نویسنده: علی خالقی




 

آب هم هرم عطش خیز تو را باور کرد
وقتی از خشکی لب‌هات لبش را تر کرد

آن چنان آه کشیدی تو درآیینه‌ی خون
که غریو نفست گوش فلک را کر کرد

چه کسی خطبه شکسته ست تو را بی هنگام
چه کسی باغ نفس‌های تو را پرپر کرد

سنگ درخطبه‌ات انداخت و خون کلمات
زلف فریاد تو را سخت پریشان‌تر کرد

راز خم بودن خنجر به گلویت بسته است
داغ سنگین گلوی تو چه با خنجر کرد

داغ آن لحظه که آب آورت افتاد به خاک
چشم‌های همه را صافی آب آور کرد