موقوفات و خدمات عام المنفعهي عبدالحسين ميرزا فرمانفرما
مقدمه
عبدالحسين ميرزا فرمانفرما پس از کودتاي سوم اسفند 1299 تا زمان وفاتش به سال 1318، عهدهدار هيچ شغل دولتي نبود و بيشتر وقت او به تربيت فرزندان و ادارهي املاکش سپري گرديد. هدف از تأليف اين مقاله پرداختن به زندگي سياسي فرمانفرما نيست که اين مهم مجالي ديگر ميطلبد (1) در اينجا تنها به ذکر موقوفات و بخشي از خدمات فرهنگ دوستانهي وي پرداخته ميشود؛ موضوعي که در بررسي زندگاني رجال عصر قاجار کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
اولين وقفنامهي به جاي مانده از فرمانفرما متعلق به پنجم ربيع الاول 1341 (آبان 1302) است که طي آن وي شش دانگ کاروان سراي ملکي خود را در تهران با هدف ايجاد محل «تدريس و مدرس و تعليم و تعلم... علوم دينيهي شرعيهي اسلاميه» وقف کرد. از آنجا که کاروان سراي ياد شده
در جنب مسجد قرار داشت، واقف پيش بيني کرد «در صورتي که براي مسجد مزبور در ايام عزاداري حضرت سيد الشهدا - ارواح العالمين له الفداء - و يا در ليالي قدر و در امور خيريه از قبيل اقامهي مجلس ترحيم راجع به هر کس باشد، حاجت به استفاده از فضاي اين کاروان سرا که فعلا عنوان مدرسهي اطفال دارد به هم رسد...مانعي از براي اين گونه مداخلات و استفادات موقتي نخواهد بود»(2)
همان گونه که اشاره شد، فرمانفرما طي سالهاي 1338 - 1334 ق والي فارس بود. او در ذي الحجهي 1337 زميني را واقع در خارج دروازهي باغ شاه شيراز از حاج غلام حسين اعتماد التجار (3) خريد(4) و آن را در رمضان 1342 (ارديبهشت 1303) با هدف تأسيس مريض خانهي عمومي وقف کرد. فرمانفرما توليت اين موقوفه را به «دکتر کار(5) و بعد از ايشان در هر عصر با رييس و متصدي کل امور مريض خانهي مزبوره» واگذار کرد (6).
اين بيمارستان با نظارت و مديريت پزشکان انگليسي به انجام خدمات خود ادامه داد تا اينکه در دوران نخست وزيري دکتر مصدق، سرپرستي و ادارهي آن به وزارت بهداري واگذار شد.(7)امکانات و فعاليتهاي فعلي بيمارستان به اين شرح است:
مساحت عرصه: 22400 متر مربع.
مساحت اعيان: 4000 متر مربع.
خدمات مورد ارائه: اورژانس، زنان و زايمان، اطفال، جراحي قلب و ساير بيمارهاي عمومي.
اين مرکز درماني يک بار نيز در زمان جنگ مورد هجوم جنگندههاي عراقي قرار گرفت که منجر به تخريب قسمتي از بيمارستان و شهادت تعدادي ديگر گرديد. اين مرکز درماني هم اکنون به وسيلهي سپاه پاسداران اداره و جهت مداواي کليهي پرسنل سپاه و ديگر مراجعين فعال ميباشد (8).
ديگر موقوفهي فرمانفرما که آن نيز به سال 1342 ق (1303 ش) وقف شد و در ارتباط با امور صحي و بهداشتي محسوب ميشد زميني به مسا حت يک هکتار از باغي مشهور به اطلس بود که جزو اراضي منازل مسکوني وي در تهران بود. در مقدمهي وقفنامه آمده است: با توجه به مشکلات ناشي از «امراض مسريهي مزمنه» که «در خطهي ايران خاصه طهران شيوع يافته» که مداواي آن نيازمند «تزريق و براي مواد تزريقيه محتاج به خارج و شدت احتياج به آن اهالي را دچار مشکلات کرده» است، هدف از وقف اين زمين تأسيس مرکزي است که «مواد تزريقيه و اسباب و لوازم تلقيحيهي امراض متنوعه از قبيل آبله و طاعون و وبا و ديفتري و گزيدهي مار و سفليس و سوزاک و امثال آنها در آن محل تهيه و تدارک شود... و يک مريض خانه که بيست مريض را در آنجا بتوانند بپذيرند در آنجا تهيه و تدارک شود و مرضاي آنان در مريض خانهي آنجا معالجه گردند». براي تأمين آب اين محل، واقف معين نمود: «از آب مجراي دو ساعت مزبور هم محل مزبور و ساکنين در آن از طبيب و جراح و اجزا و مستخدمين و مرضي مشروب و سقايت شوند». همچنين براي ساخت و ايجاد بناهاي مورد نياز در
آن محل، مبلغ ده هزار تومان اختصاص داد. هيأت دولت نيز به منظور کمک به تأسيس موسسهي پاستور ايران، مبلغ پانزده هزار تومان به آن اضافه کرد (9).
پيشينهي آشنايي و برقراري ارتباط دولت ايران با انستيتو پاستور پاريس به سال 1338 ق (1298 ش) بازميگردد. در اين سال نصرت الدوله فيروز (وزير امور خارجه و فرزند ارشد فرمانفرما) براي شرکت در کنفرانس صلح پاريس، عازم فرانسه شد. او در اين سفر سه تن از پزشکان متبحر ايراني (10) را نيز با خود همراه نمود. اين هيأت در طي چندين جلسه در انستيتو پاستور پاريس با پرفسور اميلرو که در آن زمان رياست اين انستيتو را بر عهده داشت مذاکراتي به عمل آوردند و در نتيجهي آن براي تأسيس انستيتو پاستور ايران به تفاهم رسيدند. سه ماه پس از اين مذاکرات، موافقتنامهاي به امضاي نصرت الدوله فيروز و پرفسور رنهلگرو و رييس دروس عالي انستيتو پاستور پاريس به امضا رسيد که سرمشق همکاري فني ايران و فرانسه براي تأسيس انستيتو پاستور ايران شد. پس از آن در رجب 1338 (فروردين 1299) قرارداد استخدام دکتر ژوزف منار به عنوان نخستين رييس انستيتو پاستور ايران به امضاي نصرت الدوله فيروز رسيد. دکتر منار در پي امضاي استخدامش به ايران آمد و چون تا آن زمان هنوز هيچ گونه بنايي براي فعاليت انستيتو پاستور در تهران ساخته نشده بود، وي خانهاي را در خيابان استخر اجاره نمود و در همان جا فعاليت خود را آغاز کرد. وقتي فرمانفرما از شرايط نامساعد دکتر منار و همکاران ايراني او آگاهي يافت، از آنجايي که خواهان موفقيت ايشان بود، خود دست به کار شد و با وقف نمودن زمين، ابنيه و آب آشاميدني مورد نياز و همچنين اختصاص بودجهاي قابل توجه به ياري آنان برخاست (11).
از ديگر اقدامات فرمانفرما براي ياري رساندن به مراکز درماني، اختصاص نيمي از درآمد حاصله از سه روستاي اسدآباد همدان به نامهاي «سرچشمه، گنبد و نجف آباد» به بيمارستان فيروزآبادي بود. اين بيمارستان به همت شادروان آيت اله سيد رضا فيروزآبادي در شهر ري بنيان نهاده شده بود. فرمانفرما در وصيتنامهي مورخ 15 / 12 / 1345 ش آورده است: «پنج عشر ديگر از عوايد املاک مرقومه را در مريض خانهي فيروزآبادي واقعه در حضرت عبدالعظيم (ع) در تحت نظريهي صحيه کل مملکتي و خود فيروزآبادي، او يقوم مقامه، به مصرف برسانند و بعد از انقضاي مدت سي سال از تاريخ فوت موصي، هم سه عشر از مخارج مقبره را ضميمهي پنج عشر مخارج مريض خانه نموده و به مصرف مريض خانه برسانند»(12)مفاد وصيت مذکور تا سال 1352 به اجرا درميآمد. در اين سال اين روستاها مشمول اصلاحات ارضي شد. اما خوشبختانه پس از پيروزي انقلاب و با تلاش مسؤولين بيمارستان مفاد سند مجددا به اجرا درآمد که تا زمان حاضر نيز به قوت خود باقي است (13).
چند سال بعد (رمضان 1347 / اسفند 1307) فرمانفرما قطعه زميني را که در محلهي سنگلج تهران داشت، براي «مسجد سبزي کار معروف به همت آباد» وقف نمود. با مطالعهي اين وقفنامه پي ميبريم که او پيش از اين «پانصد ذرع» زمين ديگر «مطابق وقفنامهي معتبره» براي همين
مسجد وقف کرده بود (14)متأسفانه با وجود جستجوي فراوان متن آن يافت نشد.
در بين اسناد يافت شده در موضوع موقوفات فرمانفرما، مجموعه اسنادي متعلق به سال 1323 ش در بايگاني سازمان اسناد ملي ايران موجود است. در تيرماه اين سال نامهاي از سوي «اتحاديهي محلي شمال غرب تهران» خطاب به وزير فرهنگ (دکتر قاسم غني) ارسال شد که در آن پس از اظهار اينکه «از طرف مرحوم عبدالحسين فرمانفرماييان قطعه زميني به مساحت هفت صد متر مربع در خيابان نشاط... براي بنياد دبستان وقف گرديده است» عنوان شد که تا حال هيچ ساختماني در آن احداث نشده و در حال حاضر به «محل ريختن زباله و کثافات و شنهاي ساختماني» تبديل شده است. در ادامهي نامه درخواست شده بود با توجه به اين مطلب که «در نزديکي همين زمين سه باب دبستان...واقع است که زمين ورزش ندارند و معلمين ورزش وقت خود را بيهوده ميگذرانند... دستور فرمايند... زمين مرقوم را محصور نمايند تا با مساعدت انجمن تربيت بدني براي باغ ورزش کودکان اين محل آماده شود...»(15).
رسيدگي به درخواست مندرج در اين نامه به رييس ادارهي تربيت بدني (صدري) ارجاع گرديد. او نيز در تاريخ 8 / 4 / 1323 در نامهاي به رياست کل اوقاف که رونوشت نامهي «اتحاديه محلي شمال غرب تهران» را هم به پيوست خود داشت، از وضعيت زمين مورد بحث استعلام نمود که «اولا تعيين نمايند... جزو موقوفات است يا خير و در ثاني چنانچه وقف باشد، نظر آن اداره را نسبت به تقاضاي ساکنين شمال غرب تهران مرقوم دارند...»(16)از مطالعهي گزارش مورخ 15 / 5 / 1323 که از سوي بازرس ادارهي کل اوقاف تهيه شده بود، چنين برميآيد که تلاش آن ادارهي کل در شناسايي و يافتن زمين مورد بحث بيسرانجام بوده است(17). در نتيجه در نامهاي به ادارهي تربيت بدني (به تاريخ 30 / 5 / 1323) خواستار ارائهي نشاني دقيقتري از اين زمين شد(18). دو هفته بعد، در تاريخ 14 / 6 / 1323، رييس ادارهي تربيت بدني (صدري) در پاسخ به استعلام پيش گفته «نقشهي زمين منظور را به پيوست» به ادارهي کل اوقاف ارسال داشت.(19) اما مکاتبات بعدي نيز به نتيجه نرسيد و متأسفانه مجموعه اسناد موجود در آرشيو سازمان اسناد ملي ايران که تاريخ آخرين سند آن 12 / 12 / 1323 ميباشد و از رييس کل اوقاف (محمد ملکزاده) به ادارهي فرهنگ تهران و توابع ارسال شده است، روشنگر نتيجهي نهايي اقدام به عمل آمده به منظور بهينهسازي بازدهي زمين وقفي مذکور نيست(20). تلاش راقم اين سطور نيز براي يافتن وقفنامهي زمين مورد بحث تاکنون بينتيجه مانده است.
از ديگر اقدامات فرمانفرما در راه تأسيس مراکز آموزشي که به علت شرايط نامساعد زمانه به نتيجه مورد نظر منتهي نشد، اقدام براي تأسيس «دارالفنون» در تبريز بود. فرمانفرما با سمت «ايالت کل و سرداري آذربايجان»(21) در 12 رجب وارد تبريز شد. يک ماه بعد (12 شعبان) در روزنامهي انجمن تبريز مقالهاي به امضاي حاج محمود کاشاني (از اعضاي انجمن تبريز) منتشر شد که در آن از نيت خير فرمانفرما براي اختصاص ساختمان و بودجهي مستمر به منظور تأسيس دارالفنون حکايت ميکرد. بخشي از مقاله مذکور چنين بود:
«حضرت معظم له دو روز قبل که در تلگراف خانهي مبارکه تشريف داشتند خطاب به بعضي از آقايان هيأت انجمن مقدس نموده و فرمودند که از روز ورود به تبريز، من شب و روز در فکر تأسيس يک مدرسهي دارالفنون هستم که جامع هر گونه علوم و صنايع باشد از قبيل طبابت و مهندسي و علم حقوق و غيره که امروز محتاج عليه عامه است از اولاد وطن عزيز خودم به عمل آورده اين خاک پاک آذربايجان را
به کلي از خارج بينياز نمايم و اين بنا از من به يادگار بماند. براي محل دارالفنون هم خانهي ملکي خودم را معين کردهام که عبارت از صد خروار زمين و عمارت جامع و خوش نقشه است و در چندين سال قبل زمين آن را به بيست و پنج هزار تومان خريدهام. به علاوهي اين خانه و باغچه، يک قطعه از املاک خودم را هم تقريبا سالي شش صد تومان منافع آن باشد وقف اين دارالفنون خواهم کرد مشروط بر اينکه چند نفر از اهالي با ثروت وطن پرست اين مملکت هم در اين امر با من همراهي و اتفاق بکنند که اقلا سالي پنج هزار تومان عايدي داشته و کفايت مخارج ساليانهي آن را بنمايد و بعد از تأسيس دارالفنون، زحمات من مثل ساير اقدامات ضايع و هدر نشود. مسلم است چنين مدرسهي عالي که داراي چندين معلم و مدرس و استاد خواهد بود، سرمايهي معتبر و ترتيبات صحيح ميخواهد که بدوا تدارک اساسيهي آن را ديده و از ولايات خارج معلمين آن را فراهم بياوريم. اگر دخل آن همه ساله موافق خرج برسد، سال به سال ترقي و دوام خواهد کرد و الا دو سال اول بساط آن بر هم خورده و تمام زحمات به هدر خواهد رفت بلکهي مايهي پشيماني خواهد شد. حالا از من اقدام و از شما همت (22).
نويسندهي مقاله پس از نقل اظهارات فرمانفرما اظهار اميدواري کرد:
اکنون چشم اميد و روي انتظار ما به سوي بزرگان با همت و ملت خواهان با ثروت است. حالا که ميخواهد اين باب سعادت به روي اولاد وطن باز شود، نگذارند مسدود گردد. دامن همت را از اين بناي خير عقب نکشند و پاي مردي را از اين طريق ترقي پس نگذارند... حيف است، خجلت است، ننگ است در يک محلهي تبريز که سکنهي آن مغايرت مذهبي با ما دارند چدنين باب مکاتب منظم داشته باشند و با سرعت تمام تحصيل علوم و فنون نمايند و روز به روز بر ترقيات علمي و ادبي خودشان بيفزايند اما اطفال اسلام و اولاد بنيفاطمه با حال پريشان در کوچه و بازار روي خاک نشسته و دست تکدي به اين و آن دراز کنند...(23).
اما مشروح مذاکرات مورد اشارهي آن مقاله، در 15 شعبان در روزنامهي انجمن منتشر گرديد که البته در نقل بعضي اظهارات با مقالهي پيش گفته تفاوت داشت. ان بخش از مذاکرات که به موضوع تأسيس «دارالفنون» ارتباط داشت، چنين بود:
حضرت حکمران[فرمانفرما]- مطلب دوم اينکه چند روز قبل به آقا ميرزا آقا گفتم که من از روز ورود به تبريز درصدد اين هستم که در اين مملکت يک دارالفنون تأسيس کنيم که رفع احتياجات ما را از خارجه بکند. مثلا از اين دارالفنون طبيب بيرون بيايد. همچنين معمار و مهندس براي ساختن راه شوسه و هندسه کوچهها و غيره و براي محل اين دارالفنون من خودم شخصا حاضر شدهام بر اينکه يا خانهي ملکي خودم را که تقريبا پانزده هزار تومان ارزش دارد وقف نمايم يا اينکه ده هزار تومان وجه نقد بدهم که هر جا را براي دارالفنون مناسب ميدانند، ابتياع کنند مشروط بر اينکه ساير آقايان هم با من همراهي بکنند و اين را هم نخواهم گفت که فلان شخص حکما ده هزار
تومان بدهد. هر کس به صرافت طبع و همت خود در اين امر خير شريک بشود، مختار است. آقا ميرزا آقا هم کتابچهي ترتيبات آن را نوشته و ارائه خواهد داد.
جناب حاجي نظام الدوله (24) - پنج هزار تومان هم بنده براي تأسيس اين امر ميدهم (25).
چندي بعد (9 رمضان) در مقالهاي که در موضوع تشريح راههاي گوناگون براي خدمت به وطن تأليف شده بود، از نيت «حکمران مهربان» آذربايجان (فرمانفرما) تقدير به عمل آمد (26).
در 11 شوال نيز روزنامهي انجمن به انتشار «لايحهي چند نفر از هموطنان غيرتمند» اقدام کرد. در اين «لايحه» آمده بود: با توجه به فقدان «دارالفنون» در کشور، افرادي که از مدارس فارغ التحصيلان ميشوند، براي تکميل تحصيلات خود مجبورند «جلاي وطن کرده و به ولايات آمريکا و اروپا منتشر شوند.... و آن قدر در خاک اجانب غربت اختيار کنند که بالکليه از حس ايرانيت عاري و به احتياجات آتيهي ما غير نافع شوند». بنابراين لزوم تأسيس «دارالفنون» آشکار ميشود «و در اين امر آنچه لازمهي همت و وظيفهي ايرانيت است، حضرت والا شاهزاده فرمانفرما - دامت شوکته - و آقاي حاجي نظام الدوله به جا آورده و چنانچه وعده و نويد دادهاند ان شاء الله اين ملت سياه بخت را از بيراههي جهالت به جادهي هدايت خواهند آورد». در ادامه نيز «از ساير متمولين مملکت» خواسته شده بود تا ضمن رفع نواقص مدارس، به انجام مقصود فرمانفرما ياري رسانند (27).
اما محتواي مقالهاي که از طرف «جريدهي انجمن» بلافاصله پس از «لايحهي» مذکور به چاپ رسيد، بيانگر بياعتمادي نويسنده به وعدههاي فرمانفرما بود. در آغاز مقاله پس از اشاره به اظهارات فرمانفرما در موضوع تأسيس «دارالفنون» نوشته بود: «ولي اين قول صورت فعليت پيدا نکرده و ما را نيز از انتشار آن همه ثنا و ستايش در نزد ملت منفعل ساخت و هر که رسيد زبان و به ملامت و توبيخ گشود که اي نگارندهي ساده لوح، خيال موهوم را نبايد ما حضر عموم کرد...» در دنباله با لحني کنايهآميز پيشنهاد کرد به «مسيو کارينکي که يکي از دولتمندان با همت نوع پرست آمريکا است... که در دهات امريکا مدارس افتتاح کرده و در شهرها قرائتخانهها و مريضخانهها تأسيس نموده» نامهاي نوشته و از او درخواست کمک کنند. همچنين در تفسير عقايد و آراي «مسيو کارينکي» افزود:
بايد حصهي بزرگي از دولت آنها (متمولين) نصيب افراد ملت باشد يعني دولتمندان صرف کنند يک قسمت عمدهي مکنت خود را در تأسيس مدارس و مکاتب و مريض خانه و قرائت خانه و کارخانه و کشف معادن و امتياز راه آهن و شرکت بانک ملي که فايده و منافع آن به عموم قوم ميرسد و مايهي ترقي ملک و ملک ميگردد نه اينکه يک ديگ شلهزرد يا آش ابوهريرا بپزد به همسايهها قسمت کند و فقير دم در را با فحش براند و مرغ پلو را نوش جان کرده با شوق و ذوق در رختخواب نرم بخوابد که من امشب احسان کرده قوم را احيا نمودم...(28).
خردهگيري و انتقاد به فرمانفرما در موضوع عدم انجام وعدهاش در تأسيس «دارالفنون» ادامه داشت. از جمله روزنامهي مجلس در 23 ذي حجه 1325 مقالهاي با عنوان «مکتوب تفليس، قابل اعتناي وزارت معارف» با امضاي عبدالکريم طباطبايي منتشر کرد. نويسنده اين «مکتوب» پس از انتقاد از وزارت معارف که هنوز نتوانسته «پروگرام منظمي» براي مدارس کشور تهيه و اجرا کند به انتقاد از «طبقهي اغنيا» پرداخت که در حمايت از توسعه و گسترش مدارس اقدامي به عمل نميآورند و صرفا «موافق مقتضيات وقت سخن» ميگويند تا «اسم خود را در جرايد منتشر کنند.» سپس براي اثبات اين ادعا از فرمانفرما مثال آورد که «در بدو ورود خود به تبريز در انجمن ايالتي اظهار کرده بودند که اول خدمتي که در راه وطن خيال دارم بکنم و وجود آن را از هر اقدام لازمتر ميدانم، احداث مدرسهي دارالفنون در تبريز است که براي پيشرفت تمدن، اولين وسيله است. ولي متأسفانه نميدانم چرا تا حال اثري از اين فرمايش حضرت والا ظاهر نشده، آن هم مانند ساير اصلاحات جزء هوا شد». و در خاتمه تأکيد کرد:
اول درجهي تمدن، ايجاد مدارس به رسم جديد ميباشد و تا کارخانهي آدم سازي داير نشود، ساير کارخانجات مملکت رونق نخواهد گرفت (29).
هر چند در اين فرصت قصد آن نيست که به اوضاع و شرايط بحراني آذربايجان در دوران مأموريت فرمانفرما به آن سامان پرداخته شود، اما اشارهاي مختصر، ضروري به نظر ميرسد. اعزام فرمانفرما به آذربايجان در دوراني صورت گرفت که در اقصي نقاط اين ايالت مهم (حتي در تبريز) نشاني از انتظام و امنيت به چشم نميخورد. ناامنيهاي حاصل از دسته بندي موافقان و مخالفان
انقلاب مشروطه، غارت گري ايلات و طوايف مختلف، نفوذ همه جانبهي روسيه، کمبود شديد نان و ارزاق عمومي در شهرها، سرکشي و نافرماني رعايا از پرداخت سهم مالکان، فقدان بودجه و نيروي لازم براي تأمين امنيت و جلوگيري از هرج مرج،.... تنها بخشي از مشکلات موجود در راه ادارهي آذربايجان بود. در عين حال تهاجم نيروهاي عثماني به فرماندهي فريق پاشا به منطقهي ساوجبلاغ (مهاباد امروزي) فرمانفرما را بر آن داشت تا به اتفاق نيروهاي اندکش سراسيمه به آن منطقه بشتابد. او در سوم ذي حجه وارد ساوجبلاغ شد و در آنجا به محاصرهي ارتش عثماني درآمد که شرح جزييات آن در تواريخ انقلاب مشروطه آمده است و از حوصله اين صفحات خارج است. به نظر ميرسد که با توجه به اين معضلات بود که فرمانفرما در مدت محدود مأموريتش فرصت به انجام رساندن وعدهي خود را نيافت؛ کما اينکه محتشم السلطنه (از رجال مشروطه خواه) در تلگراف حضورياش از تبريز به تهران، خطاب به سيد حسن تقيزاده (نمايندهي تبريز) نوشت: «حضرت والا فرمانفرما جان ميکند، زحمت ميکشد. بايد با ايشان همراهي کرد، کمک کرد، تقويت کرد، کار خواست»(30)از سوي ديگر در اسناد به جاي مانده از فرمانفرما دو نامه به تاريخهاي 8 و 15 ذي قعده 1327 موجود است که بيانگر قصد فرمانفرما براي اهداي «عمارت» مورد بحث به منظور تأسيس «دارالفنون» است. نامهي اول از بهجت السلطنه (از مباشران فرمانفرما در آذربايجان) است. در اين نامه ميخوانيم:
به تاريخ 8 شهر ذي قعدهي 1327
اگر چه دستخط مبارک[را]در باب عمارت زيارت نکرده که کجا را به دارالفنون مرحمت فرمودهاند:، حضرت عليه نزهت الدوله (31) در باب آن اراضي محرمانه از چاکر جويا شده بودند که: در باب آن اراضي که خواسته بودم، حضرت اقدس والا چيزي نوشته بودند؟ جواب عرض کردم: در اين باب و عمارت، دستخطي زيارت نکردهام. ميفرمايند تحقيق نمايم؟ فرموده بودند به اسم خودت بنويس (32).
و اما متن نامهي دوم که از سوي نزهت الدوله خطاب به فرمانفرما نوشته شد، به اين شرح است:
به تاريخ 15 ذي قعدهي 1327
قربانت شوم! بعد از اداي مراسم شکر گزاري از صحت و سلامتي وجود مسعود مبارک حضرت مستطاب اشرف اعظم اقدس والا، به مقام مبادرت و جسارت برآمده، عرض مينمايد: سابق، از قراري که مذکور شد، حضرت اشرف اقدس والا عمارت بيروني را به مدرسهي دارالفنون واگذار فرمودهاند. اگر چنانکه در واقع اين اقدام را فرمودهاند، بهتر از اين، اسباب نيک نامي در انظار عموم ملت چه خواهد بود؟ ولي آن زميني که متصل به عمارت اندروني است، به کمينه مرحمت فرمودهاند. قاطر خانهاي که در اتصال طويلهي جناب اجل آقاي حاجي نظام الدوله دارند، در صورتي که بيروني را به مدرسه واگذار فرمايند، آن قاطر خانه چون جزء بيروني است، جزء مدرسه خواهد بود و همان قاطرخانه، مابين باغچهي اندورني بنده و و طويلهي جناب آقاي حاجي نظام الدوله واقع شده[است]. بعد از آنکه آنجا به مدرسه واگذار شد، دور نيست بعضي تصرفات نمايند، اسباب زحمت ميشود. اگر چنان که في الواقع عمارت بيروني را به مدرسه واگذار فرمودهايد، ديگر آن مختصر قاطر خانه به چه کار خواهد آمد؟ با اينکه آنجا با اين زيادي مکان،
هيچ وقت به جناب آقاي حاجي نظام الدوله و بنده لازم نخواهد شد، به ملاحظهي همين نکات که عاقبت اسباب دردسر ميشود، به مقام جسارت برآمد. هر گاه آنجا را براي خودتان نگاه خواهيد داشت، هيچ عرضي ندارد. اگر چنان که جزو مدرسه يا علي حده به کسي خواهيد بخشيد، مخصوصا متمني هستم که دو کلمه به جناب بهجت السلطنه دستخط فرمايند آنجا را بدهد قيمت نمايند، قباله داده قيمت آن هر چه باشد، تقديم شود. اگر چه دستگاه خالي است، براي يک شاهي معطلي است، به همين ملاحظات که عاقبت اسباب دردسر بر هم نيايد، ناچار هستم که قيمت آن هر چه باشد جابهجا کرده، تقديم نمايم (33).
از سوي ديگر نامهاي از فرمانفرما به نظام الدوله به تاريخ 5 ذي حجهي 1328 موجود است که نشان دهندهي امکان تأسيس «مدرسهي سعادت ملي» به جاي «دارالفنون» در محل مورد اشاره است. در اين نامه فرمانفرما به نظام الدوله نوشت:
... سابقا به جهت تأسيس مدرسهي دارالفنون در تبريز قول داده بودم حياط بيروني آنجا را واگذار نمايم. اين اوقات جناب فتوح السلطنه تلگرافي مخابره نمودهاند که اجازه بدهيد خانه را براي مدرسهي سعادت ملي واگذار نمايند... حالا اطلاعا به حضرت عالي تصديع ميدهم که بنده به قول خود وفا خواهم کرد ولي بنا بود که حياط را به عنوان مدرسهي دارالفنون بدهم. حالا چه شده که تبديل به مدرسهي سعادت ملي مينمايند... در هر حال، تفصيل را به موثق خلوت حالي کرده و به جناب حاجي علي کمپاني هم که در اين روزها عازم تبريز است گفتهام بعد از ورود با اطلاع و تصويب حضرت عالي اقدام در واگذاري حياط بيروني به جهت مدرسهي ملي بشود (34).
اما چنين برميآيد که سرانجام «عمارت» مورد بحث به عنوان تأسيس «مدرسهي دارالفنون» اهدا گرديد چرا که بهجت السلطنه در نامهاش به فرمانفرما (2 صفر 1329) نوشت:
در خصوص عمارت که حضرت اقدس والا به مدرسهي دارالفنون مرحمت فرمودهاند، در اين باب دستخطي به چاکر نفرمودهاند کجا را بدهم و کجا را ندهم. اين است که جسارت ميکند اين مسأله را مشروحا دستخط فرمايند چاکر تکليف خود را بدانم که کجا را خواهم داد (35).
شيوهي ديگر کمک فرمانفرما در حمايت از مدارس و نشر معارف، اعطاي کمک مالي به آن مراکز بود. هر چند در اين زمينه مدارک متعددي يافت شد، ولي به منظور پرهيز از اطالهي کلام در اينجا تنها به ذکر دو نمونه بسنده ميشود:
نمونه اول که به هشتم ذي قعدهي 1327 بازميگردد، حاکي از کمک مستمر «پنجاه توماني» فرمانفرما به «دبستان سالار ملي» در تبريز است که مباشر وي (بهجت السلطنه) براي فراهم آوردن آن با مشکل مالي مواجه شده بود (36).
دومين نمونه که مربوط به سال 1328 ق است، نشانگر مطالبهي کمک» «جمعيت نشر معارف آذربايجان» از فرمانفرما براي تهيهي وسايل مورد نياز «جمعيت» است. نامهي فرمانفرما به مباشر خود که حاوي ارائهي طريق براي چگونگي کمک به «جمعيت» ياد شده است، روشنگر روحيات شخصي او است که از سويي خواهان اهداي وسايلي است «که به درد... کار معارف بخورد» و از ديگر سو با اهداي وسايلي که به کار «معارف» نيايد «مانند چهل چراغ» موافق نيست. براي روشنتر شدن مطلب، نامهي فرمانفرما در اين باره را در پي ميآوريم.
24 ربيع الاول 1328
جناب بهجت السلطنه، روحي فداک! «جمعيت نشر معارف تبريز» قدري اسباب، از قبيل صندلي و ميز و نيمکت از من خواستهاند. کاغذي در اين خصوص به شما نوشته و به توسط خود آنها فرستادهام. اين مختصر را هم مستقيما مينويسم که معادل 23 صندلي حصيري و پنج و شش ميز با سه چهار نيمکت که روي آنها قالي باشد، به آنها بدهيد و به اندازهاي که اگر يکي از بچهها به تبريز آمد بتواند در آنجا زندگي کرده و از حيث مبل محتاج باشد. نگاه داريد. آن نيمکتها را که رويهاش قالي يا پارچهي قيمتي باشد برداريد، که[اگر]خودشان آمدند سوا کنند جلو چشم نباشد. ديگر خودتان بهتر ميدانيد که[به]چه ترتيب، هم آنها را راضي کرده و هم چيزي قيمتي از دست ندهيد. زياده است. فرمانفرما.
اينکه اين طور نوشته است، نه قصدم اين است آنچه را آنها لازم داشته باشد ندهيد ولي مثلا: «انجمن نشر معارف» ما ميدانيم چهل چراغ لازم ندارد. نيمکت و صندلي به اندازهاي که لازم دارند و شما داريد، بدهيد. فرمانفرما.
چيزهايي که بخواهند اخاذي بکنند، نبايد داد. چيزهايي که به درد آن کار معارف بخورد، بايد از جان و دل داد. عبدالحسين فرمانفرما (37).
«جمعيت» نيز پس از تحويل اثاثيهي مورد نياز خود از بهجت السلطنه، در نامهي جداگانهاي از فرمانفرما قدرداني کرد و در صفحهي پيوست آن، فهرست اثاثيهي تحويلي را اعلام نمود(38).
نوع ديگر از اقدامات فرمانفرما که جنبهي عام المنفعه داشت و در ارتقاي سطح فرهنگ عمومي تأثير مثبت به جا ميگذاشت، چاپ و انتشار مطالب مورد نياز مردم بود. چاپ 2100 مجلد قرآن مجيد و اهداي آن به سال 1311 ق اولين خبر از اين نوع اقدامات او است که از آن اطلاع حاصل شد. خبر اين اقدام در روزنامهي «مدرسهي مبارکهي دارالفنون تبريز موسوم و مفتخر به مدرسهي مظفريه» چنين آمده است:
نواب مستطاب اشرف امجد والا شاهزاده اکرم فرمانفرما - دامت شوکته - که هميشه دست گير فقرا و ضعفا و طالب ثواب دنيا و عقبي بوده، با کمال حسن خط و مواظبت در صحت، دو هزار و يک صد جلد کلام الله مجيد به طبع رسانده و همه را به نام مجاني نه به صورت وقف به مستحقان و تاليان قرآن هديه و ايثار کرد که در حال تنگ دستي و احتياج به ديگري هديه نيز توانند کرد...(39).
اقدام ديگر او به دوران وزارتش بر عدليه (در کابينهي وزير افخم) بازميگردد. در اين دوره او کوشيد شرايط مناسبي فراهم آورد تا روزنامهاي با هدف «درج اخبار محاکمات وزارت عدليه» انتشار يابد. انگيزه وي از انجام اين مهم به ميدان کشيدن افکار عمومي در ارتباط با کارکرد وزارت عدليه بود. سرانجام در 17 جمادي الاول 1325 اولين شمارهي اين روزنامه که محاکمات نام گرفته بود در تهران و با مديريت مجد الاسلام کرماني منتشر شد که در ابتدا هفتهاي يک شماره و پس از مدتي، يک روز در ميان انتشار مييافت و بعدا به روزنامهي رسمي وزارت عدليه تبديل شد (40).
همان گونه که اشاره شد، با توجه به اوضاع بحراني آذربايجان در رجب 1325 فرمانفرما به آن ايالت اعزام گرديد. يکي از مسائل مورد بحث در اين دوره لزوم تسريع در انجام انتخابات - در عين رعايت قوانين حاکم بر آن - بود اما از آنجايي که اکثريت مردم آگاهي چنداني از اين قوانين نداشتند، فرمانفرما به چاپ و انتشار «کتابچهي قانون انتخابات» در ميان مردم همت گماشت. او در توضيح دلايل انجام اين مهم خطاب به اعضاي انجمن تبريز اظهار داشت:
اين را بدانيد که اولين مرحلهي انتظام مشروطيت بسته به انتخاب وکلاست و اين کتابچهي قانون انتخابات را که چاپ کرده و منتشر نمودم محض اين بود که هر کس حق انتخاب خود را بداند و هر کس مشروطه ميخواهد بايد آن قواعد را رعايت کند و هر گاه کسي خارج از اصول نظام نامه در اين امر مهم رفتار نمايد ناچار قانون او را برميگرداند و اين کتابچهي نظام نامه ميفهماند به تمام شماها، گفتهي مرا ببينيد اگر موافق اصول مشروطه است قبول کنيد و زود شرع نماييد به امر انتخابات (41).
در شوال همين سال نيز به چاپ و توزيع «قانون اساسي و متمم آن» در بين مردم اقدام نمود و در نامهاي به تقيزاده انگيزهي خود را از انجام آن اين گونه توضيح داد:
... چون نشر و انتشار قانون اساسي بر ذمهي آحاد و افراد ملت فرض و لازم است که از تکاليف خودشان آگاه و دارا باشند، اين بنده به ملاحظهي اينکه نسخهي قانون اساسي در آذربايجان نادر و کمياب است خواستم خدمتي به عالم تمدن کرده باشم؛ قانون اساسي را با متمم آن توأم نموده در آذربايجان دادم چاپ کردند تا فيضش عام بوده، آحاد و افراد ملت بتوانند از مفاد آن بهرهمند بشوند و براي اينکه وضع و اسلوب آن را ببينند، پنج نسخه هم با پست خدمت جناب عالي فرستادم. غرض نقشي است کز ما بازماند (42).
پيوست 1
0هو الواقف علي الضمائر
منظور از تحرير آنکه در محضر انور اقدس امناي شرع مطاع دارالخلافهي طهران / حضرت اقدس والا شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت عظمته - في حالة يصح منه الاقارير الشرعية و الاقاويل الملية و الاسلامية بالطوع و الرغبة و الاختيار / بلاشائبة الاکراه و الاجبار عالما بما يفعل و تفعل، قاصدا بما يعمل و تعمل، قربة الي الله و طلبا لمرضاته، وقف صحيح مؤبد شرعي و حبس صريح مخلد اسلامي فرمودند / تمامي و همگي و جملگي شش فيمان تام مشاع ملکي متصرفي خودشان رامع توابعها العرفيه از کل يک قطعه اراضي زراعتکار واقعه در خارج دروازهي باغ شاه / شيراز که کل قطعهي مزبوره دوازده فيمان و به شرح متن که سواد قبالهي آن است از جانب حاجي غلام حسين اعتماد التجار ابتياع فرمودهاند / براي محل مريض خانهي عمومي بحيث لايباع و لايوهب و لايرهن حتي يرث الله الارض و من عليها.
و توليت آن را واگذار و مفوض فرمودند / با جناب دکتر کار، مؤسس اين مريض خانه و بعد از ايشان در هر عصر با رييس و متصدي کل امور مريض خانهي مزبوره. و صيغهي صحيحهي شرعيه جامعة لشرايط / الصحة و السداد خالية عما يوجب الخلل و الافساد، جاري و واقع گرديد و شرايط صحت وقف و اقباض به متولي و قبض او به عمل آمد. فصار ملک المرقوم / وقفا صحيحا مؤبدا شرعيا و حبسا صريحا مخلدا مليا مادامت ثواقب النجوم متتالية و عدة الشهور متواليا. «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه / و الله سميع عليم» و کان وقوعا و تحريرا في ليلة الخامسة و العشرين من شهر الصيام من سنة 1342.
شش فيمان اراضي ملک خود را از براي مريض خانه دکتر کار کردم
... وقف نموده به متولي فعلا دکتر کار دادم بعد.ايشان هر کس
...... ميباشد. عبدالحسين فرمانفرما
سجلات
اعترف الحضرة الوالا - دامت شوکته - بما رقم فيه / من الوقف لدي الاحقر احمد الخراساني. محل مهر.
2. بسم الله الرحمن الرحيم
قد اعترف حضرة الواقف بما في الکتاب / الخامس من شهر شوال المکرم 1342 / الاحقر الحاج ميرزا ابوالحسن محلاتي؟ / محل مهر.
3. اعترف الواقف الموفق حضرت الوالا فرمانفرما - دامت شوکته - بتمام ما رقم في الهامش / من الوقف و الاساصل؟ کما رقم لدي محمد علي موسي بن علي الطباطبائي 28 شهر صيام سيچقان ئيل / محل مهر.
4. بسم الله تعالي
الوقف علي الجهة المسطوره و تعيين المتولي و حصول القبض حسبما شرح / في الهامش مما وقع باطلاع من الاحقر، يحيي الخوافي السابع و العشرين من شهر رمضان، محل مهر.
5. بسم الله الرحمن الرحيم
... الحضرة الا قدس الوالا بموافق الموفق - دامت شوکته - بالوقف المؤبد / علي الجهة المسطوره، علي حسب ما في الورقه من الشهر - لدي الاحقر محمد هادي. محل مهر.
پيوست 2
وقفنامه مؤسسهي پاستور در طهران
بعد الحمد لوليه و الصلوة علي نبيه، چون در اين عصر اخير که قرن چهاردهم هجري است بعض از امراض مسريهي مزمنه در خطهي ايران خاصه طهران شيوع يافته که غالبا علاج آنها به وسيلهي تزريق و براي مواد تزريقيه محتاج به خارجه و شدت احتياج به آن اهالي را دچار مشکلات کرده و بسا باشد که در بعض اوقات دسترس به آن نباشد يا کمياب و قليل الوجود باشد که معالج به مضيقه و مريض به مخاطراتي افتد که ضعف العلاج و بالاخره منجر به تلفات و هلاکت نفوس شود، حضرت والا شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکة - محض رفع احتياج اهالي اين آب و خاک و تسهيل امر آنها در فراهم شدن وسايل علاجيه نخستين کسي بود که تصميم فرمود و همت گماشت که طلبا لمرضات الله تا يک درجه اسباب آسايش عمومي و وسايل علاجيهي آنان را در همين پايتخت فراهم نمايد که به اقرب الوسايل معالجه شوند و اين اثر خير در صفحهي روزگار از ايشان به يادگار بماند که ذخيرهي اخرويهي ايشان گردد. و مقدمة با هيأت دولت در اين موضوع مذاکره و مشاوره نموده، مورد تحسين و تصويب و نتيجه هم اين شد که حضرت والاي معظم له از اراضي ملکي خوشان يک محلي را براي مؤسسهي پاستور تعيين نمايد که ابنيهي لازمهي آن از محل و مسکن عملجات و اجزا و مستخدمين به قدر مقدور و خانهي دکتر و رييس مؤسسه در آن بنا و ساخته شود که مواد تزريقيه و اسباب و لوازم تلقيحيهي امراض متنوعه از قبيل آبله و طاعون و وبا و ديفتري و گزيدهي سگ هار و سفليس و سوزاک و امثال آنها در آن محل تهيه و تدارک شود و مبلغ ده هزار تومان هم شخص حضرت والا از مال خود به مصرف بناي آن برساند و پس از اين مشاروه و تصويب هيأت دولت حضرت والا، مقداري از باغ واقعه در محلهي حسن آباد طهران را که در سيم ربيع الثاني يک هزار و سيصد و بيست و چهار (1324) از سرکار عليه حاجيه نجم السلطنه همشيرهي خود خريداري نموده به ضميمهي مقداري از اراضي وصل به باغ مرقوم که در سلخ ذي قعدهي يک هزار و سيصد و چهل و يک (1341) از ورثهي سيد فندرسکي خريداري فرموده براي محل اين مؤسسه معين نمود. و به مناسبت اينکه باغ حاجيه نجم السلطنهاي را به انضمام چهار ساعت در گردش هفت از مجراي قنات کوثريه در سلخ رجب يک هزار و سيصد و سي و چهار (1334) به موجب مصالحه نامهي جداگانه صلح به صبار ميرزا و منوچهر ميرزا دو فرزند صغير خود نموده و خيار فسخ آن را هم ده ساله از تاريخ مزبور بالمباشره براي شخص خود مقرر داشته بود، نخست آن صلح را به همان خصوصياتي که در مصالحه نامه شرط و مقرر شده بود نسبت به اراضي آن باغ فسخ نمود و به ملکيت خود اعادت داد. سپس موازي هشت هزار و نه صد و شصت ذرع و شش گره از اراضي باغ مرقوم و مساحت يک هزار و پانصد و چهل و پنج ذرع از زمين ابتياعي از ورثهي سيد فندرسکي را که جمعا ده هزار و پانصد پنج ذرع و شش گره مضروب ميشود و حدود مجموع آن از قرار ذيل است:
حدي جنوبا به خيابان نصرت الدوله که درب عمارات و باغهاي مسکوني سابق خود حضرت والا.
فرمانفرما در همان خيابان است حدي شمالا به اراضي ملکي خود حضرت والا فرمانفرما که از ورثهي سيد فندرسکي خريداري فرموده و يک مقدار از آن به شرح فوق جزو محل پاستور شده حدي شرقا به اراضي ملکي خود فرمانفرما که بقيهي همان باغ حاجيه نجم السلطنهاي است و مقداري هم به قسمتي از اراضي ابتياعي از ورثهي فندرکسي حدي غربا به باغ اطلس ملکي خانم عزت الدوله که به دو صبيهي نظام الدين ميرزا صلح کرده و به خندق شهر. براي محل اين مؤسسه تخصيص داد و در اين مساحت بعض از ابنيهي لازمهي مؤسسه مسطوره نباشد و مبلغ ده هزار تومان فوق الذکر را هم حضرت والا حسب القرار از مال خود دادند و به استحضار وزارت فوايد عامه و به توسط مأمورين وزارت مزبوره به ضميمهي پانزده هزار تومان دولت بنايي ابنيه آنجا رسيد.
پس از آن حضرت والا فرمانفرماي معظم له در محضر مسعود شرع مطاع واجب الاتباع طهران بالعمد و الرضا و الاختيار من دون شائبة الاکراه و الاجبار، قربة الي الله تعالي و طلبا لمرضاته وقف مؤبد ملي و حبس مخلد اسامي نمود تمامي مساحت ده هزار و پانصد و پنج ذرع گره زمين محدودهي فوق را به ضميمهي مجراي دو ساعت در گردش هفت از مجراي قنات کوثريهي ملکي خودشان برکافه و عامهي مرضاي ناس ذکورا و اناثا، صغيرا و کبيرا و عبادالله الذين يجوز الوقف عليهم شرعا که لوازم صحيه و وسايل علاجيهي آنها کما ذکر عنوانا و آنچه مرتبط به مؤسسهي پاستور و مقتضاي وضعيت آن است و يک مريض خانه که تا بيست مريض را در آنجا بتوانند بپذيرند در آنجا تهيه و تدارک شود و مرضاي آنان در مريض خانهي آنجا معالجه گردند و از آب مجراي دو ساعت مزبور هم محل مزبور و ساکنين در آن از طبيب و جراح و اجزا و مستخدمين و مرضي مشورب و سقايت شوند.
و توليت موقوفهي مزبوره را مادام الحيوة با شخص شخيص خود قرار داد با حق مريض فرستادن به آنجا و بعد از خود اوامر توليت راجع است به اکبر اولاد ذکور خود که از بطن خانم عزت الدوله است نسلا بعد نسل و بطنا بعد بطن.
و نظارت با اکبر اولاد و ذکور خود که از ساير بطون هستند نسلا بعد نسل. و با انقراض ذکور و ذکور از ذکور خانم عزت الدوله، توليت راجع است به اکبر از ذکور ساير بطون و نظارت با اکبر بعد از او از بطون مزبوره ماتعاقبوا و تناسلوا. و با انقراض ذکور مطلقا، توليت راجع است به اکبر از ذکور از اناث از ذکور خانم عزت الدوله و نظارت با اکبر از ذکور ساير بطون ما تعاقبوا و تناسلوا الي ان يرث الله الارض و من عليها. و در تمام مراتب نظارت هم يک نفر که از وزارت مربوطهي به اين مؤسسهي انتخاب خواهد شد نظارت خواهد داشت. و در صورت انقراض ذکور و ذکور از ذکور و ذکور از اناث از ذکور توليت راجع است به سه نفر از وکلاي مجلس شوراي ملي که جزو دستهي اکثريت باشند و مجلس تعيين آن سه نفر را بنمايد. و نظارت با وزارت مربوطهي به مؤسسهي مزبوره است که در هر عصري از اعصار آتيه متولي و ناظر به امورات موقوفهي مزبوره رسيدگي نموده در ابقاي موقوفه و انتظام امورات آن که وسيلهي آسايش اهالي است سعي بليغ نمايند و بر خلاف مقتضي و مدلول وضع مؤسسهي پاستور و مريض خانه در محل مزبور رضا ندهند و بر خلاف مراد و مقصود واقف رفتار ننمايند. و خداي واحد جل شأنه را در هر حال حاضر و ناظر دانند و از يوم فزع اکبر که «لاينفع فيه مال و لابنون» و «لاتنفعهم شفاعة الشافعين» است بترسند و بر خلاف مقررات واقف خير مواقف معمول ندارند.
و توضيحا مرقوم ميشود که بر حسب تصويبنامهي هيأت دولت مورخهي پانزدهم حمل تنگوزئيل 1302 که ناطق بر رياست افتخاري خود واقف است در مؤسسهي مزبوره از اين تاريخ الي يک صد سال ديگر هر يک از طبقات اولاد واقف دکتر يا جراح يا ديپلمه شوند، رياست بالاستقلال در شعبهي طبابت در مريضخانه و جراحي ؤسسه خواهند داشت. اگر طبيب ديپلمه است در شعبهي طبابت و اگر جراح ديپلمه است در شعبهي جراحي و با بودن آنها با اوصاف مزبوره، ديگري را اگر چه با آنها هم درجه باشد حق رياست نخواهد بود.
و صيغهي وقف جامعة للشراط ايجابا و قبولا جاري گرديد و قبض و اقباض به عمل آمد. فصار وقفا صحيحا شرعيا بتة بتلا «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه» و عليه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين.
و کان وقوع ذلک و تحريره في ليله بيست و پنجم شهر رمضان المبارک من شهور سنه 1342 يک هزار و سيصد و چهل و دو هجريه و قمريه، (غشمب صحيح است) عبدالحسين فرمانفرما (مهر عبدالحسين فرمانفرما)
اين اراضي مشروحه در متن را مطابق شرح متن به انضمام دو ساعت از مجراي قنات کوثريه در گردش هفت وقف مؤسسهي پاستور به شرايط متن[وقف]نمودم عبدالحسين فرمانفرما (مهر عبدالحسين فرمانفرما)
سجلات
اعترف الحضرت الوالا - دامت شوکته - بما رقم من الوقف لدي الاحقر احمد الخراساني 2 شهر شوال 1342.
مهر (احمد بن محمد کاظم)
2. بسم الله الرحمن الرحيم
نعم قد اعترف الحضرت الاقدس الوالا الواقف الموقف - دامت شوکته - بالوقف المؤبد علي الجهة المسطوره علي حسبما فصل في الورقة من التولية و النظارة لدي الاحفر محمد الموسوي البهبهاني - عفي عنه - ثالث شوال المکرم 1342 مهر (الراجي محمد بن عبدالله الموسوي)
اعترف حضرت المستطاب الوالا شاهزاده فرمانفرما - دامت شوکته - بتمام ما رقم في الورقه لدي الجاني موسي بن علي محمد الطالقاني 1342 و 28 شهر صيام، سيچقان ئيل. مهر (موسي بن علي محمد).
ثبت کتابچهي شرعيات شد نمرهي 2587 سنهي 1342 مهر (عبدالله الموسوي)
بسم الله الرحمن الرحيم
اعترف حضرته الاقدس بما في الکتاب لدي الخامس من شهر شوال المکرم 1342 الاحقر الحاج ميرزا ابوالحسن المحلاتي مهر (ابوالحسن الطوسي) نمرهي 1011
بسم الله تعالي و له الحمد
قد وقف و سبل و حرم حضرت الشاهزاده عبدالحسين ميرزا الملقب بفرمانفرما - ادم الله توفيقه - خالصا لوجه الله و طلبا لمرضاته متجلبا الاعراض الاخرويه، راج0يا لنيل الاجر و الجزا «يوم تجد کل نفس ما عملت من خير محضرا»
و جرت صيغة الوقف علي النهج المحرر من تعيين المصرف و المتولي و الناظر المشرف حسب ما شرح باجراء الاحقر و حصل القبض و الاقباض حرره الاحقر يحيي الخوئي في الخامس و العشرين من شهر رمضان من 1342 مهر (المتوکل علي الله يحيي بن اسدالله) نمرهي 1503 صفحهي 164 دفتر 7 ثبت شد مهر (محمد حسن)
بسمه تعالي شأنه
قد اعترف الحضرت الاقدس الوالا فرمانفرما - دامت شوکته - بالوقف المزبور علي الجهة المسطوره و تعيين المتولي و الناظر و القبض حسب ما فصل لدي العبد احمد لتفرشي لخمس مضت من شهر شوال المکرم عام الاثنين و الاربعين و ثلثمائه بعد الاف من الهجرة المقدسه 1342 مهر (العبد احمد) در دفتر 16 و 1342 نمرهي 259 صفحهي 163 ثبت شد مهر (العبد احمد)
[يادداشت ذيل سند چاپي]
نظر به اينکه وزارت جليلهي ماليه نسخ متعدد در وقفنامهي مؤسسهي پاستور خواستهاند و براي وزارت جليلهي اوقاف و ادارهي محترم صحيه نيز لازم بود لذا وقفنامه را به طبع رساندم.
عبدالحسين ميرزا فرمانفرمائيان
پيوست 3
و بعد، منظور از تحرير اين کتاب مستطاب و مقصود از ترقيم اين سطور واضحة المبدأ و المآب آن که بر واقفان مواقف عبوديت و عارفان معارف ربوبيت که به انوار مضيئهي مفاتيح علم و دانايي در ظلمتکده جهل و ناداني رهايي جسته / محض دستور نبي؟ که افضل حسنات و اکمل خيرات عمل صالح است که در حيات و ممات ثواب و برکات آن جاري ساري بوده و هميشه در جريدهي اعمال و روزنامهي افعال بعد از ارتحال و انتقال يوما فيوما ثبت و ضبط و ذخيرهي / روز درماندگي باشد که «تقدموا لانفسکم من خير تجدوه عندالله و الله عليم بصير» و پيوسته آثار يمن و ميمنت و انوار برک و برکت آن الي انقراض الازمان و زمان انقراض منقرض نشده، عملش باقي و ثوابش جاوداني، عايد و واصل صاحب / و باني گردد که «و الباقيات الصالحات خير عند ربک ثوابا و خير عملا»
غرض از تمهيد اين مقدمه آن است که به توفيقات الهيه و تأييدات سبحانيه، حضرت مستطاب اجل اکرم افخم ارفع اشرف اسعد اقدس شاهزاده اعظم / و الاتبار عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکته - في حالة يصح منه جميع الاقارير و الاقاويل الشرعية بالطوع و الرغبة و الاختيار من دون شائبة الاکراه و الاجبار، عالما بقول و بفعل، عارفا بما يعمل و تعمل، خاليا عن التورية و الحيل، خالصا لوجه الله و طلبا لمرضاته، وقف مؤبد شرعي و حبس مخلد اسلامي فرمود همگي و تمامي کل شش دانگ يک باب کاروان سراي ملکي و متصرفي خودشان را که واقع است در سمت غربي مسجد و مدرسهي مرحومهي مغفوره شاهزاده خانم
- طاب ثراها - والدهي ماجدهي والا حضرت واقف خير مواقف در محلهي دروازه قزوين و در کوچهي وزير دفتر محدوده ذيل توابعها الشرعية و لواحقها العرفية العرفيه من غير استثناء شيء منها و من مضافاتها شرعا و عرفا و عادة /
جنوبي
به بازاچه شرقي
به مدرسه و مسجد شاهزاده خانم
شمالي
به خانههاي متفرقه غربي
به خانههاي بين حرم و شارع عام و راه دالاني که به کوچهي طرف غرب وارد کاروان سرا
بر مکتب و مدرس عموم اطفال مسلمين از فرقهي حقهي اثني عشريه که به راي مرقومه، محل تدريس و مدرس وتعليم و تعلم آنها باشد و در آنجا علوم دينيهي شرعيهي اسلاميه تحصيل نمايند بعبارة اخري مدرسه محل تحصيل اطفال عامهي مسلمانان به شرح / مرقوم بوده باشد بحيث لايباع و لايوهب و لايرهن که دست تصرف و تکلف و يد تمليک و تملک از کاروان سراي موقوفه عرصة و اعيانا مادامت السموات ممنوعات و عن الوقوف و الساعات مقطوعات / بالصروف مقطوع گرديده از بيع و شري و نقل و انتقال مصون و محفوظ بماند.
و توليت آن را مادام الحيوة با شخص شخيص و نفس نفيس خود و بعد از خودشان به متولي مدرسه و مسجد مزبور مفوض داشتند به ترتيبي که وقفنامهي / مسجد و مدرسهي مرقومه امر توليت مقرر شده است.
و شرط فرمودند و در صورتي که براي مسجد مزبور در ايام عزاداري حضرت سيدالشهداء - اروحنا العالمين له الفداء - و يا در ليالي قدر و در امور خيريه از قبيل اقامهي مجلس ترحيم راجع / به هر کس باشد، حاجت به استفاده از فضاي اين کاروان سراي که فعلا عنوان مدرسهي اطفال دارد به هم رسد از قبيل طبخ يا بساط چاي و قهوه و غليان چنانچه غالبا اتفاق ميافتد و محل حاجت ميشود مانعي از براي اين گونه مداخلات / و استفادات موقتي نخواهد بود و ذوي الحاجة مجاز خواهند بود و دربي هم که فعلا از مسجد و مدرسه به طرف اين مدرسه باز است، بايد ابدي بماند که در موقع احتياجات فوق الذکر آمد و شد نمايند. و توضيحا / مرقوم ميشود ديواري که حضرت اقدس اعظم واقف معظم براي حفظ ابنيهي مسجد و مدرسهي مزبوره امر فرموده جديدا کندهاند و متصل است به ابنيهي مسجد و مدرسهي وقف و جزو همان مسجد و مدرسه نمودهاند / و به تصرف وقف هم دادهاند و مقرر فرمودهاند که اگر بعد از اين بالاقتضاء پشت اين ديوار بنايي در اين مدرسهي اطفال بشود که پاي تاق آن سرپوشي بر ديوار مرقوم گذارده شود و براي طرفين / مضر نباشد از طرفين هيچ يک ممانعت ننمايند (43).
وصيغهي صحيحهي شرعيهي جامعة لشرايط الصحة و السداد، خالية عما يوجب الخلل و الفساد و بالعربية و الفارسية جاري گرديد و اقباض متولي و قبض او که شرط صحت / وقف است به عمل آمد. وقفا صحيحا شرعيا مؤبدا و حبسا مخلدا بتتا مادامت السموات و ثواقب النجوم متتاليه و عدة الشهور متواليه. «فمن بدله بعد ما سمعه فانما اثمه علي الذين يبدلونه والله سميع / عليم»
و کان وقوعا و تحريرا في پنجم شهر ربيع الآخر من شهور سنه 1341. صحيح است عبدالحسين فرمانفرما
محل مهر حضرت والا فرمانفرما
[حاشيه به خط فرمانفرما]سواد مطابق با اصل ورقه است که اصل پيش اين جانب ضبط است[امضا]: فرمانفرماييان
سجلات
الوقف علي الجهة المحرره و تعيين المتولي و القبض حسب ما به شرح في الصک مما وقع لدي و کتب بخمس مضت من شهر ربيع الآخر من 1341 الاحقر يحيي الخويي
مهر: (المتوکل علي الله يحيي بن اسدالله)
[حاشيهي سمت راست]
بسم الله تعالي شأنه
اقر الواقف الصالح بجميع ما لدي و نمي اليه في الورقة لدي الجاني محمد حسين بن محمد علي المعروف بسعادت في تاسع من شهر ربيع الثاني سنة 1341
محل مهر آقاي شيخ محمد حسين سعادت نمايندهي محترم پارس
پيوست 4
بعد الحمدلله و الصلوة و السلام علي محمد و آله اکرم الخلق الي الله تعالي / به توفيقات رباني و تأييدات سبحاني حضرت مستطاب اشرف والا شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرماييان / فرمانفرما- دامت شوکته - تقربا الي الله و طلبا لمرضاته، وقف صحيح شرعي اسلامي ابدي فرمودند خالصا مخلصا لوجه الله، يک قطعه زمين بياض / واقعه در محلهي سنگلج قرب چهارراه حاجي محراب را براي مسجد سبزي کار معروف به همت آباد که مساحتا دويست ذرع مضروبي است / و محدود است شمالا به پانصد ذرع زميني که خود واقف معظم له، سابقا مطابق وقفنامهي معتبره براي مسجد مرقومه وقف نمودهاند و غربا به خانهي / آقاي خطيب قزويني و جنوبا به شارع و شرقا به شارع عام.
و توليت آن را مفوض فرمودند به متولي مسجد مزبور که مطابق آنچه در / وقفنامچهي سابق مسجد مرقوم مصور است معمول و رفتار شود.
و صيغهي وقف جامعة الشروط المعتبرة في الشريعة المطهرة جاري گرديد / و قبض و اقباض و تسليم و تسلم به عمل آمد. فصار وقفا صحيحا شرعيا (فمن بدله بعد ما سمعه / فانما اثمه علي الذين يبدلونه)
22 رمضان المبارک 1347[امضا]: عبدالحسين فرمانفرما
[حاشيهي بالاي صفحه]
بسم الله تعالي شأنه
قد اجريت صيغة وقف الاراضي المرقومة وکالة عن طرف حضرت الوالا شاهزاده عبدالحسين ميرزا فرمانفرما - دامت شوکته - حسب ما رقم و سطر و فيه و انا الاحقر محمد جواد الطالقاني في ليلة سلخ شهر رمضان المبارک من شهور 1347[مهر]
پی نوشت:
1- گفتني است که نگارندگان اين سطور مشغول پژوهشي همه جانبه در «زندگي و زمانهي عبدالحسين ميرزا فرمانفرما» هستند که در سال آينده آمادهي انتشار خواهد بود.
2- ر. ک: متن وقفنامه پيوست 3.
3- «اعتماد التجار» در سال 1348 ق در محلهي باغچهي فتح الملک واقع در محلهي درب شاهزاده، موقوفهاي ايجاد نمود که در وقفنامه آن از او به نام «ملک التجار» ياد شده است.
4- رونوشت اين مبايعه نامه و وقفنامهي ذکر شده در حاشيهي آن در پروندهي شمارهي ع / 78 ادارهي کل اوقاف و امور خيريهي فارس نگهداري ميشود. براي متن وقفنامه ر ک: پيوست 1.
5- Dr. D. w. Carr.
6- ر ک: متن وقفنامه، پيوست 1.
امکان کسب اطلاعات کافي دربارهي زندگي دکتر کار ميسر نشد. سيريل الگود (Dr Cyril Lioyd Elgood) آمدن وي به ايران را به سال 1894 م (1312 ق) ذکر ميکند. از جمله اقدامات ايشان تأسيس درمانگاه و بيمارستان در شهرهاي مختلف ايران (اصفهان، يزد، کرمان و شيراز) بود.
تاريخ پزشکي ايران و سرزمينهاي خلافت شرقي، سيريل الگود، ترجمهي دکتر باهر فرقاني (تهران اميرکبير، چ 1371، 2) صص 588 - 587. متأسفانه در کتاب ارزشمند تاريخ بيمارستانهاي ايران، تأليف دکتر حسن تاجبخش (تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1379) نيز اطلاعات بيشتري دربارهي زندگي و فعاليتهاي دکتر کار و همکارانش در ايران يافت نشد. در اين کتاب تنها در صفحهي 212 اشارهاي به فعاليتهاي دکتر کار وجود دارد که آن هم با استناد به کتاب سيريل الگود است.
7- گفتني است در دورهاي از نخست وزيري دکتر مصدق، دکتر صبار فرمانفرماييان (از فرزندان عبدالحسين ميرزا فرمانفرما) سمت کفالت وزارت بهداري را به عهده داشت.
8- جزوهي مراکز درماني موقوفهي شيراز به مناسبت بزرگداشت وقف، 1378، روابط عمومي ادارهي کل اوقاف و امور خيريه فارس، ص 12.
9- ر. ک: متن وقفنامه، به پيوست 3 مراجعه کنيد.
10- اين پزشکان عبارت بودند از: 1. دکتر محمد حسين لقمان ادهم (رييس اطباي سلطنتي و رييس مدرسهي عالي طب): 2. دکتر حکيم الدوله (پزشک مخصوص احمد شاه قاجار)؛ 3. دکتر محمود خان معتمد (پزشک مخصوص عبدالحسين ميرزا فرمانفرما). گفتني است اين پزشکان هر سه تحصيلات عالي خود را در پاريس گذرانده بودند.
11- برگرفته از: تاريخچهي خدمات پنجاه سالهي انستيتو پاستور ايران، دکتر مهدي قدسي (تهران مهرماه، 1350، انستيتو پاستور ايران) و راپرت عمليات ادارهي انستيتو پاستور دولت عليه ايران، به قلم دکتر ژوزف منار (تهران، 1301، مطبعهي فاروس). از جناب آقاي فتح الله حيدري معاون اداري انستيتو پاستور ايران که کتابچهي اخير را در اختيارمان قرار دادند، سپاسگزاريم.
براي مطالعه متن وقفنامهي، به پيوست شماره 3 مراجعه کنيد.
متن اين وقفنامه پيش از اين در کتاب پيش گرفته از دکتر مهدي قدسي منتشر شده است. به نوشتهي همين نويسنده در سال 1329 تصميم گرفته شد که با توجه به کهنه شدن ساختمانهاي انستيتو، به تجديد بناي آن اقدام شود و در همين رابطه به ذکر خاطرهاي ميپردازد که نقل آن را در اينجا بيمناسبت نميدانيم. دکتر قدسي در صفحهي 44 آن کتاب مينويسد: «نخستين نکتهاي که در ساختمان مدرن انستيتو پاستور ايران با اصرار من به کار برده شد، موقعيت اين بناي بزرگ روي سرزمين وقفي انستيتو پاستور بود. علاقهي من به اين موضوع به اين جهت بود که مرحوم شاهزاده فرمانفرما روزي پس از يک مصاحبهي طولاني و صرف ناهار، مرا با خود به اندرون خانه برد و از صندوق بزرگي چند نسخه وقفنامهي چاپي انستيتو پاستور ايران را بيرون آورد و با دلبستگي و علاقه آنها را به من سپرد و تقاضا نمود که من به سهم خود مراقبت نمايم که از موقوفهي او هميشه همين استفادهي کنوني به عمل آيد و خانهي خير او به هيچ عنواني خراب نگردد. من هم به حکم وظيفهي شرعي خود بناي جديد انستيتو پاستور ايران را روي اراضي موقوفهي مرحوم فرمانفرما پيريزي نمودم و به اين طريق رضاي خاطر خدا و آرزوي قلبي واقف را برآوردم».
12- رونوشت تايپي اين وصيتنامه در بايگاني ادارهي کل اوقاف همدان موجود است.
13- با تشکر از جناب آقاي حاج سيد حسن فيروزآبادي و فرزندشان مهندس همايون فيروزآبادي که اطلاعات مربوط به اين موقفه را در اختيارمان نهادند.
14- رک: متن وقفنامه پيوست 4.
15- آرشيو اسناد ملي ايران - شمارهي تنظيم 250 / 26 / 10 / 42.
16- همان، شمارهي تنظيم 250 / 25 / 10 / 42.
17- همان، شمارهي تنظيم 250 / 24 / 10 / 42.
18- همان، شمارهي تنظيم 250 / 23 / 10 / 42.
19- همان، شمارهي تنظيم، 250 / 17 / 10 / 42.
20- همان، شمارهي تنظيم 250 / 3 / 10 / 42.
21- براي مطالعه متن فرمان وي که در 26 جمادي الثاني 1325 از سوي محمد علي شاه صادر شده بود، رک: سياق معيشت در عهد قاجار (حکمراني و ملکداري)، به کوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي) و سيروس سعدونديان (تهران، نشر تارذيخ ايران، زمستان 1362)، ج 1 صص 62 - 61.
22- روزنامهي انجمن تبريز، سال اول، ش 12، 137 شعبان 1325 (بازچاپ از کتابخانهي ملي جمهوري اسلامي ايران با همکاري استانداري آذربايجان شرقي) تهران، 1374، صفحات مسلسل 498 - 499.
23- همان، ص 499.
24- حسينقلي خان نظام الدوله، از رجال تبريز و از خويشاوندان فرمانفرما بود. براي شرح مختصري از زندگي وي مراجعه کنيد به: رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، تأليف مهدي مجتهدي، به کوشش غلامرضا طباطبايي مجد (تهران، زرين، بيتا)، صص 268 - 266.
25- روزنامهي انجمن تبريز، همان، سال اول، ش 15، 139 شعبان 1325، ص 508.
26- همان، سال دوم، ش 9، 3 رمضان 1325، ص 559.
27- همان، سال دوم، ش 11، 16 شوال 1325، صص 612 - 611.
28- همان، صص 612.
29- روزنامهي مجلس، سال دوم، ش 23، 35 ذي الحجه 1325 (تهران، انتشارات کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراي اسلامي، 1376) صفحات مسلسل 139 - 138.
30- اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقي زاده، به کوشش ايرج افشار (تهران جاويدان، 1359) ص 90.
31- وي خواهرزادهي فرمانفرما و همسر حسينقلي خان نظام الدوله بود که پيشتر از او ياد کرديم.
32- سياق معيشت در عهد قاجار، ص 87.
33- همان، صص 95 - 94.
34- گزيدهاي از مجموعه اسناد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، به کوشش منصوره اتحاديه (نظام مافي) و سيروس سعدونديان (تهران، نشر تاريخ ايران، تابستان 1366) ج 1، ص 58.
35- همان، ص 65.
36- سياق معيشت در عهد قاجار، ص 83.
37- همان، ج 2 ص 327.
38- گزيدهاي از مجموعه اسناد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، صص 20 - 19 براي مقايسهي فهرست ارائه شده از سوي «جمعيت» با فهرست ارسالي از سوي مباشر فرمانفرما، رجوع کنيد به همين مجموعه، صص 9 - 8.
39- روزنامهي دانش به انضمام نشريهي «مدرسهي مبارکهي دارالفنون تبريز» (بازچاپ از مرکز گسترش آموزش رسانهها، تهران، 1374) به کوشش سيد فريد قاسمي، با مقدمهي دکتر محمد اسماعيل رضواني، ورقهي چهارم، نمرهي شعبان 1311.
40- براي آگاهي بيشتر از تاريخچه اين روزنامه رجوع کنيد به: تاريخ جرايد و مجلات ايران، محمد صدر هاشمي (اصفهان، کمال، چ 1363، 2 (ج 4، صص 194-192).
41- روزنامهي انجمن، سال اول، ش 17، 140 شعبان 1325، صص 510 - 509.
42- اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقيزاده، ص 89.
43- اصل: ننمايد.