مثنوی و سروش آسمانی
مولانا غیر از نغمههای حسی و موسیقی ظاهری که نشاطآور است، به آواز دیگری اشاره میکند که زندگی معنوی و روحانی میبخشد. این آواز و سروش آسمانی از درون انبیا و اولیا بر میخیزد و خواستاران معرفت حق، آن را به گوش
مؤلف: محمدرضا افضلی
اولیا را در درون هم نغمههاست *** طالبان را زآن حیات بیبهاست
نشنود آن نغمهها را گوش حس *** کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمهی پری را آدمی *** کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گرچه هم نغمهی پری زین عالم است *** نغمهی دل برتر از هر دو دم است
که پری و آدمی زندانیاند *** هر دو در زندان این نادانیاند
نغمههای اندرون اولیا *** اولاً گوید کهای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید *** این خیال و وهم یک سو افکنید
مولانا غیر از نغمههای حسی و موسیقی ظاهری که نشاطآور است، به آواز دیگری اشاره میکند که زندگی معنوی و روحانی میبخشد. این آواز و سروش آسمانی از درون انبیا و اولیا بر میخیزد و خواستاران معرفت حق، آن را به گوش دل میشنوند و حیات میگیرند که بهای آن را نمیتوان تعیین کرد. گوش حس و گوش ظاهری قادر به شنیدن این سروش الهی نیست، زیرا ملاحظهی منافع باعث میشود که حواس ظاهر را در راه آن منافع به کار گیریم و به همین دلیل حس شنوایی آلوده به ناحق و ستم است و نمیتواند نغمهی انبیا را بشنود. مولانا مثالی نزدیکتر از نغمهی انبیا را پیش میکشد: پری یا جن که در شمار آفریدگان است، مانند انسان نغمه دارد، اما انسان قادر به شنیدن آن و ادراک وجود پریان نیست. «اعجمی»، یعنی ناآگاه.
مولانا باز به نغمهی دل میپردازد که همان نغمهی درون انبیا و در حقیقت رابطهی معنوی است که موجب ادراک اسرار غیب و شناخت حق میشود و میخواهد بگوید: در جایی که آدمی نمیتواند نغمه پری را بشنود، بدیهی است که نغمهی دل را هم ادراک نمیکند مگر با رها کردن خود از زندان نادانی و غفلت، که آدمی و پری هر دو در آن زندانیاند.
پس از نغمههای درون انبیا، مولانا از نغمههای درون اولیا سخن میگوید که در حقیقت همان رابطه معنوی اولیای خدا با دیگر بندگان اوست. «اجزای لا»، یعنی اجزاء و افراد عالم ماده و خاک، که با خیال و وهم خود را هست میپندارند.
ای همه پوسیده در کون و فساد *** جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمهای زآن نغمهها *** جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن، کآن دور نیست *** لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیلِ وقتند اولیا *** مرده را ز ایشان حیات است و نما
جان هر یک مرده اندر گور تن *** بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آوازها جداست *** زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و به کلی کاستیم *** بانگ حقّ آمد، همه برخاستیم
«کون و فساد»، یعنی بودن و نبودن یا وجود و عدم. «پوسیده در کون و فساد»، یعنی اسیر زندگی مادی و گرفتار اندیشه بودن و نبودن. «جان باقی»، روحی است که با حق پیوند یافته و به بقای حق جاویدان است. معنای کلی ابیات این است که نغمه درونی و معنوی اولیای حق، به مریدان و افراد ناآگاه میگوید: از درون لای نفی و از زندگی مادی و پایبند شهوت به در آیید تا جان شما به حق بپیوندد و مانند درخت برویید و بارور شوید.
مولانا میگوید اگر مختصری از نغمههای اندرون اولیا را بگویم، جانها از گور تن بیرون میزنند و مشتاق شنیدن آن میشوند؛ یعنی زندگی تن و علایق مادی را رها میکنند. اگر میخواهی آن نغمهها را بشنوی لازم نیست که من بگویم، ولی تو گوش را نزدیک کن و آن را به دست آور. به راستی کسانی که روحشان از پرتو معرفت حق روشن نیست مانند مردگاناند و اولیا نیز مانند اسرافیل، چنین مردگانی را زنده میکنند. این آواز، همان نغمههای درون اولیاست که جان رها شده از گور تن میگوید: این آواز، ز آوازها جداست و بانگ حق است.
بانگ حق، اندر حجاب و بیحجیب *** آن دهد، کو داد مریم را ز جیب
ای فناتان نیست کرده زیر پوست *** باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز، خود از شه بود *** گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو *** من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بییسمع و بییبصر تویی *** سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی
چون شدی «من کان الله» از وله *** من تو را باشم که «کان الله» له
گه تویی گویم تو را گاهی منم *** هرچه گویم آفتابی روشنم
هر کجا تابم ز مشکاتت دمی *** حل شد آن جا مشکلات عالمی
ظلمتی را که آفتابش بر نداشت *** از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
مولانا سخن را درباره آواز حق ادامه میدهد: و میگوید بانگ حق چه با واسطهی الفاظ و چه بدون آن و به طریق الهام، در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید میآورد چنان که روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد؛ مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی ماندهاند هشدار میدهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید. سپس مولانا با استفاده از حدیث نبوی میگوید: این نغمهی الهی است که شما را فرا میخواند و میگوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک میسازد که دوستش میدارم و من گوش و چشم او میشوم و با من میشنود و میبیند؛ «بییسمع و بییبصر». مولانا به چنین انسانهایی که بندهی خاص حقّند از زبان حق میگوید: تو راز خدایی نه صاحب راز. «من کان لله کان الله له؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم برای او است.»
«از وله»، یعنی از فرط علاقه و شور. «مشکات دم»، اضافه تشبیهی است. لحظههای که در آن نور حق بر دل بنده میتابد به مشکات (چراغدان) و نور حق به روشنی چراغ تشبیه شده است. معنای بیت این است که نور حق و معرفت اسرار او، مشکل همه را حل میکند و شما را از حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی میرهاند.
آدمی را او به خویش، اسما نمود *** دیگران راز آدم اسما میگشود
خواه ز آدم گیر نورشخواه از او *** خواه از خُم گیر می، خواه از کدو
کاین کدو با خُم بپیوستت سخت *** نی چو تو، شاد آن کدوی نیکبخت
گفت «طوبی من رآنی» مصطفی *** والذی یبصر لمن وجهی رأی
چون چراغی نور شمعی را کشید *** هر که دید آن را یقین آن شمع دید
هم چنین تا صد چراغ ار نقل شد *** دیدنِ آخر لقای اصل شد
خواه از نور پسین بستان توان *** هیچ فرقی نیست خواه از شمعِ جان
در این ابیات مولانا میگوید: آواز حق را میتوان مستقیم یا از طریق انبیا و اولیا شنید. «آدمی»، همان ابوالبشر است که حق اسماء و معانی را به او آموخت و دیگران نیز از او آموختند. «کدو»، یعنی آن نوع کدو که از آن کوزهی شراب یا کوزهی قلیان میسازند و در این جا یعنی صراحی شراب. شراب را میتوان از خُم یا از صراحی یا از ساغر نوشید. در هر حال اثر خود را دارد.
سپس مولانا حدیثی از پیامبر نقل میکند که فرمود: خوش به حال کسی که مرا دید. مولانا میگوید: مراد از دیدن پیامبر در این حدیث، ادراک صفات نبوت و تجلی حق در اوست، نه رؤیت سیما و جسم او. «نقل نور از چراغی به چراغ دیگر تا صد چراغ»، یعنی انتقال تعلیمات و ارشاد پیامبران به اولیا و از نسلی به نسل دیگر. «نور پسین»، یعنی ولیّای که با ما هم زمان و معاصر است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
نشنود آن نغمهها را گوش حس *** کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمهی پری را آدمی *** کو بود ز اسرار پریان اعجمی
گرچه هم نغمهی پری زین عالم است *** نغمهی دل برتر از هر دو دم است
که پری و آدمی زندانیاند *** هر دو در زندان این نادانیاند
نغمههای اندرون اولیا *** اولاً گوید کهای اجزای لا
هین ز لای نفی سرها بر زنید *** این خیال و وهم یک سو افکنید
مولانا غیر از نغمههای حسی و موسیقی ظاهری که نشاطآور است، به آواز دیگری اشاره میکند که زندگی معنوی و روحانی میبخشد. این آواز و سروش آسمانی از درون انبیا و اولیا بر میخیزد و خواستاران معرفت حق، آن را به گوش دل میشنوند و حیات میگیرند که بهای آن را نمیتوان تعیین کرد. گوش حس و گوش ظاهری قادر به شنیدن این سروش الهی نیست، زیرا ملاحظهی منافع باعث میشود که حواس ظاهر را در راه آن منافع به کار گیریم و به همین دلیل حس شنوایی آلوده به ناحق و ستم است و نمیتواند نغمهی انبیا را بشنود. مولانا مثالی نزدیکتر از نغمهی انبیا را پیش میکشد: پری یا جن که در شمار آفریدگان است، مانند انسان نغمه دارد، اما انسان قادر به شنیدن آن و ادراک وجود پریان نیست. «اعجمی»، یعنی ناآگاه.
مولانا باز به نغمهی دل میپردازد که همان نغمهی درون انبیا و در حقیقت رابطهی معنوی است که موجب ادراک اسرار غیب و شناخت حق میشود و میخواهد بگوید: در جایی که آدمی نمیتواند نغمه پری را بشنود، بدیهی است که نغمهی دل را هم ادراک نمیکند مگر با رها کردن خود از زندان نادانی و غفلت، که آدمی و پری هر دو در آن زندانیاند.
پس از نغمههای درون انبیا، مولانا از نغمههای درون اولیا سخن میگوید که در حقیقت همان رابطه معنوی اولیای خدا با دیگر بندگان اوست. «اجزای لا»، یعنی اجزاء و افراد عالم ماده و خاک، که با خیال و وهم خود را هست میپندارند.
ای همه پوسیده در کون و فساد *** جان باقیتان نرویید و نزاد
گر بگویم شمهای زآن نغمهها *** جانها سر بر زنند از دخمهها
گوش را نزدیک کن، کآن دور نیست *** لیک نقل آن به تو دستور نیست
هین که اسرافیلِ وقتند اولیا *** مرده را ز ایشان حیات است و نما
جان هر یک مرده اندر گور تن *** بر جهد ز آوازشان اندر کفن
گوید این آواز ز آوازها جداست *** زنده کردن کار آواز خداست
ما بمردیم و به کلی کاستیم *** بانگ حقّ آمد، همه برخاستیم
«کون و فساد»، یعنی بودن و نبودن یا وجود و عدم. «پوسیده در کون و فساد»، یعنی اسیر زندگی مادی و گرفتار اندیشه بودن و نبودن. «جان باقی»، روحی است که با حق پیوند یافته و به بقای حق جاویدان است. معنای کلی ابیات این است که نغمه درونی و معنوی اولیای حق، به مریدان و افراد ناآگاه میگوید: از درون لای نفی و از زندگی مادی و پایبند شهوت به در آیید تا جان شما به حق بپیوندد و مانند درخت برویید و بارور شوید.
مولانا میگوید اگر مختصری از نغمههای اندرون اولیا را بگویم، جانها از گور تن بیرون میزنند و مشتاق شنیدن آن میشوند؛ یعنی زندگی تن و علایق مادی را رها میکنند. اگر میخواهی آن نغمهها را بشنوی لازم نیست که من بگویم، ولی تو گوش را نزدیک کن و آن را به دست آور. به راستی کسانی که روحشان از پرتو معرفت حق روشن نیست مانند مردگاناند و اولیا نیز مانند اسرافیل، چنین مردگانی را زنده میکنند. این آواز، همان نغمههای درون اولیاست که جان رها شده از گور تن میگوید: این آواز، ز آوازها جداست و بانگ حق است.
بانگ حق، اندر حجاب و بیحجیب *** آن دهد، کو داد مریم را ز جیب
ای فناتان نیست کرده زیر پوست *** باز گردید از عدم ز آواز دوست
مطلق آن آواز، خود از شه بود *** گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفته او را من زبان و چشم تو *** من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بییسمع و بییبصر تویی *** سرّ تویی، چه جای صاحب سرّ تویی
چون شدی «من کان الله» از وله *** من تو را باشم که «کان الله» له
گه تویی گویم تو را گاهی منم *** هرچه گویم آفتابی روشنم
هر کجا تابم ز مشکاتت دمی *** حل شد آن جا مشکلات عالمی
ظلمتی را که آفتابش بر نداشت *** از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
مولانا سخن را درباره آواز حق ادامه میدهد: و میگوید بانگ حق چه با واسطهی الفاظ و چه بدون آن و به طریق الهام، در درون مرد حق، فیضان و زایش معنوی پدید میآورد چنان که روح الله را از گریبان مریم در درون او پدید آورد؛ مولانا به اهل دنیا که در زیر پوست هستی و در میان ظواهر مادی ماندهاند هشدار میدهد که از این عدم با شنیدن آواز حق بیرون آیید. سپس مولانا با استفاده از حدیث نبوی میگوید: این نغمهی الهی است که شما را فرا میخواند و میگوید: عبادت و انجام مستحبات، بنده را چنان به من نزدیک میسازد که دوستش میدارم و من گوش و چشم او میشوم و با من میشنود و میبیند؛ «بییسمع و بییبصر». مولانا به چنین انسانهایی که بندهی خاص حقّند از زبان حق میگوید: تو راز خدایی نه صاحب راز. «من کان لله کان الله له؛ یعنی هر که خدا را باشد خدا هم برای او است.»
«از وله»، یعنی از فرط علاقه و شور. «مشکات دم»، اضافه تشبیهی است. لحظههای که در آن نور حق بر دل بنده میتابد به مشکات (چراغدان) و نور حق به روشنی چراغ تشبیه شده است. معنای بیت این است که نور حق و معرفت اسرار او، مشکل همه را حل میکند و شما را از حجابهای ظلمانی و حجابهای نورانی میرهاند.
آدمی را او به خویش، اسما نمود *** دیگران راز آدم اسما میگشود
خواه ز آدم گیر نورشخواه از او *** خواه از خُم گیر می، خواه از کدو
کاین کدو با خُم بپیوستت سخت *** نی چو تو، شاد آن کدوی نیکبخت
گفت «طوبی من رآنی» مصطفی *** والذی یبصر لمن وجهی رأی
چون چراغی نور شمعی را کشید *** هر که دید آن را یقین آن شمع دید
هم چنین تا صد چراغ ار نقل شد *** دیدنِ آخر لقای اصل شد
خواه از نور پسین بستان توان *** هیچ فرقی نیست خواه از شمعِ جان
در این ابیات مولانا میگوید: آواز حق را میتوان مستقیم یا از طریق انبیا و اولیا شنید. «آدمی»، همان ابوالبشر است که حق اسماء و معانی را به او آموخت و دیگران نیز از او آموختند. «کدو»، یعنی آن نوع کدو که از آن کوزهی شراب یا کوزهی قلیان میسازند و در این جا یعنی صراحی شراب. شراب را میتوان از خُم یا از صراحی یا از ساغر نوشید. در هر حال اثر خود را دارد.
سپس مولانا حدیثی از پیامبر نقل میکند که فرمود: خوش به حال کسی که مرا دید. مولانا میگوید: مراد از دیدن پیامبر در این حدیث، ادراک صفات نبوت و تجلی حق در اوست، نه رؤیت سیما و جسم او. «نقل نور از چراغی به چراغ دیگر تا صد چراغ»، یعنی انتقال تعلیمات و ارشاد پیامبران به اولیا و از نسلی به نسل دیگر. «نور پسین»، یعنی ولیّای که با ما هم زمان و معاصر است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بینالمللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}