مرگ پلی است که دوست را به دوست رساند
غافلی میگفت: اگر پای مرگ در میان نبود، این دنیا بسیار دلنشین میشد. خردمند عارفی بدون گفت: اگر مرگ نمیبود، این جهانِ پُر از رنج و ابتلا، پَر کاهی نمیارزید، زریا زنجیرهی تکامل از هم میگسست. روزی شخصی نزد یحیی معاذ
نویسنده: محمدرضا افضلی
آن یکی میگفت خوش بودی جهان *** گر نبودی پای مرگ اندر میان
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ *** که نیرزیدی جهان پیچپیچ
خرمنی بودی به دشت افراشته *** مهمل و ناکوفته بگذاشته
مرگ را تو زندگی پنداشتی *** تخم را در شوره خاکی کاشتی
عقل کاذب هست خود معکوس بین *** زندگی را مرگ بیند ای غبین
ای خدا بنمای تو هر چیز را *** آن چنان که هست در خدعه سرا
هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ *** حسرتش آن است کش کم بود برگ
ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد *** در میان دولت و عیش و گشاد
زین مقام ماتم و ننگین مناخ *** نقل افتادش به صحرای فراخ
مقعد صدقی نه ایوان دروغ *** بادهی خاصی نه مستی ای ز دوغ
مقعد صدق و جلیس حق شده *** رسته زین آب و گل آتشکده
ور نکردی زندگانی منیر *** یک دو دم ماند است مردانه بمیر
غافلی میگفت: اگر پای مرگ در میان نبود، این دنیا بسیار دلنشین میشد. خردمند عارفی بدون گفت: اگر مرگ نمیبود، این جهانِ پُر از رنج و ابتلا، پَر کاهی نمیارزید، زریا زنجیرهی تکامل از هم میگسست. روزی شخصی نزد یحیی معاذ گفت: دنیا با ملکالموت به حبّهای نیرزد. او گفت: غلط گفتهای؛ اگر ملکالموت نبودی هیچ نیرزیدی. گفتند: چرا؟ گفت: «الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب»؛ مرگ پلی است که دوست را به دوست میرساند. مرگ جدا کنندهی سره از ناسره و فارق نیک و بد است. کراهت از مرگ، ناشی از عدم بصیرت است. ای نابخرد، عقل دروغین همه چیز را وارونه میبیند، به طوری که زندگی حقیقی را مرگ میبیند. خداونداً در نیرنگ خانهی دنیا هر چیز را آنگونه که هست به ما نشان بده: «اللهم أرنا الأشیاء کما هی». هیچ مردهای نیست که از مرگ تأسفی بخورد؛ یعنی در آن جهان بگوید حیف شد که مُردم، بلکه حسرت و تأسفش از این است که توشهای اندک برای آخرت برگرفته است، وگرنه آن کسی که از سرای دنیا به سرای آخرت کوچیده، احساس میکند که از چاهی درآمده و به دشتی پهناور قدم نهاده و در سعادت و عیش و فراخی قرار گرفته است. عرصهی پهناور آخرت جایگاه راستین آدمی است، نه قصری پوشالی و آخرت هم چون شراب نابی است که مستی آن حقیقی است، نه مستی و سُکری که از خوردن دوغ حاصل میشود. آخرت، همنشینی با حضرت حق است و مرگ رهایی از آتشکدهی دنیاست. اگر تاکنون حیات درخشانی نداشتهای، از زندگانی تو یکی- دو لحظهی دیگر باقی مانده است، سعی کن مردانه بمیری.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
آن دگر گفت ار نبودی مرگ هیچ *** که نیرزیدی جهان پیچپیچ
خرمنی بودی به دشت افراشته *** مهمل و ناکوفته بگذاشته
مرگ را تو زندگی پنداشتی *** تخم را در شوره خاکی کاشتی
عقل کاذب هست خود معکوس بین *** زندگی را مرگ بیند ای غبین
ای خدا بنمای تو هر چیز را *** آن چنان که هست در خدعه سرا
هیچ مرده نیست پر حسرت ز مرگ *** حسرتش آن است کش کم بود برگ
ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد *** در میان دولت و عیش و گشاد
زین مقام ماتم و ننگین مناخ *** نقل افتادش به صحرای فراخ
مقعد صدقی نه ایوان دروغ *** بادهی خاصی نه مستی ای ز دوغ
مقعد صدق و جلیس حق شده *** رسته زین آب و گل آتشکده
ور نکردی زندگانی منیر *** یک دو دم ماند است مردانه بمیر
غافلی میگفت: اگر پای مرگ در میان نبود، این دنیا بسیار دلنشین میشد. خردمند عارفی بدون گفت: اگر مرگ نمیبود، این جهانِ پُر از رنج و ابتلا، پَر کاهی نمیارزید، زریا زنجیرهی تکامل از هم میگسست. روزی شخصی نزد یحیی معاذ گفت: دنیا با ملکالموت به حبّهای نیرزد. او گفت: غلط گفتهای؛ اگر ملکالموت نبودی هیچ نیرزیدی. گفتند: چرا؟ گفت: «الموت جسر یوصل الحبیب الی الحبیب»؛ مرگ پلی است که دوست را به دوست میرساند. مرگ جدا کنندهی سره از ناسره و فارق نیک و بد است. کراهت از مرگ، ناشی از عدم بصیرت است. ای نابخرد، عقل دروغین همه چیز را وارونه میبیند، به طوری که زندگی حقیقی را مرگ میبیند. خداونداً در نیرنگ خانهی دنیا هر چیز را آنگونه که هست به ما نشان بده: «اللهم أرنا الأشیاء کما هی». هیچ مردهای نیست که از مرگ تأسفی بخورد؛ یعنی در آن جهان بگوید حیف شد که مُردم، بلکه حسرت و تأسفش از این است که توشهای اندک برای آخرت برگرفته است، وگرنه آن کسی که از سرای دنیا به سرای آخرت کوچیده، احساس میکند که از چاهی درآمده و به دشتی پهناور قدم نهاده و در سعادت و عیش و فراخی قرار گرفته است. عرصهی پهناور آخرت جایگاه راستین آدمی است، نه قصری پوشالی و آخرت هم چون شراب نابی است که مستی آن حقیقی است، نه مستی و سُکری که از خوردن دوغ حاصل میشود. آخرت، همنشینی با حضرت حق است و مرگ رهایی از آتشکدهی دنیاست. اگر تاکنون حیات درخشانی نداشتهای، از زندگانی تو یکی- دو لحظهی دیگر باقی مانده است، سعی کن مردانه بمیری.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بینالمللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}