نویسنده: محمد مختاری




 

البرز مرکز جهان است (1) و ریشه‌ی تمامی کوهها (2)، رشد آن به هشتصد سال بوده است، دویست سال تا به ستاره پایه، دویست سال تا به ماه پایه، دویست سال تا به ستاره پایه، دویست سال تا به ماه پایه، دویست سال تا به خورشید پایه و، دویست سال تا رسیدن به اوج روشنائیهای بی‌پایان (3). بدین‌گونه البرز در آفرینش خود، از این چهار مرتبه‌ی افلاک زردشتی گذر کرده است.
البرز تمام ممالک شرقی و غربی را احاطه کرده (4)، ستارگان و ماه و خورشید به دور قله‌ی آن می‌گردند (5).
سرحد میان نور و ظلمت آسمانی است (6) و همان‌گونه که روشنائی از آن برآمده، به سوی آن فرود می‌آید، آب نیز از آن برون آمده، در آن فرو می‌رود (7). از قله‌ی هُکَر بلندترین قله‌ی البرز، رود اردویسور به بلندی هزار قد آدمی سرازیر می‌شود و به دریای فَراخَکرت می‌ریزد (8).
قرارگاه مهر در آنست و جائی است که نه شب است و نه تاریکی، نه باد سرد است و نه گرم، و نه ناخوشی مهلک و نه آلودگی، آلودگی دیو آفریده. آرامگاهی است که امشاسپندان با خورشید هم اراده به طیب خاطر و صفای عقیده ساختند، تا آنکه مهر از بالای آن به سراسر جهان مادی تواند نگریست (9).
سروش نیز بر فراز آن در بارگاهی هزار ستون و ستاره نشان جای گرفته است (10).
زمانی که طهمورث اهریمن را در بند داشت، سوار بر او دریا و کوه و فراز و نشیب البرز را می‌پیمود. هنگامی که اهریمن از البرز به تندی سر سوی نشیب می‌نهاد، طهمورث را بیم فرامی‌گرفت و پیاپی گرز بر سر او می‌کوفت تا هرچه زودتر از گزند رهائی یابد. در همین نشیب بود که آخرین بار، اهریمن از هراس طهمورث آگاه شده، خیرگی آغاز کرد و او را بر زمین افکند و بلعید (11).
به روزگار جمشید خلق افزونی گرفتند تا آنگاه که زمین بر ایشان تنگ شد، و او از پروردگار خویش خواستار شد که آن را برای ایشان فراخی بخشد، و خداوند فرمان داد تا وی به کوه البرز برود ... که بر کره‌ی زمین محیط است (12) و کوه را فرمان دهد که سی صد هزار فرسخ از پیرامون زمین گسترش یابد (13).
آنگاه جمشید در نیمروز روی به سوی خورشید نهاد با نگین زرین خویش زمین را بسود و عصای تازیانه (؟) زرنشان خود را بر آن مالید و گفت ای آرمئتی محبوب، پیش رو و خویشتن بگشای تا چارپایان خرد و بزرگ و مردمان را در بر توانی گرفت. پس زمین دامن گشود و یک ثلث بزرگتر گردید (14).
پس البرز محور جهان است و سرچشمه‌ی آب و حیات. حد فاصل ظلمت و نور است و آمیزه‌ای از جهان مادی و معنوی است. و راه یافتن بدان، اتصال به ساحت اساطیری و مرکزی عالم است. بیهوده نیست که پل چینواد بر آن متکی است (15). پلی میانه‌ی دو جهان و راه پیوستن آدمی به جهان روشنائیها، یا که فروافتادن او به ظلمت همیشگی.
آدمی قرار و حیات این جهانی‌اش را از این کوه تصور کرده است و سامان زندگی آن جهانی‌اش را نیز از همان طلبیده است.

مکان در اساطیر

در زمان اساطیری کوه یا درخت یا گیاهی زمین را به بهشت می‌پیوست. بدان گونه که انسان ابتدائی به آسانی می‌توانست از آن به بهشت و آسمان صعود کند (16).
در اساطیر، کوههای کیهانی و مثالی، در مرکز عالم قرار دارند و محور و پیوندگاه لاهوت و ناسوت و شایسته‌ترین تجلیگاه الهی و راه رسیدن آدمی به عالم بالایند (17).
اقوام بدوی به جای آنکه مکان را به شکل بعدی متجانس انتزاع کنند، که در آن اشیاء را می‌توان کنار هم قرار داد آن را برعکس مملو از ارواح مرموز و مشحون به کیفیات گوناگون می‌پندارند و هریک از موجودات واقع در آن را، آراسته به فضیلتی خاص و مزیّن به نیرویی خاص می‌انگارند (18).
در اساطیر مکان نیز به سان علیّت و زمان اساطیری، کیفی است و متعین به جهات گوناگون و ساختهای متعدد است... در مکان اساطیری محتوا از محل جدا نیست و نمی‌توان ارتباط جوهری‌ای را که بین شیء واقع در مکان و کیفیت خود مکان هست، از هم تفکیک کرد (19).
به همین علت خواص البرز با صفات سیمرغ و خصلتهای زال درهم می‌آمیزد و، اینها از هم جدا و مجزا نمی‌توانند بود. همان کیفیتی که برای البرز تصور شده است، برای زال نیز که به واسطه‌ی سیمرغ بر آن جای گرفته، متصور است. همان حد فاصل میان زندگی این جهانی و آن جهانی و مادی و معنوی، برای این نیز هست. زندگی دراز و جاودانه‌وار زال انگار از همین کیفیت البرزی وجود او نشأت می‌گیرد.
در اساطیر، مکان انعکاسی است از صورت نوعی اساطیر. و تحقق یافتن صورتهای نوعی نیز، در مکانها و فضاهای مثالی و خیالی میسر است. مکانهائی که با رمز و راز تمثیلی خود، ظرف ظهور صورتهای نوعی‌اند. از این روی، چنین مکانهائی محل تجمع اضداد و نیروهای مخالف و مؤثر در حیات بشرند. در این مکانها هرچیز، به هر شکلی و در آن واحد ظاهر می‌شود. پس دور نیست اگر که در هستی زال نیز همین تجلی اضداد و نیروهای متفاوت مشاهده شود. آب و سیمرغ و البرز و همه‌ی آن عوامل تشکیل دهنده‌ی هستی زال، درهم می‌آمیزند و موجودی ارائه می‌کنند که آمیزه‌ای است از عناصر طبیعی و فوق طبیعی.
اما جغرافیای مثالی و اقالیم اساطیر، ارتباط مستقیمی با سرزمینها و جغرافیای دنیای محسوسات ندارند. گرچه اقالیم جغرافیای طبیعی منشأ اولیه‌ی این سرزمینهای مثالی‌اند، اما سرزمینهای مثالی صورتهای مطلق و تعمیم‌یافته‌ای هستند که بسی از حد و حدود و کیفیت منشأهای خود دور و فراترند. به همین علت سعی در انطباق اینها با هم، یا که ردیابی محض اقالیم اسطوره در عالم محسوسات، نتیجه‌ی مسلم و قطعی به بار نخواهد آورد. همین خصلت اقالیم اساطیری سبب آنست که گاه در روایات حماسی و اساطیری، مکان یا اقلیمی در جهات مختلف یا مواضعی متفاوت مطرح گردد. پس آنچه مهم است کیفیت تعمیم یافته و وحدت اساطیری آنهاست.
مکان در بینش اساطیری، مظهر یک ساخت کلی است و، تمام مکان طبق طرحی که در مرکز این فضا مستتر است، نظام می‌یابد. در این ساخت، هر بخش، هر جهت، هر ناحیه، جایگاه نیروئی، قرارگاه خدایی، عبادتگاه صنمی یا طبقه‌ای از اجتماع است و، هر بخش، نه فقط محل وقوع نیروها و خدایان است، بلکه عین آنان است. در مکانهای اساطیری، نسبت شیء به فضائی که این شیء اشغال می‌کند، نسبت کیفی، جوهری و مرموز است (20).
نیاز قوم ایرانی به پهلوانی که در ارتباط با طرح و نظام مرموز و معنوی عالم، و ترکیبی از نیروهای خیالی و انسانی باشد، سبب شده است که حماسه، نخست زال را بر فراز این البرز کوه قرار دهد و سپس او را از آن فراز بر زندگی آدمیان نازل کند.
ایران زمین هرگاه که دچار نابسامانی شده، یا که به نیروهائی رهائی بخش و سامان دهنده نیازمند گردیده است، به این کوه و مکان پررمز و راز روی آورده است.
هنگامی که ضحاک در پی فریدون همه جا را زیرپای می‌گذارد، تا این براندازنده‌ی بیداد را نابود کند، مادر فریدون راه چاره را در این می‌یابد که:

ببرم پی از خاک جادوستان *** شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه *** برم خوب رخ را به البرزکوه
بیاورد فرزند را چون نوند *** چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بر آن کوه بود *** که از کار گیتی بی‌اندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین *** منم سوکواری ز ایران زمین
بدان، کاین گرانمایه فرزند من *** همی بود خواهد سرِ انجمن
... ببرد سر تاج ضحاک را *** سپارد کمربند او خاک را
پذیرفت فرزند او نیک‌مرد *** نیاورد هرگز بدو باد سرد
(ج1، ص 59)

و هنگامی که فریدون از البرز فرود می‌آید، خود می‌داند:

که یزدان پاک از میان گروه *** برانگیخت ما را ز البرزکوه
بدان تا جهان از بد اژدها *** به فرمان و گرز من آید رها
(ج1، ص 76)

باز هنگامی که در دوران همین زال، ایران زمین را تباهی و ویرانی و هجوم افراسیاب تهدید می‌کند، همین کیفیت معنوی است که زال را برای سامان بخشیدن به حیات سیاسی و اجتماعی ایران، متوجه البرز می‌سازد و رستم را روانه می‌کند تا کیقباد را از البرز به ایران آورد، زیرا آن فرّه‌ی ایزدی که در بینش زردشتی، اصل نهاد سیاسی است با کوه و البرز پیوندی شگفت و مرموز دارد، در اوستا بارها کوه و فرّه با هم یار شده‌اند (21).
زامیادیشت که ویژه‌ی زمین است و نخست در ستایش کوههاست، سراسر به فرّه‌ی ایزدی اختصاص یافته است. اهورامزدا و زردشت بر روی کوه اوشیدم و اوشیدرنه، باهم به گفتگو می‌پردازند و زردشت بر فراز آن به الهام غیبی می‌رسد (22).
در سنن و روایات مذاهب دیگر نیز، بیشتر پیامبران آئین خویش را از کوه با خود بر آدمیان نازل کرده‌اند. ارتباط غیبی آنان در کوههائی که وضعیتی مثالی یافته‌اند، برقرار می‌شده است (23).
در اساطیر انطباق فضائی و جسمانی بین جهان و انسان واقعی است. زیرا طبق بینش اساطیری، هر دو از یک مبدأ واحد جدا شده‌اند. و بین این عناصر تطبیق شده، فقط تشابه و نسبت متشابه نمی‌یابیم، بلکه این تشابه واقعی و جوهری است. به عبارت دیگر، ماهیت چیز و محلی که در آن واقع شده اعتباری نیست، زیرا خود محل جزئی از وجود چیز است و، به واسطه‌ی بندهائی سحرآمیز پیوسته است.

پی‌نوشت‌ها:

1- بندهشن بخش 5، بند 3 تا 5، SBE. vol 5. p 22.5
2- Ibid: p 29.
3- Ibid: p 34.
4- زامیاد یشت فقره‌ی 1 یشتها ج2، ص 324.
5- رَشن یشت فقره‌ی 25 یشتها ج1، ص 577.
6- دینکرد کتاب 9 بخش 22، بند 7. SBE. Vol 37. p 221.
7- بندهشن بخش 20 بند 4 SBE. Vol 5-p 75.
8- یسنا 65 فقره‌ی 3 و نیز ر. ک به فقرات 3 و 25 و 96 همچنین ر. ک به یشتها ج2، ص 148.
9- ر. ک به مهر یشت فقرات 50 و 51 یشتها ج1، ص 451 و نیز رشن یشت فقره‌ی 32 یشتها ج1، ص 577.
10- مهر یشت فقره‌ی 50 و نیز ر. ک به یسنا 57، فقره‌ی 21 و نیز یشتها، ج1، ص 519.
11- ر. ک به S.B.E. vol 4p 384. vol 23 p 60. 252, 292, vol 17 p 8 و نیز ر. ک به آفرینش و تاریخ، ص 120، مقدسی، ترجمه‌ی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی.
روایات فارسی داراب هرمزد یار ج1، ص 312، طبری سری ا. ج 1، ص 176.
12- کوه قاف که همان البرز است گرد جهان درآمده است، و یازده کوه است و، تو چون از بند خلاص یابی آنجایگه خواهی رفت، زیرا که ترا از آنجا آورده‌اند و، هر چیزی که هست عاقبت با شکل اول رود. مجموعه‌ی آثار فارسی شیخ اشراق ص 229.
13- آفرینش و تاریخ، ج3، ص 121.
14- ر. ک به وندیداد، 2، 11-9، ص 16-15.
15- دینکرد، کتاب 9، فصل 20، بند 3. SBE. vol 34. p 210 و نیز ر. ک به وندیداد فرگرد 19 فقره‌ی 30، ص 1696.
16- Myth. Dreams... p 63.
17- The Myth of Eternal Return. 6 ff.
18- مقاله‌ی بینش اساطیری، ص 19.
19- همان مأخذ، ص 49.
20- همان مأخذ، ص 50-49.
21- ر. ک به یسنا1، فقره‌ی 14، یسنا 2، فقره‌ی 14، یسنا 3 فقره‌ی 16، یسنا 4، فقره‌ی 19، یسنا 7، فقره‌ی 16 و نیز ر. ک به یشتها، ج2، ص 309-307 و تمام زامیاد یشت.
22- ر. ک به فقره‌ی 28 رشن یشت، یشتها، ج1، ص 65 و نیز وندیداد فرگرد 22 فقره‌ی 19.
23- راجع به گفتگوی موسی با یَهُوَه بر روی کوه سینا ر. ک به توراة، سفر خروج، باب 19 و 20. یاقوت در معجم البلدان ج2، ص 228 هنگامی که از صعود پیامبر اکرم بر کوه حَرا یاد می‌کند، می‌نویسد کوه به حرکت آمد و پیامبر فرمود آرام گیر ای حرا زیرا که پیامبر و صدیق و شهیدی بر تو قرار گرفته است. و علامه قزوینی می‌نویسد: الآن این کوه حراء را اهالی خود آنجا جبل النّور (به همان املای نور به معنی روشنایی) می‌نامند، الآن این کوه حراء را اهالی خود آنجا جبل النّور (به همان املای نور به معنی روشنایی) می‌نامند، فقط غاری را که حضرت رسول در آنجا تحنف می‌نمود، حراء می‌نامند. ر. ک: یادداشتهای قزوینی، به کوشش ایرج افشار، ج1، ص 85، ضمناً راجع به ارتباط احتمالی میان کوه حرا و کوه Har در عبری و hara در اوستایی ر. ک: شهرام هدایت، واژه‌های ایرانی. در نوشته‌های باستانی، ص 19-17، انتشارات دانشگاه تهران.
آقای فتح اله مجتبائی پس از بحث مفصلی راجع به ارتباط نور و آتش و کوه با فرّه ایزدی می‌نویسد: دور نیست که وجود قله‌های آتشفشان یا مشاهده‌ی آتش در سنگهای آتش‌زنه، یا جریان مواد نفتی از دامنه‌ی کوهها و، یا طلوع و غروب خورشید و ماه در کوهها، موجب پیدایش ارتباط در اذهان مردم آن روزگار شده باشد. ر. ک. «شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان» ص 87. در صفحات 95- 54 این کتاب بحثی راجع به فرّه ایزدی هست.

منبع مقاله :
مختاری، محمد؛ (1393)، اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی، تهران: انتشارات توس، چاپ سوم