نویسنده: محمدرضا افضلی




 
نوم ما چون شد اخ الموت ‌ای فلان *** زین برادر آن برادر را بدان
و بگویندت که هست آن فرع این *** مشنو آن را‌ ای مقلد بی‌یقین
می‌بیند خواب جانت وصف حال *** که به بیداری نبینی بیست سال
در پی تعبیر آن تو عمرها *** می‌دوی سوی شهان با دَها
که بگو آن خواب را تعبیر چیست *** فرع گفتن این چنین سر را سگی است

این که گفته‌اند: النوم اخ الموت، یک تفسیرش این است که آن سوی مرگ هم مثل هنگام خواب، روح حیات و انتظامی دارد. «هست آن فرع این»، یعنی آن چه در خواب می‌بینی، فرع و نتیجه‌ی حیات مادی است و اگر چنین گفتند، بدان که درست نیست. «مقلد» کسی است که از راه علم مدرسه‌ای می‌خواهد به حقیقت برسد، در مقابل «محقق». مولانا توضیح می‌دهد: در خواب بسیاری حقایق بر تو روشن می‌شود که هرگز با زندگی بیداری تو ربطی ندارد و متأثر از آن نیست. به همین دلیل، تو نزد مردان آگاه می‌روی که تعبیر آن را برای تو بگویند. اگر این دریافت‌های هنگام خواب را فرع زندگی مادی بدانی، نشانه‌ی سگی، بی‌ایمانی و ناپاکی توست. البته منظور مولانا خواب کسی است که در راه معرفت باشد. مولانا در پاسخ به کسانی که معتقدند خواب صرفاً بازتاب فعالیت‌های روزانه‌ی حواس پنج گانه است و یا خواب صرفاً عملی جسمانی است و ربطی به روح ندارد و یا رؤیا، فقط تخیلاتی برخاسته از تمایلات سرکوب شده و ارضا نشده‌ی شخص است، می‌گوید: این نظریات، نظریات تقلیدی است و نباید به طور کامل آن را پذیرفت، زیرا گاهی شما در خواب چیزهایی را می‌بینی که وصف‌الحال تو و یا دیگری است، در حالی که تو نمی‌توانستی بیست سال دیگر هم آن صور را در بیداری مشاهده کنی.

خواب عام است این و خود خواب خواص *** باشد اصل اجتبا و اختصاص
پیل باید تا چو خسپد او ستان *** خواب بیند خطه‌ی هندوستان
خر بیند هیچ هندستان به خواب *** خر ز هندوستان نکرد است اغتراب
جان هم چون پیل باید نیک زفت *** تا به خواب او هند داند رفت تفت
ذکر هندوستان کند پیل از طلب *** پس مصور گردد آن ذکرش به شب

مولانا می‌گوید: اگر ایمان باشد، خواب دیدن گاه جلوه‌ی حقایقی است که در بیداری نمی‌بینیم و این تازه خواب عوام است، اما «خواص»، آنها که خوابشان هم مثل اصحاب کهف در رابطه با عالم غیب است، برگزیدن و اختصاص آنها به حق نیز در خواب صورت می‌گیرد. (دل درون خواب روزن می‌شود). مولانا این مردان و خواص را به پیل تشبیه می‌کند و عالم غیب را به هندوستان. او در بیت بعد می‌گوید: خر کسی است که ایمان ندارد و همه چیز را در زندگی این دنیا مربوط می‌کند، زیرا از هندوستان عالم غیب، احساس دور افتادگی ندارد. «اغتراب» به معنای دور ماندن و احساس غربت است. مرد حق در بیداری یاد عالم غیب است و به همین دلیل می‌تواند آن را در خواب ببیند.

اذکروالله کار هر اوباش نیست *** ارجعی بر پای هر قلاش نیست
لیک تو آیس مشو هم پیل باشد *** ورنه پیلی در پی تبدیل باش
کیمیاسازان گردون را ببین *** بشنو از میناگران هر دم طنین
نقش بندان‌اند در جو فلک *** کارسازان‌اند بهر لی و لک

(.... اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا)؛(1) خدا را بسیار یاد کنید. «ارجعی» به آیه‌های 27 و 28 سوره «فجر» اشاره دارد: (یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلَى رَبِّكِ رَاضِیةً مَرْضِیةً)؛‌ای روح آرام یافته، به سوی پروردگارت باز گرد، تو خشنود از او و او خشنود از توست. معنای بیت این است: خطاب خدا به بندگانی است که شایسته‌ی خطاب حق شده باشند و مطابق ابیات پیش: جان هم چون پیل باید. مولانا می‌گوید: نومید نشود، بکوش تا این شایستگی را پیدا کنی و اگر نداری خود را تغییر بده و به راه کمال برو. «کیمیاگران گردون و میناگران» مردان حق‌اند که قدرت معنوی آنها می‌تواند در آسمان نقش‌های تازه بیافریند و در تو تغییر ایجاد کند و تو را به راه کمال بیاورند.

گر نبینی خلق مشکین جیب را *** بنگر ‌ای شب کور این آسیب را
هر دم آسیب است بر ادارک تو *** نبت نو نورسته بین از خاک تو
زین بد ابراهیم ادهم دیده خواب *** بسط هندوستان دل را بی‌حجاب
لاجرم زنجیرها را بردرید *** مملکت بر هم زد و شد ناپدید
آن نشان دید هندوستان بود *** که جهاد از خواب و دیوانه شود
می‌فشاند خاک بر تدبیرها *** می‌دراند حلقه‌ی زنجیرها

«خلق مشکین جیب» کسانی هستند که از این مردان بهره یافته‌اند. تو اگر این بهره‌مندان را نمی‌بینی، تأثیر آنها و یا تأثیر جریان‌های عالم غیب را در خود ببین. مولانا همین تأثیر را بیان می‌کند: رویش‌های تازه‌ای که در اندیشه تو و در ذهن تو هست از تأثیرهای عالم غیب است. مولانا، ابراهیم ادهم را مثال می‌زند که خواب برای او مقدمه‌ی آگاهی و سیر به سوی حق شد و هندوستان عالم غیب را به روشنی دید و زنجیرهای وابستگی و علایق مادی و سلطنت را از دست و پای دل خود پاره کرد و برای ریاضت نفس از انظار ناپدید شد. جهیدن از خواب غفلت و در زمره‌ی شیداییان عاشق از بندرسته، علامت وصول به حقیقت است.

آن چنان که گفت پیغامبر ز نور *** که نشانش آن بود اندر صدور
که تجافی آرد از دارالغرور *** هم انابت آرد از دارالسرور
بهر شرح این حدیث مصطفی *** داستانی بشنو‌ای یار صفا

مولانا با استناد به یک حدیث، سیر مرد حق را بیان می‌کند. «نور» نوری است که از عالم غیب در دل می‌تابد. «تجافی» به معنای بر جای نماندن و دور شدن است، «دارالغرور» دنیاست که سرای فریب است. «انابت آرد»، یعنی موجب توبه یا بازگشت می‌شود و توبه را می‌آورد و «دارالسرور» عالم غیب و جهان دیگر است. حدیثی که با آن استناد می‌کند این است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اذ ادخل النور القلب انشرح و انفسخ، قیل: و ما علامه ذلک؟ قال: التجافی عن دارالغرور و الانابه الی الدار الخلود و الاستعداد للموت قبل نُزوله»؛ هر گاه نور به قلب آدمی درآید، قلب گشوده و فراخ شود. سؤال شد: علامت آن نور چیست؟ فرمود: برکنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشت به سرای جاودان و آماده شدن برای مرگ، پیش از آن که بر آدمی فرود آید. مولانا با حرف «از» در مصراع دوم معنای حدیث را تغییر می‌دهد و به مذاق عارفانه خود سخن را بدین‌گونه بیان می‌کند که از دنیا و آخرت- هر دو- باید دور شود و فقط به حق و به نوری که در دل تابیده است، بپردازد.

پی‌نوشت‌ها

1- احزاب، آیه‌ی 41.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول