قانون تنازع بقا یا آکل و مأکول در مثنوی
مولانا قانون تنازع بقا را ابتدا در پهنه طبیعت و موجودات محسوس مطرح میکند و سپس آن را به پدیده های نامحسوس ذهنی و روحی نیز تعمیم میدهد و میگوید: این تنازع در عرصهی خیالات و اندیشهها و عواطف و احساسات نیز
نویسنده: محمدرضا افضلی
مرغکی اندر شکار کرم بود *** گربه فرصت یافت او را در ربود
آکل و مأکول بود و بیخبر *** در شکار خود ز صیادی دگر
دزد گرچه در شکار کالهایست *** شحنه با خصمانش در دنبالهایست
عقل او مشغول رخت و قفل و در *** غافل از شحنهست و از آه سحر
او چنان غرق است در سودای خود *** غافل است از طالب و جویای خود
گر حشیش آب و هوایی میخورد *** معدهی حیوانش در پی میچرد
آکل و مأکول آمد آن گیاه *** هم چنین هر هستیای غیر اله
و هو یُطعمکُم و لا یُطعَم چو اوست *** نیست حق مأکول و آکل لحم و پوست
آکل و مأکول کی ایمن بود *** ز آکلی که اندر کمین ساکن بود
امن مأکولان جذوب ماتم است *** رو بدان درگاه کو لا یطعم است
مولانا قانون تنازع بقا را ابتدا در پهنه طبیعت و موجودات محسوس مطرح میکند و سپس آن را به پدیده های نامحسوس ذهنی و روحی نیز تعمیم میدهد و میگوید: این تنازع در عرصهی خیالات و اندیشهها و عواطف و احساسات نیز مصداق دارد. چه بسا موجی از فکر و خیال در ضمیر آدمی به جریان افتد و او غرق در آن شود، اما ناگهان موجی دیگر از افکار از راه رسد و این دو موج با یک دیگر به کشمکش پردازند و طبق اصل آکل و مأکول، آن که قویتر است، دیگری را از عرصهی ذهن و ضمیر شخص براندازد و جای او گیرد. پس تنازع بقا و قانون آکل و مأکول فقط به جهان برون منحصر نمیشود، بلکه در جهان درون نیز این حکم جاری است. اگر میخواهی بقای جاودانه یابی، خود را در پناه حضرت باقی قرار ده! معنای بیت این گونه میشود: پرندهای کوچک در صد شکار کرمی بود که گربه فرصت را غنیمت شمرد و آن پرنده را ربود و بُرد. هم چنین همهی موجودات به جز ذات الهی، قانون تنازع بقا و قانون آکل و مأکول بر آنها حاکم است، زیرا خداوند شما را غذا میخوراند، در حالی که خود نیاز به طعامی ندارد. این وصف اوست (حضرت حق نه آکل است و نه مأکول) و هیچ گوشت و پوستی ندارد که اشاره دارد به آیه ی 14 سوره ی «انعام»: (... وَهُوَ یطْعِمُ وَلَا یطْعَمُ...).
هر خیالی را خیالی میخورد *** فکر آن فکر دگر را میچرد
تو نتانی کز خیالی وارهی *** یا بخسپی که از آن بیرون جهی
فکر زنبور است و آن خواب تو آب *** چون شوی بیدار باز آید ذباب
چند زنبور خیالی در پرد *** می کشد این سو و آن سو میبرد
کمترین آکلان است این خیال *** و آن دگرها را شناسد ذوالجلال
هین گریز از جوق اکّال غلیظ *** سوی او که گفت ما ایمت حفیظ
یا به سوی آن که او آن حفظ یافت *** گر نتانی سوی آن حافظ شتافت
بحث آکل و مأکول در این ابیات از امور عادی فراتر میرود؛ اندیشهها و ذهنیات هم یک دیگر را محو میکنند تا هنگامی که انسان به خواب میرود. خواب خیالات و اندیشهها را دور میکند؛ مانند این که زنبور روی بدن کسی بنشیند و آن شخص خود را در آب فرو برد، زنبور از روی بدن او بر میخیزد که در آب خفه نشود. تازه فکر و خیالی که بر انسان چیره میشود، ناچیزترین خورندگان است. خورندگان وجود دارند که فقط خداوند بزرگ از ماهیت آنان خبر داد. «جوق اکّال غلیظ» شیطان و هواهای نفسانی است. به هوش باش و از شرّ خوردگان سرسخت و بس موذی به سوی کسی بگریز که فرموده است: ما نگه داریم؛ یعنی پروردگار. اگر تو نمیتوانی خود نزد آن حافظ حقیقی بروی، دست کم به سوی آن کسی برو که او قدرت حفظ و نگهداری را از آن حافظ حقیقی کسب کرده است.
دست را مسپار جز در دست پیر *** حق شد است آن دست او را دست گیر
پیر عقلت کودکی خو کرده است *** از جوار نفس که اندر پرده است
عقل کامل را قرین کن با خرد *** تا که باز آید خرد ز آن خوی بد
چون که دست خود به دست او نهی *** پس ز دست آکلان بیرون جهی
دست تو از اهل آن بیعت شود *** که یدالله فوق ایدیهم بود
چون بدادی دست خود در دست پیر *** پیر حکمت که علیم است و خطیر
کو نبیّ وقت خویشست ای مرید *** تا ازو نور نبی آید پدید
در حدیبیه شدی حاضر بدین *** و آن صحابه بیعتی را هم قرین
پس ز ده یار مبشر آمدی *** همچو زرّ دهدهی خالص شدی
تا معیت راست آید زآن که مرد *** با کسی جفت است کو را دوست کرد
این جهان و آن جهان با او بود *** وین حدیث احمد خوش خو بود
گفت المرءمع محبوبه *** لا یفک القلب من مطلوبه
دست خود را جز به دست انسان کامل مده، زیرا حضرت حق دستگیر او شده است. عقل انسان کامل را همنشین و همراه عقل خود کن تا عقلت از خُلق و خوی ناپسند و کودکانه بیرون آید. هر گاه دست خود را به دست آن انسان کامل دهی، از دست خورندگان رهایی خواهی یافت. در آن صورت دست تو در دست آن بیعت کنندگانی خواهد بود که دربارهی آنان گفته شد: دست خداوند بالای دست ایشان است. این بیت به بیعت رضوان در جنگ حدیبیه اشاره دارد. آیهی 10 سوره «فتح». ای سالک، انسان کاملی که وصفش گفته شد، او پیامبر زمان خویش است و از او نور پیامبر میتابد. پس در شمار عشرهی مُبشره درآمدی و مانند طلای تمام عیار خالص شدی تا بدین سان اتحاد یار با یار مصداق پیدا کند، زیرا هر شخصی با کسی همراه و قرین میگردد که او را دوست میدارد و این سخن پیامبر خوش اخلاق است: هر کس قرین و همراه کس و یا چیزی است که دوستش میدارد، زیرا دل از مطلوب خود جدا نگردد: «المرء مَعَ مَن اَحبّ»؛ هر کس با محبوب خود محشور میشود.
هر کجا دام است و دانه کم نشین *** رو زبونگیر از زبونگیران ببین
ای زبونگیر زبونان این بدان *** دست هم بالای دست است ای جوان
تو زبونی و زبونگیر ای عجب *** هم تو صید و صیدگیر اندر طلب
بین ایدی خلفهم سداً مباش *** که نبینی خصم را و آن خصم فاش
حرص صیادی ز صیدی مغفل است *** دلبری ای میکند او بیدل است
تو کم از مرغی مباش اندر نشید *** بین ایدی خلف عصفوری بدید
چون به نزد دانه آید پیش و پس *** چند گرداند سر و رو آن نفس
کای عجب پیش و پسم صیاد هست *** تا کشم از بیم او زین لقمه دست
تو ببین پس قصهی فجار را *** پیش بنگر مرگ یار و جار را
که هلاکت دادشان بیآلتی *** او قرین تست در هر حالتی
ای انسان، فریب لذات را مخور که فرجامی ناگوار در پی دارد. همه دنیاگرایان صیادان صیدهای حقیرند. اگر با دیدهی بصیرت بنگری خواهی دید که فرجام آنان چه شد. زنجیره و دامنهی قانون آکل و مأکول بسیار طولانی است. شگفتا از این که تو هم حقیری و هم حقیران را شکار میکنی، در عین این که تو خود نیر صید صیادان دیگری! در زمره آن گروه مباش که درپیش و پس آنان دیواری است، به طوری که دشمن را با آن که آشکار است، نتوانی ببینی. معنای این بیت به آیهی 9 سوره ی «یس» اشاره دارد: (وَجَعَلْنَا مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَینَاهُمْ فَهُمْ لَا یبْصِرُونَ) حرص صید کرده انسان را از صید شدن صیادی دیگر غافل میکند. او دلبری نشان میدهد، در حالی که خود فاقد دل است. تو در جست و جو و طلب، دست کم به اندازه یک گنجشک مراقب اطراف خود باش. پیش از آن که دانه را بخورد، با کنجکاوی نگاه میکند که مبادا صیادی در کمین او باشد. تو به سرگذشت تبهکاران بنگر و به مرگ دوستان و همسایگان نگاه کن. ببین که حضرت حق بدون هیچگونه وسیلهای آنان را به هلاکت رسانید. او با توست در جا که باشی: (.... وَ هُوَ مَعَکُن أَینَ مَا کُنتُم...).
حق شکنجه کرد و گرز و دست نیست *** بدان بیدست حق دارو که نیست
آن که میگفتی اگر حق هست کو *** در شکنجه او مقر میشد که هو
آن که میگفت این بعید است و عجیب *** اشک میراند و همی گفت ای قریب
چون فرار از دام واجب دیده است *** دام تو خود بر پرت چفسیده است
بر کنم من میخ این منحوس دام *** از پی کامی نباشم طلخ کام
در خور عقل تو گفتم این جواب *** فهم کن وز جست و جو رو بر متاب
بگسل این حبلی که حرص است و حسد *** یاد کن فی جیدها حبل مسد
حضرت حق تباهکاران را کیفر داد، در حالی که نه گرزی به کار برد و نه دستی در کار بود. آن کسی که میگفت: اگر خدا هست، پس کو و کجاست؟ به هنگام عذاب اقرار میکند که خدا وجود دارد. همین منکران فردای قیامت اشک میریزند و میگویند: واقعاً خدا به ما نزدیک است. مضمون کلام برگرفته از آیهی 5 سوره ی «ص» است که: (أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ) آیا او (محمد) خدایان چند گانهی ما را خدای یگانه کرده است؟ به راستی این امری بس عجیب است.
با این که عقل عاقلان گریز از دام را بر تو ضروری دانستهاند، ولی شگفتا که دام تو بر پر و بالت چسبیده است. من بنیاد این دام ناخجسته را بر میکنم تاب رای رسیدن به یک خواسته، برای همیشه تلخ کام و بدبخت نشوم. از طلب حقیقت و سلوک در راه حق رخ متاب. این رشته حرص و حسد را که تو را به دنیا میبندد، بگسل و به یاد داشته باشد که دنیا دوستان سرانجامی جز دوزخ ندارند.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}