نفس مطمئنّه
مرورى بر زندگانى شهيد محراب حضرت آيتاللَّه حاج سيّد عبدالحسين دستغيب(رحمت الله علیه)
شهيد آيتاللَّه سيد عبدالحسين دستغيب در شب عاشوراى 1292 شمسى در شهر شيراز، در يك خانواده روحانى پاى به عرصه وجود گذاشت.اين تولّد مبارك در خانهاى محقّر در يكى از كوچههاى قديمى شيراز، كنار بازار مرغ كه امروز «خيابان احمدى» ناميده مىشود، صورت گرفت، ولادت او در شب عاشورا سبب گرديد كه به «عبدالحسين» مسمّى شود و حياتش مصداق بارزى از نام شريفش گردد. پدرش سيد محمدتقى فرزند ميرزاهدايتاللَّه مرجع بزرگ فارس بود كه به هنگام تولّد فرزندش در كربلا بسر مىبرد. شهيد دستغيب در سن 12 سالگى از نعمت داشتن پدر محروم گرديد واز همان تاريخ سرپرستى مادر، سه خواهر و دو برادر خويش را بعهده گرفت. خاندان دستغيب از خاندانهاى اصيل و شريف استان فارس و شيراز است كه سابقهاى 700 - 800 ساله دارد و از اين سلسله رجال، دانشمندان بزرگ ،ادباء و خطباى شايستهاى برخاستهاند. اين خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجّاد عليه الصّلوة و السّلام مىرسد.
در عرصه تحصيل علم و معرفت
ايشان خود در اين باره مىگويد: «در زمان رضا خان قلدر ملعون ما را چند بار زندانى كرد و يك دفعه بناشان تبليغ بود. بعد فشار آوردند كه اصلاً بايد از روحانيت بيرون بروى و 24 ساعت مهلت دادند كه بنده اصلاً خلع لباس كنم و از روحانيت بيرون روم و مسجد و منبرى نباشم. به ناچار فرار كردم و رفتم نجف و اين هم به خواست خدا وسيله خيرى شد براى استفاده از محضر بزرگان».
در آنجا از محضر اساتيدى چون مرحوم آيتاللَّه حاج شيخ محمّدكاظم شيرازى (رحمت اللَّه علیه)(۱)، آيتاللَّه حاج سيد ابوالحسن موسوى اصفهانى (رحمت اللَّه علیه)(۲)، آيتاللَّه العظمى حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتى (قدّس سرّه)(۳) و آيتاللَّه حاج ميرزا على آقا قاضى طباطبايى (قدّس سرّه)(۴) كه يكى از اعاظم اهل معرفت بود كسب فيض نمود و موفق به كسب درجه اجتهاد از مراجعى چون آيات عظام آقا ضياء عراقى (قدّس سرّه)(۵)، شيخ محمّد كاظم شيرازى (قدّس سرّه) و سيد ابوالحسن اصفهانى (قدّس سرّه) گرديد. شهيد دستغيب (قدّس سرّه) صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتيق و تنوير افكار عموم، تدريس فقه و اصول را شروع كرد و خدمت فقيه و عارف نامى مرحوم آيتاللَّه حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى (قدّس سرّه) رسيد و رفاقت با حضرت آيتاللَّه نجابت (قدّس سرّه) جملگى موجب آزادى از قيود عالم طبع گرديد و آرزويى جز تقرّب به ذات مقدّس پروردگار و وصال او باقى نگذاشت.
بزرگ منشى و ساده زيستى
به مردم علاقه زيادى داشت و سر و كار ايشان با افراد طبقه 3 جامعه بود كه همواره به يارى و حلّ مشكلات آنها مىشتافت. معمولاً خاموش بود و با دقّت به سخنان افراد گوش مىداد و سخنان درست آنها را مىپذيرفت. با دشمنانش نيز رفتارى شايسته داشت و به هيچكس اجازه نمىداد كه از مخالفين ايشان بدگويى كند. حتّى گاهى با تعريف از مخالفين خود، آنها را به شگفت مىانداخت.
وى در محيط خانه منشأ خير و بركت بود. همسر ايشان در اين باره مىگويد: «در امور زندگى به من اختيار تام داده بودند. هر كارى كه انجام مىداديم، هيچ ايرادى نمىگرفتند چون مىدانستند كه راه ما راه خودشان و هدف ما يكى است. با بچهها خيلى مهربان بودند. در اوقات فراغت در حياط با بچهها قدم مىزدند و آنگونه كه بچهها و نوهها دلشان مىخواست، با آنها رفتار مىنمود. ايشان در كارهاى خانه هم علاوه بر كارهاى شخصى خود به ما كمك مىكردند... به كرّات مىگفتند: من اجازه امر كردن را به خودم نمىدهم. ايشان بسيار كم خوراك، دائم الوضو و اهل تهجّد و ذكر و دعا بودند».
فرزند شهيد نيز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنين اظهار مىدارد: «... در ايام مريضى مرحوم والده، از بچهها نگهدارى مىكردند. فراموش نمىكنم كه حتّى در نظافت بچهها ابايى نداشتند يا حتى خودشان خانه را جارو مىكردند. او مانند جدّش رسول خدا بود؛ «اذا كان في بيته كان في محنة اهله». يعنى آن هنگام كه در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.
درياى فضيلت و كرامت
عالم ربّانى و فقيه عاليقدر مرحوم حاج آقا شيخ محمد كاظم شيرازى به هنگام اعطاى اجتهاد به ايشان، در مورد وى مىنويسد: «او از هر اخلاق ناشايستى پاك است و به هر اخلاق شايستهاى آراسته است».
حضرت امام امّت، خمينى كبير (قدّس سرّه) نيز با بياناتى روشن، اخلاق و خلقيات شهيد محراب را به تصوير مىكشد و او را «مربّى محرومان»، «هدايت كننده مردم»، «معلّمى بزرگ»، «عالمى عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصيتى ارزشمند» مىنامد.
شهيد دستغيب به درجات والايى از معنويات دست يافته بود كه در سير وحدانيّت ربّ العالمين، كمتر كسى به اين مراحل مىرسد و پى به اين عوالم مىبرد. از وى كه در تمام عمر، داراى نفسى مطمئن بود، كرامات زيادى نقل شده است. گاهى خبر از هنگام مرگ فردى مىداد، گاه كودك محتضرى را به اذن خدا زنده نگاه مىداشت و گاه با عملى كه حاكى از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفتنى بود، موجب شگفتى مىگرديد: روزى شخصى دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زيارت آقا رفته و در بيان علت اين ملاقات چنين اظهار داشته بود: «چند روزى است يكى از فرزندانم سخت مريض شده است و پزشكان گفتهاند بايد در شيراز بچهات را معالجه كنى. من هم از لحاظ مالى تنگدست بودم. به حضرت ولى عصر(عج) متوسّل شدم و پس از گريه و زارى فراوان در حال خواب و بيدارى به من گفتند ناراحت نباش. به شيراز برو، نماينده من آقاى دستغيب در آنجاست. حاجت تو را برآورده مىكند». بعد آن شخص خدمت آقا رسيد و ايشان بدون هيچ مقدمهاى فرموده بود: «ناراحت نباش كه خودم وجه بيمارستان فرزندت را فراهم مىكنم».
ارائه طريق و استمرار رسالت پيامبران
پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز با آنكه نمايندگى مردم فارس و امامت جمعه شهر شيراز را برعهده داشت، بيشتر به ارشاد مردم همّت ميگمارد تا انجام امور دولتى. ايشان به دولت اسلامى ارج مىنهاد و در امور مربوط به اداره استان و يا شهر دخالتى نمىكرد. معتقد بود كه اگر دخالتهايى صورت گيرد، هرج و مرج بوجود خواهد آمد. مىفرمود مسئولين دولتى بايد وظائف قانونى خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدايت و اصلاح و تربيت اخلاقى مردم را بعهده داشته باشيم كه رسالت پيامبران است و موجب مىشود كار دولت را به صلاح و فلاح برساند و گرنه دوگانگى در اداره امور موجب بيگانگى مردم از حكومت و اسلام خواهد شد و تشتّت و تفرقه و جدايى و طرح مسائلى كه به سود انقلاب نخواهد بود، در پى خواهد داشت.
جنگ تحميلى در آينه قلب شهيد
«مردم متدين و شريف استان فارس با توجه به وضع حساس فعلى مملكت و تجاوز ناجوانمردانه عراق به كشور اسلامى ما سزاوار است از رفتن به حج صرف نظر كرده و با حضور يكپارچه خود در صحنه مبارزه، كمكهاى لازم را به ارتش نيرومند و عاليقدر جمهورى اسلامى ايران برسانيد. ما فعلاً در حال مبارزه با كفر هستيم و اين مصداق واقعى جهاد در راه خداست كه صراحتاً قرآن مجيد او را والا و برتر از هر عمل ديگر ذكر كرده و بدانيد كه انشاءاللَّه به ثواب حج هم خواهيد رسيد... ضمناً از رؤساى كاروانهاى محترم تقاضا مىشود در صورت امكان وسائلى را كه براى سفر حج آماده كرده بودند، در اختيار برادران و خواهران خود كه زير فشار ظالمانه عمّال بعث عراق قرار گرفتهاند، بگذارند... »
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) همچنين با احساس مسئوليتى فوق العاده نسبت به چگونگى هدايت دفاع مقدس و لزوم مشاركت علماء خصوصاً حضرت آيتاللَّه خويى (قدّس سرّه) كه در عراق سكونت داشت، تلگرافى بدين مضمون خدمت ايشان ارسال نمود:
«نظر شريف مستحضر است در شرايط كنونى كه صدام خائن محارب با اسلام و مشغول كوبيدن مساكن و كشتار مردم بى دفاع مسلمان ايران است و از راه تزوير خود را مسلمان و حامى اسلام معرفى مىنمايد، واجب است ملّت شريف و ارتش مسلمان عراق را آگاه فرماييد كه وظيفه شرعى ايشان جهاد در راه اسلام و مخالفت با صدام بوده و لازم است ارتش عراق به ارتش جمهورى اسلامى ملحق گردد تا به خواست خداوند حكومت اسلامى در عراق به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) مستقر گردد».
دستغيب صد پاره شد ديگر نمىآيد
دختر شهيد محراب نيز درباره اطلاع از حادثهاى كه در شرف وقوع بود، چنين مىگويد، «من شب قبل از حادثه خواب ديده بودم كه مادر مرحومم به همراه برادرم در «شاهچراغ» با شادى بسيار از مردم پذيرايى مىكنند و در ضمن صحن شاهچراغ را هم سياه گرفتهاند. از مادر مرحومم پرسيدم: «چه خبر است؟»ايشان گفتند: «به استقبال شهدا آمدهايم، امروز تشييع جنازه است».
نيمههاى شب يعنى ساعاتى قبل از روى دادن فاجعه ناگهان آقا از خواب بيدار شده، سراسيمه در بستر نشسته، دستها را بر پيشانى نهاده و مرتّب «لا حول و لا قوة الاّ باللَّه» را مىخواند. حالتش از يك خواب هولناك خبر مىدهد. او مىگويد كه امروز جز با اشاره سخن نمىگويم. ساعت 11/30 صبح جمعه 20 آذر ماه 1360 طبق معمول عازم ميعادگاه نماز جمعه مىشود. از پاسدار ايشان نقل است كه وى به هنگام خروج از خانه، لحظهاى مىايستد، شالش را محكم مىكند و مىگويد: «لا حول و لا قوة الاّ باللَّه العلى العظيم. انّا للَّه و انّا اليه راجعون» بعد از پلّهها پايين مىآيد و در حاليكه يك دست بر سينه دارد و با دست ديگر به سوى بالا اشاره مىكند، به راه مىافتد. لحظاتى بعد يك دختر 19 ساله از گروهك خائن منافقين با چند كيلو تى - ان - تى به بهانه داشتن نامهاى كه شخصاً بايد به دست آقا برساند، بطرف ايشان مىدود و سپس با يك انفجار مهيب، سيد عبدالحسين دستغيب (قدّس سرّه) همچون مولاى مظلوم خويش حضرت ابىعبداللَّه با بدن تكه تكه به لقاء اللَّه مىپيوندد. ديوارهاى كوچه، درهاى منازل، كف كوچه و پشت بامها غرق در خون مىشود شناسايى بيشتر اجساد غير ممكن مىگردد. از آن پس نمازگزاران ناله سر مىدهند كه «ديدهها بارد، سينهها نالد، دستغيب صد پاره شد، ديگر نمىآيد».
جسم شهيد، كفن پوش و به خاك سپرده شد، امّا مشاهده گرديد كه در خلعت ايشان يك كيسه اضافى هم وجود دارد. بامداد اربعين حسينى با هفتمين روز شهادت آن عزيز بود كه خبر آوردند علويه محترمهاى شب قبل مرحوم آقا را در خواب ديده كه فرمودهاند: «من ناراحت هستم چون قطعاتى از بدن من لابلاى آجرهاى كوچه باقى مانده است. امروز آن را به من ملحق كنيد». جستجو آغاز گرديد و پس از تلاش فراوان مقدارى قطعات پوست و گوشت يافت شد. ساعت 10 همان شب تشييع دوم انجام گرفت و با جاى دادن پارههاى بدن درون همان كسيه اضافى، پايين قبر راشكافتند و آن را به بدن مطهّر ملحق نمودند.
حضرت امام خمينى (قدّس سرّه الشریف) پس از اطلاع از شهادت جانگداز اين اسوه اخلاق، طى پيامى چنين مىفرمايند:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم انّا للَّه و انّا اليه راجعون... شما فرضاً شهيد بهشتى را گناهكار بدانيد شهداى ديگر مثل شهيد مدنى (قدّس سرّه) و شهيد دستغيب (قدّس سرّه) كه جز تربيت محرومان و هدايت مردم گناهى نداشته با چه انگيزه شهيد مىكنيد... دست جنايتكار آمريكاييان يك شخصيت ارزشمند كه مربّى بزرگ و عالمى عامل كه گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملّت ايران و اهالى محترم فارس گرفت و حوزههاى علميه و اهالى ايران را به سوگ نشاند. حضرت حجةالاسلام و المسلمين شهيد حاج سيد عبدالحسين دستغيب را كه معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود، با جمعى از همراهانشان به شهادت رساندند... آيا ما اين بزرگان علما و معلمان ارزشمند را براى جبران شكست آمريكا در منطقه و صدام آمريكايى در جبهه از دست مىدهيم؟ رحمت خداوند بر اين مجاهدان عظيم الشأن كه شهادتشان پيروزى اسلام را بيمه مىكند...«
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) با توصيه به تقواى الهى رخت ازجهان بر مىبندد و بدون شك رهروان نور هميشه به اين فراز از وصيت نامه وى تمسك خواهند جست:
«وصيت مىكنم فرزندان خود را به تقوى و سعى در اينكه واجبى از آنها فوت نشود و مرتكب حرامى نشوند و در هر حال خدارا حاضر بدانند. دنيا رإ؛كك محل عبور و آخرت را محل قرار بدانند و اين ضعيف را از دعا فراموش ننمايند... ».
آخرین خاطره
همان روزى كه اين بزرگوار به شهادت رسيدند يعنى بيستم آذر، يك ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند كه از جبهه برگشته بودند، مقدارى برايشان صحبت كردند و آن دو نفر كه رفتند به من فرمودند: نگاه كن، ما سالهاست داريم خون دل مىخوريم براى رسيدن به لقاء ربّالعالمين امّا اين جوانها به يك قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى كه دارند، مىروند و مىرسند، و ما همين طور ماندهايم تا عاقبت به كجا منتهى بشود، كه البته طولى نكشيد و شايد يك ساعت هم فاصله نشد كه خود اين بزرگوار هم به لقاء ربّالعالمين رسيد.
در صحنه سياست و مبارزه
در اواخر سال 1341 كه با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى، زمزمه مخالفت از قم به رهبرى امام امّت برخاست و نخستين اعلاميه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى از قم بدست شهيد دستغيب رسيد، صريحاً اعلام نمود: «كلاً و در بست در اختيار اسلام هستم». از آن به بعد لحظهاى آرام نگرفت و حركت خود را دقيقاً با كم و كيف حركت امام تنظيم نمود و از هرگونه تندروى و كند روى بشدّت پرهيز مىكرد. از آنجا كه همكارى ديگر علماء نيز ضرورى بود، ايشان به خانه فرد فرد علماء آن روز رفت و با هر زبان و برنامهاى كه بود، جز دو سه نفر بقيه را راضى به شركت در مجلس هفتگى عمومى در شبهاى جمعه در مركز مبارزات (مسجد جامع شيراز) نمود و با سخنرانىهاى افشاگرانه و آتشين خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت مىنمود. نوار سخنرانىهاى ايشان در سطح كشور پخش مىگرديد و برخى از سخنرانيها بقدرى مؤثر و نافع بود كه به دستور حضرت امام تكثير و در سطح وسيعى توزيع مىشد. در اسناد ساواك آمده است كه ايشان پس از تصويب طرح شش مادهاى اظهار داشته: «امروز مىخواهم بگويم اسلام درخطر است. بى حرمتى به شما مىكنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغانهايى كه اروپاييان براى ما آوردهاند غير از بى عفتى و بى عصمتى چيز ديگرى نيست. خانمى كه هميشه جلوى ميز توالت است چطور مىتواند در انتخابات شركت كند؟! مگر مرد در ايران كم است يا قحط است كه بخواهند زن به مجلس شوراى ملّى ببرند؟ مىگويند «ارتجاع سياه»، «مُفتخورها». حلقومت گنديده باد. علماء جانشين پيغمبرند... مردم نگذاريد به علماء توهين كنند. آنها عمامه را سوزانده تا آثار پيغمبر را از بين ببرند. شما امروز دست هر روحانى و سيّدى را كه ديديد، ببوسيد. و اللَّه بوسيدن دست سيّد از بوسيدن ضريح شاهچراغ بهتر است. دست سيّدى را بوسيدن تجليل از علماء و تجليل از دين است. خُرد باد دهان كسى كه بگويد روحانى مُفتخوراست و خُرد باد قلم كسى كه بنويسد روحانى آمادهخور است... علماء اسلام چشم مردم هستند. تا مىآييم درباره شاه و دولت صحبت كنيم ما را جلب مىكنند. مىگويند فلان كس كه پاى منبر نشسته بود جاسوس اطلاعات و سازمانهاى زهرمارى بود. اين جاسوسان پستترين افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قيامت آنها را حلق آويز كند».
شهيد دستغيب (قدّس سرّه) پيوسته بر دامنه مبارزاتش مىافزود تا آنجا كه به شهادت اسناد ساواك در تاريخ 42/1/1 اعلام مىدارد كه تا كنون دو بار از آيتاللَّه حكيم (رحمت اللَّه علیه)[6] اجازه جهاد خواستهام امّا جوابى نرسيده است. همچنين در تاريخ 42/1/8 مأمورين اطلاعاتى گزارش مىدهند كه ايشان بر روى منبر افراد را تشويق و تحريك به جهاد و كفن پوشى مىنمايد و بالاخره در مورخه 42/1/10 سرلشكر پاكروان حكم تبعيد وى را صادر مىكند. اما از آنجا كه سياست حمايت از بى فرهنگيهاى بيگانگان كشور را بسوى نابودى مىكشانيد، ايشان عمدتاً با تكيه بر فرهنگ اسلامى به مبارزه عليه تهاجم فرهنگى اجنبى مىپرداخت. اسناد ساواك در اين زمينه چنين گزارش مىدهد: «... مدرسه منصوريه و مدرسه قوام و غيره، حكومت يا اوقاف درب آن را بسته و نمىگذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونى از دست اين فرهنگ وفرهنگيان دارم. شما را به خدا بگوييد چرا زنى كه دين ندارد و يا بهتر بگويم بهايى است، معلّم دينى يا تاريخ باشد؟ اين فرهنگ نيست، خانه فساد است. رئيس دانشگاه كه يهودى باشد و زنش بهايى، آيا اولاد شما ديندار مىشوند؟!... مىخواهند مملكت را بدست يهوديان بسپارند، چرا با تهديد و ارعاب حقايق را نگوييم؟ ما زنده باشيم و بگذاريم اسرائيل و جاسوسانش در فرهنگ كشور اسلامى حكومت كنند؟ نه، اين عملى نيست. ما مىجنگيم با آنها كه با مراجع تقليد جنگ دارند. ما در جنگ هستيم با مخالفين اسلام. ما طرف هستيم با هيئت حاكمه فاسد كه دارد كمك مىكند به بهاييهايى كه دشمن دين و استقلال مملكت مىباشند. اينها جاسوسانى هستند كه در بلاد مسلمان پراكنده كردهاند و كتابهاى آنها را در بين مسلمين پراكنده نمودهاند. تمام پستهاى حساس مملكت را بدست آنها دادهاند. شما هم مىگوييد مسلمانيم و هم كمك به آنها مىكنيد كه دوهزار نفر آنها بروند لندن و عليه مسلمانان و علماء جلسه بگيرند. همه دلشان از دست شما هيئت حاكمه فاسد خون است».
پس از دستگيرى حضرت امام (قدّس سرّه الشریف) در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورين شاه و رنجرهاى مخصوص گارد، از تهران به شيراز آمده و به خانه ايشان حمله كردند. ساعت حدود 3 بعد از نيمه شب بود و جمعيت مردم كه احتمال چنين يورش وحشيانهاى را مىدادند از سر شب در منزل و كوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر يورش مأمورين مقاومت نمودند و عدّهاى نيز ايشان را به منزل همسايه بردند. مأمورين با شكستن شيشهها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بى دفاع حتّى زنها و كودكان پرداختند و عدّه زيادى را مجروح كردند. خانمها را به سختى كتك زده بودند، بطورى كه جاى ضرباتشان حتّى پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علويه خانم خواهر شهيد باقى بود. پس از گذشتن دو روز و تعطيل عمومى شيراز و كشتار عدهاى از آن جمله همشيره زاده ايشان شهيد خليل دستغيب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظم له توسط فرماندارى نظامى، ايشان به مقامات دولتى پيغام فرستادند كه اگر بخاطر دست يافتن به من مردم را اينطور اذيت مىكنيد، من حاضرم به دو شرط خود را معرفى نمايم. اول اينكه همه كسانى كه زندانى شدهاند، آزاد شوند و دوم اينكه حاضر به تهران رفتن و محاكمه شدن نيستم. پاسخ دادند هر دو شرط را مىپذيريم ولى چون شخص شاه مكرّر دستور داده و بازخواست نموده، چارهاى از تهران رفتن نيست ولى به خاطر راحتى، شما را با هواپيما مىفرستيم. سپس استاندار وقت به اتفاق رييس ساواك به خدمت ايشان رفتند و نامبرده را با يك فروند هواپيماى اختصاصى به تهران اعزام و مستقيماً روانه زندان عشرت آباد كردند. در سال 1343 نيز يكبار ديگر مزدوران رژيم مانند دفعه قبل نيمه شب به منزل ايشان ريختند و باز مستقيماً او را به تهران و زندان «قزلقلعه» منتقل كردند كه پس از آزادى مدّت 3 روز ميهمان حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) بود.
اين شخصيت بزرگوار در حركت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس عليه رژيم مزدور شاه نقش بسيار مهم و مؤثرى داشت. افشاگريهاى بى پرواى او در مورد جشن هنر فسادانگيز شيراز، حركتهاى اسلامى مردم فارس را عمق بيشترى مىبخشيد و سخنرانىها و حضورش در تظاهرات و راهپيمايىها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محكمى براى مردم ستمديده بود. يكى از اين اقدامات، ابراز مخالفت شديد با برنامه جشن هنر شيراز در سال 1356 بود. برنامه ساليانه جشن هنر توسط دربار در شهر شيراز تشكيل مىشد و با صرف بودجهاى هنگفت گروهى از خارجيان نيز در آن شركت مىنمودند و انواع فحشاء را مرتكب مىشدند. در ماه مبارك رمضان نمايشنامهاى با عنوان «خوك - بچه - آتش» درست كردند كه ضمن آن رسماً عمل جنسى در ملاء عام انجام مىدادند و برنامه مزبور ده روز يا دو هفته ادامه داشت. فرداى نخستين روز پس از نماز عصر، چنان از اين برنامه انتقاد نمود كه مأمورها در بيرون شبستان ضبط صوتها را توقيف مىكردند و نوار آن را مىگرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتى پيغام فرستادند شما كوتاه بياييد و ما خودمان جلوگيرى مىكنيم، مبادا در شهر آشوب شود. امّا براى دوّمين روز نيز برنامه تكرار گرديد، لذا فرداى آن روز مجدداً با تهديد صريح و اتمام حجّت، سخنرانى مبسوطى بدين مضمون ايراد نمود: «اگر يكبار ديگر اين ماجرا تكرار شد، وظيفه مردم است خودشان بريزند و بساطشان را بهم بزنند. هرچه هم پيش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورين فراهم كردهاند. از هم اكنون من مجرم را معرفى مىكنم. خود مقامات حكومتى مجرمند كه مردم را اينگونه تحريك مىكنند و باعث آشوب و ناامنى مىشوند». اما گزارشات ساواك هم در مورد بيانات ايشان بسيار جالب و خواندنى است: «يك چيزى شنيدم، جشن خوك، جشن خوك، عجب اسمى دارد. آنها كه به اينجا مىروند نر و ماده با هم از خوك پست ترند... زن و مرد هم مانند خوكها مىرقصند... آنهايى كه مىروند براى تماشاى آن، ميمون و خوك هستند... خدا لعنت كند كسانى رإ؛كك كه در اين جشن شركت مىكنند... مؤسس آنها هم خوك است. لعنت باد بر آنها، تا كى اين مملكت و اين جوانها را مىخواهيد گمراه كنيد و به دست استعمار بدهيد و منحرف كنيد... خدا لعنت كند افتتاح كننده جشن هنر را (جشن هنر شيراز توسط فرح پهلوى افتتاح شده بود) ». پس از اين بيانات آتشين، بسرعت شوراى امنيت استان تشكيل و برنامه جشن هنر شيراز فوراً تعطيل گرديد. در سال 1357 نيز ساواك با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشى به شرح زير در بولتن ويژه كرد: »برنامه جشن هنر شيراز نمايشنامهاى تحت عنوان »خوك - بچه - آتش« را به معرض نمايش در آورد كه صحنههايى از آن برخلاف عفت عمومى بود. سيد عبدالحسين دستغيب كه از روحانيون افراطى طرفدار خمينى است، روز 37/4/11 در مجلسى كه با شركت قريب شش هزار نفر در مسجد جامع شهر شيراز برگزار شد، طى سخنانى كه جنبه تحريكآميز و خلاف مصالح مملكتى داشته از برنامههاى جشن هنر شيراز انتقاد و اظهار نمود: براى سومين بار اخطار مىكنم كه امسال نبايد جشن هنر يا بى هنر در شيراز برگزار گردد. آنها مىخواهند بابرگزارى اين جشن مردم را از راه دين منحرف سازند«.
در واقعه ديماه 1356، در برابر مقاله توهينآميزى كه نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيده بود، بشدّت به موضعگيرى پرداخت. در گزارشات مورخه 36/10/24 مأمورين ساواك، اظهارات ايشان بدين شرح درج گرديده است: «... خمينى مرجع عاليقدر چند ميليون شيعه مىباشد و چون روزنامه اطلاعات به وى تهمتهايى زده طبق قانون عاملين اين امر بايستى تحت تعقيب قرار گرفته و از يك تا سه سال زندانى شوند».
در همان سال ايشان مدّتى در منزل خود در محاصره ساواك بسر برده و هنگام اوجگيرى مبارزات و پس از كشتار 5 رمضان در مسجد نو (شهداء) شيراز توسط رژيم سفّاك به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطيل شد. با شروع حكومت نظامى و پس از حادثه خونين 17 شهريور 1357، مأمورين شبانه به منزل ايشان رفته و او را در حال بيمارى و تب بازداشت، ابتدا به كميته شهربانى و پس از آن به زندان اعزام كردند. امّا، پس از چند ماه زندانى و تبعيد، وى در ميان استقبال باشكوه مردم به شيراز بازگشت.
شهيد والا مقام محراب در دوران تبعيد امام در نجف اشرف، چندين نوبت به ملاقات ايشان شتافت. اخبار ايران و مبارزات جارى را به عرض ايشان مىرساند و با كسب رهنمودهاى ارزشمند امام به ايران مراجعت مىنمود. وجود شهيد دستغيب هميشه منشأ خير و بركت بود. آقاى هاشمى رفسنجانى در اين مورد مىگويد: «در غياب امام كه دسترسى گاهى به امام مشكل بود مشورت مىكرديم بعضى مسائل را در داخل با آقايان. يكى از شخصيتهايى كه هميشه مورد مشورت بود و نظراتش هم هميشه مفيد بود براى ما ايشان (شهيد دستغيب) بودند ».
حضرت آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) جهت روشن كردن افكار مردم به شهرهاى مختلف از جمله فسا، مرودشت، كوار، داراب، فيروزآباد، اصطهبانات، نى ريز، سروستان، اقليد، آباده و... مسافرت مىنمود و موجب تحولات عظيم در اجتماعات مردمى مىگرديد.
يكى از زيباترين حركتهاى با عظمت ايشان در سال 1357 كه موجب رعب و وحشت رژيم سر سپرده گرديد، بدين شرح در گزارش 57/10/10 ساواك منعكس گرديده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 57/9/26 آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) در بيمارستان نمازى شيراز اظهار نمود كه از تاريخ فوق حكومت نظامى اسلامى است و ظرف 48 ساعت حكومت نظامى اسلامى، هيچكس جهت دادخواست و يا رسيدگى به كارهاى خود به ادارات مراجعه نكند. به خود من مراجعه كنيد تا مشكلتان را حل كنم ».
با اوجگيرى انقلاب اسلامى و نزديك شدن لحظه پيروزى نهايى، در 22 بهمن 57 ايشان با رئيس شهربانى تماس گرفت و به او فرمود كه خود را تسليم كند و به فكر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزديك است خود و ديگران را به كشتن ندهد. البته يگانهاى ارتش و مخصوصاً ژاندارمرى يكى پس از ديگرى تسليم شدند. با اينكه هنوز پيروزى انقلاب نشده بود، امّا منزل آن شهيد بزرگوار از سران نظامى و درجه داران و افسران مرتباً پر و خالى مىشد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سركشى به سربازخانهها و صحبت با افراد، همچنين شركت در مراسم صبحگاهى شهربانى و همگامى با قواى انتظامى و نظامى در اوايل پيروزى انقلاب، موجب گرديد كه ارتش در منطقه فارس بزودى انسجام خود را بازيابد.
پي نوشت :
1- حاج شيخ محمّد كاظم شيرازى (رحمت اللَّه علیه) مرجع وقت در حدود سال 1290 قمرى در شيراز متولد گرديد. در دوران تحصيل از محضر اساتيدى چون حاج شيخ حسنعلى تهرانى (رحمت اللَّه علیه) و آيتاللَّه ميرزا محمد تقىشيرازى (رحمت اللَّه علیه) كسب فيض نمود. ايشان در سال 1367 قمرى وفات يافت./ ر.ك: حسن مرسلوند، زندگينامه رجال و مشاهير ايران، ج4، ص153.
2 - حضرت آيتاللَّه حاج سيد ابوالحسن اصفهانى (رحمت اللَّه علیه) (1277 - 1365) مرجع وقت در يكى از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزيمت نمود و نزد آخوند ملامحمد كاظم خراسانى (رحمت اللَّه علیه) و ميرزا محمد تقى شيرازى (رحمت اللَّه علیه) به تكميل تحصيلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شريعت، رياست مطلقه اماميه به او منتهى و شهرتش به شرق و غرب عالم رسيد و مرجع كل گشت. از فضائل او همين بس كه توقيعى شريف از حضرت صاحب الامر (ارواحنا له الفداه) برايش صادر گرديد كه در آن وعده نصرت و يارى به كلمه«نحن ننصرك» فرموده بودند. وى داراى رساله عمليهاى به نام «صراط النّجاة» مىباشد و در انقلاب 1320 قمری عراق جزو رهبران جامعه شيعه بوده و يكبار نيز از عراق تبعيد گرديده است. / ر.ك: كوثر، ج1، ص308 / شيخ عباس قمى، مشاهير دانشمندان اسلام، ج4، ص375.
3 - آيتاللَّه حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) از مراجع تقليد نجف بشمار مىرفت كه پس از فوت مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى بسيارى از مردم فارس از ايشان تقليد مىكردند. وى به محقّق، مدقّق، متكلم، فقيه و جامعه معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحووم آيتاللَّه نجفى مرعشى (قدّس سرّه) بوده است. ميرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) در يكى از حجرات صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مدفون مىباشد.
4 - عارف نامى حضرت آيتاللَّه العظمى سيد على قاضى طباطبايى (قدّس سرّه) فرزند مرحوم سيد حسين، از اساتيد بزرگوار عرفان و معرفت الهى و صاحب مكاشفات و كرامات بسيار در 13 ذى الحجة 1285 قمری چشم به جهان گشود.
5 - آقا ضياء الدين عراقى از علماى بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى بود كه به حسن بيان شهرت داشت. وى يكى از مراجع تقليد بشمار مىرفت، در سال 1320 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت. / ر.ك: مهدى بامداد، شرح حال رجال ايران، ج6،ص125.
6 _ آيتاللَّه سيّد محسن حكيم در سال 1264 هجرى شمسى در لبنان متولد شد. پدرش مرحوم سيّد مهدى حكيم از مراجع زمان خود بود. آيتاللَّه حكيم از 9 سالگى به تحصيل علوم اسلام پرداخت. محضر مراجع و مدرسين بزرگى همچون آقا ضياءالدين عراقى، حاج شيخ على باقر جواهرى را درك كرد و در درس ميرزا محمّد حسين نائينى حضور مىيافت و تلمّذ در محضر مرحوم سيد محمّد سعيد حبوبى را غنميت مىشمرد. پس از رحلت آيتاللَّه بروجردى در مقام مرجعيت تامّه شيعه سراسر عمر خود را صرف مبارزه با دشمنان اسلام و تبليغ دين نمود. از نهضت امام خمينى دفاع مىكرد و نامههاى اعتراضآميزى به شاه مىنوشت. مرحوم آيتاللَّه حكيم همواره مورد اذيت و آزار بعثيان عراق و كومنيستهاى بغداد قرار مىگرفت و سرانجام در 27 / ربيع الأوّل /
1390 قمرى (1348 شمسی ) درگذشت.