موقوفات و خدمات عام المنفعه‏ي عبدالحسين ميرزا فرمانفرما

نويسنده:غلام رضا سلامي - منصوره اتحاديه (نظام مافي)

عبدالحسين ميرزا فرمانفرما فرزند ميرزا نصرت الدوله - شانزدهمين پسر عباس ميرزا نايب السلطنه - و حاجيه هما خانم دختر بهمن ميرزا بهاء الدوله - فرزند فتح علي شاه - به سال 1274 ق در تهران متولد شد. پس از به پايان بردن آموزش ابتدايي، براي فراگيري فنون نظامي در مدرسه‏ي اتريشي‏ها به تحصيل پرداخت. وي از سال 1299 تا 1338 ق عهده‏دار مشاغل متعدد لشکري و کشوري بود که از آن جمله است: رياست افواج کرمان (1299 ق)، رياست قشون آذربايجان (1308 ق)، حکومت کرمان (1039 ق)، حکومت تهران (1314 ق)، وزارت جنگ (1314 ق)، حکومت فارس (1313 ق)، حکومت کرمانشاهان (1321 ق)، حکومت کرمان (1324 ق)، وزارت عدليه (1325 ق)، حکومت آذربايجان (1325 ق)، وزارت عدليه (1327 ق)، وزارت جنگ (1328 ق)، حکومت کرمانشاهان (1330 ق)، وزارت داخله (1333 ق)، صدارت اعظم و وزارت داخله (1334 ق)، و حکومت فارس (1334 ق).
عبدالحسين ميرزا فرمانفرما پس از کودتاي سوم اسفند 1299 تا زمان وفاتش به سال 1318، عهده‏دار هيچ شغل دولتي نبود و بيشتر وقت او به تربيت فرزندان و اداره‏ي املاکش سپري گرديد. هدف از تأليف اين مقاله پرداختن به زندگي سياسي فرمانفرما نيست که اين مهم مجالي ديگر مي‏طلبد (1) در اينجا تنها به ذکر موقوفات و بخشي از خدمات فرهنگ دوستانه‏ي وي پرداخته مي‏شود؛ موضوعي که در بررسي زندگاني رجال عصر قاجار کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
اولين وقف‏نامه‏ي به جاي مانده از فرمانفرما متعلق به پنجم ربيع الاول 1341 (آبان 1302) است که طي آن وي شش دانگ کاروان سراي ملکي خود را در تهران با هدف ايجاد محل «تدريس و مدرس و تعليم و تعلم... علوم دينيه‏ي شرعيه‏ي اسلاميه» وقف کرد. از آنجا که کاروان سراي ياد شده
در جنب مسجد قرار داشت، واقف پيش بيني کرد «در صورتي که براي مسجد مزبور در ايام عزاداري حضرت سيد الشهدا - ارواح العالمين له الفداء - و يا در ليالي قدر و در امور خيريه از قبيل اقامه‏ي مجلس ترحيم راجع به هر کس باشد، حاجت به استفاده از فضاي اين کاروان سرا که فعلا عنوان مدرسه‏ي اطفال دارد به هم رسد...مانعي از براي اين گونه مداخلات و استفادات موقتي نخواهد بود»(2)
همان گونه که اشاره شد، فرمانفرما طي سال‏هاي 1338 - 1334 ق والي فارس بود. او در ذي الحجه‏ي 1337 زميني را واقع در خارج دروازه‏ي باغ شاه شيراز از حاج غلام حسين اعتماد التجار (3) خريد(4) و آن را در رمضان 1342 (ارديبهشت 1303) با هدف تأسيس مريض خانه‏ي عمومي وقف کرد. فرمانفرما توليت اين موقوفه را به «دکتر کار(5) و بعد از ايشان در هر عصر با رييس و متصدي کل امور مريض خانه‏ي مزبوره» واگذار کرد (6).
اين بيمارستان با نظارت و مديريت پزشکان انگليسي به انجام خدمات خود ادامه داد تا اينکه در دوران نخست وزيري دکتر مصدق، سرپرستي و اداره‏ي آن به وزارت بهداري واگذار شد.(7)امکانات و فعاليت‏هاي فعلي بيمارستان به اين شرح است:
مساحت عرصه: 22400 متر مربع.
مساحت اعيان: 4000 متر مربع.
خدمات مورد ارائه: اورژانس، زنان و زايمان، اطفال، جراحي قلب و ساير بيمارهاي عمومي.
اين مرکز درماني يک بار نيز در زمان جنگ مورد هجوم جنگنده‏هاي عراقي قرار گرفت که منجر به تخريب قسمتي از بيمارستان و شهادت تعدادي ديگر گرديد. اين مرکز درماني هم اکنون به وسيله‏ي سپاه پاسداران اداره و جهت مداواي کليه‏ي پرسنل سپاه و ديگر مراجعين فعال مي‏باشد (8).
ديگر موقوفه‏ي فرمانفرما که آن نيز به سال 1342 ق (1303 ش) وقف شد و در ارتباط با امور صحي و بهداشتي محسوب مي‏شد زميني به مسا حت يک هکتار از باغي مشهور به اطلس بود که جزو اراضي منازل مسکوني وي در تهران بود. در مقدمه‏ي وقف‏نامه آمده است: با توجه به مشکلات ناشي از «امراض مسريه‏ي مزمنه» که «در خطه‏ي ايران خاصه طهران شيوع يافته» که مداواي آن نيازمند «تزريق و براي مواد تزريقيه محتاج به خارج و شدت احتياج به آن اهالي را دچار مشکلات کرده» است، هدف از وقف اين زمين تأسيس مرکزي است که «مواد تزريقيه و اسباب و لوازم تلقيحيه‏ي امراض متنوعه از قبيل آبله و طاعون و وبا و ديفتري و گزيده‏ي مار و سفليس و سوزاک و امثال آنها در آن محل تهيه و تدارک شود... و يک مريض خانه که بيست مريض را در آنجا بتوانند بپذيرند در آنجا تهيه و تدارک شود و مرضاي آنان در مريض خانه‏ي آنجا معالجه گردند». براي تأمين آب اين محل، واقف معين نمود: «از آب مجراي دو ساعت مزبور هم محل مزبور و ساکنين در آن از طبيب و جراح و اجزا و مستخدمين و مرضي مشروب و سقايت شوند». همچنين براي ساخت و ايجاد بناهاي مورد نياز در
آن محل، مبلغ ده هزار تومان اختصاص داد. هيأت دولت نيز به منظور کمک به تأسيس موسسه‏ي پاستور ايران، مبلغ پانزده هزار تومان به آن اضافه کرد (9).
پيشينه‏ي آشنايي و برقراري ارتباط دولت ايران با انستيتو پاستور پاريس به سال 1338 ق (1298 ش) بازمي‏گردد. در اين سال نصرت الدوله فيروز (وزير امور خارجه و فرزند ارشد فرمانفرما) براي شرکت در کنفرانس صلح پاريس، عازم فرانسه شد. او در اين سفر سه تن از پزشکان متبحر ايراني (10) را نيز با خود همراه نمود. اين هيأت در طي چندين جلسه در انستيتو پاستور پاريس با پرفسور اميل‏رو که در آن زمان رياست اين انستيتو را بر عهده داشت مذاکراتي به عمل آوردند و در نتيجه‏ي آن براي تأسيس انستيتو پاستور ايران به تفاهم رسيدند. سه ماه پس از اين مذاکرات، موافقت‏نامه‏اي به امضاي نصرت الدوله فيروز و پرفسور رنه‏لگرو و رييس دروس عالي انستيتو پاستور پاريس به امضا رسيد که سرمشق همکاري فني ايران و فرانسه براي تأسيس انستيتو پاستور ايران شد. پس از آن در رجب 1338 (فروردين 1299) قرارداد استخدام دکتر ژوزف منار به عنوان نخستين رييس انستيتو پاستور ايران به امضاي نصرت الدوله فيروز رسيد. دکتر منار در پي امضاي استخدامش به ايران آمد و چون تا آن زمان هنوز هيچ گونه بنايي براي فعاليت انستيتو پاستور در تهران ساخته نشده بود، وي خانه‏اي را در خيابان استخر اجاره نمود و در همان جا فعاليت خود را آغاز کرد. وقتي فرمانفرما از شرايط نامساعد دکتر منار و همکاران ايراني او آگاهي يافت، از آنجايي که خواهان موفقيت ايشان بود، خود دست به کار شد و با وقف نمودن زمين، ابنيه و آب آشاميدني مورد نياز و همچنين اختصاص بودجه‏اي قابل توجه به ياري آنان برخاست (11).
از ديگر اقدامات فرمانفرما براي ياري رساندن به مراکز درماني، اختصاص نيمي از درآمد حاصله از سه روستاي اسدآباد همدان به نام‏هاي «سرچشمه، گنبد و نجف آباد» به بيمارستان فيروزآبادي بود. اين بيمارستان به همت شادروان آيت اله سيد رضا فيروزآبادي در شهر ري بنيان نهاده شده بود. فرمانفرما در وصيت‏نامه‏ي مورخ 15 / 12 / 1345 ش آورده است: «پنج عشر ديگر از عوايد املاک مرقومه را در مريض خانه‏ي فيروزآبادي واقعه در حضرت عبدالعظيم (ع) در تحت نظريه‏ي صحيه کل مملکتي و خود فيروزآبادي، او يقوم مقامه، به مصرف برسانند و بعد از انقضاي مدت سي سال از تاريخ فوت موصي، هم سه عشر از مخارج مقبره را ضميمه‏ي پنج عشر مخارج مريض خانه نموده و به مصرف مريض خانه برسانند»(12)مفاد وصيت مذکور تا سال 1352 به اجرا درمي‏آمد. در اين سال اين روستاها مشمول اصلاحات ارضي شد. اما خوشبختانه پس از پيروزي انقلاب و با تلاش مسؤولين بيمارستان مفاد سند مجددا به اجرا درآمد که تا زمان حاضر نيز به قوت خود باقي است (13).
چند سال بعد (رمضان 1347 / اسفند 1307) فرمانفرما قطعه زميني را که در محله‏ي سنگلج تهران داشت، براي «مسجد سبزي کار معروف به همت آباد» وقف نمود. با مطالعه‏ي اين وقف‏نامه پي مي‏بريم که او پيش از اين «پانصد ذرع» زمين ديگر «مطابق وقف‏نامه‏ي معتبره» براي همين
مسجد وقف کرده بود (14)متأسفانه با وجود جستجوي فراوان متن آن يافت نشد.
در بين اسناد يافت شده در موضوع موقوفات فرمانفرما، مجموعه اسنادي متعلق به سال 1323 ش در بايگاني سازمان اسناد ملي ايران موجود است. در تيرماه اين سال نامه‏اي از سوي «اتحاديه‏ي محلي شمال غرب تهران» خطاب به وزير فرهنگ (دکتر قاسم غني) ارسال شد که در آن پس از اظهار اينکه «از طرف مرحوم عبدالحسين فرمانفرماييان قطعه زميني به مساحت هفت صد متر مربع در خيابان نشاط... براي بنياد دبستان وقف گرديده است» عنوان شد که تا حال هيچ ساختماني در آن احداث نشده و در حال حاضر به «محل ريختن زباله و کثافات و شن‏هاي ساختماني» تبديل شده است. در ادامه‏ي نامه درخواست شده بود با توجه به اين مطلب که «در نزديکي همين زمين سه باب دبستان...واقع است که زمين ورزش ندارند و معلمين ورزش وقت خود را بيهوده مي‏گذرانند... دستور فرمايند... زمين مرقوم را محصور نمايند تا با مساعدت انجمن تربيت بدني براي باغ ورزش کودکان اين محل آماده شود...»(15).
رسيدگي به درخواست مندرج در اين نامه به رييس اداره‏ي تربيت بدني (صدري) ارجاع گرديد. او نيز در تاريخ 8 / 4 / 1323 در نامه‏اي به رياست کل اوقاف که رونوشت نامه‏ي «اتحاديه محلي شمال غرب تهران» را هم به پيوست خود داشت، از وضعيت زمين مورد بحث استعلام نمود که «اولا تعيين نمايند... جزو موقوفات است يا خير و در ثاني چنانچه وقف باشد، نظر آن اداره را نسبت به تقاضاي ساکنين شمال غرب تهران مرقوم دارند...»(16)از مطالعه‏ي گزارش مورخ 15 / 5 / 1323 که از سوي بازرس اداره‏ي کل اوقاف تهيه شده بود، چنين برمي‏آيد که تلاش آن اداره‏ي کل در شناسايي و يافتن زمين مورد بحث بي‏سرانجام بوده است(17). در نتيجه در نامه‏اي به اداره‏ي تربيت بدني (به تاريخ 30 / 5 / 1323) خواستار ارائه‏ي نشاني دقيق‏تري از اين زمين شد(18). دو هفته بعد، در تاريخ 14 / 6 / 1323، رييس اداره‏ي تربيت بدني (صدري) در پاسخ به استعلام پيش گفته «نقشه‏ي زمين منظور را به پيوست» به اداره‏ي کل اوقاف ارسال داشت.(19) اما مکاتبات بعدي نيز به نتيجه نرسيد و متأسفانه مجموعه اسناد موجود در آرشيو سازمان اسناد ملي ايران که تاريخ آخرين سند آن 12 / 12 / 1323 مي‏باشد و از رييس کل اوقاف (محمد ملک‏زاده) به اداره‏ي فرهنگ تهران و توابع ارسال شده است، روشنگر نتيجه‏ي نهايي اقدام به عمل آمده به منظور بهينه‏سازي بازدهي زمين وقفي مذکور نيست(20). تلاش راقم اين سطور نيز براي يافتن وقف‏نامه‏ي زمين مورد بحث تاکنون بي‏نتيجه مانده است.
از ديگر اقدامات فرمانفرما در راه تأسيس مراکز آموزشي که به علت شرايط نامساعد زمانه به نتيجه مورد نظر منتهي نشد، اقدام براي تأسيس «دارالفنون» در تبريز بود. فرمانفرما با سمت «ايالت کل و سرداري آذربايجان»(21) در 12 رجب وارد تبريز شد. يک ماه بعد (12 شعبان) در روزنامه‏ي انجمن تبريز مقاله‏اي به امضاي حاج محمود کاشاني (از اعضاي انجمن تبريز) منتشر شد که در آن از نيت خير فرمانفرما براي اختصاص ساختمان و بودجه‏ي مستمر به منظور تأسيس دارالفنون حکايت مي‏کرد. بخشي از مقاله مذکور چنين بود:
«حضرت معظم له دو روز قبل که در تلگراف خانه‏ي مبارکه تشريف داشتند خطاب به بعضي از آقايان هيأت انجمن مقدس نموده و فرمودند که از روز ورود به تبريز، من شب و روز در فکر تأسيس يک مدرسه‏ي دارالفنون هستم که جامع هر گونه علوم و صنايع باشد از قبيل طبابت و مهندسي و علم حقوق و غيره که امروز محتاج عليه عامه است از اولاد وطن عزيز خودم به عمل آورده اين خاک پاک آذربايجان را
به کلي از خارج بي‏نياز نمايم و اين بنا از من به يادگار بماند. براي محل دارالفنون هم خانه‏ي ملکي خودم را معين کرده‏ام که عبارت از صد خروار زمين و عمارت جامع و خوش نقشه است و در چندين سال قبل زمين آن را به بيست و پنج هزار تومان خريده‏ام. به علاوه‏ي اين خانه و باغچه، يک قطعه از املاک خودم را هم تقريبا سالي شش صد تومان منافع آن باشد وقف اين دارالفنون خواهم کرد مشروط بر اينکه چند نفر از اهالي با ثروت وطن پرست اين مملکت هم در اين امر با من همراهي و اتفاق بکنند که اقلا سالي پنج هزار تومان عايدي داشته و کفايت مخارج ساليانه‏ي آن را بنمايد و بعد از تأسيس دارالفنون، زحمات من مثل ساير اقدامات ضايع و هدر نشود. مسلم است چنين مدرسه‏ي عالي که داراي چندين معلم و مدرس و استاد خواهد بود، سرمايه‏ي معتبر و ترتيبات صحيح مي‏خواهد که بدوا تدارک اساسيه‏ي آن را ديده و از ولايات خارج معلمين آن را فراهم بياوريم. اگر دخل آن همه ساله موافق خرج برسد، سال به سال ترقي و دوام خواهد کرد و الا دو سال اول بساط آن بر هم خورده و تمام زحمات به هدر خواهد رفت بلکه‏ي مايه‏ي پشيماني خواهد شد. حالا از من اقدام و از شما همت (22).
اکنون چشم اميد و روي انتظار ما به سوي بزرگان با همت و ملت خواهان با ثروت است. حالا که مي‏خواهد اين باب سعادت به روي اولاد وطن باز شود، نگذارند مسدود گردد. دامن همت را از اين بناي خير عقب نکشند و پاي مردي را از اين طريق ترقي پس نگذارند... حيف است، خجلت است، ننگ است در يک محله‏ي تبريز که سکنه‏ي آن مغايرت مذهبي با ما دارند چدنين باب مکاتب منظم داشته باشند و با سرعت تمام تحصيل علوم و فنون نمايند و روز به روز بر ترقيات علمي و ادبي خودشان بيفزايند اما اطفال اسلام و اولاد بني‏فاطمه با حال پريشان در کوچه و بازار روي خاک نشسته و دست تکدي به اين و آن دراز کنند...(23).
اما مشروح مذاکرات مورد اشاره‏ي آن مقاله، در 15 شعبان در روزنامه‏ي انجمن منتشر گرديد که البته در نقل بعضي اظهارات با مقاله‏ي پيش گفته تفاوت داشت. ان بخش از مذاکرات که به موضوع تأسيس «دارالفنون» ارتباط داشت، چنين بود:
حضرت حکمران[فرمانفرما]- مطلب دوم اينکه چند روز قبل به آقا ميرزا آقا گفتم که من از روز ورود به تبريز درصدد اين هستم که در اين مملکت يک دارالفنون تأسيس کنيم که رفع احتياجات ما را از خارجه بکند. مثلا از اين دارالفنون طبيب بيرون بيايد. همچنين معمار و مهندس براي ساختن راه شوسه و هندسه کوچه‏ها و غيره و براي محل اين دارالفنون من خودم شخصا حاضر شده‏ام بر اينکه يا خانه‏ي ملکي خودم را که تقريبا پانزده هزار تومان ارزش دارد وقف نمايم يا اينکه ده هزار تومان وجه نقد بدهم که هر جا را براي دارالفنون مناسب مي‏دانند، ابتياع کنند مشروط بر اينکه ساير آقايان هم با من همراهي بکنند و اين را هم نخواهم گفت که فلان شخص حکما ده هزار
تومان بدهد. هر کس به صرافت طبع و همت خود در اين امر خير شريک بشود، مختار است. آقا ميرزا آقا هم کتابچه‏ي ترتيبات آن را نوشته و ارائه خواهد داد.
جناب حاجي نظام الدوله (24) - پنج هزار تومان هم بنده براي تأسيس اين امر مي‏دهم (25).
چندي بعد (9 رمضان) در مقاله‏اي که در موضوع تشريح راه‏هاي گوناگون براي خدمت به وطن تأليف شده بود، از نيت «حکمران مهربان» آذربايجان (فرمانفرما) تقدير به عمل آمد (26).
در 11 شوال نيز روزنامه‏ي انجمن به انتشار «لايحه‏ي چند نفر از هموطنان غيرتمند» اقدام کرد. در اين «لايحه» آمده بود: با توجه به فقدان «دارالفنون» در کشور، افرادي که از مدارس فارغ التحصيلان مي‏شوند، براي تکميل تحصيلات خود مجبورند «جلاي وطن کرده و به ولايات آمريکا و اروپا منتشر شوند.... و آن قدر در خاک اجانب غربت اختيار کنند که بالکليه از حس ايرانيت عاري و به احتياجات آتيه‏ي ما غير نافع شوند». بنابراين لزوم تأسيس «دارالفنون» آشکار مي‏شود «و در اين امر آنچه لازمه‏ي همت و وظيفه‏ي ايرانيت است، حضرت والا شاه‏زاده فرمانفرما - دامت شوکته - و آقاي حاجي نظام الدوله به جا آورده و چنانچه وعده و نويد داده‏اند ان شاء الله اين ملت سياه بخت را از بي‏راهه‏ي جهالت به جاده‏ي هدايت خواهند آورد». در ادامه نيز «از ساير متمولين مملکت» خواسته شده بود تا ضمن رفع نواقص مدارس، به انجام مقصود فرمانفرما ياري رسانند (27).
اما محتواي مقاله‏اي که از طرف «جريده‏ي انجمن» بلافاصله پس از «لايحه‏ي» مذکور به چاپ رسيد، بيانگر بي‏اعتمادي نويسنده به وعده‏هاي فرمانفرما بود. در آغاز مقاله پس از اشاره به اظهارات فرمانفرما در موضوع تأسيس «دارالفنون» نوشته بود: «ولي اين قول صورت فعليت پيدا نکرده و ما را نيز از انتشار آن همه ثنا و ستايش در نزد ملت منفعل ساخت و هر که رسيد زبان و به ملامت و توبيخ گشود که اي نگارنده‏ي ساده لوح، خيال موهوم را نبايد ما حضر عموم کرد...» در دنباله با لحني کنايه‏آميز پيشنهاد کرد به «مسيو کارينکي که يکي از دولتمندان با همت نوع پرست آمريکا است... که در دهات امريکا مدارس افتتاح کرده و در شهرها قرائت‏خانه‏ها و مريض‏خانه‏ها تأسيس نموده» نامه‏اي نوشته و از او درخواست کمک کنند. همچنين در تفسير عقايد و آراي «مسيو کارينکي» افزود:
بايد حصه‏ي بزرگي از دولت آنها (متمولين) نصيب افراد ملت باشد يعني دولتمندان صرف کنند يک قسمت عمده‏ي مکنت خود را در تأسيس مدارس و مکاتب و مريض خانه و قرائت خانه و کارخانه و کشف معادن و امتياز راه آهن و شرکت بانک ملي که فايده و منافع آن به عموم قوم مي‏رسد و مايه‏ي ترقي ملک و ملک مي‏گردد نه اينکه يک ديگ شله‏زرد يا آش ابوهريرا بپزد به همسايه‏ها قسمت کند و فقير دم در را با فحش براند و مرغ پلو را نوش جان کرده با شوق و ذوق در رختخواب نرم بخوابد که من امشب احسان کرده قوم را احيا نمودم...(28).
خرده‏گيري و انتقاد به فرمانفرما در موضوع عدم انجام وعده‏اش در تأسيس «دارالفنون» ادامه داشت. از جمله روزنامه‏ي مجلس در 23 ذي حجه 1325 مقاله‏اي با عنوان «مکتوب تفليس، قابل اعتناي وزارت معارف» با امضاي عبدالکريم طباطبايي منتشر کرد. نويسنده اين «مکتوب» پس از انتقاد از وزارت معارف که هنوز نتوانسته «پروگرام منظمي» براي مدارس کشور تهيه و اجرا کند به انتقاد از «طبقه‏ي اغنيا» پرداخت که در حمايت از توسعه و گسترش مدارس اقدامي به عمل نمي‏آورند و صرفا «موافق مقتضيات وقت سخن» مي‏گويند تا «اسم خود را در جرايد منتشر کنند.» سپس براي اثبات اين ادعا از فرمانفرما مثال آورد که «در بدو ورود خود به تبريز در انجمن ايالتي اظهار کرده بودند که اول خدمتي که در راه وطن خيال دارم بکنم و وجود آن را از هر اقدام لازم‏تر مي‏دانم، احداث مدرسه‏ي دارالفنون در تبريز است که براي پيشرفت تمدن، اولين وسيله است. ولي متأسفانه نمي‏دانم چرا تا حال اثري از اين فرمايش حضرت والا ظاهر نشده، آن هم مانند ساير اصلاحات جزء هوا شد». و در خاتمه تأکيد کرد:
اول درجه‏ي تمدن، ايجاد مدارس به رسم جديد مي‏باشد و تا کارخانه‏ي آدم سازي داير نشود، ساير کارخانجات مملکت رونق نخواهد گرفت (29).
هر چند در اين فرصت قصد آن نيست که به اوضاع و شرايط بحراني آذربايجان در دوران مأموريت فرمانفرما به آن سامان پرداخته شود، اما اشاره‏اي مختصر، ضروري به نظر مي‏رسد. اعزام فرمانفرما به آذربايجان در دوراني صورت گرفت که در اقصي نقاط اين ايالت مهم (حتي در تبريز) نشاني از انتظام و امنيت به چشم نمي‏خورد. ناامني‏هاي حاصل از دسته بندي موافقان و مخالفان
انقلاب مشروطه، غارت گري ايلات و طوايف مختلف، نفوذ همه جانبه‏ي روسيه، کمبود شديد نان و ارزاق عمومي در شهرها، سرکشي و نافرماني رعايا از پرداخت سهم مالکان، فقدان بودجه و نيروي لازم براي تأمين امنيت و جلوگيري از هرج مرج،.... تنها بخشي از مشکلات موجود در راه اداره‏ي آذربايجان بود. در عين حال تهاجم نيروهاي عثماني به فرماندهي فريق پاشا به منطقه‏ي ساوجبلاغ (مهاباد امروزي) فرمانفرما را بر آن داشت تا به اتفاق نيروهاي اندکش سراسيمه به آن منطقه بشتابد. او در سوم ذي حجه وارد ساوجبلاغ شد و در آنجا به محاصره‏ي ارتش عثماني درآمد که شرح جزييات آن در تواريخ انقلاب مشروطه آمده است و از حوصله اين صفحات خارج است. به نظر مي‏رسد که با توجه به اين معضلات بود که فرمانفرما در مدت محدود مأموريتش فرصت به انجام رساندن وعده‏ي خود را نيافت؛ کما اينکه محتشم السلطنه (از رجال مشروطه خواه) در تلگراف حضوري‏اش از تبريز به تهران، خطاب به سيد حسن تقي‏زاده (نماينده‏ي تبريز) نوشت: «حضرت والا فرمانفرما جان مي‏کند، زحمت مي‏کشد. بايد با ايشان همراهي کرد، کمک کرد، تقويت کرد، کار خواست»(30)از سوي ديگر در اسناد به جاي مانده از فرمانفرما دو نامه به تاريخ‏هاي 8 و 15 ذي قعده 1327 موجود است که بيانگر قصد فرمانفرما براي اهداي «عمارت» مورد بحث به منظور تأسيس «دارالفنون» است. نامه‏ي اول از بهجت السلطنه (از مباشران فرمانفرما در آذربايجان) است. در اين نامه مي‏خوانيم:
اگر چه دستخط مبارک[را]در باب عمارت زيارت نکرده که کجا را به دارالفنون مرحمت فرموده‏اند:، حضرت عليه نزهت الدوله (31) در باب آن اراضي محرمانه از چاکر جويا شده بودند که: در باب آن اراضي که خواسته بودم، حضرت اقدس والا چيزي نوشته بودند؟ جواب عرض کردم: در اين باب و عمارت، دستخطي زيارت نکرده‏ام. مي‏فرمايند تحقيق نمايم؟ فرموده بودند به اسم خودت بنويس (32).
و اما متن نامه‏ي دوم که از سوي نزهت الدوله خطاب به فرمانفرما نوشته شد، به اين شرح است:
قربانت شوم! بعد از اداي مراسم شکر گزاري از صحت و سلامتي وجود مسعود مبارک حضرت مستطاب اشرف اعظم اقدس والا، به مقام مبادرت و جسارت برآمده، عرض مي‏نمايد: سابق، از قراري که مذکور شد، حضرت اشرف اقدس والا عمارت بيروني را به مدرسه‏ي دارالفنون واگذار فرموده‏اند. اگر چنانکه در واقع اين اقدام را فرموده‏اند، بهتر از اين، اسباب نيک نامي در انظار عموم ملت چه خواهد بود؟ ولي آن زميني که متصل به عمارت اندروني است، به کمينه مرحمت فرموده‏اند. قاطر خانه‏اي که در اتصال طويله‏ي جناب اجل آقاي حاجي نظام الدوله دارند، در صورتي که بيروني را به مدرسه واگذار فرمايند، آن قاطر خانه چون جزء بيروني است، جزء مدرسه خواهد بود و همان قاطرخانه، مابين باغچه‏ي اندورني بنده و و طويله‏ي جناب آقاي حاجي نظام الدوله واقع شده[است]. بعد از آنکه آنجا به مدرسه واگذار شد، دور نيست بعضي تصرفات نمايند، اسباب زحمت مي‏شود. اگر چنان که في الواقع عمارت بيروني را به مدرسه واگذار فرموده‏ايد، ديگر آن مختصر قاطر خانه به چه کار خواهد آمد؟ با اينکه آنجا با اين زيادي مکان،
هيچ وقت به جناب آقاي حاجي نظام الدوله و بنده لازم نخواهد شد، به ملاحظه‏ي همين نکات که عاقبت اسباب دردسر مي‏شود، به مقام جسارت برآمد. هر گاه آنجا را براي خودتان نگاه خواهيد داشت، هيچ عرضي ندارد. اگر چنان که جزو مدرسه يا علي حده به کسي خواهيد بخشيد، مخصوصا متمني هستم که دو کلمه به جناب بهجت السلطنه دستخط فرمايند آنجا را بدهد قيمت نمايند، قباله داده قيمت آن هر چه باشد، تقديم شود. اگر چه دستگاه خالي است، براي يک شاهي معطلي است، به همين ملاحظات که عاقبت اسباب دردسر بر هم نيايد، ناچار هستم که قيمت آن هر چه باشد جابه‏جا کرده، تقديم نمايم (33).
از سوي ديگر نامه‏اي از فرمانفرما به نظام الدوله به تاريخ 5 ذي حجه‏ي 1328 موجود است که نشان دهنده‏ي امکان تأسيس «مدرسه‏ي سعادت ملي» به جاي «دارالفنون» در محل مورد اشاره است. در اين نامه فرمانفرما به نظام الدوله نوشت:
... سابقا به جهت تأسيس مدرسه‏ي دارالفنون در تبريز قول داده بودم حياط بيروني آنجا را واگذار نمايم. اين اوقات جناب فتوح السلطنه تلگرافي مخابره نموده‏اند که اجازه بدهيد خانه را براي مدرسه‏ي سعادت ملي واگذار نمايند... حالا اطلاعا به حضرت عالي تصديع مي‏دهم که بنده به قول خود وفا خواهم کرد ولي بنا بود که حياط را به عنوان مدرسه‏ي دارالفنون بدهم. حالا چه شده که تبديل به مدرسه‏ي سعادت ملي مي‏نمايند... در هر حال، تفصيل را به موثق خلوت حالي کرده و به جناب حاجي علي کمپاني هم که در اين روزها عازم تبريز است گفته‏ام بعد از ورود با اطلاع و تصويب حضرت عالي اقدام در واگذاري حياط بيروني به جهت مدرسه‏ي ملي بشود (34).
اما چنين برمي‏آيد که سرانجام «عمارت» مورد بحث به عنوان تأسيس «مدرسه‏ي دارالفنون» اهدا گرديد چرا که بهجت السلطنه در نامه‏اش به فرمانفرما (2 صفر 1329) نوشت:
در خصوص عمارت که حضرت اقدس والا به مدرسه‏ي دارالفنون مرحمت فرموده‏اند، در اين باب دستخطي به چاکر نفرموده‏اند کجا را بدهم و کجا را ندهم. اين است که جسارت مي‏کند اين مسأله را مشروحا دستخط فرمايند چاکر تکليف خود را بدانم که کجا را خواهم داد (35).
شيوه‏ي ديگر کمک فرمانفرما در حمايت از مدارس و نشر معارف، اعطاي کمک مالي به آن مراکز بود. هر چند در اين زمينه مدارک متعددي يافت شد، ولي به منظور پرهيز از اطاله‏ي کلام در اينجا تنها به ذکر دو نمونه بسنده مي‏شود:
نمونه اول که به هشتم ذي قعده‏ي 1327 بازمي‏گردد، حاکي از کمک مستمر «پنجاه توماني» فرمانفرما به «دبستان سالار ملي» در تبريز است که مباشر وي (بهجت السلطنه) براي فراهم آوردن آن با مشکل مالي مواجه شده بود (36).
دومين نمونه که مربوط به سال 1328 ق است، نشانگر مطالبه‏ي کمک» «جمعيت نشر معارف آذربايجان» از فرمانفرما براي تهيه‏ي وسايل مورد نياز «جمعيت» است. نامه‏ي فرمانفرما به مباشر خود که حاوي ارائه‏ي طريق براي چگونگي کمک به «جمعيت» ياد شده است، روشنگر روحيات شخصي او است که از سويي خواهان اهداي وسايلي است «که به درد... کار معارف بخورد» و از ديگر سو با اهداي وسايلي که به کار «معارف» نيايد «مانند چهل چراغ» موافق نيست. براي روشن‏تر شدن مطلب، نامه‏ي فرمانفرما در اين باره را در پي مي‏آوريم.
جناب بهجت السلطنه، روحي فداک! «جمعيت نشر معارف تبريز» قدري اسباب، از قبيل صندلي و ميز و نيمکت از من خواسته‏اند. کاغذي در اين خصوص به شما نوشته و به توسط خود آنها فرستاده‏ام. اين مختصر را هم مستقيما مي‏نويسم که معادل 23 صندلي حصيري و پنج و شش ميز با سه چهار نيمکت که روي آنها قالي باشد، به آنها بدهيد و به اندازه‏اي که اگر يکي از بچه‏ها به تبريز آمد بتواند در آنجا زندگي کرده و از حيث مبل محتاج باشد. نگاه داريد. آن نيمکت‏ها را که رويه‏اش قالي يا پارچه‏ي قيمتي باشد برداريد، که[اگر]خودشان آمدند سوا کنند جلو چشم نباشد. ديگر خودتان بهتر مي‏دانيد که[به]چه ترتيب، هم آنها را راضي کرده و هم چيزي قيمتي از دست ندهيد. زياده است. فرمانفرما.
اينکه اين طور نوشته است، نه قصدم اين است آنچه را آنها لازم داشته باشد ندهيد ولي مثلا: «انجمن نشر معارف» ما مي‏دانيم چهل چراغ لازم ندارد. نيمکت و صندلي به اندازه‏اي که لازم دارند و شما داريد، بدهيد. فرمانفرما.
چيزهايي که بخواهند اخاذي بکنند، نبايد داد. چيزهايي که به درد آن کار معارف بخورد، بايد از جان و دل داد. عبدالحسين فرمانفرما (37).
«جمعيت» نيز پس از تحويل اثاثيه‏ي مورد نياز خود از بهجت السلطنه، در نامه‏ي جداگانه‏اي از فرمانفرما قدرداني کرد و در صفحه‏ي پيوست آن، فهرست اثاثيه‏ي تحويلي را اعلام نمود(38).
نوع ديگر از اقدامات فرمانفرما که جنبه‏ي عام المنفعه داشت و در ارتقاي سطح فرهنگ عمومي تأثير مثبت به جا مي‏گذاشت، چاپ و انتشار مطالب مورد نياز مردم بود. چاپ 2100 مجلد قرآن مجيد و اهداي آن به سال 1311 ق اولين خبر از اين نوع اقدامات او است که از آن اطلاع حاصل شد. خبر اين اقدام در روزنامه‏ي «مدرسه‏ي مبارکه‏ي دارالفنون تبريز موسوم و مفتخر به مدرسه‏ي مظفريه» چنين آمده است:
نواب مستطاب اشرف امجد والا شاهزاده اکرم فرمانفرما - دامت شوکته - که هميشه دست گير فقرا و ضعفا و طالب ثواب دنيا و عقبي بوده، با کمال حسن خط و مواظبت در صحت، دو هزار و يک صد جلد کلام الله مجيد به طبع رسانده و همه را به نام مجاني نه به صورت وقف به مستحقان و تاليان قرآن هديه و ايثار کرد که در حال تنگ دستي و احتياج به ديگري هديه نيز توانند کرد...(39).
اقدام ديگر او به دوران وزارتش بر عدليه (در کابينه‏ي وزير افخم) بازمي‏گردد. در اين دوره او کوشيد شرايط مناسبي فراهم آورد تا روزنامه‏اي با هدف «درج اخبار محاکمات وزارت عدليه» انتشار يابد. انگيزه وي از انجام اين مهم به ميدان کشيدن افکار عمومي در ارتباط با کارکرد وزارت عدليه بود. سرانجام در 17 جمادي الاول 1325 اولين شماره‏ي اين روزنامه که محاکمات نام گرفته بود در تهران و با مديريت مجد الاسلام کرماني منتشر شد که در ابتدا هفته‏اي يک شماره و پس از مدتي، يک روز در ميان انتشار مي‏يافت و بعدا به روزنامه‏ي رسمي وزارت عدليه تبديل شد (40).
همان گونه که اشاره شد، با توجه به اوضاع بحراني آذربايجان در رجب 1325 فرمانفرما به آن ايالت اعزام گرديد. يکي از مسائل مورد بحث در اين دوره لزوم تسريع در انجام انتخابات - در عين رعايت قوانين حاکم بر آن - بود اما از آنجايي که اکثريت مردم آگاهي چنداني از اين قوانين نداشتند، فرمانفرما به چاپ و انتشار «کتابچه‏ي قانون انتخابات» در ميان مردم همت گماشت. او در توضيح دلايل انجام اين مهم خطاب به اعضاي انجمن تبريز اظهار داشت:
اين را بدانيد که اولين مرحله‏ي انتظام مشروطيت بسته به انتخاب وکلاست و اين کتابچه‏ي قانون انتخابات را که چاپ کرده و منتشر نمودم محض اين بود که هر کس حق انتخاب خود را بداند و هر کس مشروطه مي‏خواهد بايد آن قواعد را رعايت کند و هر گاه کسي خارج از اصول نظام نامه در اين امر مهم رفتار نمايد ناچار قانون او را برمي‏گرداند و اين کتابچه‏ي نظام نامه مي‏فهماند به تمام شماها، گفته‏ي مرا ببينيد اگر موافق اصول مشروطه است قبول کنيد و زود شرع نماييد به امر انتخابات (41).
در شوال همين سال نيز به چاپ و توزيع «قانون اساسي و متمم آن» در بين مردم اقدام نمود و در نامه‏اي به تقي‏زاده انگيزه‏ي خود را از انجام آن اين گونه توضيح داد:
... چون نشر و انتشار قانون اساسي بر ذمه‏ي آحاد و افراد ملت فرض و لازم است که از تکاليف خودشان آگاه و دارا باشند، اين بنده به ملاحظه‏ي اينکه نسخه‏ي قانون اساسي در آذربايجان نادر و کمياب است خواستم خدمتي به عالم تمدن کرده باشم؛ قانون اساسي را با متمم آن توأم نموده در آذربايجان دادم چاپ کردند تا فيضش عام بوده، آحاد و افراد ملت بتوانند از مفاد آن بهره‏مند بشوند و براي اينکه وضع و اسلوب آن را ببينند، پنج نسخه هم با پست خدمت جناب عالي فرستادم. غرض نقشي است کز ما بازماند (42).

(رونوشت وقف‏نامه که در حاشيه‏ي مبايعه نامه‏ي مورخ 1338 نوشته شده است)
0هو الواقف علي الضمائر
منظور از تحرير آنکه در محضر انور اقدس امناي شرع مطاع دارالخلافه‏ي طهران / حضرت اقدس والا شاه‏زاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت عظمته - في حالة يصح منه الاقارير الشرعية و الاقاويل الملية و الاسلامية بالطوع و الرغبة و الاختيار / بلاشائبة الاکراه و الاجبار عالما بما يفعل و تفعل، قاصدا بما يعمل و تعمل، قربة الي الله و طلبا لمرضاته، وقف صحيح مؤبد شرعي و حبس صريح مخلد اسلامي فرمودند / تمامي و همگي و جملگي شش فيمان تام مشاع ملکي متصرفي خودشان رامع توابعها العرفيه از کل يک قطعه اراضي زراعت‏کار واقعه در خارج دروازه‏ي باغ شاه / شيراز که کل قطعه‏ي مزبوره دوازده فيمان و به شرح متن که سواد قباله‏ي آن است از جانب حاجي غلام حسين اعتماد التجار ابتياع فرموده‏اند / براي محل مريض خانه‏ي عمومي بحيث لايباع و لايوهب و لايرهن حتي يرث الله الارض و من عليها.
و توليت آن را واگذار و مفوض فرمودند / با جناب دکتر کار، مؤسس اين مريض خانه و بعد از ايشان در هر عصر با رييس و متصدي کل امور مريض خانه‏ي مزبوره. و صيغه‏ي صحيحه‏ي شرعيه جامعة لشرايط / الصحة و السداد خالية عما يوجب الخلل و الافساد، جاري و واقع گرديد و شرايط صحت وقف و اقباض به متولي و قبض او به عمل آمد. فصار ملک المرقوم / وقفا صحيحا مؤبدا شرعيا و حبسا صريحا مخلدا مليا مادامت ثواقب النجوم متتالية و عدة الشهور متواليا. «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه / و الله سميع عليم» و کان وقوعا و تحريرا في ليلة الخامسة و العشرين من شهر الصيام من سنة 1342.
شش فيمان اراضي ملک خود را از براي مريض خانه دکتر کار کردم
... وقف نموده به متولي فعلا دکتر کار دادم بعد.ايشان هر کس
...... مي‏باشد. عبدالحسين فرمانفرما

1. بسم الله الرحمن الرحيم
اعترف الحضرة الوالا - دامت شوکته - بما رقم فيه / من الوقف لدي الاحقر احمد الخراساني. محل مهر.
2. بسم الله الرحمن الرحيم
قد اعترف حضرة الواقف بما في الکتاب / الخامس من شهر شوال المکرم 1342 / الاحقر الحاج ميرزا ابوالحسن محلاتي؟ / محل مهر.
3. اعترف الواقف الموفق حضرت الوالا فرمانفرما - دامت شوکته - بتمام ما رقم في الهامش / من الوقف و الاساصل؟ کما رقم لدي محمد علي موسي بن علي الطباطبائي 28 شهر صيام سيچقان ئيل / محل مهر.
4. بسم الله تعالي
الوقف علي الجهة المسطوره و تعيين المتولي و حصول القبض حسبما شرح / في الهامش مما وقع باطلاع من الاحقر، يحيي الخوافي السابع و العشرين من شهر رمضان، محل مهر.
5. بسم الله الرحمن الرحيم
... الحضرة الا قدس الوالا بموافق الموفق - دامت شوکته - بالوقف المؤبد / علي الجهة المسطوره، علي حسب ما في الورقه من الشهر - لدي الاحقر محمد هادي. محل مهر.

هو الواقف علي الضمائر و النيات و المطلع علي السرائر و الخفيات
بعد الحمد لوليه و الصلوة علي نبيه، چون در اين عصر اخير که قرن چهاردهم هجري است بعض از امراض مسريه‏ي مزمنه در خطه‏ي ايران خاصه طهران شيوع يافته که غالبا علاج آنها به وسيله‏ي تزريق و براي مواد تزريقيه محتاج به خارجه و شدت احتياج به آن اهالي را دچار مشکلات کرده و بسا باشد که در بعض اوقات دسترس به آن نباشد يا کمياب و قليل الوجود باشد که معالج به مضيقه و مريض به مخاطراتي افتد که ضعف العلاج و بالاخره منجر به تلفات و هلاکت نفوس شود، حضرت والا شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکة - محض رفع احتياج اهالي اين آب و خاک و تسهيل امر آنها در فراهم شدن وسايل علاجيه نخستين کسي بود که تصميم فرمود و همت گماشت که طلبا لمرضات الله تا يک درجه اسباب آسايش عمومي و وسايل علاجيه‏ي آنان را در همين پايتخت فراهم نمايد که به اقرب الوسايل معالجه شوند و اين اثر خير در صفحه‏ي روزگار از ايشان به يادگار بماند که ذخيره‏ي اخرويه‏ي ايشان گردد. و مقدمة با هيأت دولت در اين موضوع مذاکره و مشاوره نموده، مورد تحسين و تصويب و نتيجه هم اين شد که حضرت والاي معظم له از اراضي ملکي خوشان يک محلي را براي مؤسسه‏ي پاستور تعيين نمايد که ابنيه‏ي لازمه‏ي آن از محل و مسکن عملجات و اجزا و مستخدمين به قدر مقدور و خانه‏ي دکتر و رييس مؤسسه در آن بنا و ساخته شود که مواد تزريقيه و اسباب و لوازم تلقيحيه‏ي امراض متنوعه از قبيل آبله و طاعون و وبا و ديفتري و گزيده‏ي سگ هار و سفليس و سوزاک و امثال آنها در آن محل تهيه و تدارک شود و مبلغ ده هزار تومان هم شخص حضرت والا از مال خود به مصرف بناي آن برساند و پس از اين مشاروه و تصويب هيأت دولت حضرت والا، مقداري از باغ واقعه در محله‏ي حسن آباد طهران را که در سيم ربيع الثاني يک هزار و سيصد و بيست و چهار (1324) از سرکار عليه حاجيه نجم السلطنه همشيره‏ي خود خريداري نموده به ضميمه‏ي مقداري از اراضي وصل به باغ مرقوم که در سلخ ذي قعده‏ي يک هزار و سيصد و چهل و يک (1341) از ورثه‏ي سيد فندرسکي خريداري فرموده براي محل اين مؤسسه معين نمود. و به مناسبت اينکه باغ حاجيه نجم السلطنه‏اي را به انضمام چهار ساعت در گردش هفت از مجراي قنات کوثريه در سلخ رجب يک هزار و سيصد و سي و چهار (1334) به موجب مصالحه نامه‏ي جداگانه صلح به صبار ميرزا و منوچهر ميرزا دو فرزند صغير خود نموده و خيار فسخ آن را هم ده ساله از تاريخ مزبور بالمباشره براي شخص خود مقرر داشته بود، نخست آن صلح را به همان خصوصياتي که در مصالحه نامه شرط و مقرر شده بود نسبت به اراضي آن باغ فسخ نمود و به ملکيت خود اعادت داد. سپس موازي هشت هزار و نه صد و شصت ذرع و شش گره از اراضي باغ مرقوم و مساحت يک هزار و پانصد و چهل و پنج ذرع از زمين ابتياعي از ورثه‏ي سيد فندرسکي را که جمعا ده هزار و پانصد پنج ذرع و شش گره مضروب مي‏شود و حدود مجموع آن از قرار ذيل است:
حدي جنوبا به خيابان نصرت الدوله که درب عمارات و باغ‏هاي مسکوني سابق خود حضرت والا.
فرمانفرما در همان خيابان است حدي شمالا به اراضي ملکي خود حضرت والا فرمانفرما که از ورثه‏ي سيد فندرسکي خريداري فرموده و يک مقدار از آن به شرح فوق جزو محل پاستور شده حدي شرقا به اراضي ملکي خود فرمانفرما که بقيه‏ي همان باغ حاجيه نجم السلطنه‏اي است و مقداري هم به قسمتي از اراضي ابتياعي از ورثه‏ي فندرکسي حدي غربا به باغ اطلس ملکي خانم عزت الدوله که به دو صبيه‏ي نظام الدين ميرزا صلح کرده و به خندق شهر. براي محل اين مؤسسه تخصيص داد و در اين مساحت بعض از ابنيه‏ي لازمه‏ي مؤسسه مسطوره نباشد و مبلغ ده هزار تومان فوق الذکر را هم حضرت والا حسب القرار از مال خود دادند و به استحضار وزارت فوايد عامه و به توسط مأمورين وزارت مزبوره به ضميمه‏ي پانزده هزار تومان دولت بنايي ابنيه آنجا رسيد.
پس از آن حضرت والا فرمانفرماي معظم له در محضر مسعود شرع مطاع واجب الاتباع طهران بالعمد و الرضا و الاختيار من دون شائبة الاکراه و الاجبار، قربة الي الله تعالي و طلبا لمرضاته وقف مؤبد ملي و حبس مخلد اسامي نمود تمامي مساحت ده هزار و پانصد و پنج ذرع گره زمين محدوده‏ي فوق را به ضميمه‏ي مجراي دو ساعت در گردش هفت از مجراي قنات کوثريه‏ي ملکي خودشان برکافه و عامه‏ي مرضاي ناس ذکورا و اناثا، صغيرا و کبيرا و عبادالله الذين يجوز الوقف عليهم شرعا که لوازم صحيه و وسايل علاجيه‏ي آنها کما ذکر عنوانا و آنچه مرتبط به مؤسسه‏ي پاستور و مقتضاي وضعيت آن است و يک مريض خانه که تا بيست مريض را در آنجا بتوانند بپذيرند در آنجا تهيه و تدارک شود و مرضاي آنان در مريض خانه‏ي آنجا معالجه گردند و از آب مجراي دو ساعت مزبور هم محل مزبور و ساکنين در آن از طبيب و جراح و اجزا و مستخدمين و مرضي مشورب و سقايت شوند.
و توليت موقوفه‏ي مزبوره را مادام الحيوة با شخص شخيص خود قرار داد با حق مريض فرستادن به آنجا و بعد از خود اوامر توليت راجع است به اکبر اولاد ذکور خود که از بطن خانم عزت الدوله است نسلا بعد نسل و بطنا بعد بطن.
و نظارت با اکبر اولاد و ذکور خود که از ساير بطون هستند نسلا بعد نسل. و با انقراض ذکور و ذکور از ذکور خانم عزت الدوله، توليت راجع است به اکبر از ذکور ساير بطون و نظارت با اکبر بعد از او از بطون مزبوره ماتعاقبوا و تناسلوا. و با انقراض ذکور مطلقا، توليت راجع است به اکبر از ذکور از اناث از ذکور خانم عزت الدوله و نظارت با اکبر از ذکور ساير بطون ما تعاقبوا و تناسلوا الي ان يرث الله الارض و من عليها. و در تمام مراتب نظارت هم يک نفر که از وزارت مربوطه‏ي به اين مؤسسه‏ي انتخاب خواهد شد نظارت خواهد داشت. و در صورت انقراض ذکور و ذکور از ذکور و ذکور از اناث از ذکور توليت راجع است به سه نفر از وکلاي مجلس شوراي ملي که جزو دسته‏ي اکثريت باشند و مجلس تعيين آن سه نفر را بنمايد. و نظارت با وزارت مربوطه‏ي به مؤسسه‏ي مزبوره است که در هر عصري از اعصار آتيه متولي و ناظر به امورات موقوفه‏ي مزبوره رسيدگي نموده در ابقاي موقوفه و انتظام امورات آن که وسيله‏ي آسايش اهالي است سعي بليغ نمايند و بر خلاف مقتضي و مدلول وضع مؤسسه‏ي پاستور و مريض خانه در محل مزبور رضا ندهند و بر خلاف مراد و مقصود واقف رفتار ننمايند. و خداي واحد جل شأنه را در هر حال حاضر و ناظر دانند و از يوم فزع اکبر که «لاينفع فيه مال و لابنون» و «لاتنفعهم شفاعة الشافعين» است بترسند و بر خلاف مقررات واقف خير مواقف معمول ندارند.
و توضيحا مرقوم مي‏شود که بر حسب تصويب‏نامه‏ي هيأت دولت مورخه‏ي پانزدهم حمل تنگوزئيل 1302 که ناطق بر رياست افتخاري خود واقف است در مؤسسه‏ي مزبوره از اين تاريخ الي يک صد سال ديگر هر يک از طبقات اولاد واقف دکتر يا جراح يا ديپلمه شوند، رياست بالاستقلال در شعبه‏ي طبابت در مريض‏خانه و جراحي ؤسسه خواهند داشت. اگر طبيب ديپلمه است در شعبه‏ي طبابت و اگر جراح ديپلمه است در شعبه‏ي جراحي و با بودن آنها با اوصاف مزبوره، ديگري را اگر چه با آنها هم درجه باشد حق رياست نخواهد بود.
و صيغه‏ي وقف جامعة للشراط ايجابا و قبولا جاري گرديد و قبض و اقباض به عمل آمد. فصار وقفا صحيحا شرعيا بتة بتلا «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه» و عليه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين.
و کان وقوع ذلک و تحريره في ليله بيست و پنجم شهر رمضان المبارک من شهور سنه 1342 يک هزار و سيصد و چهل و دو هجريه و قمريه، (غشمب صحيح است) عبدالحسين فرمانفرما (مهر عبدالحسين فرمانفرما)
اين اراضي مشروحه در متن را مطابق شرح متن به انضمام دو ساعت از مجراي قنات کوثريه در گردش هفت وقف مؤسسه‏ي پاستور به شرايط متن[وقف]نمودم عبدالحسين فرمانفرما (مهر عبدالحسين فرمانفرما)

بسم الله الرحمن الرحيم
اعترف الحضرت الوالا - دامت شوکته - بما رقم من الوقف لدي الاحقر احمد الخراساني 2 شهر شوال 1342.
مهر (احمد بن محمد کاظم)
2. بسم الله الرحمن الرحيم
نعم قد اعترف الحضرت الاقدس الوالا الواقف الموقف - دامت شوکته - بالوقف المؤبد علي الجهة المسطوره علي حسبما فصل في الورقة من التولية و النظارة لدي الاحفر محمد الموسوي البهبهاني - عفي عنه - ثالث شوال المکرم 1342 مهر (الراجي محمد بن عبدالله الموسوي)
اعترف حضرت المستطاب الوالا شاه‏زاده فرمانفرما - دامت شوکته - بتمام ما رقم في الورقه لدي الجاني موسي بن علي محمد الطالقاني 1342 و 28 شهر صيام، سيچقان ئيل. مهر (موسي بن علي محمد).
ثبت کتابچه‏ي شرعيات شد نمره‏ي 2587 سنه‏ي 1342 مهر (عبدالله الموسوي)
بسم الله الرحمن الرحيم
اعترف حضرته الاقدس بما في الکتاب لدي الخامس من شهر شوال المکرم 1342 الاحقر الحاج ميرزا ابوالحسن المحلاتي مهر (ابوالحسن الطوسي) نمره‏ي 1011
بسم الله تعالي و له الحمد
قد وقف و سبل و حرم حضرت الشاه‏زاده عبدالحسين ميرزا الملقب بفرمانفرما - ادم الله توفيقه - خالصا لوجه الله و طلبا لمرضاته متجلبا الاعراض الاخرويه، راج0يا لنيل الاجر و الجزا «يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا»
و جرت صيغة الوقف علي النهج المحرر من تعيين المصرف و المتولي و الناظر المشرف حسب ما شرح باجراء الاحقر و حصل القبض و الاقباض حرره الاحقر يحيي الخوئي في الخامس و العشرين من شهر رمضان من 1342 مهر (المتوکل علي الله يحيي بن اسدالله) نمره‏ي 1503 صفحه‏ي 164 دفتر 7 ثبت شد مهر (محمد حسن)
بسمه تعالي شأنه
قد اعترف الحضرت الاقدس الوالا فرمانفرما - دامت شوکته - بالوقف المزبور علي الجهة المسطوره و تعيين المتولي و الناظر و القبض حسب ما فصل لدي العبد احمد لتفرشي لخمس مضت من شهر شوال المکرم عام الاثنين و الاربعين و ثلثمائه بعد الاف من الهجرة المقدسه 1342 مهر (العبد احمد) در دفتر 16 و 1342 نمره‏ي 259 صفحه‏ي 163 ثبت شد مهر (العبد احمد)
[يادداشت ذيل سند چاپي]
نظر به اينکه وزارت جليله‏ي ماليه نسخ متعدد در وقف‏نامه‏ي مؤسسه‏ي پاستور خواسته‏اند و براي وزارت جليله‏ي اوقاف و اداره‏ي محترم صحيه نيز لازم بود لذا وقف‏نامه را به طبع رساندم.
عبدالحسين ميرزا فرمانفرمائيان

هو الواقف علي السراير و المطلع علي الضماير
و بعد، منظور از تحرير اين کتاب مستطاب و مقصود از ترقيم اين سطور واضحة المبدأ و المآب آن که بر واقفان مواقف عبوديت و عارفان معارف ربوبيت که به انوار مضيئه‏ي مفاتيح علم و دانايي در ظلمتکده جهل و ناداني رهايي جسته / محض دستور نبي؟ که افضل حسنات و اکمل خيرات عمل صالح است که در حيات و ممات ثواب و برکات آن جاري ساري بوده و هميشه در جريده‏ي اعمال و روزنامه‏ي افعال بعد از ارتحال و انتقال يوما فيوما ثبت و ضبط و ذخيره‏ي / روز درماندگي باشد که «تقدموا لانفسکم من خير تجدوه عندالله و الله عليم بصير» و پيوسته آثار يمن و ميمنت و انوار برک و برکت آن الي انقراض الازمان و زمان انقراض منقرض نشده، عملش باقي و ثوابش جاوداني، عايد و واصل صاحب / و باني گردد که «و الباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا و خير عملا»
غرض از تمهيد اين مقدمه آن است که به توفيقات الهيه و تأييدات سبحانيه، حضرت مستطاب اجل اکرم افخم ارفع اشرف اسعد اقدس شاهزاده اعظم / و الاتبار عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکته - في حالة يصح منه جميع الاقارير و الاقاويل الشرعية بالطوع و الرغبة و الاختيار من دون شائبة الاکراه و الاجبار، عالما بقول و بفعل، عارفا بما يعمل و تعمل، خاليا عن التورية و الحيل، خالصا لوجه الله و طلبا لمرضاته، وقف مؤبد شرعي و حبس مخلد اسلامي فرمود همگي و تمامي کل شش دانگ يک باب کاروان سراي ملکي و متصرفي خودشان را که واقع است در سمت غربي مسجد و مدرسه‏ي مرحومه‏ي مغفوره شاه‏زاده خانم
- طاب ثراها - والده‏ي ماجده‏ي والا حضرت واقف خير مواقف در محله‏ي دروازه قزوين و در کوچه‏ي وزير دفتر محدوده ذيل توابعها الشرعية و لواحقها العرفية العرفيه من غير استثناء شي‏ء منها و من مضافاتها شرعا و عرفا و عادة /
جنوبي
به بازاچه شرقي
به مدرسه و مسجد شاه‏زاده خانم
شمالي
به خانه‏هاي متفرقه غربي
به خانه‏هاي بين حرم و شارع عام و راه دالاني که به کوچه‏ي طرف غرب وارد کاروان سرا
بر مکتب و مدرس عموم اطفال مسلمين از فرقه‏ي حقه‏ي اثني عشريه که به راي مرقومه، محل تدريس و مدرس وتعليم و تعلم آنها باشد و در آنجا علوم دينيه‏ي شرعيه‏ي اسلاميه تحصيل نمايند بعبارة اخري مدرسه محل تحصيل اطفال عامه‏ي مسلمانان به شرح / مرقوم بوده باشد بحيث لايباع و لايوهب و لايرهن که دست تصرف و تکلف و يد تمليک و تملک از کاروان سراي موقوفه عرصة و اعيانا مادامت السموات ممنوعات و عن الوقوف و الساعات مقطوعات / بالصروف مقطوع گرديده از بيع و شري و نقل و انتقال مصون و محفوظ بماند.
و توليت آن را مادام الحيوة با شخص شخيص و نفس نفيس خود و بعد از خودشان به متولي مدرسه و مسجد مزبور مفوض داشتند به ترتيبي که وقف‏نامه‏ي / مسجد و مدرسه‏ي مرقومه امر توليت مقرر شده است.
و شرط فرمودند و در صورتي که براي مسجد مزبور در ايام عزاداري حضرت سيدالشهداء - اروحنا العالمين له الفداء - و يا در ليالي قدر و در امور خيريه از قبيل اقامه‏ي مجلس ترحيم راجع / به هر کس باشد، حاجت به استفاده از فضاي اين کاروان سراي که فعلا عنوان مدرسه‏ي اطفال دارد به هم رسد از قبيل طبخ يا بساط چاي و قهوه و غليان چنانچه غالبا اتفاق مي‏افتد و محل حاجت مي‏شود مانعي از براي اين گونه مداخلات / و استفادات موقتي نخواهد بود و ذوي الحاجة مجاز خواهند بود و دربي هم که فعلا از مسجد و مدرسه به طرف اين مدرسه باز است، بايد ابدي بماند که در موقع احتياجات فوق الذکر آمد و شد نمايند. و توضيحا / مرقوم مي‏شود ديواري که حضرت اقدس اعظم واقف معظم براي حفظ ابنيه‏ي مسجد و مدرسه‏ي مزبوره امر فرموده جديدا کنده‏اند و متصل است به ابنيه‏ي مسجد و مدرسه‏ي وقف و جزو همان مسجد و مدرسه نموده‏اند / و به تصرف وقف هم داده‏اند و مقرر فرموده‏اند که اگر بعد از اين بالاقتضاء پشت اين ديوار بنايي در اين مدرسه‏ي اطفال بشود که پاي تاق آن سرپوشي بر ديوار مرقوم گذارده شود و براي طرفين / مضر نباشد از طرفين هيچ يک ممانعت ننمايند (43).
وصيغه‏ي صحيحه‏ي شرعيه‏ي جامعة لشرايط الصحة و السداد، خالية عما يوجب الخلل و الفساد و بالعربية و الفارسية جاري گرديد و اقباض متولي و قبض او که شرط صحت / وقف است به عمل آمد. وقفا صحيحا شرعيا مؤبدا و حبسا مخلدا بتتا مادامت السموات و ثواقب النجوم متتاليه و عدة الشهور متواليه. «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه والله سميع / عليم»
و کان وقوعا و تحريرا في پنجم شهر ربيع الآخر من شهور سنه 1341. صحيح است عبدالحسين فرمانفرما
محل مهر حضرت والا فرمانفرما
[حاشيه به خط فرمانفرما]سواد مطابق با اصل ورقه است که اصل پيش اين جانب ضبط است[امضا]: فرمانفرماييان

بسم الله تعالي
الوقف علي الجهة المحرره و تعيين المتولي و القبض حسب ما به شرح في الصک مما وقع لدي و کتب بخمس مضت من شهر ربيع الآخر من 1341 الاحقر يحيي الخويي
مهر: (المتوکل علي الله يحيي بن اسدالله)
[حاشيه‏ي سمت راست]
بسم الله تعالي شأنه
اقر الواقف الصالح بجميع ما لدي و نمي اليه في الورقة لدي الجاني محمد حسين بن محمد علي المعروف بسعادت في تاسع من شهر ربيع الثاني سنة 1341
محل مهر آقاي شيخ محمد حسين سعادت نماينده‏ي محترم پارس

بسم الله تعالي شأنه
بعد الحمدلله و الصلوة و السلام علي محمد و آله اکرم الخلق الي الله تعالي / به توفيقات رباني و تأييدات سبحاني حضرت مستطاب اشرف والا شاه‏زاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرماييان / فرمانفرما- دامت شوکته - تقربا الي الله و طلبا لمرضاته، وقف صحيح شرعي اسلامي ابدي فرمودند خالصا مخلصا لوجه الله، يک قطعه زمين بياض / واقعه در محله‏ي سنگلج قرب چهارراه حاجي محراب را براي مسجد سبزي کار معروف به همت آباد که مساحتا دويست ذرع مضروبي است / و محدود است شمالا به پانصد ذرع زميني که خود واقف معظم له، سابقا مطابق وقف‏نامه‏ي معتبره براي مسجد مرقومه وقف نموده‏اند و غربا به خانه‏ي / آقاي خطيب قزويني و جنوبا به شارع و شرقا به شارع عام.
و توليت آن را مفوض فرمودند به متولي مسجد مزبور که مطابق آنچه در / وقف‏نامچه‏ي سابق مسجد مرقوم مصور است معمول و رفتار شود.
و صيغه‏ي وقف جامعة الشروط المعتبرة في الشريعة المطهرة جاري گرديد / و قبض و اقباض و تسليم و تسلم به عمل آمد. فصار وقفا صحيحا شرعيا (فمن بدله بعد ما سمعه / فانما اثمه علي الذين يبدلونه)
22 رمضان المبارک 1347[امضا]: عبدالحسين فرمانفرما
[حاشيه‏ي بالاي صفحه]
بسم الله تعالي شأنه
قد اجريت صيغة وقف الاراضي المرقومة وکالة عن طرف حضرت الوالا شاه‏زاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکته - حسب ما رقم و سطر و فيه و انا الاحقر محمد جواد الطالقاني في ليلة سلخ شهر رمضان المبارک من شهور 1347[مهر]

پی نوشت:

1- گفتني است که نگارندگان اين سطور مشغول پژوهشي همه جانبه در «زندگي و زمانه‏ي عبدالحسين ميرزا فرمانفرما» هستند که در سال آينده آماده‏ي انتشار خواهد بود.
2- ر. ک: متن وقف‏نامه پيوست 3.
3- «اعتماد التجار» در سال 1348 ق در محله‏ي باغچه‏ي فتح الملک واقع در محله‏ي درب شاه‏زاده، موقوفه‏اي ايجاد نمود که در وقف‏نامه آن از او به نام «ملک التجار» ياد شده است.
4- رونوشت اين مبايعه نامه و وقف‏نامه‏ي ذکر شده در حاشيه‏ي آن در پرونده‏ي شماره‏ي ع / 78 اداره‏ي کل اوقاف و امور خيريه‏ي فارس نگهداري مي‏شود. براي متن وقف‏نامه ر ک: پيوست 1.
5- Dr. D. w. Carr.
6- ر ک: متن وقف‏نامه، پيوست 1.
امکان کسب اطلاعات کافي درباره‏ي زندگي دکتر کار ميسر نشد. سيريل الگود (Dr Cyril Lioyd Elgood) آمدن وي به ايران را به سال 1894 م (1312 ق) ذکر مي‏کند. از جمله اقدامات ايشان تأسيس درمانگاه و بيمارستان در شهرهاي مختلف ايران (اصفهان، يزد، کرمان و شيراز) بود.
تاريخ پزشکي ايران و سرزمين‏هاي خلافت شرقي، سيريل الگود، ترجمه‏ي دکتر باهر فرقاني (تهران اميرکبير، چ 1371، 2) صص 588 - 587. متأسفانه در کتاب ارزشمند تاريخ بيمارستان‏هاي ايران، تأليف دکتر حسن تاجبخش (تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1379) نيز اطلاعات بيشتري درباره‏ي زندگي و فعاليت‏هاي دکتر کار و همکارانش در ايران يافت نشد. در اين کتاب تنها در صفحه‏ي 212 اشاره‏اي به فعاليت‏هاي دکتر کار وجود دارد که آن هم با استناد به کتاب سيريل الگود است.
7- گفتني است در دوره‏اي از نخست وزيري دکتر مصدق، دکتر صبار فرمانفرماييان (از فرزندان عبدالحسين ميرزا فرمانفرما) سمت کفالت وزارت بهداري را به عهده داشت.
8- جزوه‏ي مراکز درماني موقوفه‏ي شيراز به مناسبت بزرگداشت وقف، 1378، روابط عمومي اداره‏ي کل اوقاف و امور خيريه فارس، ص 12.
9- ر. ک: متن وقف‏نامه، به پيوست 3 مراجعه کنيد.
10- اين پزشکان عبارت بودند از: 1. دکتر محمد حسين لقمان ادهم (رييس اطباي سلطنتي و رييس مدرسه‏ي عالي طب): 2. دکتر حکيم الدوله (پزشک مخصوص احمد شاه قاجار)؛ 3. دکتر محمود خان معتمد (پزشک مخصوص عبدالحسين ميرزا فرمانفرما). گفتني است اين پزشکان هر سه تحصيلات عالي خود را در پاريس گذرانده بودند.
11- برگرفته از: تاريخچه‏ي خدمات پنجاه ساله‏ي انستيتو پاستور ايران، دکتر مهدي قدسي (تهران مهرماه، 1350، انستيتو پاستور ايران) و راپرت عمليات اداره‏ي انستيتو پاستور دولت عليه ايران، به قلم دکتر ژوزف منار (تهران، 1301، مطبعه‏ي فاروس). از جناب آقاي فتح الله حيدري معاون اداري انستيتو پاستور ايران که کتابچه‏ي اخير را در اختيارمان قرار دادند، سپاسگزاريم.
براي مطالعه متن وقف‏نامه‏ي، به پيوست شماره 3 مراجعه کنيد.
متن اين وقف‏نامه پيش از اين در کتاب پيش گرفته از دکتر مهدي قدسي منتشر شده است. به نوشته‏ي همين نويسنده در سال 1329 تصميم گرفته شد که با توجه به کهنه شدن ساختمان‏هاي انستيتو، به تجديد بناي آن اقدام شود و در همين رابطه به ذکر خاطره‏اي مي‏پردازد که نقل آن را در اينجا بي‏مناسبت نمي‏دانيم. دکتر قدسي در صفحه‏ي 44 آن کتاب مي‏نويسد: «نخستين نکته‏اي که در ساختمان مدرن انستيتو پاستور ايران با اصرار من به کار برده شد، موقعيت اين بناي بزرگ روي سرزمين وقفي انستيتو پاستور بود. علاقه‏ي من به اين موضوع به اين جهت بود که مرحوم شاهزاده فرمانفرما روزي پس از يک مصاحبه‏ي طولاني و صرف ناهار، مرا با خود به اندرون خانه برد و از صندوق بزرگي چند نسخه وقف‏نامه‏ي چاپي انستيتو پاستور ايران را بيرون آورد و با دلبستگي و علاقه آنها را به من سپرد و تقاضا نمود که من به سهم خود مراقبت نمايم که از موقوفه‏ي او هميشه همين استفاده‏ي کنوني به عمل آيد و خانه‏ي خير او به هيچ عنواني خراب نگردد. من هم به حکم وظيفه‏ي شرعي خود بناي جديد انستيتو پاستور ايران را روي اراضي موقوفه‏ي مرحوم فرمانفرما پي‏ريزي نمودم و به اين طريق رضاي خاطر خدا و آرزوي قلبي واقف را برآوردم».
12- رونوشت تايپي اين وصيت‏نامه در بايگاني اداره‏ي کل اوقاف همدان موجود است.
13- با تشکر از جناب آقاي حاج سيد حسن فيروزآبادي و فرزندشان مهندس همايون فيروزآبادي که اطلاعات مربوط به اين موقفه را در اختيارمان نهادند.
14- رک: متن وقف‏نامه پيوست 4.
15- آرشيو اسناد ملي ايران - شماره‏ي تنظيم 250 / 26 / 10 / 42.
16- همان، شماره‏ي تنظيم 250 / 25 / 10 / 42.
17- همان، شماره‏ي تنظيم 250 / 24 / 10 / 42.
18- همان، شماره‏ي تنظيم 250 / 23 / 10 / 42.
19- همان، شماره‏ي تنظيم، 250 / 17 / 10 / 42.
20- همان، شماره‏ي تنظيم 250 / 3 / 10 / 42.
21- براي مطالعه متن فرمان وي که در 26 جمادي الثاني 1325 از سوي محمد علي شاه صادر شده بود، رک: سياق معيشت در عهد قاجار (حکمراني و ملکداري)، به کوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي) و سيروس سعدونديان (تهران، نشر تارذيخ ايران، زمستان 1362)، ج 1 صص 62 - 61.
22- روزنامه‏ي انجمن تبريز، سال اول، ش 12، 137 شعبان 1325 (بازچاپ از کتابخانه‏ي ملي جمهوري اسلامي ايران با همکاري استانداري آذربايجان شرقي) تهران، 1374، صفحات مسلسل 498 - 499.
23- همان، ص 499.
24- حسينقلي خان نظام الدوله، از رجال تبريز و از خويشاوندان فرمانفرما بود. براي شرح مختصري از زندگي وي مراجعه کنيد به: رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، تأليف مهدي مجتهدي، به کوشش غلامرضا طباطبايي مجد (تهران، زرين، بي‏تا)، صص 268 - 266.
25- روزنامه‏ي انجمن تبريز، همان، سال اول، ش 15، 139 شعبان 1325، ص 508.
26- همان، سال دوم، ش 9، 3 رمضان 1325، ص 559.
27- همان، سال دوم، ش 11، 16 شوال 1325، صص 612 - 611.
28- همان، صص 612.
29- روزنامه‏ي مجلس، سال دوم، ش 23، 35 ذي الحجه 1325 (تهران، انتشارات کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1376) صفحات مسلسل 139 - 138.
30- اوراق تازه‏ياب مشروطيت و نقش تقي زاده، به کوشش ايرج افشار (تهران جاويدان، 1359) ص 90.
31- وي خواهرزاده‏ي فرمانفرما و همسر حسينقلي خان نظام الدوله بود که پيشتر از او ياد کرديم.
32- سياق معيشت در عهد قاجار، ص 87.
33- همان، صص 95 - 94.
34- گزيده‏اي از مجموعه اسناد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، به کوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي) و سيروس سعدونديان (تهران، نشر تاريخ ايران، تابستان 1366) ج 1، ص 58.
35- همان، ص 65.
36- سياق معيشت در عهد قاجار، ص 83.
37- همان، ج 2 ص 327.
38- گزيده‏اي از مجموعه اسناد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، صص 20 - 19 براي مقايسه‏ي فهرست ارائه شده از سوي «جمعيت» با فهرست ارسالي از سوي مباشر فرمانفرما، رجوع کنيد به همين مجموعه، صص 9 - 8.
39- روزنامه‏ي دانش به انضمام نشريه‏ي «مدرسه‏ي مبارکه‏ي دارالفنون تبريز» (بازچاپ از مرکز گسترش آموزش رسانه‏ها، تهران، 1374) به کوشش سيد فريد قاسمي، با مقدمه‏ي دکتر محمد اسماعيل رضواني، ورقه‏ي چهارم، نمره‏ي شعبان 1311.
40- براي آگاهي بيشتر از تاريخچه اين روزنامه رجوع کنيد به: تاريخ جرايد و مجلات ايران، محمد صدر هاشمي (اصفهان، کمال، چ 1363، 2 (ج 4، صص 194-192).
41- روزنامه‏ي انجمن، سال اول، ش 17، 140 شعبان 1325، صص 510 - 509.
42- اوراق تازه‏ياب مشروطيت و نقش تقي‏زاده، ص 89.
43- اصل: ننمايد.

منبع: ميراث جاويدان