مؤلف: محمدرضا افضلی




 
لقمه‌ای را که ستون این تن است *** دفع تیغ جوع نان چون جوشن است
چون که حق قهری نهد در نان تو *** چون خناق آن نان بگیرد در گلو
این لباسی که ز سرما شد مجیر *** حق دهد او را مزاج زمهریر
تا شود بر تن تو را جبّه‌ی شگرف *** سرد هم‌چون یخ گزنده همچو برف
تا گریزی از وشق هم از حریر *** زو پناه آری به سوی زمهریر
تو دو قله نیستی یک قله‌ای *** غافل از قصه‌ی عذاب ظله‌ای
امر حق آمد به شهرستان و ده *** خانه و دیوار را سایه مده
مانع باران مباش و آفتاب *** تا بدان مرسل شدند امت شتاب
که بمردیم اغلب‌ای مهتر امان *** باقی‌اش از دفتر تفسیر خوان
چون عصا را مار کرد آن چست‌دست *** گر تو را عقلی است آن نکته بس است
تو نظر داری و لیک امعانش نیست *** چشمه‌ی افسرده است و کرده‌ایست

در این جهان مادی هر چیزی خاصیت و کاربردی دارد، اما اگر مشیت و قدرت حق ایجاب کند، آن خاصیت معکوس می‌شود. نان که باید گرسنگی را رفع کند و جوشنِ بدن باشد، موجب مرگ می‌گردد. لباسی که محافظ از سرماست خداوند اگر مصلحت ببیند به آن، طبیعتی سرد می‌دهد. هرگاه خداوند اراده کند خاصیت پدیده‌ها به ضدّ خود بدل می‌گردد. تخلف معلول از علت امری جایز است. تو آب کثیر نیستی بلکه آب قلیلی و به کمال نرسیده‌ای که بتوانی پلیدی‌ها و ناپاکی‌ها را در خود هضم کنی و پاک نمایی بدون این‌که خود آلوده و ناپاک شوی. هنوز در خطر گمراهی هستی.
«قصه عذاب ظله» مطابق آیه 189 سوره الشعراء، عذابی است که بر منکران شعیب فرود آمد. بدین صورت که آفتابی گرم بر آنها تابید و هیچ چیز سایه بان آن نشد: (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ). هفت روز پس از تابش این آفتاب، مطابق روایت، ابری آمد و بارانی از آتش بر آنها بارید و همه را سوزاند. هم‌چنین پروردگار، عصا را به مار بدل کرد. اگر عقلی داری همین یک نکته برای ارشاد تو کافی است. این واقعه به تو اثبات می‌کند که نظام تسبیب و علّیّت را نباید چنان بسط دهی که دستان قدرت الهی را نیز مغلول سازی. تو عقل و نظر داری، ولی دقت نظر نداری، بلکه عقل تو هم‌چون چشمه راکد و بی‌حرکتی است که هیچ جریانی ندارد. به همین دلیل حضرت حق می‌فرماید:‌ ای بنده، ژرف‌اندیش باش. اشاره به آیه 3 و 4 سوره ملک دارد: (فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى‏ مِن فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَیْنِ) این ژرف‌نگری یا امعان نظر، ایمان به غیب می‌خواهد.

در بیان آن‌که بر فرمان رود *** گر گلی را خار خواهد آن شود
مؤمنان از دست باد ضایره *** جمله بنشستند اندر دایره
باد طوفان بود و کشتی لطف هو *** بس چنین کشتی و طوفان دارد او
پس حقیقت بر همه حاکم کسی است *** که قریب است او اگر محسوس نیست
هست او محسوس اندر مکمنی *** لیک محسوس حس این خانه نی
آن حسی که حق بر آن حس مظهر است *** نیست حس این جهان، آن دیگرست
حس حیوان گر بدیدی آن صور *** بایزید وقت بودی گاو و خر

منظورِ سخن این است که بندگانِ حقیقی، قدرتی پیوسته به قدرت حق دارند و هر تصرفی در هستی از آنها بر می‌آید و چون مظهر صفات الهی هستند دارای قدرت تقلیب و تصرف در جهان‌اند. معجزه‌ی هود مثالی برای توانایی مردان حق است. وقتی باد صرصر برای سرکوبی منکران بر قوم عاد نازل شد، هود گرد مؤمنان خطی کشید و باد صرصر، که منکران را در بر می‌گرفت و بر زمین می‌کوفت، به مؤمنان هیچ آسیبی نمی‌زد. بنابراین حقیقتاً کسی بر همگان حاکم است که نزدیک است، اگرچه در حواس نیاید. چنان‌که در آیه 16 سوره ق آمده است: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ). و در آیه 103 سوره انعام فرماید: (لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ)؛ دیدگان، او را نبیند و او دیدگان را بیند و اوست لطیف آگاه.
خداوند در نهان‌گاهی است که می‌توان احساسش کرد، اما او محسوس این حواس نیست. آن حسی که با آن بتوان خداوند را احساس کرد، حس این جهانی و ظاهری نیست. اگر قرار بر این بود که تجلیات الهی با حواس حیوانی احساس شود، هر گاو لایعلم و خر لایفهمی می‌توانست به مقام بایزید بسطامی برسد و عارف بالله گردد.

آن‌که تن را مظهر هر روح کرد *** وآن‌که کشتی را براق نوح کرد
گر بخواهد عین کشتی را به خو *** او کند طوفان تو‌ای نورجو
هر دمت طوفان و کشتی‌ای مقل *** با غم و شادیت کرد او متصل
گر نبینی کشتی و دریا به پیش *** لرزها بین در همه اجزای خویش
چون نبیند اصل ترسش را عیون *** ترس دارد از خیال گونه‌گون
مشت بر اعمی زند یک جلف مست *** کور پندارد لگدزن اشترست
زآن‌که آن دم بانگ اشتر می‌شنید *** کور را گوش است آیینه نه دید
باز گوید کور نی این سنگ بود *** یا مگر از قبه‌ی پر طنگ بود
این نبود و او نبود و آن نبود *** آن‌که او ترس آفرید اینها نمود

او خداوندی است که کالبد عنصری آدمی را تجلی‌گاه روح خود ساخت و کشتی را مرکوب نجات دهنده‌ی نوح نبی قرار داد.‌ ای کسی که جویای نور هدایتی، اگر خداوند اراده نماید، صفت آن کشتی را تغییر می‌دهد و برای تو طوفان می‌کند. اراده الهی مقید به علل و اسباب نیست، بلکه خاصیت علل و اسباب و پدیده‌های طبیعی تابع اراده اوست. هموست که هر لحظه‌ی تو را به طوفان قهر و کشتی لطف خود اندر می‌سازد. بدین ترتیب تو هر لحظه با غم و شادی پیوند خورده‌ای. در ابیات بعد جان کلام این است که را چشم ظاهر نمی‌تواند ریشه‌ی ترس‌ها ببیند. او مانند کوری است که از یک مستِ ولگرد مشت می‌خورد، اما چون صدای شتر می‌شنود، تصور می‌کند که شتر به او لگد زده است. ناآگاهان آن‌چه را در کتاب و مدرسه می‌یابند، علم اسرار حق می‌پندارند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول