اصول سياست خارجى دولت اسلامى: و اصل نفى ولايت كافران بر مسلمانان
اصول سياست خارجى دولت اسلامى: و اصل نفى ولايت كافران بر مسلمانان
اصل نفى ولايت كافران بر مسلمانان (و قاعدهى نفى سبيل)
1. قاعده نفى سبيل در قرآن كريم
(يا ايها الذين ءامنوا لاتتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتب من قبلكم و الكفار اولياء واتقوا الله ان كنتم مؤمنين)(2)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه دين شما را به ريشخند و بازى گرفته اند، [چه] از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و [چه] از كافران، دوستان [خود] مگيريد، و اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد.
نكتهاى كه دربارهى اين آيه و مفهوم ولايت لازم است ياد آورى شود، اين است كه ولايت در اين آيه و دو آيهى پيش از آن بعيد است دو مفهوم داشته باشد و يك جا به معناى ولى امر و سر پرست باشد و در ديگرى به معناى دوست گرفته شود، زيرا در آيهى نخست(3) ولى را معرفى كرده است و در آيهى بعد(4)نتيجه را بيان كرده و سپس در آيهى مورد بحث(5) از ولايت غير خدا و رسول و مومنان، يعنى ولايت اهل كتاب و مشركان نهى كرده است.
در آيهى ديگرى از همين سوره نيز خداوند مىفرمايند:
(يا ايها الذين ءآمنوا لاتتخذوا اليهود و النصرى اولياء بعضهم اولياءبعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين)(6)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را دوستان [خود] مگيريد، [كه] بعضى از آنان دوستان بعضى ديگرند. هر كس از شما آنها را به دوستى گيرد، از آنان خواهد بود. آرى، خدا گروه ستمگران را راه نمىنمايد.
خداوند در آيهاى نيز مىفرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكفرين اولياء من دون المؤمنين اتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطنا مبينا)(7)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى خود مگيريد. آيا مىخواهيد، عليه خود حجتى روشن براى خدا قرار دهيد؟
قرآن در مورد دوست نگرفتن دشمنان خدا و مسلمانان مىفرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تؤمنوا بالله ربكم...)(8)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد، [به طورى] كه با آنها اظهار دوستى كنيد و حال آن كه قطعا به آن حقيقت كه براى شما آمده، كافرند، پيامبر و شما را [از مكه] بيرون مىكنند كه [چرا] به خدا و پروردگارتان ايمان آورده ايد.
در آيهاى قرآن موارد تقيه را مستثنا كرده، مىفرمايد:
(لايتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى الا أن تتقوا منهم تقية و يحذركم الله نفسه و الى الله المصير)(9)؛ مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند، و هر كه چنين كند در هيچ چيز [او را] از [دوستى] خدا [بهره اى] نيست، مگر اين كه از آنان به نوعى تقيه كنيد، و خداوند شما را از مىترساند و بازگشت [همه] به سوى خداست.
خداوند در آيهاى نيز سخن از ولايت منافقان و كافران به ميان مىآورد و پس از آن كه منافقان را به عقوبت دردناك بشارت مىدهد(10)، مىفرمايد:
(الذين يتخذون الكفرين اولياء من دون المؤمنين أيبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا)(11)؛ همانان كه غير از مؤمنان، كافران را دوستان [خود] مىگيرند، آيا سربلندى را نزد آنان مىجويند [اين، خيالى خام است]، چرا كه عزت همه از آن خداست.
با دقت در مفهوم آيات مذكور به راحتى مىتوان دريافت كه معناى كلمهى ولايت در اين آيات، ممكن است به معناى سرپرستى باشد، اما به يقين مفهومى اعم از آن را بيان مىكند، چنان كه نمىتواند صرفا به معناى دوستى باشد. بنابراين آن چه علامه طباطبايى در تفسير آن بيان مىدارد، به واقعيت نزديك تر است. وى در اين باره مىفرمايد:
پذيرش ولايت كفار، امتزاج روحى با آنان است، به طورى كه به پيروى و تأثير پذيرى از آنان در اخلاق و ساير شئون زندگى و تصرف آنان در اين امور منجر گردد و تقييد اين نهى(در برخى موارد) به «من دون المؤمنين» دلالت بر اين معنا مىكند، زيرا حالى از تأثير رابطه دوستى با كفار بر دوستى با مؤمنين، و افكندن اختيار زندگى به سوى آنان به جاى مؤمنين و سازش با آنها و جدايى از مؤمنان است(12).
دربارهى آيات نهى از ولايت كافران، نكتهى مهم و ظريفى وجود دارد كه آن تغيير به واژهى «ولايت» است. چنان كه در مبحث مبانى اشاره شد، «ولايت» مىتواند به مفهوم «امارت»، «سلطنت» و حكومت به كار رود، ولى دو تفاوت اساسى بين ولايت و واژاههاى مذكور وجود دارد: يكى، گستره و شمول ولايت است كه اختصاص به حاكميت ندارد و دو نفر نيز مىتوانند نسبت به هم ديگر ولايت داشته باشند. اين بدان جهت است كه آنان به يارى هم ديگر اقدام كردهاند و به تعبير ديگر، به نفع هم كار مىكنند، لذا در آيات متعدد نصرت به عنوان كار ويژهى ولايت اغلب همراه آن ذكر شده است. ديگر اين كه آن چه در قالب ولايت انجام مىگيرد، با توجه به بخشى از مفهوم ولايت(13) با دوستى (مودت) و محبت و مهربانى شكل مىگيرد، ولى لازمهى سلطنت و امارت با مطلق حكومت چنين نيست، از اين رو حاكميتى كه ابتدا با بيعت شكل گيرد، ولى در ادامه با قهر و خشونت تداوم يابد، «ولايت» نخواهد بود.
بنابراين، قرآن بارها هشدار مىدهد كه كفار و دشمنان شما با ولايت و مودت به سوى شما مىآيند و قصد تأثير گذارى دارند و شما نبايد به اين دوستى و يارى آنان اعتنا كنيد، زيرا در نهايت بر شما تسلط مىيابند. تنها موردى كه تعبير عوض مىشود و به جاى «ولايت»، «سبيل» (در آيهى نفس سبيل) به كار مىرود، هنگامى است كه دشمنى و جنگ بين مسلمانان و كفار مطرح است و منافقان انتظار پيروزى كافران و نفوذ آنان را مىكشند كه خداوند اميد آنان را با كلام (...لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا)(14) قطع مىكند.
2. عوامل نهى از ولايت از ديدگاه قرآن
الف) تمايل به كفار: خداوند متعال با بيان نظر كافران نسبت به مسلمين، زمينه را براى حكم نفى مودت و ولايت آنان بر مسلمين فراهم كرده است:
(ما يود الذين كفروا من اهل الكتاب و لاالمشركين ان ينزل عليكم من خير من ربكم...)(15)؛ نه كسانى كه از اهل كتاب كافر شدهاند و نه مشركان، دوست نمىدارند خيرى از جانب پروردگار بر شما فرود آيد.
خداوند در سورهى آل عمران نيز مىفرمايد:
(ان تمسكم حسنة تسؤهم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها...)(16)؛ اگر به شما خوشى رسد آنان را بدحال مىكند، و اگر به شما گزندى رسد بدان شاد مىشوند.
بنابراين، اگر كافران و سلطه جويان اظهار علاقه به منافع متقابل مىكنند و يا تحت عنوان نوع دوستى و دفع از حقوق بشر حركتى را انجام مىدهند، اغلب در حد پاسخ گويى به افكار عمومى و براس دست يابى به منافع دراز مدت خويش است.
ب) اسلام زدايى: برخى از آيات قرآن در بيان اين است كه كفار به ويژه اهل كتاب دوست دارند كه مسلمانان از آيين خود دست بردارند:
(ود كثير من اهل الكتب او يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبيين لهم الحق...)(17)؛ بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق براى شان آشكار شد، از روى حسدى كه در وجودشان بود آرزو مىكردند كه شما را بعد از ايمان تان كافر گردانند.
خداوند در آيهاى ديگر مىفرمايد:
(ولا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطعوا)(18)؛ آنان همواره با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دين تان برگردانند.
و نيز مىفرمايد:
(ودت طائفة من اهل الكتب لو يضلونكم)(19)؛ گروهى از اهل كتاب آرزو مىكنند كاش شما را گمراه مىكردند.
برخى آيات نتيجهى پيروى از اهل كتاب يا مشركان را پيش بينى كرده، به آن هشدار مىدهد:
(يا ايها الذين ءآمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوالكتب يردوكم بعد ايمنكم كفرين)(20)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از فرقهاى از اهل آيهى ذيل نتيجهى اطاعت از كافران را ياد آورى مىشود:
(يا ايها الذين ءامنوا ان تطيعوا الذين كفروا يردوكم على اعقبكم فتنقلبوا خسرين)(21)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از كسانى كه كفر ورزيدهاند اطاعت كنيد شما را از عقيده تان باز مىگردانند و زان كار خواهيد گشت.
در نهايت، خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را مخاطب قرار داده، مىفرمايد:
(ولن ترضى عنك اليهود ولا النصرى حتى تتبع ملتهم)(22)؛ و هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضى نيم شوند، مگر آن كه از كيش آنان پيروى كنى.
آيات مذكور ديدگاه جمعى از غير مسلمانان را فاش مىكند. آنان بر خلاف اسلام كه اديان سابق را به رسميت شناخته و در پى همزيستى با آنان است، نه تنها به رد و انكار آيين اسلام پرداخته اند، بلكه در آرزوى بازگشت مسلمانان به كفر مىباشند و در اين خصوص برنامه ريزى مىكنند. گفتنى است كه گذشت زمان و تثبيت اسلام نيز خواست آنان را تغيير نداده است.
ج) همراز شدن با كفار: خداوند در بيان ماهيت كينه توزى كفار و نهى از همراز شدن با آنان مىفرمايد:
(يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم لايالونكم خبالا ودوا ما عنتم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدورهم اكبر قد بينالكم الآيات ان كنتم تعقلون)(23)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد،از غير خودتان همراز مگيريد؛ [آنان] از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمىورزند، آرزو دارند كه در رنج بيفتيد، دشمنى از لحن و سخن شان آشكار است و آن چه سينههاى شان نهان مىدارد بزرگ تر است. در حقيقت، ما نشانههاى [دشمنى آنان] را براى شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد.
3. عدم ولايت و تبرى از دشمنان
(يا ايها الذين آمنواا لاتتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق)(24)؛اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را سرپرست نگيريد. شما با آنها رابطه دوستى برقرار مىكنيد، در صورتى كه آنها به آن چه به حق بر شما آمده است، كفر مىورزند.
تبرى، نوعى ولايت منفى است كه در آيهى فوق مورد نهى قرار گرفته است. خداوند از ابراهيم عليهالسلام به اين دليل تمجيد مىكند كه دشمنى هميشگى با دشمنان خدا را اعلام كرد:
(قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم والذين معه اذا قالوا لقومهم انا براؤا منكم و مما تعبدون من دون الله، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابدا حتى تؤمنوا بالله وحده)(25)؛ جريان ابراهيم و همراهان اش براى شما نمونه و الگوى خوبى بود، زيرا ايشان به قوم خود گفتند: ما از شما و از آن چه شما غير از خدا مىپرستيد، بيزاريم. ما شما را رد مىكنيم و به اين دليل دشمنى و كينه بين ما و شما براى هميشه آشكار شد، مگر اين كه به خداى واحد ايمان آوريد.
در آيه مذكور تنها راهى كه براى ايجاد مودت و ولايت قرار داده شده است، ايمان آوردن كافران مىباشد. در سوره كافرون نيز خداوند دست رد به سينه كسانى مىزند كه به رسول او پيشنهاد كردند يك سال خداى واحد را بپرستند، و يك سال موحدان خداى ايشان را.
بديهى است عدم برقرارى رابطه مودت آميز و ولايى با كفار- چه در سطح فردى و چه در سطح دولت ها- به معناى نفى ارتباط با آنها نيست، دولتهاى مسلمان براساس موازين و اصول اسلامى مىتوانند با كفار رابطه سياسى و غير سياسى داشته باشند. همين گونه ارتباط هاست كه مىتواند زمينه دعوت و تبليغ دين مبين اسلام را از يك سو، و بهره مندى مللى اسلامى از علوم و فنون جديد را از سوى ديگر فراهم آورد.
4. مستندات قاعدهى نفى سبيل
(لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا)(26)؛ خداوند براى كافران راه سلطه و نفوذ بر مسلمانان را قرار نداده است.
حديث »الاسلام يعلو و لايعلى عليه؛ اسلام برتر است و چيزى بر آن برترى ندارد«، و اجماع فقها نيز بر اين قاعده دلالت دارد.
علامه طباطبايى در استدلال به اين آيه ترديد كرده، مىفرمايد: سياق آيهى نفى سبيل مربوط به قيامت و عدم حجت و دليل براى كافران بر ضد مؤمنين در آن روز است، و اگر شامل دنيا نيز بشود مقصود آن است كه بر فرض بقاى مسلمانان بر ايمان خويش، كفار بر آنان حجتى ندارند ومغلوب خواهند بود(27). مجمع البيان ديدگاههاى متعدد مفسران را بيان مىكند كه از آن جمله اين است كه: منظور آن باشد كه غلبه كفار بر مسلمين به خداوند منسوب نيست، به خلاف پيروزى مسلمانان كه به خدا نسبت داده مىشود. نظر ديگر آن كه اگر چه در ظاهر كفار بر مسلمين غلبه كنند، ولى حجت و دليل همواره از مسلمانان است و خداوند براى كفار دليلى براى استدلال عليه مسلمانان قرار نداده است(28).
در هر صورت فقها اين آيه را دال بر حكمى وضعى تلقى مىكنند و هر كجا كه سبيل، يعنى راه نفوذ و غلبهى كفار بر مسلمين باشد، آن قرار داد يا عمل را غير مشروع و باطل مىدانند، خواه سبيل حجت و استدلال عليه مسلمانان باشد و خواه راه نفوذ و سطه را باز كند. آياتى كه از اتخاذ ولايت كافران نهى مىكرد و بيان گر حكم تكليفى بر مسلمين بود، به طريق اولى پذيرش سلطه و نفوذ را كه مى تواند از آثار منفى پذيرش ولايت آنان باشد، نفى مىكند و اين حكم تكليفى منشأ حكم وضعى قاعدهى نفى سبيل خواهد بود، بنابراين حكم وضعى قاعده از حكم تكليفى كه دهها آيهى نهى و نفى ولايت بر آن دلالت دارد، انتزاع مىگردد(29).
5. اصل نفى سبيل از ديدگاه امام خمينى
قرآن مىگويد: هرگز خداى-تبارك و تعالى - سلطهاى براى غير مسلم بر مسلم قرار نداده است. هرگز نبايد يك هم چو چيزى واقع شود، يك تسلطى، يك راهى، اصلا يك راه نبايد پيدا بكند: لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا(30).
با وجود هشدارهاى آيات فوق در سياست و روابط خارجى دولت اسلامى با آن كه برقرارى رابطه امرى ضرورى است، ليكن بايد اين امر با شناسايى اهداف آن دولت ها صورت گيرد، زيرا برخى تنها به منافع متقابل بر اساس حقوق بشر و با رعايت حقوق بين الملل مىانديشند كه در اين فرض، روابط بدون اشكال است. امام خمينى (رحمت الله علیه)مىفرمايد:«اگر رابطه، انسانى است روابط انسانى با هيچ جا مانعى ندارد(31)؛ «روابط ما براساس احترام متقابل است»(32) و «ما با حفظ استقلال با تمام كشورها روابط دوستانه خواهيم داشت»(33). ايشان درباره ى كسانى كه با سوء نيت به دنبال رابطه اند، مىگويد:«آنها كه مىخواهند ما را به تباهى بكشند، ما اصلا ميل نداريم با آنها روابط داشته باشيم، مگر اصلاح شوند».
: پی نوشت
1. مائده (5) آيهى 55و 56.
2. همان، آيهى 57.
3. همان، آيهى 55.
4. همان، آيهى 56.
5. همان، آيهى 57.
6. همان، آيهى 51.
7. نساء (4) آيهى 143.
8. ممتحنه (60) آيهى 1.
9. آل عمران (3) آيهى 28.
10. نساء (4) آيهى 138.
11. همان، آيهى 139.
12. سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 115.
13. لسان العرب،ج 15، ص 411و فيروز آبادى، القاموس المحيط، ج 4، ص 464.
14. نساء (4) آيهى 141.
15. بقره (2) آيهى 105.
16. آل عمران (3) آيهى 120.
17. بقره (2) آيهى 109.
18. همان، آيهى 217.
19. آل عمران (3) آيهى 69.
20. همان، آيهى 100.
21.همان، آيهى 149.
22. بقره (2) آيه 120.
23. آل عمران (2) آيهى 118.
24. ممتحنه (60) آيهى 1.
25. همان، آيهى 4.
26. نساء (4) آيهى 141.
27. الميزان، ج 4، ص 141.
28.طبرسی،مجتمع البیان،ج3 و4،ص 196.
29. ر.ك: على مشكينى، اصطلاحات اصول، ص 118.
30. صحيفه نور، ج 3، ص 4.
31. همان، ج 10، ص 159- 167.
32. همان، ج 4، ص 234.
33. همان ص 49-50.
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}