نویسنده: محمدرضا افضلی




 
یا به حال اولینان بنگرید *** یا سوی آخر به حزمی در پرید
حزم چه بود در دو تدبیر احتیاط *** از دو آن گیری که دور است از خیاط
آن یکی گوید درین ره هفت روز *** نیست آب و هست ریگ پای‌سوز
آن دگر گوید دروغ است این بران *** که بهر شب چشمه‌ای بینی روان
حزم آن باشد که برگیری تو آب *** تا رهی از ترس و باشی بر صواب
چگر بود در راه آب این را بریز *** ور نباشد وای بر مرد ستیز
ای خلیفه‌زادگان دادی کنید *** حزم بهر روز میعادی کنید
آن عدوی کز پدرتان کین کشید *** سوی زندانش ز علیین کشید
آن شه شطرنج دل را مات کرد *** از بهشتش سخره‌ی آفات کرد
چند جا بندش گرفت اندر نبرد *** تا بکشتی درفکندس روی زرد
این چنین کرد است با آن پهلوان *** سست سستش منگرید ای دیگران
مادر و بابای ما را آن حسود *** تاج و پیرایه به چالاکی ربود
کردشان آن جا برهنه و زار و خوار *** سال‌ها بگریست آدم زار زار
که ز اشک چشم او رویید نبت *** که چرا اندر جریده لاست ثبت
تو قیاسی گیر طراریش را *** که چنان سرور کند زو ریش را

دل نهادن به فرمان حق و اطاعت از اولیای الهی، حزم و دور‌اندیشی است. مولانا می‌گوید: با مطالعه‌ی سرگذشت گذشتگان پند بگیرید و با حزم خود را به عاقبت خوبی برسانید. او در ابیات بعد، با یک مثال مطلب را روشن و ضرورت حزم و عاقبت‌اندیشی را بیان می‌کند. «خباط» به معنای اشتباه و جنون است. «مرد ستیز»، یعنی کسی که لج کند و حرف نشوند. خلاصه‌ی معنای ابیات این است: اگر ایمان هم نداری، از باب احتیاط در راه حق کاری بکن. «خلیفه زادگان» به معنای بنی آدم است، که به موجب آیه‌ی 30 سوره «بقره»، خلیفه‌ی حق در زمین‌اند. «روز میعاد» قیامت است. ای انسان‌ها، دوراندیش باشید و برای روسپیدی در قیامت کار درست انجام دهید و در راه خدا باشید. در راه خدا بودن مقابله با شیطان و کیفر دادن اوست. «زندان» دنیاست و زندگی دنیا که روح خداجو را زندانی می‌کند. شیطان، انسان را گرفتار زندان دنیا و نیازهای مادی کرد. «علیین» به معنای بهشت برین و پیشگاه الهی است. «شه شطرنج دل»، یعنی آن که دل را به حق باخته و از این راه به سلطنت معنوی رسیده است. «سخره‌ی آفات» به معنای گرفتار زندگی مادی است. «بنددش»، یعنی کمربندش. «مادر و بابای ما» حوا و آدم‌اند. معنای بیت این است که فراغت و کوه و جلال بهشت را از آنها ربود. مولانا در دو بیت بعد، به زاری و عذرخواهی آدم اشاره می‌کند. «در جریده لاثبت است»، یعنی ساکن و وابسته‌ی به دنیای مادی است. «چنان سرور» آدم است که ابلیس با طراری و حیله‌گری او را از جلال و شکوه مردانه انداخت.

الحذر ای گل پرستان از شرش *** تیغ لاحولی زنید اندر سرش
کو همی بیند شما را از کمین *** که شما او را نمی‌بینید هین
دائماً صیاد ریزد دانه‌ها *** دانه پیدا باشد و پنهان دغا
هر کجا دانه بدیدی الحذر *** تا نبندد دام بر تو بال و پر
زآن که مرغی کو به ترک دانه کرد *** دانه از صحرای بی‌تزویر خورد
باز مرغی فوق دیواری نشست *** دیده سوی دانه‌ی دامی ببست
یک نظر او سوی صحرا می‌کند *** یک نظر حرصش به دانه می‌کشد
این نظر با آن نظر چالیش کرد *** ناگهانی از خرد خالیش کرد
باز مرغی کان تردد را گذاشت *** زان نظر برکند و بر صحرا گماشت
شاد پر و بال او بَخّا لهُ *** تا امام جمله آزادان شد او

«گل پرستان» به معنای دنیا‌پرستان است «لا حَولَ» مخفف «لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِالله» است که برای امان از آزار شیطان می‌خوانند، یا در جایی که سخن نادرست و بی‌جا می‌شنوند. «دغا» به معنای حیله و نیرنگ است. مولانا می‌گوید: هر کس منافع دنیای مادی را رها کند، از عالم غیب به او غذای معنوی می‌رسد. مولانا بحث دوراندیشی و اندیشیدن به جهان دیگر و فریب دنیا و شیطان را نخوردن را با یک تمثیل ادامه می‌دهد. در این ابیات «دام و دانه» دنیاست و «صحرا» عالم معنا و سیر در آن عالم است و مرغ، انسان است که می‌تواند به راه حق بیفتد یا فریب دنیا را بخورد. «چالیش» به معنای مقابله و جدال است. «مرغی کآن تردد را گذاشت» انسانی است که بی‌شک و تردید راه حق را پیش می گیرد. خوشا این مرغ که بال و پرش به سوی حق پرواز دارد و در دام دنیا شکسته نمی شود! «بخّا له»، یعنی آفرین بر او و «آزادان»، یعنی آنها که خود را از اسارات دنیا آزاد می‌کنند.

هر که او را مقتدا سازد برست *** در مقام امن و آزادی نشست
زآن که شاه حازمان آمد دلش *** تا گلستان و چمن شد منزلش
حزم ازو راضی و او راضی ز حزم *** این چنین کن گر کنی تدبیر و عزم
بارها در دام حرص افتاده‌ای *** حلق خود ر ا در بریدن داده‌ای

«برست»، یعنی رستگار خواهد شد. «مقام امن و آزادی» پناه حق و مردان حق است. «شاه حازمان»، یعنی آن که از همه دوراندیش‌تر است و «گلستان و چمن» منازل سیر الی‌الله است. «حلق« حلقی است که غذای روحانی و معنوی در آن می‌ریزند؛ به عبارت دیگر، رابطه‌ی با عالم معنا و حیات معنوی است که با حرص دنیا به خطر می‌افتد.

سگ زمستان جمع گردد استخوانش *** زخم سرما خرد گرداند چنانش
کو بگوید کین قدر تن که منم *** خانه‌ای از سنگ باید کردنم
چون که تابستان بیاید من به چنگ *** بهر سرما خانه‌ای سازم ز سنگ
چون که تابستان بیاید از گشاد *** استخوان‌ها پهن گردد پوست شاد
گوید او چون زفت بیند خویش را *** در کدامین خانه گنجم ای کیا
زفت گردد پا کشد در سایه‌ای *** کاهلی سیری غری خود رایه‌ای
گویدش دل خانه‌ای ساز ای عمو *** گوید او در خانه کی گنجم بگو
استخوان حرص تو در وقت درد *** درهم آید خرد گردد در نورد
گویی از توبه بسازم خانه‌ای *** در زمستان باشدم استانه‌ای
چون بشد درد و شدت آن حرص زفت *** همچو سگ سودای خانه از تو رفت

مولانا برای توضیح بیشتر بحث دوراندیشی، حکایت عامیانه‌ای را می‌آورد. «به چنگ»، یعنی به دست خودم، با چنگال‌هایم. «از گشاد»، یعنی در نتیجه‌ی گشودگی و انبساط حاصل از گرما. «زفت» به معنای سنگین و تنبل است. «غر»، یعنی نامرد و نا به کار و به قرینه‌ی معنای بیت، سست و ناتوان. مولانا در این ابیات حرص را مانند استخوان سگ می‌بیند که انسان را هنگام گرفتاری و ناداری کوچک و خوار می‌کند. «در نورد» به معنای در فشار زندگی و در مقابله با مسائل است. «آستانه‌ای» به معنای پناهی است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول