طالب لقا
این مقاله متن بيانات حضرت آيتاللَّه سيّد محمدمهدى دستغيب، توليت آستان مقدّس احمدي و محمّدی(عليهما السلام) در شرح حال شهيد محراب حضرت آيتاللَّه دستغيب(رحمت الله علیه) می باشد.
حضرت آيتاللَّه شهيد دستغيب با مرحوم آيتاللَّه آقاى حاج شيخ حسنعلى نجابت از دوران نوجوانى آشنا بودند و آمد و رفت داشتند و از لحاظ خانوادگى هم به هم مربوط بودند. آيتاللَّه نجابت براى ادامه تحصيل به نجف اشرف مشرّف مىشوند و پس از مدّتى با مرحوم آيتاللَّه قاضى كه از عرفاى بزرگ بودند آشنا شده ضمن تحصيل علوم دينيه از معانى عرفان آگاه گشته دلباخته مرحوم قاضى مىشوند. شهيد دستغيب پس از اتمام تحصيل و رسيدن به مقام اجتهاد به شيراز مراجعت مىكنند. مرحوم آيتاللَّه نجابت در نجف مىمانند. در اين اوان حضرت آيتاللَّه العظمى حاج شيخ محمدجواد انصارى (رضوان اللَّه تعالى عليه) كه يكى از اعاظم اهل معرفت بودند براى زيارت عتبات عاليات به نجف اشرف مشرّف مىشوند. آيتاللَّه نجابت به محضر ايشان شرفياب مىشوند و به واسطه استعداد ذاتى كه داشتند مورد توجّه آن بزرگوار قرار گرفته مجذوب معظّمله مىگردند و پس از رحلت مرحوم قاضى به همدان مىآيند و سلوك خود را به رهبرى آيتاللَّه انصارى پى مىگيرند. سفرى هم به شيراز مىآيند و شهيد آيتاللَّه دستغيب را آگاه مىكنند و از اين به بعد هر دو نفر از بركات مرحوم آيتاللَّه انصارى بهره وافى گرفته به مقامات عاليهاى در عرفان مىرسند. آن قدرى كه بنده اطّلاع دارم هر دو نفر پى به وحدانيت خداى متعال برده و فهميده بودند كه «لا هو الّا هو»، در نتيجه تنها مدّ نظر آنها خدا بود و بس، و اين شعر درباره آنها صادق بود:
با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم
آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش
روى اين زمينه ظلمستيز بودند و هر كس در مقابل خداى عزّوجل و اولياى او و شعائر او عرض اندام مىكرد بىمهابا بر او مىتاختند.
در اواخر سنه 41 كه امام امّت (رضوان اللَّه تعالى عليه) قيام كردند هر دو بزرگوار به پشتيبانى آن امام محبوب برخاسته امام را خوب مىشناختند و مىدانستند براى خدا قيام كرده و در حركت خود صادق است، پرچم اسلام را به دست گرفته استمداد مىكند، لهذا بر خود لازم ديدند كه از آن بزرگوار حمايت كنند.
شهيد آيتاللَّه دستغيب كه هميشه شبهاى جمعه در مسجد جامع با حضور هزاران نفر از اهل ايمان دعاى كميل قرائت مىكردند دعا را تبديل به مبارزه با دربار نموده و با سخنرانيهاى آتشين خود مردم را به حمايت از امام و قيام عليه دربار دعوت مىفرمودند. طورى مردم آمادگى پيدا كرده بودند كه وقتى شهيد دستغيب اسم امام را مىآورند و مىگفتند «أطال اللَّه عمره و أهلك عدوّه» آمين مردم در و ديوار را به لرزه مىانداخت.
مبارزه با دربار سلطنتى كار آسانى نبود، كسى كه به حسب ظاهر هيچ قدرتى در دست ندارد مىخواهد با پادشاهى كه تمام قدرت مملكت را در اختيار دارد و استكبار جهانى هم او را حمايت مىكند مقابله كند، تا شخص منقطع الى اللَّه نباشد و به فناء دنيا و بقاء آخرت و وعدههاى ربّالعالمين اطمينان نداشته باشد، خلاصه تا جان بر كف نباشد نمىتواند چنين حركتى داشته باشد.
شهيد دستغيب علماء اعلام را به مبارزه دعوت كرد، فوراً اجابت كردند، و شبهاى جمعه در مسجد جامع سنگر مبارزه حضور مىيافتند و با شهيد دستغيب همكارى خوبى داشتند. مبارزه روز به روز اوج بيشترى مىگرفت، حتّى شب عاشوراى سنه 42 سخنان آتشين شهيد دستغيب طورى بود كه رئيس شهربانى وقت كه در مجلس حضور داشت گفت: كار دربار خلاص شد.
امّا ساواك شاه آرام نبود، مخصوصاً نسبت به حضور علماء اعلام در مجالس مبارزه بسيار حسّاس بود، آنها را تهديد مىكرد و اغلب هم مرعوب مىشدند، حتّى بعضى از آقايان در مقام تعطيل كردن مجالس شبهاى جمعه برآمدند كه خبر به امام امّت رسيد، معظّم له نامهاى مرقوم فرمودند مبنى بر اينكه شيراز در صف اوّل مبارزات ايران قرار دارد، مبادا آقايان دلسرد شوند. واقعاً چنين بود. مجالس شبهاى جمعه شيراز پشتيبان مبارزات قم و ساير شهرستانها بود. نوار سخنرانيهاى شهيد دستغيب به قم فرستاده مىشد، در قم تكثير مىشد و به اغلب شهرستانها مىفرستادند و اهل ايمان از كلمات نورانى شهيد دستغيب دلگرم مىشدند.
شهيد آيتاللَّه دستغيب با مرحوم آيتاللَّه نجابت هفتهاى يكى دو روز صبحهاى زود در منزل اينجانب يا خارج از شهر با هم ديدار داشتند. دو مرد خدا با هم انس مىگرفتند و به ياد محبوب مأنوس مىشدند. همه چيز ديگر فراموش مىشد. خدا مىماند و بس. انوار جمال و جلال خداى عزّوجل سراسر وجود آنها را منوّر مىساخت، قوّت قلب پيدا مىكردند و به راه خود ادامه مىدادند. بنده اطمينان دارم اگر دوستى و رفاقت آيتاللَّه نجابت نبود و آن مجالس نورانى را نداشتند شهيد دستغيب نمىتوانست به تنهايى پرچمدار چنين مبارزه خطرناكى كه آن به آن جانش در خطر بود باشد. مثلى است مشهور كه مىگويند دست تنها صدا ندارد يا مىگويند علاج يك، دو است. اين كلام نمىدانم از كيست: »الرفيق ثمّ الطريق«، و حقيقت امر همين است. غبار همدانى مىگويد:
تا از عنايت دوست پشت دلم قوى شد
بر پشت من شد آسان بار ستم كشيدن
آن رفيقى كه با شخص همدرد باشد و يك مسلك و روش داشته باشند مايه پشتگرمى است. من نمىخواهم نسبت به ساير آقايان علماء اعلام ايرادى وارد كنم يا خداى نخواسته در مقام تنقيص آنها باشم، لكن بسيار فرق است بين اهل معرفت و اهل زهد و عبادت. بنده نسبت به نوع آنها (كه فعلاً همگى به رحمت خدا پيوستهاند) اعتقاد داشتم و پشت سر بعضى از آنها نماز خواندم و اطمينان به اين فرمايش اميرالمؤمنين (صلوات اللَّه عليه) دارم كه فرمود:
«طوبى للزاهدين في الدنيا، طوبى للطائعين».
امّا زاهد و عابد تا يك حدّى كشش دارند. آنكه كشش او حد ندارد و تا آخرين مرحله پيش مىرود و تا جان تسليم نكند دست از طلب برنمىدارد، عارف است.
وَ قُل لِقَتيلِ العِشْقَ وَفَّيتَ حَقَّهُ
وَ لِلمُدَّعي هَيهاتَ ما الكَحَلُ الكُحْلُ
خواجه ربيع يكى از زهّاد مشهور عالم اسلام كه شببيداريهاى او، قيام و ركوع و سجود او زبانزد خاص و عام است، در جنگهاى اميرالمؤمنين حضور نيافت. انزوا را اختيار كرده بود و مىگفت:
«قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ».(1)
بنى اسرائيل به حضرت موسى (عليه السلام) گفتند:
«قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها».(2)
امّا يكى مثل عمّار ياسر يا مالك اشتر، با شور و شعف در ركاب اميرالمؤمنين جان مىباختند. خواجه ربيع اميرالمؤمنين را نمىشناخت، نمىدانست با فناء در راه على، على مىشود و به بالاترين مقام انسانيت صعود مىكند. اين نمازها و اين ركوعها و سجودها اگر شرائطش انجام پذيرد حور و قصور است، عمّار و امثال عمّار كه در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيدند شناخت داشتند و صاحب معرفت بودند. تفاوت بين اهل معرفت و عابد و زاهد بسيار آشكار است. آنهايى كه شناخت دارند و مىدانند قطرهاى هستند در مقابل درياى هستى، تمام همّتشان اين است كه به دريا برسند و دريا شوند و هستى جزئى خود را در كلّ هستى فانى سازند و در كلّ هستى بقاء يابند. به هر حال اين دو عالم ربّانى و عارف والامقام: حضرت آيتاللَّه شهيد دستغيب و مرحوم آيتاللَّه نجابت تمام همّتشان اِعلاء كلمه حق و امحاء آثار شرك و نفاق بود. شهيد آيتاللَّه دستغيب در مجالس عام با كلمات نورانى و خطبههاى آتشين خود عموم مردم را دلگرم مىكرد و ترس و هراس را از قلب آنها مىزدود و آنها را مهيّاى مبارزه مىكرد.
مرحوم آيتاللَّه نجابت در مجالس خصوصى عدّهاى را طورى تربيت كرده بود كه همگى جان بر كف و براى رضاى خدا پشت سر شهيد دستغيب حركت مىكردند. عدّهاى را مأمور محافظت شهيد دستغيب قرار داده بودند كه در آمد و رفت آن بزرگوار مواظب باشند از طرف ساواك شاه مبادا آسيبى به معظّم له برسد.
حتّى در شب نيمه خرداد كه كماندوها به منزل شهيد دستغيب هجوم آوردند تعداد زيادى از تربيتشدگان آيتاللَّه نجابت بيرون منزل مراقب اوضاع بودند كه درگيرى سختى بين اين دلير مردان و كماندوها واقع شد كه پس از يك ساعت زدو خورد و مجروح شدن بعضى افراد از طرفين بالاخره چون كماندوها تعدادشان زياد بود و مسلّح هم بودند غالب شدند و درب منزل را شكسته وارد منزل شدند. با قنداق تفنگ پيشانى بنده را كوبيدند كه دقائقى بيهوش شدم و افتادم. حجّةالاسلام و المسلمين آقا سيّد محمدهاشم فرزند برومند شهيد كه در مبارزات قدم به قدم همراه پدر حركت مىكرد را سخت زدند كه آثار آن هنوز باقى است. همشيره بزرگ ما را طورى زدند كه تا مدّتها ورم بازويش او را آزار مىداد تا بالاخره با عمل جرّاحى مجدّد بهبودى يافت (ضمناً فرزند اين همشيره كه هنوز به حدّ بلوغ نرسيده بود فردا كه حكومت نظامى برقرار شد به درجه رفيع شهادت رسيد). بنده و آقا سيّد محمدهاشم را بردند و مدّتى در زندان بوديم تا همراه آزادى امام امّت و شهيد دستغيب آزاد شديم.
خلاصه در زد و خوردى كه بين آقايان و كماندوها واقع شد بعضى از آقايان سخت مجروح شدند كه آنها را به بيمارستان بردند و مرحوم آقاى نجابت به هر نحوى بود قبل از طلوع آفتاب آنها را از بيمارستان بيرون آوردند كه مبادا شناسايى شوند. اتّفاقاً يكى از اين آقايان با سروانى كه فرمانده كماندوها بود درگير شده بود و با درفش كفشدوزى پشت او را تا عمق سوراخ كرده بود كه البته خود او هم سخت مجروح شده بود و او را به بيمارستان بردند، فردا كه به بيمارستان مراجعه كردند او را نيافتند. اين جريان پيشبينى آيتاللَّه نجابت را مىرساند و اينكه كاملاً مواظب دوستان خود بودند.
بگذرم، بحمداللَّه از بركات ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف و نيّت صادقه امام امّت و همراهان معظّم له و همّت والاى مردم شريف ايران انقلاب به ثمر رسيد و جمهورى اسلامى برقرار گشت، امّا استكبار جهانى و منافقين وابسته به آنها آرام نگرفتند و دائماً در حال توطئه بودند. جنگ هشت ساله يكى از آن توطئهها بود كه هر دو بزرگوار (شهيد آيتاللَّه دستغيب و مرحوم آيتاللَّه نجابت) در تهيه تجهيزات و تداركات و اعزام نيرو به جبههها بخصوص طلّابى كه تربيت كرده بودند اهتمام فوقالعادهاى داشتند. بنده زياد به جبهه مىرفتم، نوعاً مىديدم كه طلّاب مدارس علميه شهيد دستغيب و مدرسه علميه شهيد محمدحسين نجابت در جبههها فعاليت فوقالعاده داشتند، علاوه بر جهات تبليغى، خود رزمنده بودند و بيشتر آنها در خطّ مقدّم جبهه نبرد مىكردند و شاهد آن شهادت تعداد زيادى از آنهاست.
آيتاللَّه دستغيب رضوان اللَّه تعالى عليه همانطور كه امام امّت فرمودند معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و مرشد ناس بودند. امام رضوان اللَّه تعالى عليه، اين بزرگوار را از سنوات قبل مىشناختند. در سنه 42 مرتبه دوم كه دستگاه طاغوت اين بزرگوار را از شيراز گرفته و بردند، بعد از آنكه از زندان آزاد شدند، امام از ايشان دعوت كردند كه به قم بروند و به منزل خود ايشان وارد بشوند. وقتى وارد قم شدند در منزل اين بزرگوار، بنده هم در خدمتشان بودم. فردا كه مردم براى ديدنى آمدند در، ضمن يك سخنرانى كه امام براى مردم كردند از جمله فرمودند ببينيد اين نانجيبها نسبت به آقاى دستغيب چه كردند و ايشان يكى از مفاخر عالم اسلام هستند.
آيتاللَّه شهيد دستغيب صاحب ملكات فاضله بود و سالها مجاهدتها و رضايتها و خوندلها داشت و به راستى خودش را مهذّب كرده بود كه مهذِّب نفوس شد، اخلاق كريمه داشت كه معلّم اخلاق شد. نوع مردم شيراز از محضر اين بزرگوار بهره بردند و در جامعه بود، مبارزات 20ساله اين شهيد بود كه پرچمدار مبارزه بود و مردم هم همراهش بودند و يكى از شهرهاى مهم كشور كه از لحاظ مبارزات عليه طاغوت در سنه 42 در آن حكومت نظامى شد، همين شيراز بود. در همان سال هم امام مرقومهاى براى شيراز فرستادند كه شيراز در صف اوّل مبارزات ايران است و تمام گردش مبارزه هم در بيانات آن شهيد بزرگوار بود.
با خوبان زياد آمد و رفت داشتند و مجالس اخلاق اين بزرگوار بخصوص براى طلّاب -كه الآن طلّاب تربيتشده آن شهيد عزيز مشغول خدمت هستند- مورد توجّه بود و بهره وافى از اخلاق و ملكات آن بزرگوار گرفتهاند.
سرگذشت عمر اين بزرگوار كه مقدارى را من از جوانى ايشان تا موقع شهادتشان بخاطر دارم، يعنى از سنّ 17-18 سالگى ايشان را كاملاً ملاحظه مىكردم، هميشه صبحها و عصرها گوشه حيات منزل سجّاده مىانداختند، مشغول تلاوت قرآن، ذكر و ورد بودند، و ضمن اينكه علوم كسبى را مشغول بودند، در مقام گرفتن نور علم از فيوضات ربّالعالمين نيز بودند، كه بالطبع هم از لحاظ تحصيل علم ايشان فوقالعاده بود و هم از لحاظ علم معنوى و علم توحيد كه خداوند تعالى به ايشان افاضه كرده بود.
از خصوصيات ديگر ايشان بكاء و گريه فوقالعاده بود كه از خوف و خشيت خداوند تعالى گريههاى فوق العادهاى داشتند كه كمتر نظير ايشان را در اين جهت تا بحال ديدهايم. مجسّمهاى بود از تقوى و پرهيزگارى و بالطبع مجالسين ايشان نيز از اهل تقوى بودند. در حديث شريف است: با كسى معاشرت كنيد كه گفتار و عمل و رؤيتش شما را بياد خدا بيندازد و به آخرت ترغيب كند (3)، اين بزرگوار اينطور بود.
ايشان معتقد بودند برقرارى جمهورى اسلامى و نفوذش در عالم بستگى به تقواى مسلمانان ايران دارد، نهتنها جنگ و ثبات قدم بلكه تقواى مردم مىتواند انقلاب را به تمام دنيا صادر كند.
به خاطر دارم فرمودند: اساس اينكه اسلام در چين رونق پيدا كرد، ابتداى امر 80 مسلمان بعنوان تجارت به چين رفتند و مشغول معامله با مردم چين شدند. اهالى آن سامان رفتار، اخلاق و روش مسلمانها را كه ديدند، ملكات فاضله اينان را كه مشاهده نمودند، راغب شدند كه مذهب اسلام را بپذيرند، كه اساس اسلام مردم چين بواسطه تقواى اين 80 نفرى بود كه با آنها حشر و نشر داشتند.
اين بزرگوار چون خودش طالب لقاء ربّالعالمين بود و تمام عبادات و مجاهداتش بر اين محور گردش مىكرد، بالطبع نسبت به جوانها، بخصوص سپاهيها، اين توصيه را مىفرمود كه همه چيز را از خاطر محو كنيد، تنها قيامتان براى خدا باشد و اشتياق به لقاء او داشته باشيد، بالطبع جوانهاى انقلابى نهايت علاقه و دوستى را به اين بزرگوار داشتند و چيزى كه جالب است اينكه همان روزى كه اين بزرگوار به شهادت رسيدند يعنى بيستم آذر، يك ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند كه از جبهه برگشته بودند، مقدارى برايشان صحبت كردند و آن دو نفر كه رفتند به من فرمودند: نگاه كن، ما سالهاست داريم خون دل مىخوريم براى رسيدن به لقاء ربّالعالمين امّا اين جوانها به يك قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى كه دارند، مىروند و مىرسند، و ما همينطور ماندهايم تا عاقبت به كجا منتهى بشود، كه البته طولى نكشيد و شايد يك ساعت هم فاصله نشد كه خود اين بزرگوار هم به لقاء ربّالعالمين رسيد.
به راستى كه ايشان از بزرگان دين بود، از اولياء خدا بود، و آنها كه تماس نزديك با ايشان داشتند، از قبل مىدانستند كه ايشان از اولياء برجسته خداست و الآن هم آرامگاه اين بزرگوار يكى از مزارهاى مهمّ شيراز است، بالطبع ما كمتر ديديم آرامگاه و مرقد اين بزرگوار خالى از جمعيت باشد.
حضرت آيتاللَّه شهيد دستغيب با مرحوم آيتاللَّه آقاى حاج شيخ حسنعلى نجابت از دوران نوجوانى آشنا بودند و آمد و رفت داشتند و از لحاظ خانوادگى هم به هم مربوط بودند. آيتاللَّه نجابت براى ادامه تحصيل به نجف اشرف مشرّف مىشوند و پس از مدّتى با مرحوم آيتاللَّه قاضى كه از عرفاى بزرگ بودند آشنا شده ضمن تحصيل علوم دينيه از معانى عرفان آگاه گشته دلباخته مرحوم قاضى مىشوند. شهيد دستغيب پس از اتمام تحصيل و رسيدن به مقام اجتهاد به شيراز مراجعت مىكنند. مرحوم آيتاللَّه نجابت در نجف مىمانند. در اين اوان حضرت آيتاللَّه العظمى حاج شيخ محمدجواد انصارى (رضوان اللَّه تعالى عليه) كه يكى از اعاظم اهل معرفت بودند براى زيارت عتبات عاليات به نجف اشرف مشرّف مىشوند. آيتاللَّه نجابت به محضر ايشان شرفياب مىشوند و به واسطه استعداد ذاتى كه داشتند مورد توجّه آن بزرگوار قرار گرفته مجذوب معظّمله مىگردند و پس از رحلت مرحوم قاضى به همدان مىآيند و سلوك خود را به رهبرى آيتاللَّه انصارى پى مىگيرند. سفرى هم به شيراز مىآيند و شهيد آيتاللَّه دستغيب را آگاه مىكنند و از اين به بعد هر دو نفر از بركات مرحوم آيتاللَّه انصارى بهره وافى گرفته به مقامات عاليهاى در عرفان مىرسند. آن قدرى كه بنده اطّلاع دارم هر دو نفر پى به وحدانيت خداى متعال برده و فهميده بودند كه «لا هو الّا هو»، در نتيجه تنها مدّ نظر آنها خدا بود و بس، و اين شعر درباره آنها صادق بود:
با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم
آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش
روى اين زمينه ظلمستيز بودند و هر كس در مقابل خداى عزّوجل و اولياى او و شعائر او عرض اندام مىكرد بىمهابا بر او مىتاختند.
در اواخر سنه 41 كه امام امّت (رضوان اللَّه تعالى عليه) قيام كردند هر دو بزرگوار به پشتيبانى آن امام محبوب برخاسته امام را خوب مىشناختند و مىدانستند براى خدا قيام كرده و در حركت خود صادق است، پرچم اسلام را به دست گرفته استمداد مىكند، لهذا بر خود لازم ديدند كه از آن بزرگوار حمايت كنند.
شهيد آيتاللَّه دستغيب كه هميشه شبهاى جمعه در مسجد جامع با حضور هزاران نفر از اهل ايمان دعاى كميل قرائت مىكردند دعا را تبديل به مبارزه با دربار نموده و با سخنرانيهاى آتشين خود مردم را به حمايت از امام و قيام عليه دربار دعوت مىفرمودند. طورى مردم آمادگى پيدا كرده بودند كه وقتى شهيد دستغيب اسم امام را مىآورند و مىگفتند «أطال اللَّه عمره و أهلك عدوّه» آمين مردم در و ديوار را به لرزه مىانداخت.
مبارزه با دربار سلطنتى كار آسانى نبود، كسى كه به حسب ظاهر هيچ قدرتى در دست ندارد مىخواهد با پادشاهى كه تمام قدرت مملكت را در اختيار دارد و استكبار جهانى هم او را حمايت مىكند مقابله كند، تا شخص منقطع الى اللَّه نباشد و به فناء دنيا و بقاء آخرت و وعدههاى ربّالعالمين اطمينان نداشته باشد، خلاصه تا جان بر كف نباشد نمىتواند چنين حركتى داشته باشد.
شهيد دستغيب علماء اعلام را به مبارزه دعوت كرد، فوراً اجابت كردند، و شبهاى جمعه در مسجد جامع سنگر مبارزه حضور مىيافتند و با شهيد دستغيب همكارى خوبى داشتند. مبارزه روز به روز اوج بيشترى مىگرفت، حتّى شب عاشوراى سنه 42 سخنان آتشين شهيد دستغيب طورى بود كه رئيس شهربانى وقت كه در مجلس حضور داشت گفت: كار دربار خلاص شد.
امّا ساواك شاه آرام نبود، مخصوصاً نسبت به حضور علماء اعلام در مجالس مبارزه بسيار حسّاس بود، آنها را تهديد مىكرد و اغلب هم مرعوب مىشدند، حتّى بعضى از آقايان در مقام تعطيل كردن مجالس شبهاى جمعه برآمدند كه خبر به امام امّت رسيد، معظّم له نامهاى مرقوم فرمودند مبنى بر اينكه شيراز در صف اوّل مبارزات ايران قرار دارد، مبادا آقايان دلسرد شوند. واقعاً چنين بود. مجالس شبهاى جمعه شيراز پشتيبان مبارزات قم و ساير شهرستانها بود. نوار سخنرانيهاى شهيد دستغيب به قم فرستاده مىشد، در قم تكثير مىشد و به اغلب شهرستانها مىفرستادند و اهل ايمان از كلمات نورانى شهيد دستغيب دلگرم مىشدند.
شهيد آيتاللَّه دستغيب با مرحوم آيتاللَّه نجابت هفتهاى يكى دو روز صبحهاى زود در منزل اينجانب يا خارج از شهر با هم ديدار داشتند. دو مرد خدا با هم انس مىگرفتند و به ياد محبوب مأنوس مىشدند. همه چيز ديگر فراموش مىشد. خدا مىماند و بس. انوار جمال و جلال خداى عزّوجل سراسر وجود آنها را منوّر مىساخت، قوّت قلب پيدا مىكردند و به راه خود ادامه مىدادند. بنده اطمينان دارم اگر دوستى و رفاقت آيتاللَّه نجابت نبود و آن مجالس نورانى را نداشتند شهيد دستغيب نمىتوانست به تنهايى پرچمدار چنين مبارزه خطرناكى كه آن به آن جانش در خطر بود باشد. مثلى است مشهور كه مىگويند دست تنها صدا ندارد يا مىگويند علاج يك، دو است. اين كلام نمىدانم از كيست: »الرفيق ثمّ الطريق«، و حقيقت امر همين است. غبار همدانى مىگويد:
تا از عنايت دوست پشت دلم قوى شد
بر پشت من شد آسان بار ستم كشيدن
آن رفيقى كه با شخص همدرد باشد و يك مسلك و روش داشته باشند مايه پشتگرمى است. من نمىخواهم نسبت به ساير آقايان علماء اعلام ايرادى وارد كنم يا خداى نخواسته در مقام تنقيص آنها باشم، لكن بسيار فرق است بين اهل معرفت و اهل زهد و عبادت. بنده نسبت به نوع آنها (كه فعلاً همگى به رحمت خدا پيوستهاند) اعتقاد داشتم و پشت سر بعضى از آنها نماز خواندم و اطمينان به اين فرمايش اميرالمؤمنين (صلوات اللَّه عليه) دارم كه فرمود:
«طوبى للزاهدين في الدنيا، طوبى للطائعين».
امّا زاهد و عابد تا يك حدّى كشش دارند. آنكه كشش او حد ندارد و تا آخرين مرحله پيش مىرود و تا جان تسليم نكند دست از طلب برنمىدارد، عارف است.
وَ قُل لِقَتيلِ العِشْقَ وَفَّيتَ حَقَّهُ
وَ لِلمُدَّعي هَيهاتَ ما الكَحَلُ الكُحْلُ
خواجه ربيع يكى از زهّاد مشهور عالم اسلام كه شببيداريهاى او، قيام و ركوع و سجود او زبانزد خاص و عام است، در جنگهاى اميرالمؤمنين حضور نيافت. انزوا را اختيار كرده بود و مىگفت:
«قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ في ما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ».(1)
بنى اسرائيل به حضرت موسى (عليه السلام) گفتند:
«قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها».(2)
امّا يكى مثل عمّار ياسر يا مالك اشتر، با شور و شعف در ركاب اميرالمؤمنين جان مىباختند. خواجه ربيع اميرالمؤمنين را نمىشناخت، نمىدانست با فناء در راه على، على مىشود و به بالاترين مقام انسانيت صعود مىكند. اين نمازها و اين ركوعها و سجودها اگر شرائطش انجام پذيرد حور و قصور است، عمّار و امثال عمّار كه در ركاب اميرالمؤمنين به شهادت رسيدند شناخت داشتند و صاحب معرفت بودند. تفاوت بين اهل معرفت و عابد و زاهد بسيار آشكار است. آنهايى كه شناخت دارند و مىدانند قطرهاى هستند در مقابل درياى هستى، تمام همّتشان اين است كه به دريا برسند و دريا شوند و هستى جزئى خود را در كلّ هستى فانى سازند و در كلّ هستى بقاء يابند. به هر حال اين دو عالم ربّانى و عارف والامقام: حضرت آيتاللَّه شهيد دستغيب و مرحوم آيتاللَّه نجابت تمام همّتشان اِعلاء كلمه حق و امحاء آثار شرك و نفاق بود. شهيد آيتاللَّه دستغيب در مجالس عام با كلمات نورانى و خطبههاى آتشين خود عموم مردم را دلگرم مىكرد و ترس و هراس را از قلب آنها مىزدود و آنها را مهيّاى مبارزه مىكرد.
مرحوم آيتاللَّه نجابت در مجالس خصوصى عدّهاى را طورى تربيت كرده بود كه همگى جان بر كف و براى رضاى خدا پشت سر شهيد دستغيب حركت مىكردند. عدّهاى را مأمور محافظت شهيد دستغيب قرار داده بودند كه در آمد و رفت آن بزرگوار مواظب باشند از طرف ساواك شاه مبادا آسيبى به معظّم له برسد.
حتّى در شب نيمه خرداد كه كماندوها به منزل شهيد دستغيب هجوم آوردند تعداد زيادى از تربيتشدگان آيتاللَّه نجابت بيرون منزل مراقب اوضاع بودند كه درگيرى سختى بين اين دلير مردان و كماندوها واقع شد كه پس از يك ساعت زدو خورد و مجروح شدن بعضى افراد از طرفين بالاخره چون كماندوها تعدادشان زياد بود و مسلّح هم بودند غالب شدند و درب منزل را شكسته وارد منزل شدند. با قنداق تفنگ پيشانى بنده را كوبيدند كه دقائقى بيهوش شدم و افتادم. حجّةالاسلام و المسلمين آقا سيّد محمدهاشم فرزند برومند شهيد كه در مبارزات قدم به قدم همراه پدر حركت مىكرد را سخت زدند كه آثار آن هنوز باقى است. همشيره بزرگ ما را طورى زدند كه تا مدّتها ورم بازويش او را آزار مىداد تا بالاخره با عمل جرّاحى مجدّد بهبودى يافت (ضمناً فرزند اين همشيره كه هنوز به حدّ بلوغ نرسيده بود فردا كه حكومت نظامى برقرار شد به درجه رفيع شهادت رسيد). بنده و آقا سيّد محمدهاشم را بردند و مدّتى در زندان بوديم تا همراه آزادى امام امّت و شهيد دستغيب آزاد شديم.
خلاصه در زد و خوردى كه بين آقايان و كماندوها واقع شد بعضى از آقايان سخت مجروح شدند كه آنها را به بيمارستان بردند و مرحوم آقاى نجابت به هر نحوى بود قبل از طلوع آفتاب آنها را از بيمارستان بيرون آوردند كه مبادا شناسايى شوند. اتّفاقاً يكى از اين آقايان با سروانى كه فرمانده كماندوها بود درگير شده بود و با درفش كفشدوزى پشت او را تا عمق سوراخ كرده بود كه البته خود او هم سخت مجروح شده بود و او را به بيمارستان بردند، فردا كه به بيمارستان مراجعه كردند او را نيافتند. اين جريان پيشبينى آيتاللَّه نجابت را مىرساند و اينكه كاملاً مواظب دوستان خود بودند.
بگذرم، بحمداللَّه از بركات ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف و نيّت صادقه امام امّت و همراهان معظّم له و همّت والاى مردم شريف ايران انقلاب به ثمر رسيد و جمهورى اسلامى برقرار گشت، امّا استكبار جهانى و منافقين وابسته به آنها آرام نگرفتند و دائماً در حال توطئه بودند. جنگ هشت ساله يكى از آن توطئهها بود كه هر دو بزرگوار (شهيد آيتاللَّه دستغيب و مرحوم آيتاللَّه نجابت) در تهيه تجهيزات و تداركات و اعزام نيرو به جبههها بخصوص طلّابى كه تربيت كرده بودند اهتمام فوقالعادهاى داشتند. بنده زياد به جبهه مىرفتم، نوعاً مىديدم كه طلّاب مدارس علميه شهيد دستغيب و مدرسه علميه شهيد محمدحسين نجابت در جبههها فعاليت فوقالعاده داشتند، علاوه بر جهات تبليغى، خود رزمنده بودند و بيشتر آنها در خطّ مقدّم جبهه نبرد مىكردند و شاهد آن شهادت تعداد زيادى از آنهاست.
آيتاللَّه دستغيب رضوان اللَّه تعالى عليه همانطور كه امام امّت فرمودند معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و مرشد ناس بودند. امام رضوان اللَّه تعالى عليه، اين بزرگوار را از سنوات قبل مىشناختند. در سنه 42 مرتبه دوم كه دستگاه طاغوت اين بزرگوار را از شيراز گرفته و بردند، بعد از آنكه از زندان آزاد شدند، امام از ايشان دعوت كردند كه به قم بروند و به منزل خود ايشان وارد بشوند. وقتى وارد قم شدند در منزل اين بزرگوار، بنده هم در خدمتشان بودم. فردا كه مردم براى ديدنى آمدند در، ضمن يك سخنرانى كه امام براى مردم كردند از جمله فرمودند ببينيد اين نانجيبها نسبت به آقاى دستغيب چه كردند و ايشان يكى از مفاخر عالم اسلام هستند.
آيتاللَّه شهيد دستغيب صاحب ملكات فاضله بود و سالها مجاهدتها و رضايتها و خوندلها داشت و به راستى خودش را مهذّب كرده بود كه مهذِّب نفوس شد، اخلاق كريمه داشت كه معلّم اخلاق شد. نوع مردم شيراز از محضر اين بزرگوار بهره بردند و در جامعه بود، مبارزات 20ساله اين شهيد بود كه پرچمدار مبارزه بود و مردم هم همراهش بودند و يكى از شهرهاى مهم كشور كه از لحاظ مبارزات عليه طاغوت در سنه 42 در آن حكومت نظامى شد، همين شيراز بود. در همان سال هم امام مرقومهاى براى شيراز فرستادند كه شيراز در صف اوّل مبارزات ايران است و تمام گردش مبارزه هم در بيانات آن شهيد بزرگوار بود.
با خوبان زياد آمد و رفت داشتند و مجالس اخلاق اين بزرگوار بخصوص براى طلّاب -كه الآن طلّاب تربيتشده آن شهيد عزيز مشغول خدمت هستند- مورد توجّه بود و بهره وافى از اخلاق و ملكات آن بزرگوار گرفتهاند.
سرگذشت عمر اين بزرگوار كه مقدارى را من از جوانى ايشان تا موقع شهادتشان بخاطر دارم، يعنى از سنّ 17-18 سالگى ايشان را كاملاً ملاحظه مىكردم، هميشه صبحها و عصرها گوشه حيات منزل سجّاده مىانداختند، مشغول تلاوت قرآن، ذكر و ورد بودند، و ضمن اينكه علوم كسبى را مشغول بودند، در مقام گرفتن نور علم از فيوضات ربّالعالمين نيز بودند، كه بالطبع هم از لحاظ تحصيل علم ايشان فوقالعاده بود و هم از لحاظ علم معنوى و علم توحيد كه خداوند تعالى به ايشان افاضه كرده بود.
از خصوصيات ديگر ايشان بكاء و گريه فوقالعاده بود كه از خوف و خشيت خداوند تعالى گريههاى فوق العادهاى داشتند كه كمتر نظير ايشان را در اين جهت تا بحال ديدهايم. مجسّمهاى بود از تقوى و پرهيزگارى و بالطبع مجالسين ايشان نيز از اهل تقوى بودند. در حديث شريف است: با كسى معاشرت كنيد كه گفتار و عمل و رؤيتش شما را بياد خدا بيندازد و به آخرت ترغيب كند (3)، اين بزرگوار اينطور بود.
ايشان معتقد بودند برقرارى جمهورى اسلامى و نفوذش در عالم بستگى به تقواى مسلمانان ايران دارد، نهتنها جنگ و ثبات قدم بلكه تقواى مردم مىتواند انقلاب را به تمام دنيا صادر كند.
به خاطر دارم فرمودند: اساس اينكه اسلام در چين رونق پيدا كرد، ابتداى امر 80 مسلمان بعنوان تجارت به چين رفتند و مشغول معامله با مردم چين شدند. اهالى آن سامان رفتار، اخلاق و روش مسلمانها را كه ديدند، ملكات فاضله اينان را كه مشاهده نمودند، راغب شدند كه مذهب اسلام را بپذيرند، كه اساس اسلام مردم چين بواسطه تقواى اين 80 نفرى بود كه با آنها حشر و نشر داشتند.
اين بزرگوار چون خودش طالب لقاء ربّالعالمين بود و تمام عبادات و مجاهداتش بر اين محور گردش مىكرد، بالطبع نسبت به جوانها، بخصوص سپاهيها، اين توصيه را مىفرمود كه همه چيز را از خاطر محو كنيد، تنها قيامتان براى خدا باشد و اشتياق به لقاء او داشته باشيد، بالطبع جوانهاى انقلابى نهايت علاقه و دوستى را به اين بزرگوار داشتند و چيزى كه جالب است اينكه همان روزى كه اين بزرگوار به شهادت رسيدند يعنى بيستم آذر، يك ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند كه از جبهه برگشته بودند، مقدارى برايشان صحبت كردند و آن دو نفر كه رفتند به من فرمودند: نگاه كن، ما سالهاست داريم خون دل مىخوريم براى رسيدن به لقاء ربّالعالمين امّا اين جوانها به يك قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى كه دارند، مىروند و مىرسند، و ما همينطور ماندهايم تا عاقبت به كجا منتهى بشود، كه البته طولى نكشيد و شايد يك ساعت هم فاصله نشد كه خود اين بزرگوار هم به لقاء ربّالعالمين رسيد.
به راستى كه ايشان از بزرگان دين بود، از اولياء خدا بود، و آنها كه تماس نزديك با ايشان داشتند، از قبل مىدانستند كه ايشان از اولياء برجسته خداست و الآن هم آرامگاه اين بزرگوار يكى از مزارهاى مهمّ شيراز است، بالطبع ما كمتر ديديم آرامگاه و مرقد اين بزرگوار خالى از جمعيت باشد.
پي نوشت :
(1) سوره زمر، آيه 46.
(2) سوره مائده، آيه 24.
(3) عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه و آله): قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الآخِرَةِ عَمَلُهُ. (الكافى، ج1، ص39، باب مجالسة العلماء و صحبتهم)