لاله محراب
نويسنده: محمد جواد نورمحمدی
تولد
خاندان عبدالحسین از سادات حسنی و حسینی به شمار می رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به ((دستغیب )) معروف شده بودند. سیادت نشان افتخار این خانواده بود و حلقه های نورانی پیوند او را (باسی و دو واسطه ) به حضرت ((زید شهید)) فرزند امام سجاد علیه السلام می رساند.(928)
از این خاندان در طول تاریخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امیر فضل الله بن محب جالله حسینی (متوفای 1043)، سید حکیم دستغیب (متوفای 1077)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفای بعد از 1300 ق .) میرزا هدایت الله (متوفی 1320 ق .) میرزاابومحمد دستغیب و آقا سید محمد تقی پدر سید عبدالحسین .(929)
تحصیل
پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد و از نورانیت و روحانیت مدرسه نیز بهره مند بود. این مدرسه در مدت حیات خود انسانهای پاک و والاتباری را در خود جای داده بود و آنان با دعاها و خلوص و معرفت خود فضای آن را عطرآگین کرده بودند. صدرالمتالهین شیرازی و بسیاری از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.
او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدی همچون شیخ اسماعیل ، ملااحمد دارابی ، و آیت الله ملاعلی اکبر ارسنجانی دوره مقدماتی و سطح را به پایان رساند پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانی بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود 25 سالگی ) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال 1314 ش . مجبور به حرکت به سوی نجف شد.(930)در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.
استادان
تهذیب
در همان ایام این توفیق و موهبت نصیب او شد و به محضر پرفیض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور میرزا محمد علی قاضی تبریزی رضوان الله علیه راه یافت و در مکتب عرفانی او رشد کرد.
پس از گذشت چند سال مرحوم قاضی به سرای باقی شتافت و او به محضر آیت الله آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی را یافت و مدتها تحت نظر وی راههای ظریف و لطیف معرفت نفس را طی کرد. ارتباط او با آیت الله انصاری همدانی در ایامی بود که وی در شیراز به سر می برد و برای استفاده از استاد به همدان می رفت .(932)
سفر به عنایت دوست
داستانی که حاج مؤ من شیرازی(933)حکایت کرده نشان از توجه اولیا الهی به سید عبدالحسین دستغیب دارد و آن چنین است : در جوانی خادم مسجد سردزک بودم . مدتها بود که آرزوی دیدار حضرت حجت (عج ) را داشتم شوق دیدار چنان در جانم شعله می کشید که خورد و خوراک را از من گرفته ،از خوردن و آشامیدن غافل می شدم . با این حال عهد کردن تا آقا را نبینم چیزی نخورم .
دو روز گذشت و من هیچ غذا نخورده بودم . تشنگی بر من سخت گرفت بناچار جرعه ای آب نوشیدم و بیهوش شدم . ناگاه صدایی را شنیدم که مرا صدا می زند. حاج مؤ من برخیز مگر نمی دانی کاری که انجام دادی (نخوردن و نیاشامیدن ) در دین اسلام حرام است . دیگر از این کارهای نامشروع بپرهیز.
از صدایش جانی گرفتم و برخاسته ، نشستم که چشمم به صورتی پرجمال افتاد و آقا را بالای سرم دیدم . به من فرمود حاج مؤ من برای غذا می فرستم ، بخور. آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک ) نیز به مشهد می روند شما هم با ایشان بروید. چون به قم رسیدید شخصی را ملاقات خواهید کرد، به دستورش رفتار کنید آنگاه به من خرج سفر مشهد را مرحمت کردند و از برابر چشمم ناپدید شدند.
به حال خود که آمدم ثلث از شب گذشته بود و در مسجد هیچ کس نبود شنیدم کسی کوبه در را می کوبد. رفتم در را باز کردم ، آقایی پشت در بود، عبایی بر سر کشیده و شناخته نمی شد. ظرف غذایی به من داد و دو مرتبه گفته : این غذا را تنها بخور.
چنان بوی عطری از غذا به مشامم رسید که تا به حال هرگز غذایی با آن بو ندیده بودم در خود قدرت عجیبی احساس کردم و مشغول کارهای مسجد شدم . پس از چند روز با آقا سید هاشم به طرف مشهد حرکت کردیم . دو روز در قم ماندیم . در یکی از روزها در حرم حضرت معصومه زیارت می خواندم که مردی قباپوش با عبایی قهوه ای بر دوش و کلاه پشمی معمول آن زمان بر سر به من گفت : حاج مؤ من ، در صحن منتظر شما هستم . پس از زیارت شما را ملاقات می کنم . پس از زیارت به دیدارش شتافتم . با وقار بود و متین و آثار زهد و تقوا در چهره اش نمایان . گفت به تهران می روید و پس از ده روز دیگر دروازه تهران شما را ملاقات خواهم کرد.
(او با ما همسفر شد و) چون نزدیک مشهد رسیدیم و گنبد حضرت رضا علیه السلام درخشش کرد ماشین در جایی ایستاد و آن عارف روشن ضمیر به من گفت : تمام این سفر و برنامه ها برای الان بوده است . حاج مؤ من مرگ من نزدیک شده ، غسل و کفن و دفن من به عهده شماست . کفنم را همراه آورده ام . دوازده تومان پول هم به من داد و گفت این پول هم خرج مراسم خاک سپاری ، گفتم حالا تکلیف من چیست ؟ گفت :
سیدی از اهل شیراز که تحصیلاتش در نجف تمام شده به شیراز بر می گردد با او مجالست داشته و همراهش باش که برای تو سودمند است . نشانه این سید آن است که مسجد جامع شیراز را که زیر خاک پوشیده است با کمک مردم احیا می کند. شما قبل از آن سید می میرید و آن سید عهده دار دفن شما خواهد شد. بدان که آن سید را شهید می کنند.
آن نیک مرد در همان محل رو به قبله خوابید و جان سپرده و او را به مشهد برده ، با شکوه فراوانی به خاک سپردیم .(934)
تلاش برای جامعه
با آمدن به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس از آن چون ماه رمضان نزدیک می شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبری مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطی مسجد جامع ) نخاله برداری و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودی آماده پذیرایی زائران خانه دوست شد.
پس از ماه رمضان و زمینه سازی ها آقای دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بنای مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید خوب شیراز و مردم مؤ من آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت .(935)از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگی وسیعی را شروع کرد.
او که از پشتوانه غنی اخلاقی برخوردار بود انسانهای زیادی را جذب مسجد کرد. شیوه های تربیت اسلامی را در قالبی لطیف برای نسلهای جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامی همت گماشت . بسیاری از سوره های قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد (که در بخش تاءلیفات از آن نام خواهیم برد) و زمینه تربیت عده ای را فراهم نمود. این برنامه های زندگی ساز تا قبل از سال 1340 به خوبی پیش می رفت و او در این کار پر توفیق ترین بود. علاوه بر این در شیراز نیز کارهای خدماتی فراوانی را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تاءسیس مراکز خدماتی و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون برای کارگران و بیکاران و دستگیری مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.
شایستگی های روحی
همسر ایشان نقل می کند که در برخی از شبها ناله های پرسوز و گداز آقا خواب را از من می ربود و نمی توانستم بخوابم . به غذایی ساده بسنده می کرد و زیاد می شد که به نان و پنیری راضی بود. بعضی روزها با نان پیاز سر می کرد و هرگز معترض نبود.(936)
بعضی از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهای ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به درگاه دوست قیام می کردند.(937)
برخوردهای اجتماعی ، خانوادگی تربیتی اش همه از خودسازیهای پیوسته در طول عمرش حکایت می کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله می پرداخت و خیلی مراقب بود بچه ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچ گاه برای بیدار کردن بچه ها برای نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمی شد بلکه در می زد و آنها را صدا می کرد. یکی از دختران آن سالک پرهیزگار می گوید: برای نماز صبح در می زد و مرا چون خیلی زود بیدار می شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا می زد: خانم بهشتی ، خانم بهشتی ، وقت نماز است . پاشو!(938)
صبحها به پیاده روی می رفت و از نسیم صبحگاه استفاده می کرد. در راه بازگشت نان می خرید و به خانه می آمد. سپس چای و صبحانه را آماده می کرد. ما را صدا می زند تا با هم صبحانه بخوریم .(939)براستی خداوند درزمین عده ای را بر می گزیند و فراوان شایستگی های انسانی را نصیبشان می کند به طوری که هر دوستدار کمالی را به سر وجد می آورد.
در سر سفره ، بسم الله آغازین را بلند می گفت و پس از هر لقمه باز بلند می گفت الحمد الله . این طور بچه ها نیز یاد می گرفتند.(940)در مسائل خانوادگی نه جبارانه برخورد می کرد نه بی تفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار می کرد. یکی از فرزندان ایشان نقل می کند: هنگامی که خواهرم می خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان ، آقای ... را من از بچگی می شناسم . فرد لایقی است . این آقا از کوچکی نمازش ترک نشده . من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند می شوید. نظر خودت چیست ؟
هر چه شما بگویید آقا جان !
و آقا گفته بود: شما می خواهیم زندگی کنید، من چی بگم ؟!(941)
در شیوه زندگی معتقد بود که : ما باید از همه مردم سطح زندگی مان پایین تر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزی یکی از دخترانشان به ایشان می گوید: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا می گوید: ((وصله لباست کو؟)) یعنی چنین نیست که لباس انسان تنها به دلیل اینکه نو نیست نیازمند تعویض باشد.(942)
کرامت ها
وجود شریف ایشان از اندیشه مرید پروری به دور بود اما به دلیل بروز شرایط گونه گون از لطافتهای روحی خود مدد می گرفت و در راه دستگیری دیگران دریغ نمی کرد. و کرامت چیزی جز این نیست که انسان از عنایتهای ماورای طبیعی در راه خدای متعال و به اجازه او بهره گیری کند در اینجا به چند نمونه از کرامتهای آن نیک سیرت اشاره می کنیم .
الف ) نماینده مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
سیدی در حالی که دو بچه اش را به همراه داشت از روستاهای بوشهر به شیراز آمده ، در حوزه علمیه شیراز از یکی از طلاب سراغ منزل آقای دستغیب را می گرفت . لباسهایش روستایی بود و گیوه های ملکی به پا داشت . به او گفته شد با آقای دستغیب چکار دارید؟
- عرض داشتم .
چون اصرار کردند، در حالی که نگاه به یکی از بچه ها که صورتی زرد و جسمی نحیف داشت ، کرده ، پاسخ داد: بچه ام مریض شده بود. او را به بوشهر بردم جوابش کردند و گفتند: باید زود او را به شیراز برسانی . من که پولی نداشتم تا خرج سفر و دوا و درمان کنم ، سرگردان و درمانده شدم . در آن حال به حضرت مهدی (عج ) متوسل شدم . ناگهان دریافتم که حضرت مهدی مرا پذیرفته و به من گفتند: ناراحت نباش ! به شیراز برو آنجا نماینده ما آقای دستغیب کمک می کند و کارت را اصلاح می نماید.
آن سید را به خانه آقای دستغیب بردند و چون آنجا رسیدند به محض ورود آن پیرمرد، آیت الله دستغیب با او احوالپرسی گرمی کرد و بدون آنکه حرفی زده شود یا خودش سؤ ال بکند، گفت : بچه ات را همراه آورده ای ؟ حالش خوب است ؟ غصه نخور، خودم تمام خرجش را به عهده می گیرم .(943)
ب - نامه بی نام و نشان
یکی از طلاب حوزه علمیه شیراز می گوید:
در حوزه شیراز درس می خواندم و اندیشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم و آیت الله دستغیب نیز مرا خوب نمی شناخت تا از ایشان استمداد کنم . با خود اندیشیدم که نامه ای بی نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ایشان در میان بگذارم . این کار را کردم ولی دلهره ای داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت :
((آقای ... حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بیایید)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولی نمی دانستم که او چطور فهمیده است نامه را من نوشتم در صورتی که هیچ کس جز من از این ماجرا خبری نداشت ؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقداری پول مرحمت کردند. با آن پول ازدواج کردم و دیدم مقدار پولی که آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه کمتر و نه زیادتر؟!(944)
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
حافظ
زندگی مبارزاتی
ایشان در پی حمله به فیضیه به بسیاری از علما نامه نوشتند و آنان را نسبت به اعمال رژیم هشدار دادند و به همکاری و همدلی برای مقابله با طاغوت پهلوی دعوت کردند. در حوادث 15 خرداد سخنرانی شدیدی در مسجد گنج کرد و پس از آن شب به منزل آقا حمله شد. یاران ایشان توانستند او را از معرکه بیرون برند ولی در آن شب کماندوهای رژیم وحشی گری هایی کردند که روی خونخواران تاریخ را سفید کرد. بسیاری را تا سرحد مرگ شکنجه کردند. عده ای زیادی را دستگیر کردند و چند نفر از رجال روحانی و بزرگ شهر را به تهران بردند و پس از سه روز آقا سید عبدالحسین را نیز به زندان عشرت آباد تهران روانه کردند. ایشان پس از مدتی به عنایت خداوند به طور معجزه آسا از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشتند.(946)
در سال 1343 نیز آقا را شبانه گرفته و به زندان قزل قلعه بردند و در آنجا مدتی با شهید قاضی طباطبایی (اولین شهید محراب ) در یک زندان بودند. آقا تا سال 1355 همچنان در مبارزه بود و مسائل انقلاب و کشور را زیر نظر داشت . در آن سال مسافرتی به نجف نموده ، با امام دیدار کردند و در مسائل مختلف انقلاب به بحث و گفتگو نشستند. در سال بعد نیز باز به نجف و دیدار امام شتافتند و در این نشستها هم اخبار ایران به امام منتقل می شد و هم از امام نسبت به تسریع حرکت انقلاب دستور گرفته می شد.
در رهبری انقلاب اسلامی در شیراز نقش مؤ ثر دو شخصیت بزرگ شیراز، آیت الله دستغیب و آیت الله محلاتی حایز اهمیت است و ابتکارات و اندیشه های نو شهید دستغیب درخششی خاص دارد. در همان دوران آقا از مردم خواسته بودند وقت نماز در هر کجا هستید اذان بگویید، اذان شعار و شعور اسلامی ماست و باید در همه جا بر زمینیان و آسمانیان زمزمه شود چنان این اندیشه برای رژیم رعب آور و مساءله آفرین شد که در اسناد ساواک به مرکز هشدار دادند و اعلام کردند ممکن است این سیل اذان گویان کوی و برزن و بازار و خیابان به یک عصیان عمومی بر ضد رژیم تبدیل شود و باید به سرعت از آن جلوگیری شود.(947)
هماهنگ کردن علمای شیراز که دستوری از طرف رهبران نهضت به همه استانها و شهرستان ها بود و نیز اقدامات بجا و شدید نسبت به تغییر تاریخ شمسی به پهلوی و جشنهای فسادانگیز و سراسر فحشای ((هنر)) از حرکتهای انقلابی آن شهید بزرگوار به حساب می آمد.
پس از حادثه 17 شهریور و کشتارهای خونینی که در تهران و برخی شهرستانها رخ داد آقا با سخنرانی و اعلامیه فریاد اسلام خواهی برآورد. اگر چه در آن ایام انقلاب ، مذابه های آتشینی شده و خاندان پهلوی را دامنگیر کرده بود، باز آنان چون در آب افتاده ای ناآشنا به امید نجات دست و پا می زدند. پس از 17 شهریور شبانه به منزل مرجع دینی اهل شیراز ریختند و آیت الله دستغیب را در حالی که سخت مریض بود با خود به تهران بردند و پیرمرد کهنسال چون او را که در حدود هفتاد سال داشت چند ماه زندان کردند.(948)
با طلوع بهار آزادی آیت الله دستغیب همچنان در برابر مشکلات توطئه ها پولادین ایستاد و در بازسازی جامعه اسلامی همت گماشت . در سال 1358 حضرت امام (رحمت الله علیه) ایشان را به امامت جمعه شیراز منصوب کردند و آقا تا آخرین لحظات حیات در سنگر مقدس نماز جمعه به دفاع از ارزشهای نظام جمهوری اسلامی ایران پرداخت .(949)
تاءلیفات
1. آدابی از قرآن ، 2. سرای دیگر، 3. معارفی از قرآن ، 4. رازگویی و قرآن ، 5. قلب قرآن ، 6. حقایقی از قرآن ، 7. معراج ، 8. قیامت و قرآن ، 9. بهشت جاویدان ، 10. فاتحه الکتاب ، 11. صلوة الخاشعین 12. بندگی راز آفرینش 13. ایمان 14. گناهان کبیره 15. گنجینه ای از قرآن 16. سید الشهداء 17. زندگانی صدیقه کبری فاطمه زهرا علیه السلام 18. قلب سلیم 19. استعاذه 20. شرح فوائد الاصول شیخ انصاری 21. شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی 22. تقریرات درس فقه و اصول آیت الله العظمی شیخ محمد کاظم شیرازی (از مراجع نجف ) 23. داستانهای شگفت 24.رساله توضیح المسائل مطابق نظرات فقهی آن حضرت . و غیر آن که به 56 اثر می رسد.
بسیاری از کتابهای آن بزرگ به عربی ترجمه و بارها چاپ شده است . اندیشه های خالص و صحیح آن بزرگمرد اشتیاق فراوان افراد به کتابهای او را موجب شده است . کتابهای ایشان دارای سه خصوصیت مهم است : اول اینکه بر اساس نیازهای اخلاقی و اجتماعی جامعه تنظیم شده و مشکلات روحی را به درستی مطرح می کند. دوم سادگی و روانی این نوشته هاست . و دیگر اعتبار و استواری آن اندیشه هاست که امیدواریم جامعه اسلامی از این سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله .
خدمات
1. بازسازی مسجد جامع شیراز: از آثار باستانی ارزشمند که رو به ویرانی نهاده بود. آقا آن را به صورت زیبایی مرمت و بازسازی کرد.
2. نوسازی مدرسه علمیه حکیم
3. تاءسیس حوزه علمیه آیت الله دستغیب
4. مسجد الرضا
5. مجتمع خاتم الاوصیاء
6. مجتمع مرد اول
7. شهرک شهید آیت الله دستغیب
8. مسجد شهید خلیل دستغیب
9. مسجد المهدی
10. مسجد روح الله
11. مسجد امام حسین
علاوه بر اینها از کمکهای فراوان آیت الله دستغیب به مساجد شهر به روستاهای شیراز و مشارکت در اینجا فضاهای آموزشی مذهبی ، خدماتی را می توان نام برد که از ذکر خصوصیات آن معذوریم .
شهادت
آن سوی دیگر حالات و واردات روحی آقا سید عبدالحسین به او خبر از یک واقعه می داد. گاهی که به آقا بیشتر مواظب خودتان باشید، می گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودی تان می شود که من به مقامی برسم ، افتخاری نصیبم شود!
آقا معمولا شبها در ساعت معینی از خواب بر می خواستند ولی شب جمعه پس از ساعتی استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند. سرشان را در دستانشان می گیرند و مرتب ((لاحول و لاقوة الا بالله )) می گویند همسرش می گوید: آقا آب می خواهید؟ ناراحتی دارید؟ جوابی نمی شنود. اصرار می کند و آقا می گوید دیگر جز به اشاره سخن نمی گویم ! مشهدی حیدر خادم می گوید: صبحها که می رفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود ولی آن روز جمعه در اتاق قدم می زد و ((لاحول و لاقوة الا بالله )) می گفت . همه این حالات حکایت از این داشت که بار سنگین معرفتی در جانش ریخته اند و او در تحمل آن از زلال یاد حق استمداد می کند و سخن جز یاد حق در کام کشیده است . همسرش می گوید آنگاه که خواست برای نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنی چه . و آن دو اشاره ، یکی به خود و دیگری به سوی آسمان بود! یعنی که روز پرواز من به آسمان فرارسیده است .
آقا به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسیر خانمی از در خانه ای به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه می دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند آن خانم خیلی سریع خود را به آقا رساند و در سال 25/11 دقیقه بود که در یک لحظه زمین و زمان ، کوچه پس کوچه های اطراف خانه آقا آتش شد! انفجاری مهیب رخ داد و پس از لحظه ای آقا غرق در خون شد و آیت نیک کردار حق ، دستغیب ، صد پاره به سوی دوست عروج کرد.
چون کفن آقا را آوردند کیسه ای کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست . یک هفته بعد از خاکسپاری چندین نفر خواب دیدند که آقا می گوید تکه گوشتهای من لابه لای دیوارها و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامی که آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه برای این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدی دیگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.
منبع: پایگاه حوزه