوید: چنان نسبت به معشوق غیرت دارم که میخواهم او را از خود نیز پنهان بدارم. تعبیر ظریفتر همین معنا در بیت بعد میآید. رشکِ گران آهنگ، حسد یا غیرتی است که به آسانی پایان نمیپذیرد و میخواهد هستی فردی عاشق را نیز از گرد معشوق براند. ای جان و دل! چون چنین غیرتی داری، پس دهانت را فروبند و کلام را رها کن. بیم آن دارم که اگر ساکت شوم، آن آفتاب معنوی از جانب دیگر، پردهی غیب و اختفا را پاره کند و بر مشتاقان بتابد و در سکوت گفتار ما آشکارتر شود، زیرا بر اثر منع، آن میل افزایش مییابد. به مصداق «لسان الحال انطق من لسان القال؛ زبان حال گویاتر از زبان گفتار است». گاه سکوت از هر کلامی بلیغتر است و خاموشی اهل معنا کنجکاوی و میل به دانستن اسرار غیب را بیشتر میکند و سرانجام ناگفتهها آشکارتر گفته خواهند شد.
گر بغرّد بحر غرهاضش کف شود *** جوش اُحببتُ لأن اُعرف شود
حرف گفتن، بستن آن روزن است *** عین اظهار سخن پوشیدن است
بلبلانه نعره زن در روی گل *** تا کنی مشغولشان از بوی گل
تا به قل مشغول گردد گوششان *** سوی روی گل نپّرد هوششان
پیش این خورشید کو بس روشنی است *** در حقیقت هر دلیلی رهزنی است
اگر نگویم، معانی و اسرار غیب از دریای عالم غیب ناگهان میغرّد و بر زبان میآید و این الفاظ مانند کفهای روی دریاست. جوشش دریای غیب، دوست دارد که خود را بشناساند. اشاره دارد به حدیث قدسی که فرمود: «من گنج پنهانی بودم، میخواستم شناخته شوم و خلق را آفریدم تا مرا بشناسند و این خلق، انسان است که به موجب آیهی 72 سوره احزاب، امانتِ اسرار حق را به او سپردهاند. باید همواره بگویم، تا آن روزنی که اسرار از آن به ناگاه بیرون میریزد و توفان برپا میکند بسته بماند. در خلال این گفتهها میتوان اسرار را از نااهلان پوشیده نگه داشت؛ همچون بلبل که با نغمهی خود افراد بیذوق را از بوی گل به آوازش مشغول میدارد، تا گوششان سرگرم بانگ و گفتار شود و هوش و حواسشان متوجه گل و بوی آن نشود. در مقابل این خورشید که بسیار درخشان است، به راستی هر دلیلی گمراه کننده است. شمسِ حقیقت نیاز به دلیل ندارد: «آفتاب آمد دلیل آفتاب». هیچ دلیل و برهانی نمیتواند به اندازهی وجود حق، او را نشان دهد، زیرا هیچ چیز اعرف از وجود نیست. پس به قول امام صادق (علیهالسلام): «اعرفوا الله بالله؛ خدا را با خدا بشناسید».
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}