نویسنده: محمدرضا افضلی




 
صد هزاران حلم دارند این گروه *** هر یکی حلمی از آنها صد چو کوه
حلمشان بیدار را ابله کند *** زیرک صد چشم را گمره کند
حلمشان هم چون شراب خوب نغز *** نغز نعزک بررود بالای مغز
مست را بین زآن شراب پرشگفت *** همچو فرزین مست کژ رفتن گرفت
مرد برنا زآن شراب زودگیر *** در میان راه می‌افتد چو پیر
خاصه این باده که از خم بلی است *** نه می ای که مستی او یک شبی است
آن که آن اصحاب کهف از نقل و نقل *** سی صد و نه سال گم کردند عقل
زان زنان مصر جامی خورده‌اند *** دست‌ها را شرحه شرحه کرده‌اند
ساحران هم سکر موسی داشتند *** دار را دلدار می‌انگاشتند
جعفر طیار ز آن می‌بود مست *** زآن گرو می‌کرد بی‌خود پا و دست

«این گروه» به معنای انسان کامل، انبیا و اولیاست. بردباری آنها، نه فقط امثال تو را، آگاهان را هم گیج کرده است و زیرکان بس بینا را گمراه کرده است. بردباری انسان کامل به مثابه‌ی شراب ناب و لطیفی است که خوش‌خوشان و آرام آرام بر مغز اثر می‌گذارد. کسی که از آن شراب ناب و مؤثر مست می‌شود، ببین که مانند مُهره و زیر، مستانه و کج و معوج می‌رود. مرد جوان بر اثر خوردن آن شراب قوی، مانند سال‌خورده‌ای ناتوان در میان راه می‌افتد. تو ببین شراب عشق الهی چه می‌کند، به خصوص این شراب که از خم‌خانه «بلی» و عشق الهی است، نه آن شرابی که مستی‌اش فقط یک شب دوام دارد. از این باده‌ی خمِ بلی و شهود وحدت است که عارف و انسان کامل دارای چنان حلم و بردباری شده است. در چهار بیت بعد، مولانا جلوه‌ی این مستی را در روایات مذهبی قرون پیش مثال می‌زند: خواب سیصد و نه ساله‌ی اصحاب کهف، بی‌خودی زنان بارگاه عزیز مصر در برابر زیبایی یوسف، شکست ساحران فرعون از موسی و پرواز پیکر بی‌جان جعفر بن ابی طالب به بهشت، همه جلوه‌های عشق و مستی از شراب حقیقت است. «از نُقل و نَقل»، یعنی در اثر خوردن آن باده و شنیدن سخن آن. «دست و پا گرو کردن» اشاره به آن است که در جنگ با رومیان دست و پای جعفر را بریدند و به قدرت حق به جای دست و پا، بال درآورد و به بهشت پرید.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول