نویسنده: محمدرضا افضلی




 
عالم افسرده است و نام او جماد *** جامد افسرده بود‌ای اوستاد
باش تا خورشید حشر آید عیان *** تا ببینی جنبش چسم جهان
چون عصای موسی این جا مار شد *** عقل را از ساکنان اخبار شد
پاره‌ی خاک تو را چون مرد ساخت *** خاک‌ها را جملگی شاید شناخت
مرده زین سو‌ اند و زآن سو زنده‌اند *** خامش این جا و آن طرف گوینده‌اند

مولانا می‌گوید: رستاخیز و حشر حقیقی انکارناپذیر است. عالم طبیعت هر چند جامد و بی‌جان می‌نماید، اما مانند همین اژدهای مُرده‌وش، وقتی آفتاب روحانی حشر بر آن بتابد جان می‌گیرد و به موجودی حی و زنده تبدیل می‌شود. همان طور که اژدها به ظاهر مرده می‌نمود، این عالم خاک هم به ظاهر مرده است و اگر پروردگار اراده کند که خاک جان بگیرد و به جنبش درآید، چه در این دنیا و چه در قیامت، همه‌ی هستی را در جنبش خواهیم دید. اژدها شدن عصای موسی خبر می‌د‌هد که چگونه ساکنان و جمادات جان می‌گیرند. (به آیه‌های 56 تا 72 سوره «طه»، مراجعه شود) «پاره خاک تو» به معنای وجود خاکی تو است. مولانا به نتیجه‌ی کلی بحث اشاره می‌کند: همه‌ی جمادات در نظر ما مرده‌اند، اما در رابطه با عالم غیب حیاتی دارند و با «آن طرف» در گفت و گو هستند.

چون از آن سوشان فرستد سوی ما *** آن عصا گردد سوی ما اژدها
کوه‌ها هم لحن داودی کند *** جوهر آهن به کف مومی بود
باد حمال سلیمانی شود *** بحر با موسی سخن‌دانی شود
ماه با احمد اشارت بین شود *** نار ابراهیم را نسرین شود
خاک، قارون را چو ماری درکشد *** استن حنانه آید در رشد
سنگ بر احمد سلامی می‌کند *** کوه یحیی را پیامی می‌کند
ما سمعیعیم و بصیریم و خوشیم *** با شما نامحرمان ما خامشیم

مولانا گفت: جماد هم جان دارد، اما در نظر ما مرده است. اکنون می‌گوید: اگر خدا بخواهد که جماد را بفرستد تا ما را با عالم معنا آشنا کند، همان جماد مثل عصای موسی اژدها می‌شود. کوه که به ظاهر مرده و خاموش است، با داوود آواز می‌خواند و آهن سخت نرم می‌شود، چنان که در دست داوود نرم شد. مضمون این بیت به آیه‌ی 80 سوره «انبیا» و آیه‌ی 10 سوره «سبأ» اشاره دارد. باد از سلیمان فرمان می‌برد. دریا سخن موسی را می‌فهمد و برای او و یارانش ره می‌گشاید. مضمون این بیت به آیه‌ی 50 سوره «بقره» اشاره دارد. ماه به فرمان و اشاره رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) دو نیمه می‌شود. (آیه‌ی 1 سوره قمر) آتش بر ابراهیم گلستان می‌گردد. (آیه‌های 67 تا 70 سوره انبیا) خاک به دعای موسی قارون را فرو برد و نابود کرد و ستون مسجد از دوری پیامبر زاری می‌کند و بیداری خود را نشان می‌دهد. سنگ‌ریزه‌ها در دست ابوجهل به نبوت پیامبر گواهی دادند. کوه به حضرت یحیی پیام می‌دهد و او را در خود پنهان می‌کند. بنابراین، جمادات در خطاب به انسان‌های عاری از معرفت، با زبان حال می‌گویند: ما به قدرت حق، شنوا و بیناییم و اگر کسی «نامحرم» نباشد، می‌بیند که حقایق عالم معنا را درک می‌کنیم. ما با شما نامحرمان عالم معنا خاموش و بی‌نطق هستیم. این کلام مولانا مستفاد از آیه‌ی 44 سوره «اسراء» است: (... وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِیمًا غَفُورًا)؛ و هر موجودی تسبیح و حمد او می‌گوید، ولی شما تسبیح آنها را نمی‌فهمید و او بردبار و آمرزنده است.

چون شما سوی جمادی می‌روید *** محرم جان جمادان چون شوید
از جمادی عالم جان‌ها روید *** غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت *** وسوسه‌ی تاویل‌ها نر بایدت
چون ندارد جان تو قندیل‌ها *** بهر بینش کرده‌ای تأویل‌ها
که غرض تسبیح ظاهر کی بود *** دعوی دیدن خیال غی بود
بلکه مر بیننده را دیدار آن *** وقت عبرت می‌کند تسبیح خوان
پس چو از تسبیح یادت می‌دهد *** آن دلالت همچو گفتن می‌بود
این بود تأویل اهل اعتزال *** وای آن کس کو ندارد نور حال
چون ز حس بیرون نیامد آدمی *** باشد از تصویر غیبی اعجمی

روی سخن با کسانی است که با معیارهای مادی و موازین این جهان محدود می‌خواهند اسرار عالم معنا را دریابند. «سوی جمادی می‌روید»، یعنی در موازین این جهان محدود هستید و «جان جمادان» همان رابطه‌ی آنها با حق است که ما درک نمی‌کنیم. از این عالم ماده به عالم «جان‌ها» روی آورید تا ببینید که «اجزای عالم» در ذکر حق چه سر و صدا و غلغله‌ای دارند. «تأویل» در کلام مولانا، یعنی شرح و استنباط از کلام حق چنان که موافق تمایلات ما باشد. این گونه تأویل، گمراهی و «وسوسه» است. مولانا می‌گوید: اگر تسبیح جمادات را بشنوی، دیگر به تأویل روی نمی‌آوری و گمراه نمی‌شوی، اما برای ادارک تسبیح جمادات، باید «جان تو» به نور حق روشن باشد و این «بینش» را از «قندیل» نور حق به دست آوری. مولانا عقیده معتزله را نقل می‌کند. (به پیروان واصل بن عطا معتزله می‌گویند. این فرقه، مشاهده‌ی عالم غیب را در این جهان ناممکن می‌شمارند) به نظر مولانا، چون حس باطن ندارند، مانند اهل ظاهر فقط چیزی را می‌پذیرند که با حواس ظاهر قابل درک است. مولانا در این سه بیت تأویل‌های اهل حس یا معتزله را بازگو می‌کند: غرض از تسبیح جمادات، تسبیح ظاهر و قابل شنیدن نیست. اگر کسی «دعوی» کند که عالم غیب را مشاهده می‌کند، خیال گمراهانه‌ای است. تا ما در این دنیا هستیم آن جهان را نمی‌بینیم و فقط از این جهان عبرت می‌گیریم و از طریق این عبرت‌ها آن جهان را می‌شناسیم و «تسبیح خوان» می‌شویم. همین عبرت‌ها و اشارات پروردگار ما را به تسبیح گفتن می‌خواند. این خود مانند تسبیح گفتن است. به عبارت دیگر، یاد خدا کافی است. مولانا معتزلی‌ها را همانند کسانی می‌بیند که نور حال ندارند؛ یعنی در باطن آنها روشنی و ارادات قلبی نیست. او می‌گوید: انسانی که از مرتبه حس مادی بالاتر نرفته باشد، با «تصویر عالم غیب» آشنایی نمی‌یابد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول