شاعر: محسن حافظى

لبالب شد ز خون دل اياغ حضرت صادق

دلم چون لاله مى‌سوزد ز داغ حضرت صادق

چو در خاك مدينه زائرش منزل كند از جان

به هرجا اشك مى‌گيرد سراغ حضرت صادق

در اين شب‌ها بود روشن مزار بى رواق او

كه باشد اشك مهدى چلچراغ حضرت صادق

خزان هرگز نمى‌گردد بهار دانش و بينش

از آن گل‌ها كه بشكفته به باغ حضرت صادق

معطر مى‌كند بوى دل آويزش فضاى جان

همان گل‌هاى علم باغ و راغ حضرت صادق

نشسته در عزا موسى بن جعفر با دلى سوزان

زند آتش به جانش سوز داغ حضرت صادق

ز شعر جانگدازت شعله خيزد «حافظى» زيرا

شد از خون جگر لبريز اياغ حضرت صادق