آگاهی پیامبران بر ضمایر انسانها از نگاه مثنوی
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستهای از اسیران را که دست بست میبردند، تبسمکنان تماشا میکرد. اسیران آهسته با خود میگفتند: این دیگر چه پیامبری است که از اسارات ما شادمان میشود؟ و در خفا به فعل مسلمانان اعتراض میکردند.
نویسنده: محمدرضا افضلی
دید پیغمبر یکی جوقی اسیر *** که همی بردند و ایشان در نفیر
دیدشان در بند آن آگاه شیر *** می نظر کردند در وی زیر زیر
تا همی خایید هر یک از غضب *** بر رسول صدق دندانها و لب
زهره نه با آن غضب که دم زنند *** زآن که در زنجیر قهر ده مناند
میکشاندشان موکل سوی شهر *** میبرد از کافرستانشان به قهر
نه فدایی میستاند نه زری *** نه شفاعت میرسد از سروری
رحمت عالم همی گویند و او *** عالمی را میبرد حلق و گلو
با هزاران انکار میرفتند راه *** زیر لب طعنه زنان بر کار شاه
چارهها کردیم و این جا چاره نیست *** خود دل این مرد کم از خاره نیست
ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان *** با دو سه عریان سست نیم جان
این چنین درمانده ایم از کژروی است *** یا ز اخترهاست یا خود جادوای است
بخت ما را بردرید آن بخت او *** تخت ما شد سرنگون از تخت او
کار او از جادویی گر گشت زفت *** جادویی کردیم ما هم چون نرفت
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستهای از اسیران را که دست بست میبردند، تبسمکنان تماشا میکرد. اسیران آهسته با خود میگفتند: این دیگر چه پیامبری است که از اسارات ما شادمان میشود؟ و در خفا به فعل مسلمانان اعتراض میکردند. حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با عنایت الهی و علم غیبی سخنان آنان را شنید و به آنان خطاب کرد: تبسم من تبسم فاتحانه نیست، بلکه خندهی من بدین دلیل است که شما را از تاریکی گمراهی به سوی روشنی هدایت میکشانم و در شگفتم از مردمی که با زنجیر و غل به بهشت کشانده میشوند. مضمون این بین به این حدیث اشاره دارد: «عجبت ربنا یقادون الی الجّنه فی السّلاسل و هم کارهون». مطابق تفاسیر قرآن، آیهی 70 سوره «انفال» هم اشاره به همین موضوع دارد: به اسیران بگو که اگر در دل نیت خیر دارید به شما خیر میدهد و شما را میبخشد. «جوق» به معنای گروه است. «با آن غصب»، یعنی با وجود آن غضبی که در درون داشتند «زنجیر قهرده من» به معنای غلبهی الهی بر کافران است. «سوی شهر» به معنای به سوی راه درست یا به سوی بهشت است. در دو بیت بعد مولانا سخنانی را نقل میکند که اسیران پیش خود میگفتهاند: پول قبول نمیکنند و کسی هم نیست که واسطه شود و ما را برهاند. فدیه قبول نمیکنند، پس چگونه رحمت عالم محسوب میشود. «رحمت عالم» عنوانی است که در آیهی 107 سوره «انبیا» به پیامبر ما داده شده است: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) پنج بیت بعدی باز سخنان اسیران است و آنها اعتراف میکنند که باید در کار محمد حقیقتی باشد. «الپ ارسلان» به معنای شیردل است.
آن یکی گفت ار چنان است آن ندید *** چون بخندید او که ما را بسته دید
چون که او مبدل شدست و شادیش *** نیست زین زندان و زین آزادیش
پس به قهر دشمنان چون شاد شد *** چون ازین فتح و ظفر پرباد شد
شاد شد جانش که بر شیران نر *** یافت آسان نصرت و دست و ظفر
پس بدانستیم کو آزاد نیست *** جز به دنیا دل خوش و دلشاد نیست
ورنه چون خندد که اهل آن جهان *** بر بد و نیکاند مشفق مهربان
این بمنگیدند در زیر زبان *** آن اسیران با هم اندر بحث آن
تا موکل نشنود بر ما جهد *** خود سخن در گوش آن سلطان برد
گرچه نشنید آن موکل آن سخن *** رفت در گوشی که آن بد من لدن
بوی پیراهان یوسف را ندید *** آن که حافظ بود و یعقوبش کشید
یکی از اسیران گفت: اگر آن شخصیت بینظیر، یعنی حضرت رسول خدا، همان طور است که تو میگویی و اگر او واقعاً رحمهٌ للعالمین است، پس چرا وقتی ما را بسته در زنجیر اسارات دید، خندید؟ پس او نیز از قید و بند صفات بشری و خوی و خصلت عامهی مردم رها نشده است و به جز دنیا به چیز دیگر دل خوشی و شادمانی ندارد. پس او هم مثل ماست و دعاوی او بر اساسی نیست. اسیران این حرفها را آهسته و زیرزبانی به یک دیگر میگفتند. مأموران و نگهبانان با این که به اسیران نزدیک بودند، آن سخنان را نشنیدند، اما آن حرفهای طعنآمیز به گوشی رسید که از جانب حق بود. یعنی پیامبر بیآنکه نزدیک آنها باشد و صوت آنان را بشنود از راه روشن الهی و آگاهی باطنی، ضمیر آن را خواند و دریافت که چه میگویند. برای مثال، آن کسی که پیراهن یوسف را حمل میکرد، رایحهی آن را استشمام نکرد، امام حضرت یعقوب از دور بوی آن را احساس کرد.
آن شیاطین بر عنان آسمان *** نشنوند آن سر لوح غیبدان
آن محمد خفته و تکیه زده *** آمده سر گرد او گردان شده
او خورد حلوا که روزیش است باز *** آن نه کانگشتان او باشد دراز
نجم ثاقب گشته حارش دیوران *** که بهل دزدی ز احمد سرستان
شیاطین اگر چه در اطراف آسمانها میگردند، ولی نمیتوانند به اسرار لوح محفوظ واقف شوند، اما حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن که تکیه زده و خوابیده بود، اسرار عالم پیرامونش چرخان و گردان بود. ستارهی فروزان، نگهبانی میدهد و شیاطین را میراند و میگوید: استراق سمع را فرو نهید و اسرار الهی را از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا گیرید. ترکیب ابیات، اقتباسی از آیات 3 سوره «طارق» و 10 سوره «صافات» و 18 سوره «حجر» است. قرآن کریم در این آیات شریفه میگوید: در نظام این جهان، شیاطین میکوشند از سطح طبیعی کرات فضایی به جهان ماوراءالطبیعه نفوذ کنند و از اسرار عالم ملکوت دزدانه خبر به دست آرند، اما شهابهای فروزان مانع از استراق سمع آنان میشود. در تفسیر این قبیل آیات، اقوال گوناگونی نقل شده است: برخی فقط به ترجمهی ساده الفاظ آن بسنده کردهاند و برخی دیگر به ظاهر آن و بعضی به تفسیر باطنی آن روی آوردهاند. مولانا در زمرهی اخیر است. او میگوید: مردم شیطان صفت، هر بار که بخواهند برای اخذ علوم باطنی و اسرار غیبی به سوی آسمان معنوی روی کنند و به استراق سمع پردازند، با سخنان شهاب آسای انبیا و اولیا رانده میشوند و دوباره به منزلشگاه پست خود تنزل مییابند، زیرا شیطانصفتان، معارف را برای تعالی روحی نمیخواهند، بلکه میخواهند خود را بدان زیوارها آرایند تا ساده دلان را به بیراهه کشند.
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد *** گفت آن خنده نبودم از نبرد
مردهاند ایشان و پوسیده فنا *** مرده کشتن نیست مردی پیش ما
خود کیاند ایشان که مه گردد شکاف *** چون که من پا بفشرم اندر مصاف
آن گهی کآزاد بودیت و مکین *** مر شما را بسته میدیدم چنین
ای بنازیده به ملک و خاندان *** نزد عاقل اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فتاد از بام طشت *** پیش چشم کل آت آت گشت
بنگرم در غوره میبینم عیان *** بنگرم در نیست شی بینم عیان
بنگرم سر عالمی بینم نهان *** آدم و حوا نرسته از جهان
مر شما را وقت ذرات الست *** دیدهام پا بسته و منکوس و پست
از حدوث آسمان بیعمد *** آن چه دانسته بدم افزون نشد
من شما را سرنگون میدیدهام *** پیش از آن کز آب و گل بالیدهام
نو ندیدم تا کنم شادی بدان *** این همی دیدم در آن اقبالتان
بستهی قهر خفی وان گه چه قهر *** قند میخوردید و در وی درج زهر
این چنین قندی پر از زهر ار عدو *** خوش بنوشد چت حسد آید برو
با نشاط آن زهر میکردید نوش *** مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش
پس رسول خدا به مدد نیروی الهی، سخنان اسیران را دریافت و فرمود: تبسمی که من بر لب داشتم به دلیل پیروزی در جنگ با شما نبود، زیرا کافران در واقع مردگاناند. من حتی وقتی که ظاهراً آزاد بودید و مکنت و قدرتی داشتید، باز همین طور شما را اسیر میدیدم. وقتی که من به جهان اسرار الهی مینگرم، جهانی را مشاهده میکنم که هنوز آدم و حوا به وجود نیامدهاند. مولانا از قول حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به اسیران میگوید: ای اسیران، من شما را در روز الست که به صورت ذره بودید، در حالت اسارت و پستی دیدهام. آن چه بیش از تکوین آسمان بیستون میدانستیم، چیزی بر آن افزوده نشد. مضمون این بیت به آیهی 2 سوره «رعد» اشاره دارد که بنای آسمان را بیستون میداند. من اسارت شما را به تازگی ندیدهام که از آن اظهار شادمانی کنم، بلکه حالت زبونی و حقارت شما را در آن زمان که در نعمت و دولت و قدرت بودید نیز میدیدم. شما اسیر قهر نهانی حضرت حق شدهاید، آن هم چه قهری! ظاهراً قند میخوردید، اما در دل آن زهر کشنده پنهان شده بود.
زان نمیخندم من از زنجیرتان *** که بکردم ناگهان شبگیرتان
زان همی خندم که با زنجیر و غل *** میکشمتان سوی سروستان و گل
ای عجب کز آتش بیزینهار *** بسته میآریمتان تا سبزهزار
از سوی دوزخ به زنجیر گران *** میکشتمتان تا بهشت جاودان
من از آن رو به اسارات شما در غل و زنجیر نمیخندم که بر شما شبیخون زدم و به زنجیرتان در کشیدم، بلکه بدین سبب میخندم که دارم شما را با زنجیر و غل به سوی گلستان میکشانم. شگفتا که من دست و پای شما را بستهام و از میان آتش بیامان به سوی سبزهزار میبرم! شما را با زنجیرهای محکم و سنگین از جانی دوزخ به سوی بهشت جاودان میکشم.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
دیدشان در بند آن آگاه شیر *** می نظر کردند در وی زیر زیر
تا همی خایید هر یک از غضب *** بر رسول صدق دندانها و لب
زهره نه با آن غضب که دم زنند *** زآن که در زنجیر قهر ده مناند
میکشاندشان موکل سوی شهر *** میبرد از کافرستانشان به قهر
نه فدایی میستاند نه زری *** نه شفاعت میرسد از سروری
رحمت عالم همی گویند و او *** عالمی را میبرد حلق و گلو
با هزاران انکار میرفتند راه *** زیر لب طعنه زنان بر کار شاه
چارهها کردیم و این جا چاره نیست *** خود دل این مرد کم از خاره نیست
ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان *** با دو سه عریان سست نیم جان
این چنین درمانده ایم از کژروی است *** یا ز اخترهاست یا خود جادوای است
بخت ما را بردرید آن بخت او *** تخت ما شد سرنگون از تخت او
کار او از جادویی گر گشت زفت *** جادویی کردیم ما هم چون نرفت
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستهای از اسیران را که دست بست میبردند، تبسمکنان تماشا میکرد. اسیران آهسته با خود میگفتند: این دیگر چه پیامبری است که از اسارات ما شادمان میشود؟ و در خفا به فعل مسلمانان اعتراض میکردند. حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با عنایت الهی و علم غیبی سخنان آنان را شنید و به آنان خطاب کرد: تبسم من تبسم فاتحانه نیست، بلکه خندهی من بدین دلیل است که شما را از تاریکی گمراهی به سوی روشنی هدایت میکشانم و در شگفتم از مردمی که با زنجیر و غل به بهشت کشانده میشوند. مضمون این بین به این حدیث اشاره دارد: «عجبت ربنا یقادون الی الجّنه فی السّلاسل و هم کارهون». مطابق تفاسیر قرآن، آیهی 70 سوره «انفال» هم اشاره به همین موضوع دارد: به اسیران بگو که اگر در دل نیت خیر دارید به شما خیر میدهد و شما را میبخشد. «جوق» به معنای گروه است. «با آن غصب»، یعنی با وجود آن غضبی که در درون داشتند «زنجیر قهرده من» به معنای غلبهی الهی بر کافران است. «سوی شهر» به معنای به سوی راه درست یا به سوی بهشت است. در دو بیت بعد مولانا سخنانی را نقل میکند که اسیران پیش خود میگفتهاند: پول قبول نمیکنند و کسی هم نیست که واسطه شود و ما را برهاند. فدیه قبول نمیکنند، پس چگونه رحمت عالم محسوب میشود. «رحمت عالم» عنوانی است که در آیهی 107 سوره «انبیا» به پیامبر ما داده شده است: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ) پنج بیت بعدی باز سخنان اسیران است و آنها اعتراف میکنند که باید در کار محمد حقیقتی باشد. «الپ ارسلان» به معنای شیردل است.
آن یکی گفت ار چنان است آن ندید *** چون بخندید او که ما را بسته دید
چون که او مبدل شدست و شادیش *** نیست زین زندان و زین آزادیش
پس به قهر دشمنان چون شاد شد *** چون ازین فتح و ظفر پرباد شد
شاد شد جانش که بر شیران نر *** یافت آسان نصرت و دست و ظفر
پس بدانستیم کو آزاد نیست *** جز به دنیا دل خوش و دلشاد نیست
ورنه چون خندد که اهل آن جهان *** بر بد و نیکاند مشفق مهربان
این بمنگیدند در زیر زبان *** آن اسیران با هم اندر بحث آن
تا موکل نشنود بر ما جهد *** خود سخن در گوش آن سلطان برد
گرچه نشنید آن موکل آن سخن *** رفت در گوشی که آن بد من لدن
بوی پیراهان یوسف را ندید *** آن که حافظ بود و یعقوبش کشید
یکی از اسیران گفت: اگر آن شخصیت بینظیر، یعنی حضرت رسول خدا، همان طور است که تو میگویی و اگر او واقعاً رحمهٌ للعالمین است، پس چرا وقتی ما را بسته در زنجیر اسارات دید، خندید؟ پس او نیز از قید و بند صفات بشری و خوی و خصلت عامهی مردم رها نشده است و به جز دنیا به چیز دیگر دل خوشی و شادمانی ندارد. پس او هم مثل ماست و دعاوی او بر اساسی نیست. اسیران این حرفها را آهسته و زیرزبانی به یک دیگر میگفتند. مأموران و نگهبانان با این که به اسیران نزدیک بودند، آن سخنان را نشنیدند، اما آن حرفهای طعنآمیز به گوشی رسید که از جانب حق بود. یعنی پیامبر بیآنکه نزدیک آنها باشد و صوت آنان را بشنود از راه روشن الهی و آگاهی باطنی، ضمیر آن را خواند و دریافت که چه میگویند. برای مثال، آن کسی که پیراهن یوسف را حمل میکرد، رایحهی آن را استشمام نکرد، امام حضرت یعقوب از دور بوی آن را احساس کرد.
آن شیاطین بر عنان آسمان *** نشنوند آن سر لوح غیبدان
آن محمد خفته و تکیه زده *** آمده سر گرد او گردان شده
او خورد حلوا که روزیش است باز *** آن نه کانگشتان او باشد دراز
نجم ثاقب گشته حارش دیوران *** که بهل دزدی ز احمد سرستان
شیاطین اگر چه در اطراف آسمانها میگردند، ولی نمیتوانند به اسرار لوح محفوظ واقف شوند، اما حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن که تکیه زده و خوابیده بود، اسرار عالم پیرامونش چرخان و گردان بود. ستارهی فروزان، نگهبانی میدهد و شیاطین را میراند و میگوید: استراق سمع را فرو نهید و اسرار الهی را از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا گیرید. ترکیب ابیات، اقتباسی از آیات 3 سوره «طارق» و 10 سوره «صافات» و 18 سوره «حجر» است. قرآن کریم در این آیات شریفه میگوید: در نظام این جهان، شیاطین میکوشند از سطح طبیعی کرات فضایی به جهان ماوراءالطبیعه نفوذ کنند و از اسرار عالم ملکوت دزدانه خبر به دست آرند، اما شهابهای فروزان مانع از استراق سمع آنان میشود. در تفسیر این قبیل آیات، اقوال گوناگونی نقل شده است: برخی فقط به ترجمهی ساده الفاظ آن بسنده کردهاند و برخی دیگر به ظاهر آن و بعضی به تفسیر باطنی آن روی آوردهاند. مولانا در زمرهی اخیر است. او میگوید: مردم شیطان صفت، هر بار که بخواهند برای اخذ علوم باطنی و اسرار غیبی به سوی آسمان معنوی روی کنند و به استراق سمع پردازند، با سخنان شهاب آسای انبیا و اولیا رانده میشوند و دوباره به منزلشگاه پست خود تنزل مییابند، زیرا شیطانصفتان، معارف را برای تعالی روحی نمیخواهند، بلکه میخواهند خود را بدان زیوارها آرایند تا ساده دلان را به بیراهه کشند.
پس رسول آن گفتشان را فهم کرد *** گفت آن خنده نبودم از نبرد
مردهاند ایشان و پوسیده فنا *** مرده کشتن نیست مردی پیش ما
خود کیاند ایشان که مه گردد شکاف *** چون که من پا بفشرم اندر مصاف
آن گهی کآزاد بودیت و مکین *** مر شما را بسته میدیدم چنین
ای بنازیده به ملک و خاندان *** نزد عاقل اشتری بر ناودان
نقش تن را تا فتاد از بام طشت *** پیش چشم کل آت آت گشت
بنگرم در غوره میبینم عیان *** بنگرم در نیست شی بینم عیان
بنگرم سر عالمی بینم نهان *** آدم و حوا نرسته از جهان
مر شما را وقت ذرات الست *** دیدهام پا بسته و منکوس و پست
از حدوث آسمان بیعمد *** آن چه دانسته بدم افزون نشد
من شما را سرنگون میدیدهام *** پیش از آن کز آب و گل بالیدهام
نو ندیدم تا کنم شادی بدان *** این همی دیدم در آن اقبالتان
بستهی قهر خفی وان گه چه قهر *** قند میخوردید و در وی درج زهر
این چنین قندی پر از زهر ار عدو *** خوش بنوشد چت حسد آید برو
با نشاط آن زهر میکردید نوش *** مرگتان خفیه گرفته هر دو گوش
پس رسول خدا به مدد نیروی الهی، سخنان اسیران را دریافت و فرمود: تبسمی که من بر لب داشتم به دلیل پیروزی در جنگ با شما نبود، زیرا کافران در واقع مردگاناند. من حتی وقتی که ظاهراً آزاد بودید و مکنت و قدرتی داشتید، باز همین طور شما را اسیر میدیدم. وقتی که من به جهان اسرار الهی مینگرم، جهانی را مشاهده میکنم که هنوز آدم و حوا به وجود نیامدهاند. مولانا از قول حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به اسیران میگوید: ای اسیران، من شما را در روز الست که به صورت ذره بودید، در حالت اسارت و پستی دیدهام. آن چه بیش از تکوین آسمان بیستون میدانستیم، چیزی بر آن افزوده نشد. مضمون این بیت به آیهی 2 سوره «رعد» اشاره دارد که بنای آسمان را بیستون میداند. من اسارت شما را به تازگی ندیدهام که از آن اظهار شادمانی کنم، بلکه حالت زبونی و حقارت شما را در آن زمان که در نعمت و دولت و قدرت بودید نیز میدیدم. شما اسیر قهر نهانی حضرت حق شدهاید، آن هم چه قهری! ظاهراً قند میخوردید، اما در دل آن زهر کشنده پنهان شده بود.
زان نمیخندم من از زنجیرتان *** که بکردم ناگهان شبگیرتان
زان همی خندم که با زنجیر و غل *** میکشمتان سوی سروستان و گل
ای عجب کز آتش بیزینهار *** بسته میآریمتان تا سبزهزار
از سوی دوزخ به زنجیر گران *** میکشتمتان تا بهشت جاودان
من از آن رو به اسارات شما در غل و زنجیر نمیخندم که بر شما شبیخون زدم و به زنجیرتان در کشیدم، بلکه بدین سبب میخندم که دارم شما را با زنجیر و غل به سوی گلستان میکشانم. شگفتا که من دست و پای شما را بستهام و از میان آتش بیامان به سوی سبزهزار میبرم! شما را با زنجیرهای محکم و سنگین از جانی دوزخ به سوی بهشت جاودان میکشم.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}