نویسنده: محمدرضا افضلی




 
آن که گویند اولیا در که بوند *** تا ز چشم مردمان پنهان شوند
پیش خلق ایشان فراز صد که‌اند *** گام خود بر چرخ هفتم نمی‌نهند
پس چرا پنهان شود که جو بود *** کو ز صد دریا و که زآن سو بود
حاجتش نبود به سوی که گریخت *** کز پیش کره فلک صد نعل ریخت
چرخ گردید و ندید او گرد جان *** تعزیت جامه بپوشید آسمان
گر به ظاهر آن پری پنهان بود *** آدمی ‌پنهان‌تر از پریان بود
نزد عاقل زآن پری که مضمر است *** آدمی صد بار خود پنهان‌تر است
آدمی نزدیک عاقل چون خفی است *** چون بود آدم که در غیب او صفی است

این که برخی می‌گویند که اولیا به کوه‌ها پناه می‌برند تا از چشم مردم پنهان شوند، حرف درستی نیست، زیرا در همان اثنا که جسم اولیاء الله در نزد مردم حضور دارد، روحشان بر فراز آسمان هفتم قرار دارد. «فراز صد که اند»، یعنی عظمت آنها از صد کوه بیشتر است و کوه نمی‌تواند پناه آنها باشد. «گام بر چرخ هفتم نهادن»، یعنی با عالم بالا رابطه داشتن و بیرون از جهان مادی را دیدن. مقام انبیا آن قدر بالاست که فلک مانند کرّه اسبی در پی آن می‌تازد و به آن نمی‌رسد. فلک به گرد پای روح آنان نمی‌رسد و به همین دلیل از عزای نامرادی، جامه‌ی کبود پوشیده است. (عالم ماده تاریک و کبود است و عالم جان روشن.) «آدمی»، یعنی حقیقت انسان که بسایر ناشناختنی و پیچیده است. وقتی که عقل قادر به شناخت روح انسان‌ها نیست، بنگرید که روح آدم ابوالبشر چگونه است که از عالم غیب صفا یافته و نفخه‌ای از روح پروردگار است.(1)

آدمی هم چون عصای موسی است *** آدمی هم چون فسون عیسی است
در کف حق بهر داد و بهر زین *** قلب مؤمن هست بین اصبعین
ظاهرش چوبی ولیکن پیش اول *** کون یک لقمه چو بگشاید گلو
تو مبین زافسون عیسی حرف و صوت *** آن ببین کز وی گریزان گشت موت
تو مبین ز افسونش آن لهجات پست *** آن نگر که مرده برجست و نشست
تو مبین مر آن عصا را سهل یافت *** آن ببین که بحر خضرا را شکافت
تو زدوری دیده‌ای چتر سیاه *** یک قدم پا پیش نه بنگر سپاه
تو ز دوری می‌نبینی جز که گرد *** اندکی پیش آ ببین در گرد مرد
دیده‌ها را گرد او روشن کند *** کوه‌ها را مردی او برکند
چون برآمد موسی از اقصای دشت *** کوه طور از مقدمش رقاص گشت

مولانا می‌گوید: انسان می‌تواند در اثر رشد معنوی کارهای معجزه‌آسا بکند. «فسون عیسی» قدرت زنده کردن مردگان است. دل مؤمن برای آن که به تعادل مطلوب رسد و به زیور کمالات معنوی آراسته گردد، مطابق حدیث نبوی در میان دو انگشت حق است. عصای موسی ظاهراً چوبی بیش نیست، اما همین چوب هر گاه دهان بگشاید جمیع کائنات را مانند یک لقمه فرو می‌بلعد. «آن لهجات پست» به معنای آن الفاظ ساده و معمولی است. «بحر اخضر» رود نیل است که موسی هنگام ترک مصر با عصای خود بر آن زد و آب برای اسرائیلیان راه گشود (آیه 63 سوره شعراء) مولانا می‌گوید: تو انسان ناآگاه، فقط نشانه‌ها و آثار را می‌بینی، حقیقت را دریاب. «مرد» کسی است که عالم غیب را می‌شناسد. «گرد او» آثار و تربیت مردان حق است. رقص کوه طور انفجاری است که مطابق روایات، پس از تجلی حق بر آن صورت گرفت.

روی داود از فرش تابان شده *** کوه‌ها اندر پیش نالان شده
کوه با داود گشته همرهی *** هر دو مطرب مست در عشق شهی
یا جبال اوّبی امر آمده *** هر دو هم آواز و هم پرده شده
گفت داودا تو هجرت دیده‌ای *** بهر من از هم دمان ببریده‌ای
ای غریب فرد بی‌مونس شده *** آتش شوق از دلت شعله زده
مطربان خواهی و قوال و ندیم *** کوه‌ها را پیشت آرد آن قدیم
مطرب و قوال و سرنایی کند *** که به پیشت بادپیمایی کند

چهره‌ی حضرت داوود از شکوه و جلال حضرت حق تعالی، تابان و درخشان شده و کوه‌ها نیز در تسبیح و نیایش با وی همراهی کردند و نالیدند. کوه در نیایش حضرت حق با داوود هم آواز شد و هر دو نغمه خوان، از غلبه‌ی عشق حضرت شاه وجود، مست شده بودند. از بارگاه حضرت این فرمان آمد: «ای کوه‌ها با داوود هم آواز شوید!» هر دو هم آواز و هم نوا شدند. پروردگار برای تو از کوه نوازنده و خواننده می‌سازد. «سُرنایی» به معنای نوازنده‌ی سرناست. «بادپیمایی» به معنای تند حرکت کردن یا در این مورد خاص، عبور جریان هوا در کوه و ایجاد صورت در هم آوازی با داوود است.

تا بدانی ناله چون که را رواست *** بی‌لب و دندان ولی را ناله‌هاست
نغمه‌ی اجزای آن صافی بشنود *** هر دمی در گوش حسش می‌رسد
همنشینان نشنوند او بشنود ***‌ای خنک جان کو به غیبش بگرود
بنگرد در نفس خود صد گفت و گو *** هم‌نشین او نبرده هیچ بو
صد سؤال و صد جواب اندر دلت *** می‌رسد از لامکان تا منزلت
بشنوی تو نشنود زآن گوش‌ها *** گر به نزدیک تو آرد گوش را
گیرم ‌ای کر خود تو آن را نشنوی *** چون مثالش دیده‌ای چون نگروی

مولانا از معنای آیه‌ی 10 سوره‌ی «سبا»، در جهت ارشاد مریدان بهره می‌برد: مردان حق و اولیای خدا، هم چون داوود ناله‌هایی می‌شنوند که هر کسی نمی‌شنود. «آن صافی جسد» تن پاک کوه است که «نغمه آن» به گوش مرد حق می‌رسد. مولانا در این جا خطاب خود را متوجه کسانی می‌کند که منکر نغمه‌ها و حدیث نفس‌های اولیاء‌الله‌اند. «جان» به معنای هر جانی است. «منزلت»، یعنی همین عالم مکان که تو در آن هستی.‌ای ناشنوا، فرض می‌کنیم که تو نتوانی آن نغمه‌های درونی را بشنویریال اما تو که بارها نظیر آن را در خودت یافته‌ای. پس چرا بدان ایمان نمی‌آوری؟ چنان که مولانامی گوید:

انبیا را در درون هم نغمه‌هاست *** طالبان را ز آن حیات بی‌بهاست
نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس *** کز ستم‌ها گوش حس باشد نجس

پی‌نوشت‌ها

1- ص، آیه‌ی 38.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول