اثر عامل اجتماعی در تاریخ (3)
برخلاف نظر دورخیم و سایر تئوری پردازان ساختار گرا، ماکس وبر این مفهوم را رد کرده است که اجتماع، یک یگانه ی واقعی (reality sui generis) است که به صورت مستقل وجود دارد. برای وبر، گروه های اجتماعی به عنوان تمایلاتی
مترجم: حبیب الله علیخانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
برخلاف نظر دورخیم و سایر تئوری پردازان ساختار گرا، ماکس وبر این مفهوم را رد کرده است که اجتماع، یک یگانه ی واقعی (reality sui generis) است که به صورت مستقل وجود دارد. برای وبر، گروه های اجتماعی به عنوان تمایلاتی به سمت عمل، مشاهده می شوند. او جامعه را به عنوان یک مجموعه از افراد مشاهده کرده است که دارای برهمکنش هایی با همدیگر هستند و موجب ایجاد عمر اجتماعی می شود. تعریف دقیق وبر در مورد علوم اجتماعی، مطالعه ی اقدامات اجتماعی و روش هایی است که بازیگران منفرد، به وسیلهی آنها، اقدام می کنند. این مسئله موجب می شود تا وبر تمایز مهمی را میان علوم اجتماعی و علوم طبیعی، ایجاد کند. علاوه بر این، در حالی که در علوم طبیعی، مولکول در یک واکنش شیمیایی، کاری به مولکول دیگر ندارد... هدف متخصصین اجتماعی، مطالعه ی احساس و ایده های هوشیاری و یا عدم هوشیاری است. بنابراین، علوم اجتماعی از علوم طبیعی متفاوت است و تفاوت آنها در این است که اهداف مربوط به درخواست برای بازیگرانی معنا دار است که درگیر هستند و توصیف آنها به ندرت عامل و مؤثر می باشدش. البته در این حال، مشوق های افراد باید در نظر گرفته شوند. به عبارت دیگر، برای متقاعد شدن،...این موارد، معنا دار می باشند.
وبر، متخصص علوم اجتماعی، تفکری مخالف با تفکر دورخیم دارد زیرا برای وبر، هیچ چیزی به عنوان شخصیت جمعی وجود ندارد که حالت قرارداد داشته باشد. وبر این مسئله را شروع کرد که از یک سری ملاحظات مربوط به بازیگران منفرد، نمایندگی های آنها و محرک های آنها، شروع کند. در مورد در نظر گرفتن اقدامات افراد، الگوهای عملی معینی شناسایی شده است که در بین بازیگران مختلف، متداول می باشند.
این مسئله علوم اجتماعی را قادر می سازد تا به سمتی حرکت کند که خارج از رویه ی مطالعه ی اقدامات منفرد و به سمت حالت خاصی از اقدامات، می باشد. بنابراین، علوم اجتماعی، یکی از التزام های است که برای قوانین و اقدامات اجتماعی و عملی، مورد بررسی قرار می گیرد.
دیدگاه وبر در مورد گروه های اجتماعی، به ندرت بیان کننده ی تمایلات به سمت اقدام است و در عوض، افراد را به سمت قراردادی حرکت می دهد که بر این اساس، دیدگاه این فرد به دید عمل جمعی در نظر گرفته می شود. وبر اهمیت مبارزه طبقاتی در تاریخ را رد نکرده است بلکه، برخلاف مارکس، او این مسئله را به عنوان یک مورد اجتناب ناپذیر در نظر نمی گیرند. البته مشابه مارکس، او این طبقه بندی را به عنوان نتیجه ای از منافع اقتصادی متداول، در نظر گرفته است. به هر حال، برای وبر، کلاس های موجود، به عنوان جوامع در نظر گرفته نمی شوند. آنها صرفا بیان کننده ی اقدامات مشترک ممکنه و اساسی می باشد. از صحبت های وبر، این واضح است که این مسئله که کارگران به دنبال منافع خود خواهند بود، به ویژگی های فردی آنها، وضعیف اجتماعی و موارد دیگر، وابسته می باشد. تجزیه و تحلیل او در مورد نزاع طبقاتی، یک خطر احتمالی در مورد مفهوم مارکسیسم از آگاهی کاذب می باشد.
بنابراین، هر طبقه ای ممکن است حامل یک نوع از اشکال متعدد ممکنه از اقدام طبقاتی باشد. البته این مسئله ضرورتاً صدق نمی کند. در هر مورد، یک طبقه به خودی خود، یک اجتماع را تشکیل نمی دهند. در نظر گرفتن یک طبقه به عنوان کل جامعه، یک کار اشتباه می باشد. یک فرد در یک موقعیت طبقاتی یکسان، می توانند با اقدامات توده ی دیگر، برهمکنش داشته باشند. این برهمکنش می تواند یک برهمکنش اقتصادی باشد و منجر به جهت گیری به سمت منافع خود شود. در کل، این حقیقت نباید منجر به یک عملیات شبه علمی گردد.
این مشکل است که بگوییم تاریخ شامل دوره هایی از نزاع طبقاتی و ثبات نسبی است و این مسئله باید در هر تجزیه و تحلیل در مورد روابط اجتماعی، در نظر گرفته شود. تجزیه و تحلیل وبر در ترسیم و جهت گیری تمایلات ما به سمت روابط طبقابی، مفید می بشد. این مسئله احتمالا صحیح است که وبر در نهایت جامعه را به عنوان یک مجموعه از افراد مجزا، در نظر نگرفته است.
بعد از تأسیس یکی از اولین کرسی های آلمان در زمینه ی علوم اجتماعی در مونیخ، وبر به یکی از اقتصاد دان هایی که نسبت به اجتماع انتقاد داشت، اینگونه نوشت:
من نزاع شما در برابر علوم اجتماعی را درک نمی کنم. اما بیایید با هم صحبت کنیم: اگر من امروزه برای با توجه به کارهایم، یک متخصص علوم اجتماعی هستم، بنابراین، من در زمینه ی اتمام مشارکت موزیانه، نفر اول هستم. به عبار دیگر، علوم اجتماعی، می تواند تنها بوسیله ی ادامه ی اقدامات یک یا چند فرد، عملی شود. این کار بوسیله ی استفاده از روش های منفرد گرای اکید، عملی می شود.
به هر حال، تمرکز وبر بر روی فردیت به عنوان نقطه ی خروج برای علوم اجتماعی، در نظر گرفته می شود. این مورد بدین معنا نیست که او افراد را به صورت وجود مفرد و ایزوله، در نظر می گیرد که با جامعه ای وسیع تر، در ارتباط نیستند. Greth و Miles به این نکته اشاره کرده اند که اگر ما چیزی را که وبر در مورد روش شناسی او می گوید، قبول کنیم، سپس ما انتظار نداریم که او بر اساس فاکتورهای ساختاری مانند طبقه ی اجتماعی عمل کنیم. در کار ما، او توصیف ساختاری در مورد رویداد، ارائه کرده است. به همین ترتیب، مفهوم او در مورد اهمیت اقتدار کاریزماتیک مربوط به رهبران فردی ، منجر می شود تا ما از چیزی که او در مورد تاریخ فکر می کند، حمایت کنیم. به دلیل اثربخشی بیشتر، Napoleon، Calvin و Cromwell، Washington و Lincoln تنها در متنون او، مشاهده می شوند. او سعی می کند تا چیزی را بفهمد که در کار آنها نهفته است. نه تنها Julius Caesar ، بلکه حکومت مطلقه گراها مانند کلوین نیز دغدغه ی وبر را دارند. وبر ما را مجبور کردن تا در مورد توالی های غیر عمدی این اقدامات مانند اشکال تاریخی قابل توجه، آگاه باشیم.
به دلیل اینکه افراد در یک جامعه بدنیا آمده اند، تاریخ نیز بوسیله ی انتخاب های چندگانه ی و تصمیم گیری های اجداد همین افراد رقم خورده است. علاوه بر این، ما باید با این حقیقت ستیز کنیم که مفاهیم نهفته در اقدامات اجداد ما ضرورتاً نتیجه ای از توالی های متحد است که آنها نمی توانند در دهن تصور کنند. همانگونه که David F.Wash گفته است، " تاریخ بر اساس نمایندگی کنونی انسان بدست نمی آید و ضرورتاً مستلزم کنترل آینده نیست. برای Wash، اخلاق پروتستانی وبر موجب می شود تا شکل گیری تمایلاتی مقدور شود که ارزش های مذهبی و روحانی را با ملاحظات اقتصادی مخلوط می کند و بنابراین بر روی ساختارهای متوالی اعتقادی و عملی، اثر می گذارد. بنابراین، یک مسئله ی مهم تر این است که ظهور دیدگاه وبر در مورد تاریخ، در واقع اقداماتی کسانی است که پیش ازما بوده اند. این موارد توالی های غیر قابل پیش بینی هستند در حالی که ما هنوز باید در امروزه زندگی کنیم.
همانگونه که قبلا گفته شد، افراد غیر مارکسیسم گرا، اغلب به این دلیل به مارکسیسم انتقاد می کنند که چرا باید مارکسیسم به جبر گرایی گرایش داشته باشد. به هر حال، بسیاری از کارهای مارکس در مورد دیدگاه مارکسیسمی، یک دید غیر جبرگرا از تاریخ است و ما مشاهده کردیم که این مسئله با ساختار و نمایندگی در داخل نوشته های مارکس، تطابق دارد. کار Antonio Gramsci (یک مارکسیسم گرای ایتالیایی) به طور خاص در این زمینه، مهم می باشد. متفکرین و تاریخ شناسان مارکسیسمی، بوسیله ی مفهوم Gramscian در مورد برتری، اثر گرفته است و نمی توان این دیدگاه جبرگرا در مورد تاریخ را در نظر گرفت و ما نیازمند در نظر گرفتن این ایده ها هستیم.
جنبه ی محوری سیاست Gramscian در واقع برتری است. Robert Bococko به این نکته اشاره کرده است که برای Gramscian، برتری نشان دهنده ی روابط داخلی سه فاکتور می باشد: فاکتور اقتصادی، جامعه ی دولتی و جامعه ی مدنی. برتری بر اساس مفهوم دولت- ملت تدوین شده است و به معنای رهبری افراد تمام طبقات در یک دولت- ملت معین می باشد. مفهوم برتری در مارکسیسم روسی، به عنوان یک استراتژی برای سرنگونی تزاریسم می باشد. لنین دغدغه ی این رو داشت که چگونه قدرت ایالتی در روسیه تصاحب شد و این مسئله به طور واضح در انقلاب 1917 روسیه مشاهده شده است. گرامسی این مسئله را به عنوان " جنگ حرکت " نامیده می شود که برای جوامعی مناسب می باشد که در آنها جامعه ی مدنی موجود نمی باشد. این ممکن است که دولت روسی بوسیله ی یک حمله ی مستقیم به پایتخت این کشور، گرفته شد. این مسئله بیان کننده ی یک حمله ی مستقیم به دولت بوده است. این مسئله در غرب ممکن نبود. گرامسی یک استراتژی برای استفاده در داخل جوامع اروپایی، توسعه داده است. این مورد، جنگ موقعیت بوده است. در این مورد، کمک ما، تلاش به منظور حصول برتری برای طبقه کارگری و قبل از گرفته شدن قدرت بوسیله ی حزب کمونیست انجام شده است. این مهم است که در ذهن به این مسئله توجه داشته باشید که گرامسی ایده ی جنگ موقعیت را در پاسخ به شرایط تاریخی خاص ایتالیا، توسعه داده است. مفهوم گرامسی در مورد نحوه ی اثر برتری در ایتالیا، بدین شیوه، بیان شده است:
حزب کمونیست مسئله ی برتری طبقه ی کارگری را مطرح کرد (این مسئله در واقع اصول اجتماعی مربوط به جهت دهی طبقه ی کارگری و دولت کارگری است). طبقه ی کارگری تنها رهبری را در دست گرفت و طبقه ی غالب به گونه ای بود که موجب ایجاد یک سیستم از طبقه ها می گردد که بر اساس آن، بسیاری از طبقات با طبقه ی کارگری همسو شدند. در ایتالیا، این مسئله بدین معناست که توده ی گسترده تری ایجادشده است.
گرامسی بیشتر از دیگران در این زمینه نوشته است و روابط پایه ای یا ابر ساختاری را شفاف سازی کرده است و در این فرایند، مارکسیسم آزاد ریشه در جبرگرایی اقتصادی خام دارد. گرامسی تلاش کرد تا به این سوال پاسخ دهد که چگونه قدرت و پایداری سیاسی، حفظ می شود؟ او این سوال را ابتدا با ترسیم تمایز میان اصول و برتری، پاسخ داده است. اصول، حفظ درخواست ها در زمان بحران، بوسیله ی اجبار می باشد و برتری نیز به معنای این است که جامعه در زمان های نرمال، ثبات دارد. گرامسی گفته است که برتری، یک سیستم از طبقات هماهنگ و همدل است که موجب می شود تطابق در طبقات فرهنگی و ایدئولوژیکی، ایجاد شود.
در جامعه ی کاپیتالیسم، بورژوازی از لحاظ اقتصادی و ایدئولوژیکی طبقه ی غالب بود و در کشورهای لیبرال- دموکرات، بورژوازی برتری را از طریق ابرساختار اجتماعی، حفظ کرده است. گرامسی مفهوم پایه و ابرساختار را بوسیله ی ایجاد تمایز در دو سطح ابرساختاری، تصفیه کرده است. اولین مورد، جامعه ی مدنی است که شامل سازمان هایی خصوصی مانند بخش های سیاسی و کلیسا، بود. دومین سطح که در آن، ابرساختار عمل می کند، دولت است که قدرت سیاسی مستقیم را دریافت می کند. همانگونه که ما مشاهده کردیم، Althusser- مارکسیسم فرانسوی- ایده های خود در مورد دولت را از گرامسی گرفته است. این استدلال شده است که تفاوت اصلی میان این دو، این است که ایده های گرامسی، مانند Althusser، جبرگرا نیست. یک بخش مهم از تئوری گرامسی در مورد برتری، این است که برتری این نیست که گروه اجتماعی غالب، کنترل کاملی بر روی گروه های دیگر دارد. گرامسی می گوید: " حقیقت برتری این پیش فرض است که برتری تجربه می شود و یک تعادل معین باید تشکیل شود. گرامسی ایده ی مذاکره را به صورت زیر تعریف می کند:
بنابراین، این مسئله نامتجانس است که نمای مسئله ی برتری باید به عنوان حقیقتی تفسیر شود که تابع گروه برتر است. بی شک، حقیقت برتری منافع و تمایلات گروه هایی را در نظر گرفته است که بر اساس آن، برتری مورد انتظار است. همچنین یک تعادل معین و مورد اطمینان را باید شکل دهی کرد. به عبارت دیگر، این گروه رهبری است که باید یک نوع قربانی اقتصادی و مشارکتی، انجام دهند. اما همچنین شکی وجود ندارد که یک چنین قربانی و تأییدی، ضروری نیست. به دلیل اینکه برتری، یک مورد اخلاقی- سیاسی است که باید همچنین اقتصادی نیز باشد. این مورد باید ضرورتاً بر اساس تابع قطعی انجام شود.
پروژه ی اصلی Althusser مرور مجدد مباحث مارکس بوده است و بدین وسیله، او تلاش کرد تا مفهوم ایدئولوژیک را تئوری سازی کند. بنابراین، کارهایی مانند Reading Capital و For Marx در تلاش است تا اید های مارکس را به شیوه ای جدید، بیان کند و همچنین از مفهوم کلاسیک مارکس به عنوان مرجعی برای ایجاد تئوری های اجتماعی، استفاده کند. برای مثال، در تئوری او با نام "فراتر از جبرگرایی"، Althusser اهمیت خاصی را برای هگل اختصاص داده است . او استفاده ی خاصی از مباحث هگل کرده است. او این مسئله را رد کرده است که نه او و نه مارکس، ادعا نکرده اند که "المان اقتصادی تنها یک مورد را تعیین می کند. Althusser تلاش کرد تا این مدل پایه و ابر ساختار را دوباره فرموله کنند زیرا او هدفی جز جبرگرایی در اقتصاد داشت. ابر ساختار نه تنها انعکاس دهنده ی پایه می باشد، بلکه همچنین این ابرساختار به عنوان یک مورد ضروری برای وجود این پایه، در نظر گرفته می شود. این مدل اجازه می دهد تا ابرساختار حالت خودمختاری پیدا کند. هنوز هم جبرگرایی وجود دارد اما جبرگرایی در آخرین مرحله قرار گرفته است. اقتصاد همواره غالب است اما ضرورتاً در نقطه ی خاصی از تاریخ، قرار ندارد و این اقتصاد است که سطح غلبه را تعیین می کند. Althusser روابط بین پایه و ساختار را به عنوان یک کشش در نظرمی گیرد، یک کشش میان جبرگرایی دستی و حالت تولید اقتصادی. کریس روجکت به این نکته اشاره کرده است که تفاوت های آشکاری میان این عبارت ها، وجود دارد. این متناقض است زیرا ابر ساختار نمی تواند خودمختاری نسبی داشته باشد اگر این ابر ساختاردر مورد آخر و بوسیله ی پایه ی اقتصادی، تعیین شود. برای پیچیده تر شدن موضوع، Althusser همچنین می گوید که مورد آخر، هیچگاه ایجاد نمی شود.
دیالکتیک اقتصادی هیچگاه در دولت خالص، فعال نمی شود. در تاریخ، این مثال ها از جمله ابرساختارها، هیچگاه به عنوان مرحله ای جداگانه نسبت به کارهای انجام شده، در نظر گرفته نمی شود. از گذشته تاکنون، ساعت های تنها، هیچگاه نمی آید.
مفهوم فراتر از جبرگرایی، مفهومی است که از تئوری روانکاوی فرویدی گرفته شده است. در این تئوری نشان داده می شود که چگونه چندین فاکتور می تواند به صورت همزمان، با همدیگر مشارکت کرده و علائم را ارائه کنند. بنابراین، یک رویا می تواند فراتر از جبرگرایی باشد اگر، منابع چندگانه ای از جبرگرایی وجود داشته باشد.این مسئله موجب می شود تا تفاسیر متناقضی ایجاد شود. این عبارت همچنین برای توصیف دیدگاه هرودوت در مورد تاریخ، مورد استفاده قرار می گیرد. در اینجا، پیشنهاد می شود که منابع چندگانه ای از جبرگرایی می توانند در یک نتیجه ی منفرد از تاریخ، وجود داشته باشند. مباحث پائول ریکوئل در مورد مفهوم Althusser در مورد "فراتر از جبرگرایی" به این مسئله اشاره دارد که چگونه این ممکن بود که انقلاب سیاسی در روسیه رخ دهد، وقتی روسیه در زمینه ی صنعتی نیز پیشرفت انچنانی نداشته است؟ ریکئور سپس می گوید:
پاسخ لنین این است که برای این ادعا که انقلاب باید در کشورهای با پیشرفت صنعتی بالا اتفاق افتد، بر این دلالت دارد که پایه ی اقتصادی نه تنها جبرگرایی است، بلکه فاکتورهای تنها عامل تعیین است. چیزی که ما باید در اینجا تشخیص دهیم، این است که پایه ی اقتصادی، هیچگاه به تنهایی کار نمی کند، بلکه ترکیبی از فاکتورهای مؤثر می باشند.
Althusser از این عبارت برای مطرح کردن این مسئله استفاده کرده است که چگونه یک جبرگرایی منفرد، می تواند یک چنین تغییر مهمی را در اقدامات سیاسی و فکری ایجاد کند. مسئله، این است که او در اینجا، کاری متفاوت انجام داده است. عمر سیاسی یونانی بوسیله ی اقتصاد برده داری، تعیین شده است. بنابراین، چگونه ما این حقیقت را توصیف می کنیم که برده داری، بدون سیاست های مربوط به شهرستان کشورها، در جایی دیگر، وجود داشته باشد؟ اگر کاتولیک، محصولی از وضعیت فئودالی تولید باشد، چگونه می توانیم در ژاپن، وجود فئودالیسم را بدون کاتولیک، توضیح دهیم؟ همانگونه که استیون بی اسمیت گفته است، " در ماکزیمم حالت، این به نظر می رسد که حالت اقتصادی تولید، یک مورد ضروری است اما این بدین معنا نیست که شرط کافی برای ایجاد ویژگی های ابر ساختاری مختلف می باشد. این مورد موجب افزایش در نیاز به ایجاد روابط میان پایه و ابرساختار می شود. به هر حال، Althusser خودش این مسئله را گفته است که تئوری مربوط به بازده ویژه ی ابرساختارها و سایر موارد، هنوز جزئیات زیادی دارد". یک چنین مسئله ی حساسی منجر به این سوال می شود که آیا متافاز ایجاد شده بر اساس پایه- ابرساختار، نباید رد شود یا نه؟
مسئله ی مربوط به مارکسیسم Althusser، این است که اگر چه او ادعا می کند که یک راه بدون جبرگرایی ارائه کرده است، این راه که نقش مربوط به دولت در اجتماع کاپیتالیستی را توصیف میکند، پیشنهاد می دهد که او فاکتورهای اقتصادی را به عنوان فاکتور تعیین کننده در روابط اجتماعی در نظر گرفته است. او از تئوری ماکسیسمی موجود در مورد دولت، شروع کرده است و سپس موارد مربوط به خود را به شیوه ای به آن اضافه کرده است که تنها بخش کوچکی به نمایندگی انسانی، تعلق یافته است. Althusser یک تمایز میان دستگاه های دولتی سرکوبگر (RSAs) و دستگاه های دولتی ایدئولوژی گرا (ISAs) در نظر گرفته است. منظور از ISAs چیزی است که Althusser ادعا کرده است به تئوری مارکسیست در مورد دولت، اضافه کرده است. و RSAs ارتش، پلیس، دادگاه ها و زندان ها می باشد. ISAs شامل مذهب، آموزش، رسانه و ... می باشد. مشابه با عملکرد ISAs، و با توجه به کارهای Althusser، ایجاد مجدد روابط تولید موجب می شود تا طبقات کاررگری به طور پیوسته تابع یک ابرساختار ایدئولوژیک شاخص هستند. این ابر ساختار دارای اثر بر روی کاهش فردیت و حرکت به سمت مکانیزم های کاپیتالیستی می شود.
وبر، متخصص علوم اجتماعی، تفکری مخالف با تفکر دورخیم دارد زیرا برای وبر، هیچ چیزی به عنوان شخصیت جمعی وجود ندارد که حالت قرارداد داشته باشد. وبر این مسئله را شروع کرد که از یک سری ملاحظات مربوط به بازیگران منفرد، نمایندگی های آنها و محرک های آنها، شروع کند. در مورد در نظر گرفتن اقدامات افراد، الگوهای عملی معینی شناسایی شده است که در بین بازیگران مختلف، متداول می باشند.
این مسئله علوم اجتماعی را قادر می سازد تا به سمتی حرکت کند که خارج از رویه ی مطالعه ی اقدامات منفرد و به سمت حالت خاصی از اقدامات، می باشد. بنابراین، علوم اجتماعی، یکی از التزام های است که برای قوانین و اقدامات اجتماعی و عملی، مورد بررسی قرار می گیرد.
دیدگاه وبر در مورد گروه های اجتماعی، به ندرت بیان کننده ی تمایلات به سمت اقدام است و در عوض، افراد را به سمت قراردادی حرکت می دهد که بر این اساس، دیدگاه این فرد به دید عمل جمعی در نظر گرفته می شود. وبر اهمیت مبارزه طبقاتی در تاریخ را رد نکرده است بلکه، برخلاف مارکس، او این مسئله را به عنوان یک مورد اجتناب ناپذیر در نظر نمی گیرند. البته مشابه مارکس، او این طبقه بندی را به عنوان نتیجه ای از منافع اقتصادی متداول، در نظر گرفته است. به هر حال، برای وبر، کلاس های موجود، به عنوان جوامع در نظر گرفته نمی شوند. آنها صرفا بیان کننده ی اقدامات مشترک ممکنه و اساسی می باشد. از صحبت های وبر، این واضح است که این مسئله که کارگران به دنبال منافع خود خواهند بود، به ویژگی های فردی آنها، وضعیف اجتماعی و موارد دیگر، وابسته می باشد. تجزیه و تحلیل او در مورد نزاع طبقاتی، یک خطر احتمالی در مورد مفهوم مارکسیسم از آگاهی کاذب می باشد.
بنابراین، هر طبقه ای ممکن است حامل یک نوع از اشکال متعدد ممکنه از اقدام طبقاتی باشد. البته این مسئله ضرورتاً صدق نمی کند. در هر مورد، یک طبقه به خودی خود، یک اجتماع را تشکیل نمی دهند. در نظر گرفتن یک طبقه به عنوان کل جامعه، یک کار اشتباه می باشد. یک فرد در یک موقعیت طبقاتی یکسان، می توانند با اقدامات توده ی دیگر، برهمکنش داشته باشند. این برهمکنش می تواند یک برهمکنش اقتصادی باشد و منجر به جهت گیری به سمت منافع خود شود. در کل، این حقیقت نباید منجر به یک عملیات شبه علمی گردد.
این مشکل است که بگوییم تاریخ شامل دوره هایی از نزاع طبقاتی و ثبات نسبی است و این مسئله باید در هر تجزیه و تحلیل در مورد روابط اجتماعی، در نظر گرفته شود. تجزیه و تحلیل وبر در ترسیم و جهت گیری تمایلات ما به سمت روابط طبقابی، مفید می بشد. این مسئله احتمالا صحیح است که وبر در نهایت جامعه را به عنوان یک مجموعه از افراد مجزا، در نظر نگرفته است.
بعد از تأسیس یکی از اولین کرسی های آلمان در زمینه ی علوم اجتماعی در مونیخ، وبر به یکی از اقتصاد دان هایی که نسبت به اجتماع انتقاد داشت، اینگونه نوشت:
من نزاع شما در برابر علوم اجتماعی را درک نمی کنم. اما بیایید با هم صحبت کنیم: اگر من امروزه برای با توجه به کارهایم، یک متخصص علوم اجتماعی هستم، بنابراین، من در زمینه ی اتمام مشارکت موزیانه، نفر اول هستم. به عبار دیگر، علوم اجتماعی، می تواند تنها بوسیله ی ادامه ی اقدامات یک یا چند فرد، عملی شود. این کار بوسیله ی استفاده از روش های منفرد گرای اکید، عملی می شود.
به هر حال، تمرکز وبر بر روی فردیت به عنوان نقطه ی خروج برای علوم اجتماعی، در نظر گرفته می شود. این مورد بدین معنا نیست که او افراد را به صورت وجود مفرد و ایزوله، در نظر می گیرد که با جامعه ای وسیع تر، در ارتباط نیستند. Greth و Miles به این نکته اشاره کرده اند که اگر ما چیزی را که وبر در مورد روش شناسی او می گوید، قبول کنیم، سپس ما انتظار نداریم که او بر اساس فاکتورهای ساختاری مانند طبقه ی اجتماعی عمل کنیم. در کار ما، او توصیف ساختاری در مورد رویداد، ارائه کرده است. به همین ترتیب، مفهوم او در مورد اهمیت اقتدار کاریزماتیک مربوط به رهبران فردی ، منجر می شود تا ما از چیزی که او در مورد تاریخ فکر می کند، حمایت کنیم. به دلیل اثربخشی بیشتر، Napoleon، Calvin و Cromwell، Washington و Lincoln تنها در متنون او، مشاهده می شوند. او سعی می کند تا چیزی را بفهمد که در کار آنها نهفته است. نه تنها Julius Caesar ، بلکه حکومت مطلقه گراها مانند کلوین نیز دغدغه ی وبر را دارند. وبر ما را مجبور کردن تا در مورد توالی های غیر عمدی این اقدامات مانند اشکال تاریخی قابل توجه، آگاه باشیم.
به دلیل اینکه افراد در یک جامعه بدنیا آمده اند، تاریخ نیز بوسیله ی انتخاب های چندگانه ی و تصمیم گیری های اجداد همین افراد رقم خورده است. علاوه بر این، ما باید با این حقیقت ستیز کنیم که مفاهیم نهفته در اقدامات اجداد ما ضرورتاً نتیجه ای از توالی های متحد است که آنها نمی توانند در دهن تصور کنند. همانگونه که David F.Wash گفته است، " تاریخ بر اساس نمایندگی کنونی انسان بدست نمی آید و ضرورتاً مستلزم کنترل آینده نیست. برای Wash، اخلاق پروتستانی وبر موجب می شود تا شکل گیری تمایلاتی مقدور شود که ارزش های مذهبی و روحانی را با ملاحظات اقتصادی مخلوط می کند و بنابراین بر روی ساختارهای متوالی اعتقادی و عملی، اثر می گذارد. بنابراین، یک مسئله ی مهم تر این است که ظهور دیدگاه وبر در مورد تاریخ، در واقع اقداماتی کسانی است که پیش ازما بوده اند. این موارد توالی های غیر قابل پیش بینی هستند در حالی که ما هنوز باید در امروزه زندگی کنیم.
همانگونه که قبلا گفته شد، افراد غیر مارکسیسم گرا، اغلب به این دلیل به مارکسیسم انتقاد می کنند که چرا باید مارکسیسم به جبر گرایی گرایش داشته باشد. به هر حال، بسیاری از کارهای مارکس در مورد دیدگاه مارکسیسمی، یک دید غیر جبرگرا از تاریخ است و ما مشاهده کردیم که این مسئله با ساختار و نمایندگی در داخل نوشته های مارکس، تطابق دارد. کار Antonio Gramsci (یک مارکسیسم گرای ایتالیایی) به طور خاص در این زمینه، مهم می باشد. متفکرین و تاریخ شناسان مارکسیسمی، بوسیله ی مفهوم Gramscian در مورد برتری، اثر گرفته است و نمی توان این دیدگاه جبرگرا در مورد تاریخ را در نظر گرفت و ما نیازمند در نظر گرفتن این ایده ها هستیم.
جنبه ی محوری سیاست Gramscian در واقع برتری است. Robert Bococko به این نکته اشاره کرده است که برای Gramscian، برتری نشان دهنده ی روابط داخلی سه فاکتور می باشد: فاکتور اقتصادی، جامعه ی دولتی و جامعه ی مدنی. برتری بر اساس مفهوم دولت- ملت تدوین شده است و به معنای رهبری افراد تمام طبقات در یک دولت- ملت معین می باشد. مفهوم برتری در مارکسیسم روسی، به عنوان یک استراتژی برای سرنگونی تزاریسم می باشد. لنین دغدغه ی این رو داشت که چگونه قدرت ایالتی در روسیه تصاحب شد و این مسئله به طور واضح در انقلاب 1917 روسیه مشاهده شده است. گرامسی این مسئله را به عنوان " جنگ حرکت " نامیده می شود که برای جوامعی مناسب می باشد که در آنها جامعه ی مدنی موجود نمی باشد. این ممکن است که دولت روسی بوسیله ی یک حمله ی مستقیم به پایتخت این کشور، گرفته شد. این مسئله بیان کننده ی یک حمله ی مستقیم به دولت بوده است. این مسئله در غرب ممکن نبود. گرامسی یک استراتژی برای استفاده در داخل جوامع اروپایی، توسعه داده است. این مورد، جنگ موقعیت بوده است. در این مورد، کمک ما، تلاش به منظور حصول برتری برای طبقه کارگری و قبل از گرفته شدن قدرت بوسیله ی حزب کمونیست انجام شده است. این مهم است که در ذهن به این مسئله توجه داشته باشید که گرامسی ایده ی جنگ موقعیت را در پاسخ به شرایط تاریخی خاص ایتالیا، توسعه داده است. مفهوم گرامسی در مورد نحوه ی اثر برتری در ایتالیا، بدین شیوه، بیان شده است:
حزب کمونیست مسئله ی برتری طبقه ی کارگری را مطرح کرد (این مسئله در واقع اصول اجتماعی مربوط به جهت دهی طبقه ی کارگری و دولت کارگری است). طبقه ی کارگری تنها رهبری را در دست گرفت و طبقه ی غالب به گونه ای بود که موجب ایجاد یک سیستم از طبقه ها می گردد که بر اساس آن، بسیاری از طبقات با طبقه ی کارگری همسو شدند. در ایتالیا، این مسئله بدین معناست که توده ی گسترده تری ایجادشده است.
گرامسی بیشتر از دیگران در این زمینه نوشته است و روابط پایه ای یا ابر ساختاری را شفاف سازی کرده است و در این فرایند، مارکسیسم آزاد ریشه در جبرگرایی اقتصادی خام دارد. گرامسی تلاش کرد تا به این سوال پاسخ دهد که چگونه قدرت و پایداری سیاسی، حفظ می شود؟ او این سوال را ابتدا با ترسیم تمایز میان اصول و برتری، پاسخ داده است. اصول، حفظ درخواست ها در زمان بحران، بوسیله ی اجبار می باشد و برتری نیز به معنای این است که جامعه در زمان های نرمال، ثبات دارد. گرامسی گفته است که برتری، یک سیستم از طبقات هماهنگ و همدل است که موجب می شود تطابق در طبقات فرهنگی و ایدئولوژیکی، ایجاد شود.
در جامعه ی کاپیتالیسم، بورژوازی از لحاظ اقتصادی و ایدئولوژیکی طبقه ی غالب بود و در کشورهای لیبرال- دموکرات، بورژوازی برتری را از طریق ابرساختار اجتماعی، حفظ کرده است. گرامسی مفهوم پایه و ابرساختار را بوسیله ی ایجاد تمایز در دو سطح ابرساختاری، تصفیه کرده است. اولین مورد، جامعه ی مدنی است که شامل سازمان هایی خصوصی مانند بخش های سیاسی و کلیسا، بود. دومین سطح که در آن، ابرساختار عمل می کند، دولت است که قدرت سیاسی مستقیم را دریافت می کند. همانگونه که ما مشاهده کردیم، Althusser- مارکسیسم فرانسوی- ایده های خود در مورد دولت را از گرامسی گرفته است. این استدلال شده است که تفاوت اصلی میان این دو، این است که ایده های گرامسی، مانند Althusser، جبرگرا نیست. یک بخش مهم از تئوری گرامسی در مورد برتری، این است که برتری این نیست که گروه اجتماعی غالب، کنترل کاملی بر روی گروه های دیگر دارد. گرامسی می گوید: " حقیقت برتری این پیش فرض است که برتری تجربه می شود و یک تعادل معین باید تشکیل شود. گرامسی ایده ی مذاکره را به صورت زیر تعریف می کند:
بنابراین، این مسئله نامتجانس است که نمای مسئله ی برتری باید به عنوان حقیقتی تفسیر شود که تابع گروه برتر است. بی شک، حقیقت برتری منافع و تمایلات گروه هایی را در نظر گرفته است که بر اساس آن، برتری مورد انتظار است. همچنین یک تعادل معین و مورد اطمینان را باید شکل دهی کرد. به عبارت دیگر، این گروه رهبری است که باید یک نوع قربانی اقتصادی و مشارکتی، انجام دهند. اما همچنین شکی وجود ندارد که یک چنین قربانی و تأییدی، ضروری نیست. به دلیل اینکه برتری، یک مورد اخلاقی- سیاسی است که باید همچنین اقتصادی نیز باشد. این مورد باید ضرورتاً بر اساس تابع قطعی انجام شود.
پروژه ی اصلی Althusser مرور مجدد مباحث مارکس بوده است و بدین وسیله، او تلاش کرد تا مفهوم ایدئولوژیک را تئوری سازی کند. بنابراین، کارهایی مانند Reading Capital و For Marx در تلاش است تا اید های مارکس را به شیوه ای جدید، بیان کند و همچنین از مفهوم کلاسیک مارکس به عنوان مرجعی برای ایجاد تئوری های اجتماعی، استفاده کند. برای مثال، در تئوری او با نام "فراتر از جبرگرایی"، Althusser اهمیت خاصی را برای هگل اختصاص داده است . او استفاده ی خاصی از مباحث هگل کرده است. او این مسئله را رد کرده است که نه او و نه مارکس، ادعا نکرده اند که "المان اقتصادی تنها یک مورد را تعیین می کند. Althusser تلاش کرد تا این مدل پایه و ابر ساختار را دوباره فرموله کنند زیرا او هدفی جز جبرگرایی در اقتصاد داشت. ابر ساختار نه تنها انعکاس دهنده ی پایه می باشد، بلکه همچنین این ابرساختار به عنوان یک مورد ضروری برای وجود این پایه، در نظر گرفته می شود. این مدل اجازه می دهد تا ابرساختار حالت خودمختاری پیدا کند. هنوز هم جبرگرایی وجود دارد اما جبرگرایی در آخرین مرحله قرار گرفته است. اقتصاد همواره غالب است اما ضرورتاً در نقطه ی خاصی از تاریخ، قرار ندارد و این اقتصاد است که سطح غلبه را تعیین می کند. Althusser روابط بین پایه و ساختار را به عنوان یک کشش در نظرمی گیرد، یک کشش میان جبرگرایی دستی و حالت تولید اقتصادی. کریس روجکت به این نکته اشاره کرده است که تفاوت های آشکاری میان این عبارت ها، وجود دارد. این متناقض است زیرا ابر ساختار نمی تواند خودمختاری نسبی داشته باشد اگر این ابر ساختاردر مورد آخر و بوسیله ی پایه ی اقتصادی، تعیین شود. برای پیچیده تر شدن موضوع، Althusser همچنین می گوید که مورد آخر، هیچگاه ایجاد نمی شود.
دیالکتیک اقتصادی هیچگاه در دولت خالص، فعال نمی شود. در تاریخ، این مثال ها از جمله ابرساختارها، هیچگاه به عنوان مرحله ای جداگانه نسبت به کارهای انجام شده، در نظر گرفته نمی شود. از گذشته تاکنون، ساعت های تنها، هیچگاه نمی آید.
مفهوم فراتر از جبرگرایی، مفهومی است که از تئوری روانکاوی فرویدی گرفته شده است. در این تئوری نشان داده می شود که چگونه چندین فاکتور می تواند به صورت همزمان، با همدیگر مشارکت کرده و علائم را ارائه کنند. بنابراین، یک رویا می تواند فراتر از جبرگرایی باشد اگر، منابع چندگانه ای از جبرگرایی وجود داشته باشد.این مسئله موجب می شود تا تفاسیر متناقضی ایجاد شود. این عبارت همچنین برای توصیف دیدگاه هرودوت در مورد تاریخ، مورد استفاده قرار می گیرد. در اینجا، پیشنهاد می شود که منابع چندگانه ای از جبرگرایی می توانند در یک نتیجه ی منفرد از تاریخ، وجود داشته باشند. مباحث پائول ریکوئل در مورد مفهوم Althusser در مورد "فراتر از جبرگرایی" به این مسئله اشاره دارد که چگونه این ممکن بود که انقلاب سیاسی در روسیه رخ دهد، وقتی روسیه در زمینه ی صنعتی نیز پیشرفت انچنانی نداشته است؟ ریکئور سپس می گوید:
پاسخ لنین این است که برای این ادعا که انقلاب باید در کشورهای با پیشرفت صنعتی بالا اتفاق افتد، بر این دلالت دارد که پایه ی اقتصادی نه تنها جبرگرایی است، بلکه فاکتورهای تنها عامل تعیین است. چیزی که ما باید در اینجا تشخیص دهیم، این است که پایه ی اقتصادی، هیچگاه به تنهایی کار نمی کند، بلکه ترکیبی از فاکتورهای مؤثر می باشند.
Althusser از این عبارت برای مطرح کردن این مسئله استفاده کرده است که چگونه یک جبرگرایی منفرد، می تواند یک چنین تغییر مهمی را در اقدامات سیاسی و فکری ایجاد کند. مسئله، این است که او در اینجا، کاری متفاوت انجام داده است. عمر سیاسی یونانی بوسیله ی اقتصاد برده داری، تعیین شده است. بنابراین، چگونه ما این حقیقت را توصیف می کنیم که برده داری، بدون سیاست های مربوط به شهرستان کشورها، در جایی دیگر، وجود داشته باشد؟ اگر کاتولیک، محصولی از وضعیت فئودالی تولید باشد، چگونه می توانیم در ژاپن، وجود فئودالیسم را بدون کاتولیک، توضیح دهیم؟ همانگونه که استیون بی اسمیت گفته است، " در ماکزیمم حالت، این به نظر می رسد که حالت اقتصادی تولید، یک مورد ضروری است اما این بدین معنا نیست که شرط کافی برای ایجاد ویژگی های ابر ساختاری مختلف می باشد. این مورد موجب افزایش در نیاز به ایجاد روابط میان پایه و ابرساختار می شود. به هر حال، Althusser خودش این مسئله را گفته است که تئوری مربوط به بازده ویژه ی ابرساختارها و سایر موارد، هنوز جزئیات زیادی دارد". یک چنین مسئله ی حساسی منجر به این سوال می شود که آیا متافاز ایجاد شده بر اساس پایه- ابرساختار، نباید رد شود یا نه؟
مسئله ی مربوط به مارکسیسم Althusser، این است که اگر چه او ادعا می کند که یک راه بدون جبرگرایی ارائه کرده است، این راه که نقش مربوط به دولت در اجتماع کاپیتالیستی را توصیف میکند، پیشنهاد می دهد که او فاکتورهای اقتصادی را به عنوان فاکتور تعیین کننده در روابط اجتماعی در نظر گرفته است. او از تئوری ماکسیسمی موجود در مورد دولت، شروع کرده است و سپس موارد مربوط به خود را به شیوه ای به آن اضافه کرده است که تنها بخش کوچکی به نمایندگی انسانی، تعلق یافته است. Althusser یک تمایز میان دستگاه های دولتی سرکوبگر (RSAs) و دستگاه های دولتی ایدئولوژی گرا (ISAs) در نظر گرفته است. منظور از ISAs چیزی است که Althusser ادعا کرده است به تئوری مارکسیست در مورد دولت، اضافه کرده است. و RSAs ارتش، پلیس، دادگاه ها و زندان ها می باشد. ISAs شامل مذهب، آموزش، رسانه و ... می باشد. مشابه با عملکرد ISAs، و با توجه به کارهای Althusser، ایجاد مجدد روابط تولید موجب می شود تا طبقات کاررگری به طور پیوسته تابع یک ابرساختار ایدئولوژیک شاخص هستند. این ابر ساختار دارای اثر بر روی کاهش فردیت و حرکت به سمت مکانیزم های کاپیتالیستی می شود.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}