نفس مطمئنّه

مرورى بر زندگانى شهيد محراب حضرت آيت‏اللَّه حاج سيّد عبدالحسين دستغيب(رحمت الله علیه)

ولادت
شهيد آيت‏اللَّه سيد عبدالحسين دستغيب در شب عاشوراى 1292 شمسى در شهر شيراز، در يك خانواده روحانى پاى به عرصه وجود گذاشت.اين تولّد مبارك در خانه‏اى محقّر در يكى از كوچه‏هاى قديمى شيراز، كنار بازار مرغ كه امروز «خيابان احمدى» ناميده مى‏شود، صورت گرفت، ولادت او در شب عاشورا سبب گرديد كه به «عبدالحسين» مسمّى شود و حياتش مصداق بارزى از نام شريفش گردد. پدرش سيد محمدتقى فرزند ميرزاهدايت‏اللَّه مرجع بزرگ فارس بود كه به هنگام تولّد فرزندش در كربلا بسر مى‏برد. شهيد دستغيب در سن 12 سالگى از نعمت داشتن پدر محروم گرديد واز همان تاريخ سرپرستى مادر، سه خواهر و دو برادر خويش را بعهده گرفت. خاندان دستغيب از خاندان‏هاى اصيل و شريف استان فارس و شيراز است كه سابقه‏اى 700 - 800 ساله دارد و از اين سلسله رجال، دانشمندان بزرگ ،ادباء و خطباى شايسته‏اى برخاسته‏اند. اين خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجّاد عليه الصّلوة و السّلام مى‏رسد.

در عرصه تحصيل علم و معرفت

در سالهاى كودكى، از بركت هوش سرشار و استعداد شكوفايى كه خداوند در ذاتش به وديعه نهاده بود، دروس مقدماتى را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گرديد و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شديد مادّى، در سال 1314 به منظور ادامه تحصيلات راهى نجف اشرف شد.
ايشان خود در اين باره مى‏گويد: «در زمان رضا خان قلدر ملعون ما را چند بار زندانى كرد و يك دفعه بناشان تبليغ بود. بعد فشار آوردند كه اصلاً بايد از روحانيت بيرون بروى و 24 ساعت مهلت دادند كه بنده اصلاً خلع لباس كنم و از روحانيت بيرون روم و مسجد و منبرى نباشم. به ناچار فرار كردم و رفتم نجف و اين هم به خواست خدا وسيله خيرى شد براى استفاده از محضر بزرگان».
در آنجا از محضر اساتيدى چون مرحوم آيت‏اللَّه حاج شيخ محمّدكاظم شيرازى (رحمت اللَّه علیه)(۱)، آيت‏اللَّه حاج سيد ابوالحسن موسوى اصفهانى (رحمت اللَّه علیه)(۲)، آيت‏اللَّه العظمى حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتى (قدّس سرّه)(۳) و آيت‏اللَّه حاج ميرزا على آقا قاضى طباطبايى (قدّس سرّه)(۴) كه يكى از اعاظم اهل معرفت بود كسب فيض نمود و موفق به كسب درجه اجتهاد از مراجعى چون آيات عظام آقا ضياء عراقى (قدّس سرّه)(۵)، شيخ محمّد كاظم شيرازى (قدّس سرّه) و سيد ابوالحسن اصفهانى (قدّس سرّه) گرديد. شهيد دستغيب (قدّس سرّه) صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتيق و تنوير افكار عموم، تدريس فقه و اصول را شروع كرد و خدمت فقيه و عارف نامى مرحوم آيت‏اللَّه حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى (قدّس سرّه) رسيد و رفاقت با حضرت آيت‏اللَّه نجابت (قدّس سرّه) جملگى موجب آزادى از قيود عالم طبع گرديد و آرزويى جز تقرّب به ذات مقدّس پروردگار و وصال او باقى نگذاشت.

بزرگ منشى و ساده زيستى

شهيد دستغيب در خانه‏اى محقر و ساده كه بى‏شباهت به خانه اجداد طاهرينش نبود، زندگى را بسر مى‏برد و از هر گونه تجمّلات و مظاهر فريبنده دنيا پرهيز مى‏نمود. ارادت به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، تقوى، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بيان و قلم از صفات بارز وى بشمار مى‏رفت. خوراكش كمتر از يك چهارم نان جوين بود كه آن را با مقدارى پياز، نمك و گاه مختصرى پنير مى‏خورد و از خوردن گوشت پرهيز مى‏نمود؛ چنانكه رياضتهاى شرعى مداوم، مجاهدات و ترك شهوات او را ضعيف و رنجور ساخته بود. شبها را باعبادت و تهجّد به صبح مى‏رسانيدو بسيار روزه مى‏گرفت. عشق به روضه حضرت اباعبداللَّه (عليه السلام) ريشه در جانش داشت و شبهاى عاشورا لباس سياه عزا به تن مى‏كرد. غالباً اول وقت به نماز مى‏ايستاد و در آن هنگام گويى كه ديگر در اين دنيا نبود. اوقات ايشان يا به عبادت و تلاوت قرآن و ذكر مى‏گذشت و يا به نگارش و يا به كمك و همدردى با نيازمندان.
به مردم علاقه زيادى داشت و سر و كار ايشان با افراد طبقه 3 جامعه بود كه همواره به يارى و حلّ مشكلات آنها مى‏شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقّت به سخنان افراد گوش مى‏داد و سخنان درست آنها را مى‏پذيرفت. با دشمنانش نيز رفتارى شايسته داشت و به هيچكس اجازه نمى‏داد كه از مخالفين ايشان بدگويى كند. حتّى گاهى با تعريف از مخالفين خود، آنها را به شگفت مى‏انداخت.
وى در محيط خانه منشأ خير و بركت بود. همسر ايشان در اين باره مى‏گويد: «در امور زندگى به من اختيار تام داده بودند. هر كارى كه انجام مى‏داديم، هيچ ايرادى نمى‏گرفتند چون مى‏دانستند كه راه ما راه خودشان و هدف ما يكى است. با بچه‏ها خيلى مهربان بودند. در اوقات فراغت در حياط با بچه‏ها قدم مى‏زدند و آنگونه كه بچه‏ها و نوه‏ها دلشان مى‏خواست، با آنها رفتار مى‏نمود. ايشان در كارهاى خانه هم علاوه بر كارهاى شخصى خود به ما كمك مى‏كردند... به كرّات مى‏گفتند: من اجازه امر كردن را به خودم نمى‏دهم. ايشان بسيار كم خوراك، دائم الوضو و اهل تهجّد و ذكر و دعا بودند».
فرزند شهيد نيز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنين اظهار مى‏دارد: «... در ايام مريضى مرحوم والده، از بچه‏ها نگهدارى مى‏كردند. فراموش نمى‏كنم كه حتّى در نظافت بچه‏ها ابايى نداشتند يا حتى خودشان خانه را جارو مى‏كردند. او مانند جدّش رسول خدا بود؛ «اذا كان في بيته كان في محنة اهله». يعنى آن هنگام كه در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.

درياى فضيلت و كرامت

فضائل اخلاقى آن شهيد سعيد زبانزد خاص و عام بود. حضرت آيت‏اللَّه نجابت (قدّس سرّه) از همسنگران قديمى وى مى‏فرمايد: «ملاقاتى با آيت‏اللَّه دستغيب (قدّس سرّه) نداشتم مگر آنكه ايشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بيت داشته باشند».
عالم ربّانى و فقيه عاليقدر مرحوم حاج آقا شيخ محمد كاظم شيرازى به هنگام اعطاى اجتهاد به ايشان، در مورد وى مى‏نويسد: «او از هر اخلاق ناشايستى پاك است و به هر اخلاق شايسته‏اى آراسته است».
حضرت امام امّت، خمينى كبير (قدّس سرّه) نيز با بياناتى روشن، اخلاق و خلقيات شهيد محراب را به تصوير مى‏كشد و او را «مربّى محرومان»، «هدايت كننده مردم»، «معلّمى بزرگ»، «عالمى عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصيتى ارزشمند» مى‏نامد.
شهيد دستغيب به درجات والايى از معنويات دست يافته بود كه در سير وحدانيّت ربّ العالمين، كمتر كسى به اين مراحل مى‏رسد و پى به اين عوالم مى‏برد. از وى كه در تمام عمر، داراى نفسى مطمئن بود، كرامات زيادى نقل شده است. گاهى خبر از هنگام مرگ فردى مى‏داد، گاه كودك محتضرى را به اذن خدا زنده نگاه مى‏داشت و گاه با عملى كه حاكى از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفتنى بود، موجب شگفتى مى‏گرديد: روزى شخصى دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زيارت آقا رفته و در بيان علت اين ملاقات چنين اظهار داشته بود: «چند روزى است يكى از فرزندانم سخت مريض شده است و پزشكان گفته‏اند بايد در شيراز بچه‏ات را معالجه كنى. من هم از لحاظ مالى تنگدست بودم. به حضرت ولى عصر(عج) متوسّل شدم و پس از گريه و زارى فراوان در حال خواب و بيدارى به من گفتند ناراحت نباش. به شيراز برو، نماينده من آقاى دستغيب در آنجاست. حاجت تو را برآورده مى‏كند». بعد آن شخص خدمت آقا رسيد و ايشان بدون هيچ مقدمه‏اى فرموده بود: «ناراحت نباش كه خودم وجه بيمارستان فرزندت را فراهم مى‏كنم».

ارائه طريق و استمرار رسالت پيامبران

از ديگر خصوصيات ارزنده اين شهيد والامقام، برگزارى مراسم هفتگى دعاى كميل و هدايت و ارشاد مردم بود كه در آن هنگام كم نظير مى‏نمود. بيان شيوا و نفوذ كلام ايشان گمراهان بسيارى را براه مى‏آورد و موجب توبه گنهكاران زيادى شد. در حقيقت، در دوران طاغوت عليرغم فشار و تباهى عالمگير دستگاه حاكم، مجالس دعاى كميل او اثرى شبيه تأثير صحيفه سجاديّه و مبارزه منفى ائمه اطهار (عليهم السلام) داشت.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز با آنكه نمايندگى مردم فارس و امامت جمعه شهر شيراز را برعهده داشت، بيشتر به ارشاد مردم همّت ميگمارد تا انجام امور دولتى. ايشان به دولت اسلامى ارج مى‏نهاد و در امور مربوط به اداره استان و يا شهر دخالتى نمى‏كرد. معتقد بود كه اگر دخالتهايى صورت گيرد، هرج و مرج بوجود خواهد آمد. مى‏فرمود مسئولين دولتى بايد وظائف قانونى خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدايت و اصلاح و تربيت اخلاقى مردم را بعهده داشته باشيم كه رسالت پيامبران است و موجب مى‏شود كار دولت را به صلاح و فلاح برساند و گرنه دوگانگى در اداره امور موجب بيگانگى مردم از حكومت و اسلام خواهد شد و تشتّت و تفرقه و جدايى و طرح مسائلى كه به سود انقلاب نخواهد بود، در پى خواهد داشت.

جنگ تحميلى در آينه قلب شهيد

با شروع تجاوز دشمن به ميهن اسلامى، او با بيانات بسيار رسا جوانها را تشويق به شركت در جبهه‏ها مى‏كرد و در بسيج نيروهاى خالص به جبهه و تأمين امكانات و تداركات براى رزمندگان تلاش مستمر و پيگير داشت. گاه مى‏فرمود: «اگر مؤمن واقعى مى‏خواهيد پيدا كنيد به رزمندگان ما نگاه كنيد كه اگر به زبان اظهار ايمان مى‏كنند، در عمل هم نشان مى‏دهند كه غير خدا را فداى خدا مى‏كنند» و گاهى از آنها تعبير به «انصار اللَّه» مى‏نمود. در يكى از خطبه‏هاى نماز جمعه، وى جبهه‏هاى نبرد را نمونه جنگ‏هاى صدر اسلام ذكر نمود و جنگ تحميلى دولت بعث عراق عليه ايران را وسيله‏اى براى آشكار شدن انسانيت افراد و صبر و تحمل و بردبارى و شهامت آنهإ؛ك‏ك ناميد. با فرارسيدن موسم حج اطلاعيه زير از سوى ايشان صادر گرديد:
«مردم متدين و شريف استان فارس با توجه به وضع حساس فعلى مملكت و تجاوز ناجوانمردانه عراق به كشور اسلامى ما سزاوار است از رفتن به حج صرف نظر كرده و با حضور يكپارچه خود در صحنه مبارزه، كمكهاى لازم را به ارتش نيرومند و عاليقدر جمهورى اسلامى ايران برسانيد. ما فعلاً در حال مبارزه با كفر هستيم و اين مصداق واقعى جهاد در راه خداست كه صراحتاً قرآن مجيد او را والا و برتر از هر عمل ديگر ذكر كرده و بدانيد كه انشاءاللَّه به ثواب حج هم خواهيد رسيد... ضمناً از رؤساى كاروانهاى محترم تقاضا مى‏شود در صورت امكان وسائلى را كه براى سفر حج آماده كرده بودند، در اختيار برادران و خواهران خود كه زير فشار ظالمانه عمّال بعث عراق قرار گرفته‏اند، بگذارند... »
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) همچنين با احساس مسئوليتى فوق العاده نسبت به چگونگى هدايت دفاع مقدس و لزوم مشاركت علماء خصوصاً حضرت آيت‏اللَّه خويى (قدّس سرّه) كه در عراق سكونت داشت، تلگرافى بدين مضمون خدمت ايشان ارسال نمود:
«نظر شريف مستحضر است در شرايط كنونى كه صدام خائن محارب با اسلام و مشغول كوبيدن مساكن و كشتار مردم بى دفاع مسلمان ايران است و از راه تزوير خود را مسلمان و حامى اسلام معرفى مى‏نمايد، واجب است ملّت شريف و ارتش مسلمان عراق را آگاه فرماييد كه وظيفه شرعى ايشان جهاد در راه اسلام و مخالفت با صدام بوده و لازم است ارتش عراق به ارتش جمهورى اسلامى ملحق گردد تا به خواست خداوند حكومت اسلامى در عراق به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) مستقر گردد».

دستغيب صد پاره شد ديگر نمى‏آيد

مجلس يادبود شهداى فتح بستان بود كه شهيد دستغيب با بيان آنكه «اين بدنهاى ما جيفه است، همه خواهند مرد و مرگ حق است چه بهتر كه در بستر نميريم»، آرزوى قلبى خود در پيوستن به خيل شهدا را آشكار نمود. از بركت مدارج معنوى بود كه آن شهيد از راه مكاشفه درون و الهامات غيبى، قبل از شهادت از اين امر آگاهى يافت. نقل كرده‏اند كه قبل از شهادت ايشان كسى خواب ديده بود كه محلّى آتش گرفته است و دود حلقه حلقه به آسمان مى‏رود، آقا هم همراه دود بالا مى‏روند و در آسمان مى‏نويسند: «لا اله الاّ اللَّه». وقتيكه به ايشان توصيه كرده بودند كه بيشتر مواظب خودشان باشند، اظهار داشته بود: «شهادت افتخار ما است، مگر شما حسوديتان مى‏شود كه من به مقامى برسم، افتخارى نصيبم بشود».
دختر شهيد محراب نيز درباره اطلاع از حادثه‏اى كه در شرف وقوع بود، چنين مى‏گويد، «من شب قبل از حادثه خواب ديده بودم كه مادر مرحومم به همراه برادرم در «شاهچراغ» با شادى بسيار از مردم پذيرايى مى‏كنند و در ضمن صحن شاهچراغ را هم سياه گرفته‏اند. از مادر مرحومم پرسيدم: «چه خبر است؟»ايشان گفتند: «به استقبال شهدا آمده‏ايم، امروز تشييع جنازه است».
نيمه‏هاى شب يعنى ساعاتى قبل از روى دادن فاجعه ناگهان آقا از خواب بيدار شده، سراسيمه در بستر نشسته، دستها را بر پيشانى نهاده و مرتّب «لا حول و لا قوة الاّ باللَّه» را مى‏خواند. حالتش از يك خواب هولناك خبر مى‏دهد. او مى‏گويد كه امروز جز با اشاره سخن نمى‏گويم. ساعت 11/30 صبح جمعه 20 آذر ماه 1360 طبق معمول عازم ميعادگاه نماز جمعه مى‏شود. از پاسدار ايشان نقل است كه وى به هنگام خروج از خانه، لحظه‏اى مى‏ايستد، شالش را محكم مى‏كند و مى‏گويد: «لا حول و لا قوة الاّ باللَّه العلى العظيم. انّا للَّه و انّا اليه راجعون» بعد از پلّه‏ها پايين مى‏آيد و در حاليكه يك دست بر سينه دارد و با دست ديگر به سوى بالا اشاره مى‏كند، به راه مى‏افتد. لحظاتى بعد يك دختر 19 ساله از گروهك خائن منافقين با چند كيلو تى - ان - تى به بهانه داشتن نامه‏اى كه شخصاً بايد به دست آقا برساند، بطرف ايشان مى‏دود و سپس با يك انفجار مهيب، سيد عبدالحسين دستغيب (قدّس سرّه) همچون مولاى مظلوم خويش حضرت ابى‏عبداللَّه با بدن تكه تكه به لقاء اللَّه مى‏پيوندد. ديوارهاى كوچه، درهاى منازل، كف كوچه و پشت بام‏ها غرق در خون مى‏شود شناسايى بيشتر اجساد غير ممكن مى‏گردد. از آن پس نمازگزاران ناله سر مى‏دهند كه «ديده‏ها بارد، سينه‏ها نالد، دستغيب صد پاره شد، ديگر نمى‏آيد».
جسم شهيد، كفن پوش و به خاك سپرده شد، امّا مشاهده گرديد كه در خلعت ايشان يك كيسه اضافى هم وجود دارد. بامداد اربعين حسينى با هفتمين روز شهادت آن عزيز بود كه خبر آوردند علويه محترمه‏اى شب قبل مرحوم آقا را در خواب ديده كه فرموده‏اند: «من ناراحت هستم چون قطعاتى از بدن من لابلاى آجرهاى كوچه باقى مانده است. امروز آن را به من ملحق كنيد». جستجو آغاز گرديد و پس از تلاش فراوان مقدارى قطعات پوست و گوشت يافت شد. ساعت 10 همان شب تشييع دوم انجام گرفت و با جاى دادن پاره‏هاى بدن درون همان كسيه اضافى، پايين قبر راشكافتند و آن را به بدن مطهّر ملحق نمودند.
حضرت امام خمينى (قدّس سرّه الشریف) پس از اطلاع از شهادت جانگداز اين اسوه اخلاق، طى پيامى چنين مى‏فرمايند:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم انّا للَّه و انّا اليه راجعون... شما فرضاً شهيد بهشتى را گناهكار بدانيد شهداى ديگر مثل شهيد مدنى (قدّس سرّه) و شهيد دستغيب (قدّس سرّه) كه جز تربيت محرومان و هدايت مردم گناهى نداشته با چه انگيزه شهيد مى‏كنيد... دست جنايتكار آمريكاييان يك شخصيت ارزشمند كه مربّى بزرگ و عالمى عامل كه گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملّت ايران و اهالى محترم فارس گرفت و حوزه‏هاى علميه و اهالى ايران را به سوگ نشاند. حضرت حجةالاسلام و المسلمين شهيد حاج سيد عبدالحسين دستغيب را كه معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود، با جمعى از همراهانشان به شهادت رساندند... آيا ما اين بزرگان علما و معلمان ارزشمند را براى جبران شكست آمريكا در منطقه و صدام آمريكايى در جبهه از دست مى‏دهيم؟ رحمت خداوند بر اين مجاهدان عظيم الشأن كه شهادتشان پيروزى اسلام را بيمه مى‏كند...«
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) با توصيه به تقواى الهى رخت ازجهان بر مى‏بندد و بدون شك رهروان نور هميشه به اين فراز از وصيت نامه وى تمسك خواهند جست:
«وصيت مى‏كنم فرزندان خود را به تقوى و سعى در اينكه واجبى از آنها فوت نشود و مرتكب حرامى نشوند و در هر حال خدارا حاضر بدانند. دنيا رإ؛ك‏ك محل عبور و آخرت را محل قرار بدانند و اين ضعيف را از دعا فراموش ننمايند... ».

آخرین خاطره

حضرت آیت الله سید مهدی دستغیب، اخوی شهید می فرمایند:
همان روزى كه اين بزرگوار به شهادت رسيدند يعنى بيستم آذر، يك ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند كه از جبهه برگشته بودند، مقدارى برايشان صحبت كردند و آن دو نفر كه رفتند به من فرمودند: نگاه كن، ما سالهاست داريم خون دل مى‏خوريم براى رسيدن به لقاء ربّ‏العالمين امّا اين جوانها به يك قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى كه دارند، مى‏روند و مى‏رسند، و ما همين طور مانده‏ايم تا عاقبت به كجا منتهى بشود، كه البته طولى نكشيد و شايد يك ساعت هم فاصله نشد كه خود اين بزرگوار هم به لقاء ربّ‏العالمين رسيد.

در صحنه سياست و مبارزه

مبارزات سياسى اين شهيد بزرگوار از هنگامى شروع شد كه اساس دين را با روى كار آمدن رضاخان در خطر ديد. بنابراين در منابر و سخنرانيها مردم را از توطئه آگاه مى‏نمود؛ بويژه در مورد كشف حجاب كه از نخستين برنامه‏هاى ضد اسلامى و زمينه ساز نشر منكرات مفاسد در سطح جامعه و در نهايت نفوذ و سلطه هرچه بيشتر اجانب و بيگانگان بر همه شئون ميهن اسلامى بود، به شدّت مخالفت مى‏كرد. هنگامى كه رضاخان بناى مخالفت با روحانيون را گذاشت، باز هم او در صف اوّل مبارزه قرار داشت. تفنگ بدستهاى رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنرانى وى مى‏شدند و به قول خود شهيد، كار اين مزاحمت‏ها و اخلالگرى‏ها به جايى رسيد كه او ناگريز بر روى زمين مى‏نشست و مردم را موعظه مى‏كرد. در جواب اعتراض مأمورين هم پاسخ مى‏داد: «مرا از منبر رفتن منع كرده‏اند، نه از سخن گفتن بر روى زمين».
در اواخر سال 1341 كه با طرح لايحه انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى، زمزمه مخالفت از قم به رهبرى امام امّت برخاست و نخستين اعلاميه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى از قم بدست شهيد دستغيب رسيد، صريحاً اعلام نمود: «كلاً و در بست در اختيار اسلام هستم». از آن به بعد لحظه‏اى آرام نگرفت و حركت خود را دقيقاً با كم و كيف حركت امام تنظيم نمود و از هرگونه تندروى و كند روى بشدّت پرهيز مى‏كرد. از آنجا كه همكارى ديگر علماء نيز ضرورى بود، ايشان به خانه فرد فرد علماء آن روز رفت و با هر زبان و برنامه‏اى كه بود، جز دو سه نفر بقيه را راضى به شركت در مجلس هفتگى عمومى در شبهاى جمعه در مركز مبارزات (مسجد جامع شيراز) نمود و با سخنرانى‏هاى افشاگرانه و آتشين خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت مى‏نمود. نوار سخنرانى‏هاى ايشان در سطح كشور پخش مى‏گرديد و برخى از سخنرانيها بقدرى مؤثر و نافع بود كه به دستور حضرت امام تكثير و در سطح وسيعى توزيع مى‏شد. در اسناد ساواك آمده است كه ايشان پس از تصويب طرح شش ماده‏اى اظهار داشته: «امروز مى‏خواهم بگويم اسلام درخطر است. بى حرمتى به شما مى‏كنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغانهايى كه اروپاييان براى ما آورده‏اند غير از بى عفتى و بى عصمتى چيز ديگرى نيست. خانمى كه هميشه جلوى ميز توالت است چطور مى‏تواند در انتخابات شركت كند؟! مگر مرد در ايران كم است يا قحط است كه بخواهند زن به مجلس شوراى ملّى ببرند؟ مى‏گويند «ارتجاع سياه»، «مُفت‏خورها». حلقومت گنديده باد. علماء جانشين پيغمبرند... مردم نگذاريد به علماء توهين كنند. آنها عمامه را سوزانده تا آثار پيغمبر را از بين ببرند. شما امروز دست هر روحانى و سيّدى را كه ديديد، ببوسيد. و اللَّه بوسيدن دست سيّد از بوسيدن ضريح شاهچراغ بهتر است. دست سيّدى را بوسيدن تجليل از علماء و تجليل از دين است. خُرد باد دهان كسى كه بگويد روحانى مُفت‏خوراست و خُرد باد قلم كسى كه بنويسد روحانى آماده‏خور است... علماء اسلام چشم مردم هستند. تا مى‏آييم درباره شاه و دولت صحبت كنيم ما را جلب مى‏كنند. مى‏گويند فلان كس كه پاى منبر نشسته بود جاسوس اطلاعات و سازمانهاى زهرمارى بود. اين جاسوسان پست‏ترين افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قيامت آنها را حلق آويز كند».
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) پيوسته بر دامنه مبارزاتش مى‏افزود تا آنجا كه به شهادت اسناد ساواك در تاريخ 42/1/1 اعلام مى‏دارد كه تا كنون دو بار از آيت‏اللَّه حكيم (رحمت اللَّه علیه)[6] اجازه جهاد خواسته‏ام امّا جوابى نرسيده است. همچنين در تاريخ 42/1/8 مأمورين اطلاعاتى گزارش مى‏دهند كه ايشان بر روى منبر افراد را تشويق و تحريك به جهاد و كفن پوشى مى‏نمايد و بالاخره در مورخه 42/1/10 سرلشكر پاكروان حكم تبعيد وى را صادر مى‏كند. اما از آنجا كه سياست حمايت از بى فرهنگيهاى بيگانگان كشور را بسوى نابودى مى‏كشانيد، ايشان عمدتاً با تكيه بر فرهنگ اسلامى به مبارزه عليه تهاجم فرهنگى اجنبى مى‏پرداخت. اسناد ساواك در اين زمينه چنين گزارش مى‏دهد: «... مدرسه منصوريه و مدرسه قوام و غيره، حكومت يا اوقاف درب آن را بسته و نمى‏گذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونى از دست اين فرهنگ وفرهنگيان دارم. شما را به خدا بگوييد چرا زنى كه دين ندارد و يا بهتر بگويم بهايى است، معلّم دينى يا تاريخ باشد؟ اين فرهنگ نيست، خانه فساد است. رئيس دانشگاه كه يهودى باشد و زنش بهايى، آيا اولاد شما ديندار مى‏شوند؟!... مى‏خواهند مملكت را بدست يهوديان بسپارند، چرا با تهديد و ارعاب حقايق را نگوييم؟ ما زنده باشيم و بگذاريم اسرائيل و جاسوسانش در فرهنگ كشور اسلامى حكومت كنند؟ نه، اين عملى نيست. ما مى‏جنگيم با آنها كه با مراجع تقليد جنگ دارند. ما در جنگ هستيم با مخالفين اسلام. ما طرف هستيم با هيئت حاكمه فاسد كه دارد كمك مى‏كند به بهاييهايى كه دشمن دين و استقلال مملكت مى‏باشند. اينها جاسوسانى هستند كه در بلاد مسلمان پراكنده كرده‏اند و كتاب‏هاى آنها را در بين مسلمين پراكنده نموده‏اند. تمام پستهاى حساس مملكت را بدست آنها داده‏اند. شما هم مى‏گوييد مسلمانيم و هم كمك به آنها مى‏كنيد كه دوهزار نفر آنها بروند لندن و عليه مسلمانان و علماء جلسه بگيرند. همه دلشان از دست شما هيئت حاكمه فاسد خون است».
پس از دستگيرى حضرت امام (قدّس سرّه الشریف) در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورين شاه و رنجرهاى مخصوص گارد، از تهران به شيراز آمده و به خانه ايشان حمله كردند. ساعت حدود 3 بعد از نيمه شب بود و جمعيت مردم كه احتمال چنين يورش وحشيانه‏اى را مى‏دادند از سر شب در منزل و كوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر يورش مأمورين مقاومت نمودند و عدّه‏اى نيز ايشان را به منزل همسايه بردند. مأمورين با شكستن شيشه‏ها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بى دفاع حتّى زنها و كودكان پرداختند و عدّه زيادى را مجروح كردند. خانم‏ها را به سختى كتك زده بودند، بطورى كه جاى ضرباتشان حتّى پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علويه خانم خواهر شهيد باقى بود. پس از گذشتن دو روز و تعطيل عمومى شيراز و كشتار عده‏اى از آن جمله همشيره زاده ايشان شهيد خليل دستغيب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظم له توسط فرماندارى نظامى، ايشان به مقامات دولتى پيغام فرستادند كه اگر بخاطر دست يافتن به من مردم را اينطور اذيت مى‏كنيد، من حاضرم به دو شرط خود را معرفى نمايم. اول اينكه همه كسانى كه زندانى شده‏اند، آزاد شوند و دوم اينكه حاضر به تهران رفتن و محاكمه شدن نيستم. پاسخ دادند هر دو شرط را مى‏پذيريم ولى چون شخص شاه مكرّر دستور داده و بازخواست نموده، چاره‏اى از تهران رفتن نيست ولى به خاطر راحتى، شما را با هواپيما مى‏فرستيم. سپس استاندار وقت به اتفاق رييس ساواك به خدمت ايشان رفتند و نامبرده را با يك فروند هواپيماى اختصاصى به تهران اعزام و مستقيماً روانه زندان عشرت آباد كردند. در سال 1343 نيز يكبار ديگر مزدوران رژيم مانند دفعه قبل نيمه شب به منزل ايشان ريختند و باز مستقيماً او را به تهران و زندان «قزل‏قلعه» منتقل كردند كه پس از آزادى مدّت 3 روز ميهمان حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) بود.
اين شخصيت بزرگوار در حركت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس عليه رژيم مزدور شاه نقش بسيار مهم و مؤثرى داشت. افشاگريهاى بى پرواى او در مورد جشن هنر فسادانگيز شيراز، حركتهاى اسلامى مردم فارس را عمق بيشترى مى‏بخشيد و سخنرانى‏ها و حضورش در تظاهرات و راهپيمايى‏ها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محكمى براى مردم ستمديده بود. يكى از اين اقدامات، ابراز مخالفت شديد با برنامه جشن هنر شيراز در سال 1356 بود. برنامه ساليانه جشن هنر توسط دربار در شهر شيراز تشكيل مى‏شد و با صرف بودجه‏اى هنگفت گروهى از خارجيان نيز در آن شركت مى‏نمودند و انواع فحشاء را مرتكب مى‏شدند. در ماه مبارك رمضان نمايشنامه‏اى با عنوان «خوك - بچه - آتش» درست كردند كه ضمن آن رسماً عمل جنسى در ملاء عام انجام مى‏دادند و برنامه مزبور ده روز يا دو هفته ادامه داشت. فرداى نخستين روز پس از نماز عصر، چنان از اين برنامه انتقاد نمود كه مأمورها در بيرون شبستان ضبط صوتها را توقيف مى‏كردند و نوار آن را مى‏گرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتى پيغام فرستادند شما كوتاه بياييد و ما خودمان جلوگيرى مى‏كنيم، مبادا در شهر آشوب شود. امّا براى دوّمين روز نيز برنامه تكرار گرديد، لذا فرداى آن روز مجدداً با تهديد صريح و اتمام حجّت، سخنرانى مبسوطى بدين مضمون ايراد نمود: «اگر يكبار ديگر اين ماجرا تكرار شد، وظيفه مردم است خودشان بريزند و بساطشان را بهم بزنند. هرچه هم پيش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورين فراهم كرده‏اند. از هم اكنون من مجرم را معرفى مى‏كنم. خود مقامات حكومتى مجرمند كه مردم را اينگونه تحريك مى‏كنند و باعث آشوب و ناامنى مى‏شوند». اما گزارشات ساواك هم در مورد بيانات ايشان بسيار جالب و خواندنى است: «يك چيزى شنيدم، جشن خوك، جشن خوك، عجب اسمى دارد. آنها كه به اينجا مى‏روند نر و ماده با هم از خوك پست ترند... زن و مرد هم مانند خوكها مى‏رقصند... آنهايى كه مى‏روند براى تماشاى آن، ميمون و خوك هستند... خدا لعنت كند كسانى رإ؛ك‏ك كه در اين جشن شركت مى‏كنند... مؤسس آنها هم خوك است. لعنت باد بر آنها، تا كى اين مملكت و اين جوانها را مى‏خواهيد گمراه كنيد و به دست استعمار بدهيد و منحرف كنيد... خدا لعنت كند افتتاح كننده جشن هنر را (جشن هنر شيراز توسط فرح پهلوى افتتاح شده بود) ». پس از اين بيانات آتشين، بسرعت شوراى امنيت استان تشكيل و برنامه جشن هنر شيراز فوراً تعطيل گرديد. در سال 1357 نيز ساواك با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشى به شرح زير در بولتن ويژه كرد: »برنامه جشن هنر شيراز نمايشنامه‏اى تحت عنوان »خوك - بچه - آتش« را به معرض نمايش در آورد كه صحنه‏هايى از آن برخلاف عفت عمومى بود. سيد عبدالحسين دستغيب كه از روحانيون افراطى طرفدار خمينى است، روز 37/4/11 در مجلسى كه با شركت قريب شش هزار نفر در مسجد جامع شهر شيراز برگزار شد، طى سخنانى كه جنبه تحريك‏آميز و خلاف مصالح مملكتى داشته از برنامه‏هاى جشن هنر شيراز انتقاد و اظهار نمود: براى سومين بار اخطار مى‏كنم كه امسال نبايد جشن هنر يا بى هنر در شيراز برگزار گردد. آنها مى‏خواهند بابرگزارى اين جشن مردم را از راه دين منحرف سازند«.
در واقعه ديماه 1356، در برابر مقاله توهين‏آميزى كه نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيده بود، بشدّت به موضعگيرى پرداخت. در گزارشات مورخه 36/10/24 مأمورين ساواك، اظهارات ايشان بدين شرح درج گرديده است: «... خمينى مرجع عاليقدر چند ميليون شيعه مى‏باشد و چون روزنامه اطلاعات به وى تهمت‏هايى زده طبق قانون عاملين اين امر بايستى تحت تعقيب قرار گرفته و از يك تا سه سال زندانى شوند».
در همان سال ايشان مدّتى در منزل خود در محاصره ساواك بسر برده و هنگام اوج‏گيرى مبارزات و پس از كشتار 5 رمضان در مسجد نو (شهداء) شيراز توسط رژيم سفّاك به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطيل شد. با شروع حكومت نظامى و پس از حادثه خونين 17 شهريور 1357، مأمورين شبانه به منزل ايشان رفته و او را در حال بيمارى و تب بازداشت، ابتدا به كميته شهربانى و پس از آن به زندان اعزام كردند. امّا، پس از چند ماه زندانى و تبعيد، وى در ميان استقبال باشكوه مردم به شيراز بازگشت.
شهيد والا مقام محراب در دوران تبعيد امام در نجف اشرف، چندين نوبت به ملاقات ايشان شتافت. اخبار ايران و مبارزات جارى را به عرض ايشان مى‏رساند و با كسب رهنمودهاى ارزشمند امام به ايران مراجعت مى‏نمود. وجود شهيد دستغيب هميشه منشأ خير و بركت بود. آقاى هاشمى رفسنجانى در اين مورد مى‏گويد: «در غياب امام كه دسترسى گاهى به امام مشكل بود مشورت مى‏كرديم بعضى مسائل را در داخل با آقايان. يكى از شخصيت‏هايى كه هميشه مورد مشورت بود و نظراتش هم هميشه مفيد بود براى ما ايشان (شهيد دستغيب) بودند ».
حضرت آيت‏اللَّه دستغيب (قدّس سرّه) جهت روشن كردن افكار مردم به شهرهاى مختلف از جمله فسا، مرودشت، كوار، داراب، فيروزآباد، اصطهبانات، نى ريز، سروستان، اقليد، آباده و... مسافرت مى‏نمود و موجب تحولات عظيم در اجتماعات مردمى مى‏گرديد.
يكى از زيباترين حركتهاى با عظمت ايشان در سال 1357 كه موجب رعب و وحشت رژيم سر سپرده گرديد، بدين شرح در گزارش 57/10/10 ساواك منعكس گرديده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 57/9/26 آيت‏اللَّه دستغيب (قدّس سرّه) در بيمارستان نمازى شيراز اظهار نمود كه از تاريخ فوق حكومت نظامى اسلامى است و ظرف 48 ساعت حكومت نظامى اسلامى، هيچكس جهت دادخواست و يا رسيدگى به كارهاى خود به ادارات مراجعه نكند. به خود من مراجعه كنيد تا مشكلتان را حل كنم ».
با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى و نزديك شدن لحظه پيروزى نهايى، در 22 بهمن 57 ايشان با رئيس شهربانى تماس گرفت و به او فرمود كه خود را تسليم كند و به فكر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزديك است خود و ديگران را به كشتن ندهد. البته يگانهاى ارتش و مخصوصاً ژاندارمرى يكى پس از ديگرى تسليم شدند. با اينكه هنوز پيروزى انقلاب نشده بود، امّا منزل آن شهيد بزرگوار از سران نظامى و درجه داران و افسران مرتباً پر و خالى مى‏شد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سركشى به سربازخانه‏ها و صحبت با افراد، همچنين شركت در مراسم صبحگاهى شهربانى و همگامى با قواى انتظامى و نظامى در اوايل پيروزى انقلاب، موجب گرديد كه ارتش در منطقه فارس بزودى انسجام خود را بازيابد.

پي نوشت :

1- حاج شيخ محمّد كاظم شيرازى (رحمت اللَّه علیه) مرجع وقت در حدود سال 1290 قمرى در شيراز متولد گرديد. در دوران تحصيل از محضر اساتيدى چون حاج شيخ حسنعلى تهرانى (رحمت اللَّه علیه) و آيت‏اللَّه ميرزا محمد تقى‏شيرازى (رحمت اللَّه علیه) كسب فيض نمود. ايشان در سال 1367 قمرى وفات يافت./ ر.ك: حسن مرسلوند، زندگينامه رجال و مشاهير ايران، ج4، ص153.
2 - حضرت آيت‏اللَّه حاج سيد ابوالحسن اصفهانى (رحمت اللَّه علیه) (1277 - 1365) مرجع وقت در يكى از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزيمت نمود و نزد آخوند ملامحمد كاظم خراسانى (رحمت اللَّه علیه) و ميرزا محمد تقى شيرازى (رحمت اللَّه علیه) به تكميل تحصيلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شريعت، رياست مطلقه اماميه به او منتهى و شهرتش به شرق و غرب عالم رسيد و مرجع كل گشت. از فضائل او همين بس كه توقيعى شريف از حضرت صاحب الامر (ارواحنا له الفداه) برايش صادر گرديد كه در آن وعده نصرت و يارى به كلمه«نحن ننصرك» فرموده بودند. وى داراى رساله عمليه‏اى به نام «صراط النّجاة» مى‏باشد و در انقلاب 1320 قمری عراق جزو رهبران جامعه شيعه بوده و يكبار نيز از عراق تبعيد گرديده است. / ر.ك: كوثر، ج1، ص308 / شيخ عباس قمى، مشاهير دانشمندان اسلام، ج4، ص375.
3 - آيت‏اللَّه حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) از مراجع تقليد نجف بشمار مى‏رفت كه پس از فوت مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى بسيارى از مردم فارس از ايشان تقليد مى‏كردند. وى به محقّق، مدقّق، متكلم، فقيه و جامعه معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحووم آيت‏اللَّه نجفى مرعشى (قدّس سرّه) بوده است. ميرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) در يكى از حجرات صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مدفون مى‏باشد.
4 - عارف نامى حضرت آيت‏اللَّه العظمى سيد على قاضى طباطبايى (قدّس سرّه) فرزند مرحوم سيد حسين، از اساتيد بزرگوار عرفان و معرفت الهى و صاحب مكاشفات و كرامات بسيار در 13 ذى الحجة 1285 قمری چشم به جهان گشود.
5 - آقا ضياء الدين عراقى از علماى بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى بود كه به حسن بيان شهرت داشت. وى يكى از مراجع تقليد بشمار مى‏رفت، در سال 1320 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت. / ر.ك: مهدى بامداد، شرح حال رجال ايران، ج6،ص125.
6 _ آيت‏اللَّه سيّد محسن حكيم در سال 1264 هجرى شمسى در لبنان متولد شد. پدرش مرحوم سيّد مهدى حكيم از مراجع زمان خود بود. آيت‏اللَّه حكيم از 9 سالگى به تحصيل علوم اسلام پرداخت. محضر مراجع و مدرسين بزرگى همچون آقا ضياءالدين عراقى، حاج شيخ على باقر جواهرى را درك كرد و در درس ميرزا محمّد حسين نائينى حضور مى‏يافت و تلمّذ در محضر مرحوم سيد محمّد سعيد حبوبى را غنميت مى‏شمرد. پس از رحلت آيت‏اللَّه بروجردى در مقام مرجعيت تامّه شيعه سراسر عمر خود را صرف مبارزه با دشمنان اسلام و تبليغ دين نمود. از نهضت امام خمينى دفاع مى‏كرد و نامه‏هاى اعتراض‏آميزى به شاه مى‏نوشت. مرحوم آيت‏اللَّه حكيم همواره مورد اذيت و آزار بعثيان عراق و كومنيست‏هاى بغداد قرار مى‏گرفت و سرانجام در 27 / ربيع الأوّل /
1390 قمرى (1348 شمسی ) درگذشت.

منبع:www.dastgheib.ir