نویسنده: محمدرضا افضلی




 
ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم *** کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم
من عدم و افسانه گردم در حنین *** تا تقلب یابم اندر ساجدین
این حکایت نیست پیش مرد کار *** وصف حال است و حضور یار غار
آن اساطیر اولین که گفت عاق *** حرف قرآن را بد آثار نفاق
لامکانی که درو نور خداست *** ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست *** هر دو یک چیزند پنداری که دوست
یک تنی او را پدر ما را پسر *** بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
نسبت زیر و زبر شد زآن دو کس *** سقف سوی خویش یک چیز است بس
نیست مثل آن مثال است این سخن *** قاصر از معنی نو حرف کهن
چون لب جو نیست مشکا لب ببند *** بی‌لب و ساحل بدست این بحر قند

مولانا می‌گوید: «حکایت‌های ما جلوه‌گاه خود ما و شخصیت ماست. من در ناله‌های خود محو می‌شوم تا در میان بندگان حق به خاک می‌افتم و خود را ناچیز می‌بینم. پس اینها که می‌گویم قصه نیست، وصف حال خود ماست. راندگان درگاه خدا نیز بیهوده قصه‌های قرآن را اسطوره‌های پیشینیان می‌شمارند: (...إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ)(1) این قصه‌های قرآن هم وصف حال ماست، اگر چه از گذشته‌های دور آمده باشد. مولانا می‌گوید: اصولاً در عالم معنا زمان و مکان مطرح نیست. تو که جاودانه نیستی، به نسبت زندگی محدود خود، از گذشته و آینده سخن می‌گویی. حقیقت عالم، گذشته و آینده‌اش یکی است و محدود به زمان نمی‌شود. مولانا می‌گوید: من نمی‌خواهم عالم لامکان را به این دنیا تشبیه کنم، این که می‌گویم فقط مثال است. این کلمات کهنه، نمی‌تواند معانی عالم بالا را بیان کند. دریای حق مانند «لب جو» نیست که تو مانند «مشک» خود را از آن پر کنی؛ دریایی است که ساحل ندارد و باید در آن محو شد؛ چنان که هستی تو دیده نشود تا ساحلی بجوید.

ذکر موسی بند خاطرها شده است *** کین حکایت‌هاست پیشین بوده است
ذکر موسی بهر روپوش است لیک *** نور موسی نقد تست ‌ای مرد نیک
موسی و فرعون در هستی تواست *** باید این دو خصم را در خویش جست
تا قیامت هست از موسی نتایج *** نور دیگر نیست دیگر شد سراج
این سفال و این پلیته دیگر است *** لیک نورش نیست دیگر زآن سر است
گر نظر در شیشه داری گم شوی *** زآن که از شیشه‌ست اعداد دوی
ور نظر بر نور داری وارهی *** از دوی و اعداد جسم منتهی
از نظرگاه است‌ ای مغز وجود *** اختلاف مؤمن و گبر و جهود

مولانا باز از قصه موسی و فرعون، به عالم معنا پر می‌کشد و می‌گوید: این که قرآن قصه‌ی موسی را می‌گوید برای این است که قصه‌ی موسی، قصه‌ی همه‌ی ما انسان‌هاست. «خاطرها» را از توجه به عمق و معنای حکایت باز داشته است و شما پیش خود می‌گویید: این همان قصه‌های کهن و تکراری است، اما در این قصه، معنا و حقیقتی هست. این حقیقت و این «نور موسی» همان است که در هر انسانی .وجود دارد (نقد توست) و باید آن را در خود بیابی. بنابراین، حقیقت موسی و فرعون در درون تو وجود دارد و باید این دو دشمن را در وجود خود پیدا کنی. تأثیر معنوی موسی همیشه برجای می‌ماند و تا قیامت خواهد بود و صورت کلی این ارشادات و تأثیرات یک «سراج» و یک چراغ عالم‌گیر است که نور آن بر همه می‌تابد. «سفال و پَلیته» کنایه از همین قصه‌هاست که شکل مادی و ظاهری این چراغ‌اند و ما از یک قصه سراغ قصه‌ی دیگر می‌رویم، اما «نورش» تغییر نمی‌کند و همان است که «ز آن سر»؛ است، یعنی از عالم غیب است. «نظر در شیشه داری»، یعنی به قالب مادی این «نور» توجه کنی، که حقیقت یگانه را دو تا و چند تا می‌بینی. «دوی واعداد جسم منتهی» به معنای کثرت و تعدد عالم محدود مادی است. مولانا می‌گوید: همه در پی یک حقیقت‌اند، اما چون از نظرگاه‌های گوناگون به آن می‌نگرند، مطلوب خود را متفاوت و چندگونه می‌یابند.

پی‌نوشت‌

1- انعام، آیه 25.

منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی، قم: مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی(ص)، چاپ اول