نویسنده: محمدرضا افضلی




 
مالک الملک است بدهد ملک حسن *** یوسفی را تا بود چون ماء مزن
در رخی بنهد شعاع اختری *** که شود شاهی غلام دختری
بنهد اندر روی دیگر نور خود *** که ببیند نیم شب هر نیک و بد
یوسف و موسی ز حق بردند نور *** در رخ و رخسار و در ذات‌الصدور
روی موسی بارقی انگیخته *** پیش رو او توبره آویخته
نور رویش آن چنان بردی بصر *** که زمرد از دو دیده مار کر
او زحق درخواسته تا توبره *** گردد آن نور قوی را ساتره
توبره گفت از گلیمت ساز هین *** کان لباس عارفی آمد امین
کان کسا از نور صبری یافت است *** نور جان در تار و پودش تافت است
جز چنین خرقه نخواهد شد صوان *** نور ما را بر نتابد غیر آن
کوه قاف ار پیش آید بهرسد *** همچو کوه طور نورش بر درد
از کمال قدرت ابدان رجال *** یافت اندر نور بی‌چون احتمال
آن چه طورش برنتابد ذره‌ای *** قدرتش جا سازد از قاروره‌ای
گشت مشکات و زجاجی جای نور *** که همی درد ز نور آن قاف و طور
جسمشان مشکات دان دلشان زجاج *** تافته بر عرش و افلاک این سراج
نورشان حیران این نور آمده *** چون ستاره زین ضحی فانی شده

سخن از نور و روشن‌بینی باطنی است که اگر پروردگار بخواهد به عزیزان خود‌ می‌دهد و آن «نور خود» اوست که باطن عزیزان را روشن ‌می‌کند. مثال آن انبیا و اولیا و در این جا موسی و یوسف، که هم سیمای آنها نورانی بود و هم باطن آنها. یوسف و موسی از حضرت حق کسب نور کردند و آن نور در صورت و چهره و ضمیر آنان درخشیدن گرفت. نور چهره‌ی موسی همان‌طور خیره کننده بود که زمرّد، دو چشم مار ناشنوا را کور‌ می‌کند. عظمت نور‌الهی آن گونه است که حتی اگر کوه قاف بخواهد حجات نور قاهر الهی شود، از مهابت آن نور بهراسد و مانند کوه طور، گسسته و متلاشی گردد. اگر ‌می‌بینید که جسم اهل‌الله شدّت انوار بی‌چون الهی را بر می‌تابد، به برکت کمال قدرت الهی است که بدانان عنایت شده است. نوری که کوه طور نتوانست ذرّه‌ای از آن را تحمّل کند، قدرت الهی کاری‌ می‌کند که آن نور درون شیشه‌ای جای گیرد. مضمون این بیت به آیه‌ی 35 سوره «نور» اشاره است: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّی یوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَیتُونَةٍ لَا شَرْقِیةٍ وَلَا غَرْبِیةٍ ...)؛ خداوند، نور آسمان‌ها و زمین است. مثل نور او به چراغ‌دانی ماند که در آن، چراغی روشن باشد و آن چراغ در میان شیشه است که در تلألو به ستاره‌ای درخشان ماند و فتیله‌ی این چراغ از درخت مبارک زیتون که شرقی و غربی نیست، فروزش ‌می‌گیرد. انسان کامل تجلی‌گاه نور الهی است، در حالی که کوه با عظمتی چون قاف و طور و حتی همه‌ی زمینیان و آسمانیان نتوانستند مجلای نور الهی شوند. بدان که جسم اهل‌الله به سان چراغ‌دان است و دلشان به منزله شیشه. نور این چراغ بر عرش و افلاک تافتن گرفته است. نور عرشیان و افلاکیان و سایر موجودات ارضی و سماوی، از عظمت و سطوت نور الهی انسان کامل به حیرت آمده است و مانند ستارگان در نور نیمروزی به زوال رفته است.

حاصل آن کز لبس خویشش پرده ساخت *** که نفوذ آن قمر را ‌می‌شناخت
گر بدی پرده ز غیر لبس او *** پاره گشتی گر بدی کوه دوتو
زآهنین دیوارها نافذ شدی *** توبره با نور حق چه فن زدی
گشته بود آن توبره صاحب تفی *** بود وقت شور خرقه عارفی
زان شود آتش رهین سوخته *** کوست با آتش ز پیش آموخته
وز هوا و عشق آن نور رشاد *** خود صفورا هر دو دیده باد داد
اولا بر بست یک چشم و بدید *** نور روی او و آن چشمش پرید
بعد از آن صبرش نماند و آن دگر *** برگشاد و کرد خرج آن قمر
هم چنان مرد مجاهد نان دهد *** چون برو زد نور طاعت جان دهد
پس زنی گفتش ز چشم عبهری *** که ز دشتت رفت حسرت‌ می‌خوری
گفت حسرت‌ می‌خورم که صد هزار *** دیده بودی تا همی کردم نثار
روزن چشمم ز مه ویران شد است *** لیک مه چون گنج در ویران نشست
کی گذارد گنج کین ویرانه‌ام *** یاد آرد از رواق و خانه‌ام

اگر موسی غیر از پشمینه‌اش از چیز دیگری نقاب‌ می‌ساخت، آن نقاب پاره پاره ‌می‌شد، گرچه کوه ستبر بود. در جایی که نور حق، حتی از دیوارهای آهنین نیز گذشت، نقاب پارچه‌ای در برابر آن نور چه مقاومتی‌ می‌تواند بکند؟ نقاب موسی نیز از سوز و گداز دل موسی حرارت معنوی پیدا کرده بود و بدین ترتیب، قابلیت تحمل نور حق را یافته بود. صفورا از فرط عشق و محبت نور هدایت موسی، هر دو چشم خود را دست داد. در خبر آمده است که صفورا با مشاهده‌ی نورالهی موسی که سرچشمه‌ی هدایت و راستی بود، نابینا شد. زنی به صفورا گفت: آیا برای چشم نرگسین خود که از دست دادی افسوس‌ می‌خوری؟ صفورا جواب داد: از این افسوس‌ می‌خورم که ‌ای کاش صد هزار چشم ‌می‌داشتم که همه را نثار نورانیت موسی ‌می‌کردم. روزنه‌ی چشمانم از رؤیت آن ماه منیر ویران شده است؛ اما ماه هم چون گنجینه‌ای در دل ویران من نشسته است. این گنجینه‌ی معنوی کی به من اجازه ‌می‌دهد که از طاق و بنای خانه‌ام یادی کنم؟ چشم ظاهر درباختم و گنجینه‌ی معنوی یافتم.

نور روی یوسفی وقت عبور ***‌می‌فتادی در شباک هر قصور
پس بگفتندی درون خانه در *** یوسف است این سو به سیران و گذر
ز‌آن که بر دیوار دیدندی شعاع *** فهم کردندی پس اصحاب بقاع
خانه‌ای را کش دریچه‌ست آن طرف *** دارد از سیران آن یوسف شرف
هین دریچه سوی یوسف باز کن *** وز شکافش فرجه‌ای آغاز کن
عشق‌ورزی آن دریچه کردن است *** کز جمال دوست سینه روشن است
پس هماره روی معشوقه نگر *** این به دست تست بشنو ‌ای پدر
راه کن در اندرون‌ها خویش را *** درو کن ادارک غیراندیش را
کیمیا داری دوای پوست کن *** دشمنان را زین صناعت دوست کن
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی *** که رهاند روح را از بی‌کسی
پرورش مر باغ جان‌ها را نمش *** زنده کرده مرده‌ی غم را دمش
نه همه ملک جهان دون دهد *** صد هزاران ملک گوناگون دهد
بر سر ملک جمالش داد حق *** ملکت تعبیر بی درس و سبق
ملکت حسنش سوی زندان کشید *** ملکت علمش سوی کیوان کشید
شه غلام او شد از علم و هنر *** ملک علم از ملک حسن استوده‌تر

در این جا مولانا از نور چهره‌ی موسی(علیه السلام) به نور چهره‌ی یوسف (علیه السلام) منتقل‌ می‌شود و‌ می‌گوید: نور چهره‌ی یوسف به هنگام عبور از کوچه و خیابان، به پنجره‌های هر خانه‌ای ‌می‌افتاد. مردم همین که تابش این نور را‌ می‌دیدند،‌ می‌گفتند: حتماً یوسف همین طرف‌ها در حال گذار است. به هوش باش و به طرف یوسف دریچه‌ای بگشا و از شکاف آن به تماشای انوار روحانی او مشغول شو؛ یعنی از خانه‌ی دلت روزنه‌ای به حقیقت یوسف باز کن و انوار معنوی او را تماشا کن. مراد از دریچه، اظهار عشق به یوسف است، زیرا سینه‌ی آدمی از جمال معشوق، روشن‌ می‌شود. پس همواره به روی معشوق درنگر. پدر‌جان، این کار فقط به دست خود تو صورت ‌می‌گیرد. برای خود در اندرون دل‌ها راهی پیدا کن و خود را از ادراکی که درباره‌ی غیر خدا‌ می‌اندیشد، دور نگه دار. اگر کیمیای عقل و معرفت داری، باید اوصاف پست و مذموم خود را به اوصاف والا و محمود بدل کنی. با این هنر، حتی دل دشمنان خود را نیز به دست آور و آنان را به دوست تبدیل کن. وقتی که زیبا شدی، ‌می‌توانی به معبود زیبا برسی و هموست که روح انسان را از غریبی و بی‌کسی در این جهان می‌رهاند. ‌نمی از باغ زیبای الوهیت، جان‌ها را‌ می‌پرورد و نَفَسی از انفاس الهی، دل‌مردگان اندوه را حیات طیبه‌ می‌بخشد. آن پادشاه حقیقی، نه تنها از مُلک نازل دنیوی به بندگان می‌دهد، بلکه صدها هزار از مُلک‌های معنوی نیز کرامت‌ می‌فرماید. حضرت حق علاوه بر فضیلت زیبایی، فضیلت تعبیر خواب نیز به یوسف عنایت فرمود، بی‌آنکه او برای کسب چنین فضیلتی به درس و مشق محتاج باشد. مضمون این بیت به آیه‌ی 6 سوره‌ی «یوسف» اشاره دارد: (... وَیعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ...). فضیلت زیبایی یوسف، او را به زندان کشید و فضیلت تعبیر خواب، او را به سوی کیوان کشانید. یعنی او را به اعلا مرتبه رسانید. باید دانست که فضیلت علم و معرفت، از فضیلت زیبایی ظاهری پسندیده‌تر است.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول